۱۳۸۶ آبان ۲, چهارشنبه
واگن باري قطار اصلاحات
۱۳۸۶ مهر ۲۲, یکشنبه
خاطرهي دوريس لسينگ از ايران
۱۳۸۶ مهر ۲۱, شنبه
جواب دوم به دوست طلبه
چون نوشته بود كامنتي بوده براي وبلاگ بنده و به اين دليل كه بيشتر شده آن را ايميل كرده، آن را به طور كامل و بدون كوچكترين تغييري روي وبلاگ گذاشتم و همانطور كه خواسته بود جوابي برايش بنويسم، در زير آن چند خطي نوشتم.
امروز ايشان در چت نوشتند كه «آقاي شفيعيان من يک ايميل خصوصي فرستاده بودم و نگفته بودم در وبلاگ منتشر کنيد. آن ايميل کاملا دوستانه و خصوصي بود. ممنون ميشم اگر برش داريد. جوابتون خيلي جالب بود. ولي اگر ممکنه لطف کنيد نامهي خصوصي مرا برداريد، ممنون. البته انتظار بيشتري از دوستان دوم خردادي نيست،شما در انتشار اسناد طبقهبندي شده(عباس عبدي در روزنامه سلام) و غيره يد طولايي داريد. من نامه را به پست الکترونيکي شما فرستاده بودم و انتظار داشتم جوابش را به ايميلم بفرستين مومن! من که گفتم از بحثهاي سياسي خوشم نميآيد و الا ميتونستم در وبلاگ خودم بنويسم و مجادلهاي راه بيندازم.»
به اين دوست گفتم كه يادداشتي كه روي وبلاگ ميرود مانند صدايي است كه در فضا منتشر ميشود و از لحاظ اخلاقي نميتوان در آن دست برد يا آن را برداشت، اگر موضوع خيلي مهم است بهتر است توضيحي نوشته شود. در صحبتهايي كه در چت ميكرديم گفت «البته تقصير خودمه که نگفته بودم در وبلاگ نگذاريد»، من هم جواب دادم «نوشتهايد كه كامنت بود وگرنه من هيچ انگيزهاي براي درج آن بر خلاف ميل شما نداشتم همانطور كه در تيتر آن نوشتهام آن يك كامنت بود» اما به هر حال بر برداشتن تاكيد داشت و چون كوتاه نيامدم گفت كه توضيحي مينويسد و نوشت.
يك ساعت پيش آن را بي كم و كاست روي وبلاگ گذاشتم ولي در چت به او گفتم كه بر روي چشم، همهي اين نامهي شما را عينا روي وبلاگ ميگذارم. اما من توصيه كردم كه در چنين مواردي بهتر است براي اين كه وضع از آن بدتر نشود و توجهها بيشتر به موضوع جلب نشود توضيح هم حتي نوشته نشود. اما قبول داريد كه تناقض در حرفهاي شما بيشتر از آن است كه تصور ميفرماييد، از جمله گفته بوديد نميخواهيد وارد مسائل سياسي شويد، اما در اين «توضيح»، بيشتر از گذشته به سياست پرداختهايد.
در ادامهي همان پاراگراف هم نوشته كه «من این کار شما را کمال نامردی میدانم و عواقب ناگوار آن را متوجه خودتان میدانم. البته این تهدید نیست یک هشدار دوستانه است.»
جواب سه مورد سياسي را هم بعدا مينويسم، دوست ندارم تنها با مراجعه به وبلاگ ايشان و تمجيدهايي عجيبي كه ايشان از آقاي احمدينژاد ميكند و گفتوگو با ايشان را قطع كنم.
که از سنگيني اين همه تهمت به ستوه نيامدهاند!
اي قهرمان سترگ دانشگاه کلمبيا!
شمشير زبانت را ميستايم،
که الحق شمشير حيدري بود!
...
و اما بعد،
من همه قلمها را نفرين ميکنم اگر ننويسند بر تو چه ميگذرد!
همه علما را متهم ميکنم به هر اتهامي، اگر حمايتت نکنند!
همه دنيا را به چالش ميکشانم اگر در مقابلت سر تعظيم فرود نميآورند!
خدا را اما؛
شکر ميکنم که چنين تو را بالا برد تا بعضيها براي هميشه زبون بمانند!!
از دوي خرداد تا سهي تير چقدر فاصلههاست!!
يک ماه و يک روز نه،
هزاران روز، هزاران سال، هزاران هزار سال نوري!
توضيح دوست طلبهي من
انتظار نداشتم یک نامه خصوصی را به بهانه کامنت بودن آن با این همه دبدبه و کبکبه منتشر کنید. لابد استفادههایی برایتان داشته است. خیلی خوب، نوش جانتان استفادهاش را ببرید. ولی مطمئن باشید که هر آدم منصفی با نگاه به این نامه متوجه میشود که این نامه چیزی نیست که آن را در معرض دید همگان بگذارید. شاید تقصیر خودم است که خیلی زود به شما اعتماد کردم. به حساب صداقت همسرتان با شما هم رفاقت گذاشتم. غافل از اینکه آقایشان که شما باشید همه چیز را با عینک سیاست میبیند. بگذریم. با اینکه من بطور خصوصی هم از شما خواهش کردم که نامه خصوصی مرا از وبلاگ بردارید بر نداشتید. پس لااقل این قدر بزرگواری به خرج بدهید که این توضیحات را در پی نوشت آن نامه منتشر کنید.
برادر عزیز! برای من عذرخواهی کردن از جناب آقای حامد طالبی خبرنگار کاری ندارد. من همینجا از ایشان به خاطر حرفهایی که پشت سر ایشان و به نفع شما زدهام معذرت خواهی میکنم و آن حرفها را چنین توجیه میکنم که اولا من با شخصیت حقیقی آن بزرگوار کاری نداشته و ندارم. فقط قضاوتم در مورد برخورد و حرفهایش بود و ثانیا احتمال نمیدادم شما آقای شفیعیان از آن به نفع خود در وبلاگ استفاده کنید.
برادر بزرگوار! امیدوارم مخاطبان شما این نکته را درک بکنند که خیلی از مطالب نامه چیزهایی است که میشود فقط به یک دوست نوشت. دوستی که این قدر شعور دارد که از نشر آنها به هر دلیلی پرهیز کند...به هر حال من این کار شما را کمال نامردی میدانم و عواقب ناگوار آن را متوجه خودتان میدانم. البته این تهدید نیست یک هشدار دوستانه است.
در ضمن لازم میبینم به عرض برسانم که:
1 - چرا ادامه ریاست جمهوری آقای احمدینژاد به ضرر کشور است؟ لطفا دلایلتان را بیان فرمایید.
2 - در زمان حضرت پیامبر(ص) دو حزب وجود داشت که یکی حزبالله و آن یکی حزب شیطان و بنده معتقد نیستم حزب نباشد، بلکه از احزابی که موجب شدند در مملکت دو دستگی و اختلاف و خشونت و کشتار به وجود آید و اعتماد مردم از نظام و روحانیت و ولایت فقیه سلب شود متنفرم. اگر چنین است هر عاقلی حق دارد وارد این احزاب نشود. چون نتیجه ورود به این احزاب نتیجهاش این بداخلاقیهاست. از انتشار اسناد طبقهبندی گرفته تا نامههای خصوصی دوستان.
3 - باز از اینکه در هیچ دورهای وابسته هیچ حزبی جز حزبالله نبودهام خوشحالم و کارهای این بنده محبوب و محمود خدا (دکتر احمدینژاد)را هم با حساب و کتاب میدانم و مطمئنم به کوری دیده دشمنان، اسم ایشان در تاریخ در کنار روسفیدانی مثل شهید رجایی،باهنر و بهشتی جاودانه خواهد ماند.
۱۳۸۶ مهر ۲۰, جمعه
لسينگ يا مولانا
امروز خبرگزاري فارس خبري «فوري» فرستاد با اين تيتر كه «نويسنده ايراني تبار برندهي نوبل ادبي شد» و در متن آن آمده بود كه «دوريس لسينگ نويسندهي ايراني تبار در كرمانشاه متولد شده است».
در واقع به نظر خبرگزاري فارس، ايراني تبار بودن به اين است كه كسي در ايران به دنيا آمده باشد! اين خانم هشتاد و هشت سال پيش از پدر و مادري انگليسي كه براي مدت كوتاهي در كرمانشاه اقامت كرده بودند به دنيا آمده و بعد از شش سال ايران را ترك كردند. يعني اين شد دليل ايراني بودن؟!
يا ايسنا هم در تيتر خبر نوشته بود «دوريس لسينگ نام ايران را به نوبل ادبيات برد»، و در متن آن هم آمده بود «دوريس لسينگ - نويسندهي انگليسي متولد ايران - مسنترين برنده و يازدهمين برندهي زن جايزهي نوبل ادبيات است، كه براي نخستينبار نام ايران را به اين جايزه برد.»
يعني چه كه براي نخستين بار نام ايران را به اين جايزه برد؟ يعني نام ايران را در سيني گذاشت و برد تقديم روح آقاي نوبل كرد؟! يعني ما بايد دلمان خوش باشد كه برندهي جايزهي نوبل ادبي در ايران به دنيا آمده است؟
از اين كار نتيجهاي نميگيريم، زوري كه نميتوانيم كسي را ايراني جلوه دهيم، حتما فردا رييس جمهور هم بايد بيانيهي تبريك بدهد؟!
به هر حال اگر كسي براي ايران دلش ميسوزد، كمك كند تا مولاناي خودمان از دستمان نرود و به دست تركيه بيافتد، لازم نيست كسي را به زور «ايرانيتبار» بخوانيم.
۱۳۸۶ مهر ۱۷, سهشنبه
نقد مقام رهبري
در حالي رهبري اين حرف را مطرح كرده كه در اين سالها در هيچ تريبوني و روزنامهاي كسي حق انتقاد به رهبري را نداشته، يا تريبون غير قانوني بوده، يا قانوني بوده و با آنها برخورد شده، يا در وبلاگها و سايتهاي اينترنتي مطرح شده كه مخاطبي ندارند يا در روزنامهاي كوچكترين حرف منتقدانهاي نوشته شده و توقيف شده است. بنابر اين خوب است بررسي شود كه آيا در هيجده سال گذشته هيچ انتقادي نسبت به عملكرد رهبري _ فارغ از درست يا غلط بودن برداشتها از عملكرد ايشان _ وجود نداشته و ندارد؟
بخش ديگر سخن رهبري دربارهي پرسشگري دانشجويان اين است: «هميشه گفتهام بايد از روزي بترسيم که جوان و دانشجوي ما انگيزهي طرح مساله و سووال نداشته باشد که به ياري پروردگار امروز اين چنين نيست و همه بايد توان و تلاش خود را به کار گيريم تا روحيهي خواستن و مطالبه در نسل جوان و به ويژه جوانان علمي و دانشگاهي هرچه بيشتر گسترش يابد.»
جوان است و «شور» و «نيرو»ي جواني، بنابر اين همانطور كه نيرو دارد، شور هم دارد و خيلي زود احساساتي ميشود، وجود روحيهي پرسشگري و نقد در يك جوان دانشجو كاملا طبيعي است، من مدعي نيستم كه هيچ كدام از آنها تحت تاثير و تحريك غير قرار نميگيرند و باز هم از ادبيات كنوني همهي دانشجويان منتقد دفاع نميكنم اما بخش قابل توجهي از آن را به حساب شور جواني و همينطور نحوهي پاسخگويي طرف مقابل ميگذارم. مگر ميشود دانشجوياني را هر روز به جرم انتقاد و پرسشگري در سراسر كشور به كميتههاي انظباطي كشاند و يا براي تعدادي از آنها در دادگاهها پرونده تشكيل داد و بعد انتظار داشت حركت اين جوانان همچنان طبيعي بماند، تحريك نشوند و ادبياتشان مانند يك عنصر پختهي سياسي باشد؟!
آقاي خامنهاي در ادامه به نكتهي بسيار خوبي اشاره كرد كه برداشت اشتباه از سخنان قبلي ايشان را منتفي كرد: «حمايت از دولت به معناي تاييد همهي کارهاي آن نيست. دولت کنوني، انصافاً خدمتگزار، پرکار، با ارزش و صددرصد مورد اعتماد است اما اين مسائل به معناي اطلاع رهبري از جزئيات همهي فعاليتهاي دولت و تأييد آنها نميباشد و حمايت از دولت به معناي مخالفت با انتقاد از آن نيست.»
برخي حمايتهاي كامل رهبري از دولت آقاي احمدينژاد در طي دو سال گذشته را به معناي تاييد همهي كارهاي آن و ممنوعيت رسمي انتقاد از دولت ترجمه ميكردند. اما با اين جمله، به نظر ميرسد رهبري انتقادهايي را به عملكرد دولت دارد، به شخصه احتمال ميدهم تا به حال انتقادي را نداشته اما الان به اين نتيجه رسيده است كه عملكرد دولت نهم آن طور كه شعار ميدهند نيست.
نكتهي ديگر سخنان امروز رهبري هم اين كه وقتي دربارهي تبيين حدود ضدولايت فقيه سوال ميشود ميگويد: «ضديت يعني دشمني کردن اما اگر کسي معتقد به مسالهاي نبود، ضد آن نيست».
اصل طرح اين سوال، پاسخي كه داده و در رسانهها منتشر شده است، در نوع خود بي سابقه است؛ اولين برداشت اين است كه پس همه قبول كردهاند كساني هم هستند كه به اين اصل از اصول قانون اساسي كشور اعتقاد ندارند، حالا بخشي از آنها دشمني هم دارند و بخشي دشمني ندارند! البته پاسخي كه رهبري داده است باز هم كامل نيست، حالا سوال اين است كه دشمني يعني چه؟ دومين برداشت هم از طرز پاسخ به آن سوال در اين ديدار، اين است كه شايد رهبري خواسته بگويد هر كسي كه به اين اصل اعتقاد نداشت نبايد به ضديت متهم نشود و مشمول مجازات مرگ بر ضد ولايت فقيه نشود.
پس سوالم يكي اين است كه «دشمني با ولايت فقيه به چه معني است؟» و دومي اين كه «آيا كسي كه در دلش به ولايت فقيه معتقد نيست، تا چه اندازه ميتواند نظرش را بيان كند؟»
همچنين رهبري تصريح كرد كه نقل سخن از وي كه مثلا در فلان ديدار خصوصي چنين حرفي را بيان كرده درست نيست و اگر حرفي را لازم باشد خود ميزند. چنين كاري مرسوم است كه نزديكان يك مسوول گاهي حرفهاي خودشان را اكثرا با قصد سياسي به او منتسب ميكنند كه مثلا در جلسهي خصوصي فلان طور گفته است؛ اين حرف رهبري از اين لحاظ مهم مينمايد.
پي نوشت:
امروز آقاي هاشمي هم حرفهاي بسيار مهمي دربارهي انتخابات زده: «در شرايطي كه ملت ما آگاه است، «مصلحت» هيچكس نيست كه انتخابات با دخالت هر گوشهاي از نظام در راي مردم مواجه شود. تشخيص صلاحيتها بايد در حد قانون باشد. من هم به اين قانون اشكالاتي دارم اما بايد قانون ملاك قرار گيرد.»
اميدوارم اين حرف آقاي هاشمي پشتوانهي اجرايي هم داشته باشد و خود آقاي هاشمي كه الان به غير رياست بر مجمع تشخيص «مصلحت»، رييس مجلس خبرگان «رهبري» هم هست، براي اجرايي شدن آن از نفوذش استفاده كند.
هاشمي دربارهي رسانهها هم گفته: «امروز ديگر نميتوان جلوي آگاهييافتن مردم را گرفت. اگر روزنامهاي را ببندند، روزنامهاي ديگر راه ميافتد و اگر سايتي بسته شود، سايت ديگري راه ميافتد و با كارهايي از قبيل پيامك، امروز اطلاعرساني جريان دارد. ارتباطات در جهان امروز طوري است كه كسي نميتواند سانسور كند و اگر كسي كسي چنين كاري را انجام دهد تنها خود را بدنام كرده است. رسانهها بايد در نقد آزاد باشند.»
۱۳۸۶ مهر ۱۶, دوشنبه
دانشجويان فحاش ما
گفتم فارغ از اين كه كدام گروه بيشتر حق دارد يا نه، ببينيد چقدر نسبت به هم فحاشي ميكنند، آرزوي مرگ همديگر و انحلال تشكلهاي ديگر را دارند، ميخواهند كه صاحب هر فكر «ديگر»ي را از دانشگاه بيرون كنند و برخي هم به تملق و چاپلوسي ميپردازند، فقط ادعاي اين را دارند كه «دانشجو» هستند! البته دانشجويان حامي دولت فعلي خوش به حالشان است و «ايرنا» خبرگزاري رسمي دولت، همهي شعارهاي آنها را البته به دروغ اما شعارهايي «اسلامي» گزارش ميكند! تعدادي از شعارهاي امروز را به صورت درهم نوشتهام تا قبل از فكر كردن به اين كه از چه دهاني بيرون آمده، ببينيم اصلا در شان دانشگاه هست كه چنين شعارهايي در آن سرداده شود؟
ـ احمدينژاد پينوشه، ايران شيلي نميشه
ـ آزادي انديشه با سوت و كف نميشه
ـ استاد نامسلمان اخراج بايد گردد
ـ الله اكبر، خامنهاي رهبر
ـ انقلاب فرهنگي، تكرار بايد گردد
ـ انجمن دروغي تعطيل بايد گردد
ـ بسیجی بی حیا اسم حسین رو نبر
ـ بسیجی حیا کن دانشگاه رو رها کن
ـ تحكيم آمريكايي، انحلال، انحلال
ـ توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد
ـ حکومت زور نمیخوایم - پلیس مزدور نمیخوایم
ـ حکومتی فاشیستی نمی خوایم نمی خوایم
ـ دانشجوي زنداني آزاد بايد گردد
ـ دانشجو ميميرد، ذلت نميپذيرد
ـ رییس جمهور فاشیست دانشگاه جای تو نیست
ـ زندانی سیاسی آزاد باید گردد
ـ مرگ بر منافق
ـ مرگ بر دیکتاتور
ـ مرگ بر استبداد
ـ مرگ بر ضد ولايت فقيه
ـ مرگ بر وطنفروش
ـ محمود احمدی نژاد عامل تبعیض و فساد
ـ محمود احمدی نژاد عامل هر فقر و فساد
ـ منافق حياكن دانشگاه رو رهاكن
ـ منافق برو گمشو
ـ نظامی حیا کن دانشگاه رو رها کن
ـ وزير ... استعفاء استعفاء
البته شايد فقط از محتواي چند پلاکارد بتوان دفاع كرد مثلا «در کلمبیا آری در تهران نه؟ "و "اینجا هم کلمبیا است! "؛ منظورشان اين بوده كه نسبت به پاسخ ندادن رییس جمهور به مطالباتشان انتقاد داشتند، چون علي رغم درخواستهاي قبلي منتقدان نتوانستند حتي در جلسهي سخنراني رييس جمهور حاظر شوند چه برسد كه به اين كه بتوانند از او سوالي بپرسند و مطالباتشان را مطرح كنند.
در پلاكاردهايي نيز كه بخشي از دانشجويان در دست داشتند، اخراج اساتیدی از جمله دکتر بشیریه، دکتر سمتی، دکتر کدیور، دکتر عالم زاده و دکتر دهقان مورد انتقاد گرفته بود؛ كه ببينيد «مرتضي كيا»، عضو بسيج دانشجويي دانشكدهي حقوق در اين باره چه فرموده است: «آنچه كه امروز اشتباه گرفته شده اخراج يك عده دانشجو و استاد «منافق» است كه برخي آن را اخراج فكر و انديشه ميدانند.» من كه از اين ادبيات عرق شرم بر پيشانيام نشست كه چقدر آدم ميتواند دريده باشد، واقعا متاسفم.
يا يكي از دانشجويان (نميدانم يا اخراجيهاي) دانشگاه امیر کبیر هم در يكي از تجمعات معترضانه در حياط دانشگاه مثل يك لات چاله ميدان به قديمي بودن بلندگوي تجمع اين گونه اعتراض كرده: «متاسفم که در این دانشگاه برای اعتراض، بوق خربزه فروشی در دست گرفته اید!»
يك نكتهي بي ربط هم در آخر بگويم. يك دانشجوي حامي دولت در تجمع بسيج دانشجويي در پشت تريبون خطاب به بخشي از دانشجويان منتقد گفته: «دانشگاه جاي چپهاي ماركسيستي و لنينيستي نيست چرا كه ماركسيسم و لنينيسم حتي در خارج از مرزهاي ايران و در تمام جهان به موزهها سپرده شده است. شما با اين كارتان بهترين خدمت را به امپرياليسم ميكنيد، شما اسمتان را چپ گذاشتهايد ولي با پرچمدار ضدامپرياليستي يعني دكتر احمدينژاد اينگونه برخورد ميكنيد.»
جالبه كه اين دوست بسيجي حواسش نيست همين چند روز پيش بسيج دانشجويي دانشگاه تهران، پسر و دختر «چه گوآرا»ي كمونيست را به دانشگاه تهران آورد، به آنها تريبون داد تا بگويند كه پدرشان (كه بسيجيان افتخار ميكنند او را با شهيد چمران مقايسه كردهاند)، خدا را نميپرستيده و تنها پيامبرش هم فيدل كاسترو بوده است.
۱۳۸۶ مهر ۱۴, شنبه
پيوند دانشجوهاي «كمونيست و بسيجي»
آقا سجاد هم براي توجيه گفته كه « ... ملت كوبا با ما دشمن مشتركي دارند و در بعضي مواقع با آنها منافع مشترك نيز داريم ... ».
«دشمن مشترك»! جالب است، يعني پسر وزير ارشاد نميداند كه «ملت كوبا» همگي مانند «چه گوآرا» بي خدا هستند و پيغمبرشان هم مانند «چه»، فقط «فيدل كاسترو» بوده و هست؟!
به هر حال به نظر ميرسد بسيج دانشجويي صرفا دشمن خود را «سرمايه داري و استكبار جهاني» ميداند و كاري ندارد كه با كساني در اين راه همكاري كند كه بر خلاف فطرت بشري، خدا را نفي ميكنند. كمونيسم خط بطلان بر تمامي انديشهها و عقايد ديني ميزند همانطور كه در «مانیفست کمونیست» آمده است: «برای پرولتاریا قانون، اخلاق و مذهب چیزی جز اغراض بورژوایی نیستند که منافع بورژوازی در پس آنها نهان است.»
جنبشهاي رهاييبخش آمريكاي لاتين دنبال رها كردن ملتها از سرمايه داري بودند، حال آن كه سيستم حكومت خود ما در ايران كه سوسياليستي نيست، براي همين الان سالهاست كه بخشهايي از دانشجويان پيدا شدهاند و پرچم سوسياليسم را بلند كردهاند.
پس بهتر نيست بسيج دانشجويي به جاي «رفقاي خارجي» با اين «رفقاي داخلي» خود يعني دانشجوهاي كمونيست داخل دانشگاهها كه در چند سال اخير پا گرفتهاند همكاري كنند تا هم كشور از بابت واردات كمونيست از آمريكاي لاتين خودكفا شود و هم از سوي ديگر اين دانشجوهاي كمونيست به انجمنهاي اسلامي دانشجويان كه تشكلي با قدمت است رخنه نكنند؟
تعداد دانشجوهاي چپ هر چقدر هم كم باشد اما چون براي فعاليت علني در دانشگاه محدوديت دارند، مجبورند در تلاشي غير اخلاقي وارد انجمنهاي اسلامي دانشجويان شوند، ناموفق هم نبودهاند، وضعيت فعلي دفتر تحكيم وحدت تا حدي به اين مشكل هم برميگردد، مانند وضعيتي كه بر سر يهوديها در اروپا آمد و آنها هم به فلسطين رفتند و بخشي از خاك آنها را غصب كردند!
به هر حال اگر پيشنهاد من همكاري بسيج دانشجويي با «رفقاي داخلي»شان بود تا سبب دو خير پيش گفته شوند.
پي نوشت:
۱۳۸۶ مهر ۱۳, جمعه
كامنت يك دوست طلبه
امروز جمعه همزمان با روز قدس86 وقتی دلم هوای باکو کرد، سری به وبلاگ همسرتان زدم. آخرین پستش را و همچنین قبل از پست آخری را هم خواندم. طبق معمول مشکلشان با نوع رفتار صدا و سیما و نگاههای تنگ نظرانه بعضیها بود،...و اینکه در مورد حامد طالبی ما را هدایت کرده بودند به وبلاگ شما و نتیجه اینکه سبب خیر شدند تا پستهای اخیر شما را هم در وبلاگتان مطالعه بکنم. راجع به حامد طالبی چیزی نمیدانم، ولی الحق و الانصاف برخوردشان با شما در چت خوب نبوده و غیر مؤدبانه و دور از اخلاق خبرنگاری!
اما راجع به تلفن آن آقا، خیلی مرا به تعجب واداشت. واقعا شما که در خارج هستید چه دامهایی برای شکارتان میگسترانند! برای من که مدتهاست هوس خارج آمدن را دارم درس بزرگی بود. قبل از هر چیز بگویم که حرفهای آن یارو بیشتر این نکته را تأیید میکند که واقعا جزو براندازان بوده، چون کسی که میخواهد از داخل برای امتحان شما چنین مصاحبهای را انجام دهد چینش این سوال و جوابهای حسابی، کمی سخت است. ولی خوب بعید هم نیست بعضی از داخل چنین کاری را بکنند. چون برای من هم بارها تلفنهایی شده که شماره آنها نیفتاده و بعدا متوجه شده ام که از فلان اداره است!!
به هر حال برادر عزیز! من از وقتی که با همسر محترم شما آشنا شدم، اجمالا با خود شما و حتی از طریق آلبومی که خانمتان در وبلاگ گذاشته بود با خانواده هر دو شمای عزیز هم آشنا شدم. با پدرتان، با مادر تازه دانشجوی تان و همچنین پدرخانمتان و...
خانمتان حق خواهری را در مورد بنده ادا کردند و با برخورد دوستانه و بیریایشان موجب شدند که من برای اولین بار با یک دوم خردادی در نت رو به رو شده و حرف بزنم. چقدر خوشحال بودم از اینکه توانستهام در موضع یک مخالف با چنان سعه صدر با ایشان صحبت بکنم و این تجربهای شد و آغاز راهی که مصمم هستم آن را ادامه دهم.
ببینید، من از سیاست خوشم نمیآید. حداقل از این خط کشیهایی که در بین فعالان سیاسی کشور ما به وجود آمده است. با این حال خودم را آدم سیاسی میدانم و همیشه مجبور بودهام که در یکی از دو طرف این خطکشی قرار بگیرم. ولی وقتی در برخورد با هموطنان خودم، وقتی سیاست را کنار میگذارم چقدر راحت با آنها صمیمی میشوم و حاضرم همه نوع فداکاری در مورد آنها انجام بدهم. نمونهاش مریضی کلیه خواهر مطهره بود که تا از دستم برمیآمد ابراز همدردی کردم و چقدر رضایت وجدان داشتم که میتوانم با فراموش کردن آن اختلافات سیاسی برای انسانی صمیمیترین دوست باشم.
دوم خرداد، یعنی بعد از دوم خرداد متاسفانه وقایعی پیش آمد که این مردم یکپارچه و متحد مجبور شدند رو در روی هم بایستند و همان موقع که من در دوران تقریبا نوجوانی خویش که سردبیری یکی از نشریات محلی آذربایجان را بر عهده داشتم از موضع یک سردبیر نوشتم که «اختلاف ولو در سلیقه هم بد است اگر چه طبیعی است، ولی دوستی و تفاهم در هر شرایطی و در هر موردی خوب است!!» و با این نوشته تنفر خود را از تنشها و اختلافاتی که متاسفانه منجر به وقایع 18 تیر در کشور شد و یکی از دوستان معصوم مرا هم در تبریز قربانی خود کرد، ابراز کردم.
با شناختی که از شما پیدا کردهام گمان نمیکنم آدم غیر منصف و یا خدای نکرده آدم خشن و اهل دعوا و مرافعه باشید. پس باید قبول کنید و حتما هم معتقدید که در فعالیتهای سیاسی هم باید منظق را محور همه مسائل قرار داد نه تعصبهای جاهلانه حزبی و گروهی و غیره را. البته من هم خودم اعتراف میکنم که این رویکرد در عمل کاریست بس بزرگ و سخت؛ ولی اعتقادم بر این است و متاسفانه بارها از طرف دوستان خودم هم دیدهام که در موضع بر حق خود چقدر تعصب و افراطیگری به خرج دادهاند! و هماکنون هم بر روش غلط خود اصرار دارند.
حال سخن من با تو برادر بزرگوار و خوبم این است که اولا من کاری ندارم شما به کدام حزب وابسته هستید و چه اهدافی دارید، واقعا دلم میخواهد برادرانه به شما توصیه کنم که در آن جایگاهی که هستید به عنوان یک فرد تأثیر گذار همیشه بر حول محور حق بگردید!
بنده با وجود طرفداری از شخص آقای احمدینژاد خیالم از این بابت راحت است که عضو هیچ حزب و دستهای نیستم. طلبهای هستم آزاداندیش و واقعا و وجداناً همیشه به منافع ملی و اسلامی خودمان میاندیشم. و در هر برههای از تصمیمگیریهای سیاسی واقعا به رأی خودم عمل میکنم. در انتخابات 76 به آقای ناطق رأی ندادم. از آقای خاتمی هم که خوشم نمیآمد و در نهایت رأی من آقای ریشهری شد. دور دوم هم به آقای توکلی رأی دادم چون مخالف آقای خاتمی بودم. بعد از ایشان هم رایم را به آقای احمدینژاد دادم. چون واقعا مردم ما از فقر و فاصله طبقاتی و دعواهای سیاسی خسته شده بودند و احمدینژاد هم در اردبیل و هم در شهرداری تهران ثابت کرده بود که مرد عمل است و هماکنون الحق و الانصاف دارد کار میکند.
نمیدانم اشتباه میکنم یا نه،ولی واقعا با رجوع به منطق و وجدانم میبینم از این سیر و منش سیاسی خودم راضی هستم.
ببخشید حرفم به درازا کشید. منظور خاصی نداشتم. قصدم این بود که کامنتی در وبلاگتان بگذارم دیدم بیشتر از یک کامنت شد و باید ایمیل کنم. خیلی ببخشید. خوشحال میشوم اگر جوابی در خور این نوشته بدهید.
یا حق/ مجید محبوبی
- پاسخي به آقاي محبوبي عزيز
سلام. از اي ميل خوبتان ممنونم.
بر خلاف اين كه نسبت به بيشتر عملكرد آقاي احمدينژاد موضع دارم و همانطور كه ميدانيد مخالف انتخاب ايشان در سال 84 بودم و الان هم معتقدم هر روز كه ايشان بيشتر در مقام رياست جمهوري بمانند بيشتر به ضرر جامعه است، اما هميشه به ديگران تذكر ميدهم كه احمدينژاد انتخاب اين دورهي جامعهي ايران است همانطور كه آقاي خاتمي در سالهاي 76 و 80 براي دو دوره انتخاب اكثريت مردم ايران بود. معتقدم سرنوشت جامعه بايد به راي عمومي گذاشته شود همانطور كه ميشود، البته موانعي سر راه هست كه بايد اصلاح شود.
به هر حال معتقدم، اختلاف نظر هم موهبتي خدادادي است، همانطور كه ظاهر هيچ دو مخلوقي يكي نيست، نحوهي برداشت آنها از هستي و جهان بيني آنها هم عينا يكي نيست. حرف بسيار درستي زدهايد كه در ارتباط با يكديگر نبايد اختلاف نظرات سياسي را در نظر بگيريم، من دوستان بسياري داشته و دارم كه در حوزهي سياسي با هم كوچكترين نظر مشتركي نداريم.
و اما نكتهاي كه دوست دارم دربارهي آن تذكري بدهم اتفاقا برميگردد به آن «بابت» كه نوشتهايد «خيالم از اين بابت راحت است». آقاي محبوبي عزيز، افتخار ميكنيد كه «طلبهاي آزاد انديش هستم» كه انشالله باشيد و يكي از دلايلش را هم اين دانستهايد كه علي رغم طرفداري از آقاي احمدينژاد اما «عضو هيچ حزب و دستهاي نيستيد».
تشكيل حزب و دسته اتفاقا عمل به قرآن و پيامبر(ص) است كه مومن را به مشورت با يكديگر تشويق ميكنند، كساني كه بيشترين قرابت فكري را براي نحوهي ادارهي امور جامعه دارند حزب تشكيل ميدهند و در آنجا شور و برنامهريزي ميكنند، خوبي آن اين است كه اگر عضوي از حزبي مثلا رييس جمهور يا عدهاي از اعضاي يك حزب عضو مجلس شوند، اگر بد عمل كنند آن حزب بايد جوابگو باشد، اما مثلا آقاي احمدينژاد كه ميگويد من عضو هيچ حزب و گروه و وابسته به هيچ كدام از آنها نيستم، اگر فردا مردم از نتيجهي كارش نارضايتي داشتند نميدانند همفكران او چه كساني هستند، چه گروهي بايد پاسخگو باشد؟ فقط يك شخص ميماند كه رفته كنار. اين تجربهي حكومت بر اساس راي گيري از آن طرف آب آمده، اگر خوب است و به مزاج من و شما آمده كه به نظر آمده، پس تشكيل حزب هم جزو آن است.
در اين كه آقاي احمدينژاد دوست دارد ايران بهشت شود و همهي بي كارها سر كار بروند و ايران به جايگاه واقعي خود برسد، كوچكترين شكي ندارم، همان طور كه بنده و شما هم چنين آرزويي داريم، اما تنها دوست داشتن كافي نيست، بعد از اتمام كار آقاي احمدينژاد پي خواهيد برد كه عدالت با شعار برقرار نميشود، تصميمات يك شبه و خودسرانه و غير كارشناسي مال دورهي رضاخان ميرپنج بود نه دورهي پيچيدهي امروز.
يا علي
علي اصغر شفيعيان
۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه
تلفن مشكوك از آلمان
عصر روز بيست و پنجم سپتامبر يعني حدود شش روز پيش تلفنم زنگ خورد، با مطهره خانم در فروشگاهي بودم و موبايل درست آنتن نميداد، چند كلمه كه حرف زد بو بردم چه خبره، گفتم ده دقيقه ديگر تماس بگيرد. تماس كه گرفت و بيست دقيقه از آلمان با باكو صحبت كرد، هم احتمال دادم كه واقعا همانطور كه خود ميگويد از اپوزسيون خارج نشين در فكر براندازي است و دارد دان ميپاشد و هم شك كردم كه شايد از داخل ايران تماسي گرفته است براي انجام مصاحبهاي خودماني!
به هر حال دوستان قبل از سفرم به باكو تنها از يك لحاظ هشدارهايي ميدادند و آن تماسهايي اينچنين بود.
ميگفت «در اروپا برنامهاي پياده كرديم بر مبناي سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي و ميخواهيم از طريق دوستان اپوزسيون يك شوراي رهبري براي براندازي انتخاب كنيم. نام شما هم در ليست مورد تاييد دوستاني كه در اروپا هستند قرار گرفته. موضوع گردهمايي برنامه با محوريت سناتور موسوي است كه قبل از انقلاب، سناتور آذربايجان بوده و الان سالهاست در فرانسه در حال مبارزه است. حالا آيا شما موافق هستيد كه با ما همكاري كنيد؟»
كنجكاو شده بودم كه بدانم بعد از اين كه طعمه به دام افتاد چه برنامههايي دارند؟ گفت كه «ابتدا از طريق پالتاك خصوصي؛ كدي به شما ميدهيم و در آنجا شما با موجوديت ما آشنا ميشويد و بعد اصل موضوع را شروع ميكنيم.»
هزينهي بيست دقيقه تماس تلفني از آلمان به باكو آن قدر هم ناچيز نيست، گفتم منبع مالي اين تشكيلات را چه كسي تامين ميكند؟ ادعا ميكرد كه «فعلا از جيب خودمان است، مثلا هزينهي همين تماس تلفني به شما. وقتي شوراي براندازي و رهبر شورا انتخاب شدند، خودشان مسالهي هزينهها را بر عهده ميگيرند.» منبع مالي اصلي را كه اين آقا لو نداد، شايد هم نميداند!
بعد پرسيدم كه حالا چطور من را انتخاب كرديد؟ گفت كه «ما هفتهي پيش چهارشنبه از ساعت هشت شب تا يك نصف شب نشستي داشتيم، در آنجا كليهي اسامي نيروهاس سياسي را به زبان آوردند و در بين آنها سي و سه گروه، حزب و فرد را تاييد كردند كه يكي از راي دهندگان هم من بودم، قرار شد كه با آنها مذاكره كنيم و بنده را هم مامور كردند كه با شما تماس بگيرم و مصاحبهاي كنم. در واقع شما مورد تاييد قرار گرفتهايد تا از وجود شما بهره برداري كنيم. اسم تشكيلات ما به نام شوراي براندازي است، خود سناتور موسوي مسوول جنبش آزادي ايران است و من هم خودم عضو باسابقهي حزب مشروطهي ايران هستم. اگر اعلام آمادگي كنيد به صورت كتبي از شما دعوت خواهيم كرد تا به ما بپيونديد.»
چيزايي كه ميخواستم رو پرسيدم، نخواستم بيشتر وقت بندهي خدا را بگيرم براي همين گفتم والله من هم به اصلاح جامعه و هم به اصلاح نحوهي حكومتگري معتقدم و دنبال حركتهاي انقلابي و تند نيستم چون با هر هدفي هم باشد نتيجهاي ندارد.
گفت كه «با بودن اين سيستم، مقام رهبريت، مصلحت نظام، شوراي نگهبان، مجلس شوراي اسلامي و خبرگان، آيا ميشود اصلاح كرد؟ با اين سرمايه و قدرت و نيرويي كه اينها دارند ايا ميشود اصلاح كرد؟»
گفتم همهي نيروهاي سياسي ايراني دنباي اين هستند كه نحوهي حكومتگري مطابق با نظر اكثريت مردم باشد، گفت كه هدف ما هم همين است. گفتم وضعيت عراق هم مطلوب نيست، گفت كه ما هم با دخالت خارجي موافق نيستيم. گفتم حركت انقلابي نتيجه ندارد، حتي اگر سيستم حكومتي ايران جمهوري اسلامي نبود و مثلا مانند تركيه بود نه من و نه شما و نه كس ديگري نميتوانستيم به خاطر شرايط و مشكلات خاص جامعهي خودمان همهي آنچه تصور ميكنيم پياده كنيم. بنابر اين بايد براي كوچكترين تغييري در نحوهي حكومتگري، راه اصلاح را پيشه كنيم.
باز هم توضيح دادم كه دو سال پيش چطور وعدهي پنجاه هزار توماني آقاي كروبي و شعار پوپوليستي آقاي احمدينژاد راي آورد و ما ايستاديم و نگاه كرديم به اميد اصلاح؛ من راهي غير از اين نميشناسم. ما با چنين جامعهاي مواجهيم و تنها راه اصلاح را صندوقهاي راي ميدانيم. البته قبول داريم كه اصلاح از اين طريق بسيار زمان و صبر ميخواهد، راه ديگر چيست؟ آيا بايد با هدف اصلاح از بالا، دست به انقلاب زد و بعد از حاكم شدن بر مردم، صلاح آنها را تشخيص داد؟!
پاسخش اين است كه «ميخواهيم بعد از انتخاب شوراي رهبري، ارتباط مستقيمي با نيروهاي داخلي برقرار كنيم، آن وقت ميتوانيم به هدفمان برسيم وگرنه بيست و نه سال است كه نشستهايم»!
بندهي خدا تقصير ندارد، هجده سال از مردم ايران دور است و نميتواند آنها را درك كند، ميگويد «28 سال استكه مبارزه ميكنم، از اول ارديبهشت 58. روز 21 بهمن 59بازداشت شدم، 5 سال در اوين بودم، بعد از چند سال دوباره درگيري پيش آمد كه فرار كردم و به آلمان آمدم، در آلمان هم تا اين لحظه در حال مبارزه هستم، ديروز هم با تلويزيون پيام ازادي همراه با آقاي منوچهر محمدي صحبت كردم.»
ادعا كرد كه از روزي كه آقاي خاتمي رييس جمهور شده بود برخورد با فعالان سياسي گستردهتر شد. توضيح دادم فارغ از اختلاف ديدگاه و راه و منش سياسي فعالان سياسي، تا آنجا كه من آگاهي دارم تحمل مخالف سياسي از سوي حكومت به نسبت دوران قبل از خاتمي پيشرفت خوبي داشته؛ از جمله در زندانها.
به هر حال پنج دقيقهاي بود كه گفته بود با تلفن كارتي تماس گرفته و امكان دارد قطع شود، آرزوي موفقيت كرد براي هر كسي در راهي كه دارد. آخرين جمله را هم خودش گفت و تلفن قطع شد «پس شما تاييد ميكنيد كه اوضاع در اين چند ساله فرق كرده و بهتر شده؟!».
شايد ميدانست پاسخم چه بود براي همين ديگر براي ادامه، تماس نگرفت. نميدانم كه بود؟ واقعا هماني بود كه ميگفت؟ يا از جايي! از داخل ايران؟! شمارهي تلفن تماس گيرنده روي موبايلم نيفتاده، شمارهي من را هم احتمالا از روي وبلاگ برداشته بود.
اين تماس تلفني سبب خير شد، دنبال بهانهاي بودم تا نام وبلاگم را تغيير بدهم و الحمدالله كه دست داد. تصور ميكنم بعضيها برداشت درستي از اين عنوان «گذار به دموكراسي» براي وبلاگ ندارند، فقط براي اين كه به اين دليل برخي اشتباهي به من نزديك و عدهاي ديگر اشتباهي از من دور نشوند، نامش را تغيير خواهم داد.