۱۳۸۴ آذر ۱۶, چهارشنبه

در غربت قريب و يك سوال


«حسن قريب» امروز در اثر حادثه‌ي هواپيماي سي‌130 براي هميشه از پيش ما رفت، يك هم ولايتي، عكاسی جوان، خوش سليقه و درد كشيده‌ي روستايي، ساده و بي تكلف، ...

وقتي خبر حادثه رو شنيدم سريع به سرويس عكس رفتم، اشك‌هاي همكارانم خبر را تاييد مي‌كرد، اما تا دو سه ساعت هنوز انگار دلمون مي‌خواست خبر بياورند كه زنده است، تا اينكه حجله بر پا شد و صداي قرآن ...

قريب عزيز همولايتي‌ام بود از ديار مازندران، براي همين از وقتي به ايسنا آمد يه احساس نزديكي خاصي بين ما بود، انگار بايد هواي هم رو مي‌داشتيم. «حسن جان! كجه بوردي؟ امه دل ته ره تنگ وونه»

اما «اسماعيل عمراني» همكار كرماني كه تازه يك هفته بود به صورت آزمايشي كارش را شروع كرده بود را بيشتر بچه‌هاي ايسنا نمي‌شناسند ولي من اتفاقي شب قبل، آخر وقت كه مي‌خواستم برم خونهُ، يعني كمتر از 24 ساعت پيش از حادثه به اتاقي كه كار مي‌كند رفتم و با او هم صحبت شدم. يه خبر داشت مي‌نوشت كه بايد به من تحويل مي‌داد، حدود بيست دقيقه پيشش نشستم و براي او و يكي ديگه از بچه‌هاي آزمايشي درباره‌ي خبرنويسي صحبت كرديم. بچه‌ي شهرشتاني، ساده و باحالي بود، تو همين چند دقيقه خيلي خنديديم، آخه روش‌هايي كه من براي خبرنويسي به بچه‌هاي تازه كار مي‌گويم يه جورهايي خنده‌داره، مثلا براي توضيح قالب خبر عكس يه آدمك كشيده بودم، اسماعيل آخرش گفت كه دوست داشتم يه نفر ساده برام خبر نويسي رو توضيح بده. من رفتم خونه و اون نشست تا خبرش رو تموم كنه چون بايد صبح زود براي سفر آماده مي‌شد. اما چه كسي مي‌دانست كه مقصد اين سفر كجاست؟

و همكاران رسانه‌يي ديگرم «بقايي، افشار، برادران، ...» كه از آنها تنها خاطراتي مانده بر جاي! خدايشان بيامرزد، همه‌ي ما رفتني هستيم، اما ...

جالبه وقتي يه حادثه تو كشور ما اتفاق مي‌افته همه‌ي مسوولان لطف مي‌كنند و تسليت مي‌گويند تا نهايت ناراحتي خودشون رو نشون بدهند، البته ما هم عادت كرده‌ايم و فقط به دنبال آمار كشته‌شده‌‌ها هستيم تا علت كشته شدن! به جاي اينكه آماده‌ي بر سينه و سر زدن باشيم، بپرسيم چه شده و چرا؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com