۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

اشتباه کارگزاران و سپاه

توقیف روزنامه ی کارگزاران از همان دیروز برایم روشن بود، اگر دست من هم بود آن را می بستم. نمی دانم آن خبر را که باعث بسته شدن آن شد، دیدید؟

تحکیم علامه «فجایع خونبار غزه» را محکوم کرده بود، اما بسیار احمقانه مدعی شده بود که «به همان اندازه پناه گرفتن گروه‌های تروریستی در کودکستان‌ها و بیمارستان‌ها جهت حمله به طرف مقابل که موجبات بمباران و مرگ بیشتر کودکان و غیرنظامیان را فراهم آورده نیز محکوم و حرکتی ضدبشری است».

وقتی آن را خواندم خیلی ناراحت شدم که چرا بچه های کارگزاران این حماقت را کردند! بماند که از علت انتشار آن اطلاعیه در تحکیم زیاد تعجب نکردم اما ناراحت شدم چرا مسوولیت تهیه ی این اطلاعیه ها همچنان به دست بخش هایی از آنهاست که بی کله می نویسند و برآیند همه ی آنها نیستند.

الان هم مطمئنم تنها بخش کوچکی از تحکیمی های علامه از آن اطلاعیه حمایت می کنند و اکثریت آنها با آن مخالفند اما سکوت می کنند، فکر می کنند روشنفکری است که از این حرف های عجیب غریب زده شود؛ دقیقا مثل حرکت های عجیب و غریب احمدی نژاد و از همه ی مثال ها بهتر، همین آقای رحیم مشایی که «دوست مردم اسرائیل» است.

توصیه می کنم چند تا از بچه های تحکیم علامه هر چه زودتر نظر خود را درباره ی غزه مطرح کنند، چه در قالب یادداشت و مصاحبه یا اطلاعیه ی مجموعه ی خود؛ وگرنه اگر جامعه ببیند نگاه کل آن مجموعه این است، فاتحه ی شما خوانده است و جامعه شما را پس می زند. این حرف های شما نه انتقاد است و نه روشنفکری. اتفاقا روشنفکران ایرانی از همان بدو تشکیل رژیم اشغالگر فلسطین همیشه مدافع مقاومت و ضد اسرائیلی بودند و الان هم هستند؛ اتفاقا این یک عمل و حرف روشنفکری است. تکلیف هم مشخص است، یا اطلاعیه ندهید یا اگر دادید سعی نکنید نوآوری های عجیب و غریب بکنید مثل رحیم مشایی! که هر دو از یک جنس است.

از سوی دیگر، وقتی روز یکشنبه بر «لزوم تشکیل « بسیجیان مستقل » تاکید کردم و در آن اشاره ای به سخنان آقای سردار جعفری داشتم، پیش بینی می کردم که بسیج دانشجویی به تبعیت از حرف فرمانده، دست به حرکت هایی مثل تسخیر باغ قلهک بزند، همانطور که این کار را کرد و بيانيه ی آن را هم نوشتند. اما خب طبیعی بود که این گونه برداشت شود که این حرکت به حرف های آقای جعفری ربط دارد، خر هم باشی چنین برداشتی می کنی. حالا چون بی بی سی هم چنین احتمالی داده، سپاه مجبور شده اطلاعیه ای صادر کند و بگوید که اقدام آن دانشجویان خودجوش بوده است و ربطی به سخنان سردار ندارد!


عزیزان! نگاهمان را باید تغییر بدهیم، ببینید امروز آقای خاتمی گفته است:

آيا ما نبايد امروز از ظرفيت‌هاي ايران براي تامين مصالح خود و اثر گذاري در
دنيا استفاده کنيم؟ آيا اصولگرايي اين است که کاري کنيم تا بدون داشتن فايده،
هزينه‌ها را افزايش دهيم؟ چه کسي مي‌گويد بايد در مقابل دشمن کوتاه آمد؟! صحبت بر
سر اين است که چگونه مي‌توان دشمن را به حالت انفعال درآورد نه اين‌که با يک سخن با
موضع نسنجيده زمينه‌اي فراهم شود که دشمن فعال شود و فشارش را بيشتر کند. بايد
اعتبار، حرمت و منزلت مردم را در دنيا زياد کنيم، ما بايد با تعامل با جهان با حفظ
منافع و اصول تهديدها را دفع کنيم، ملت همين‌ها را می خواهند.

اگر نگاه ما در سیاست خارجی تغییر کند، مطمئنا منافع ملی بیشتر و بهتر تامین می شود؛ من حرف های هفته ی گذشته ی فرمانده ی سپاه را بسیار اشتباه می دانم و همچنین بعضی از حرف هایی که در این روزها کسانی می زنند و نمی توانند بعدا آن را جمع کنند. همین طور الکی بگوییم باید 13 آبانی دیگر آفریده شود که فایده ندارد؛ 13 آبان یکی بود، مثل هیچ اتفاقی قبل از آن هم نبود، بروید کارهای دیگری بکنید، این که نشد نوآوری، این که نشد شکوفایی، این آبروریزی است برای همین باید اطلاعیه بدهیم و قسم بخوریم که کار ما نبوده!

حاشیه:

1 - مطهره خانم امروز به عنوان خبرنگار حوزه ی دولت به سیستان و بلوچستان رفت. از اول هفته که قرار بود برود همه اش شوخی می کردیم که ریگی منتظر است تا شماها را گروگان بگیرد؛ دو روز پیش که گروهک ریگی در سراوان دست به حمله ی انتحاری زد و چند نفر شهید شدند جدی کمی نگران شدیم اما خب رییس جمهور که می رود آنها جرات نمی کنند کاری کنند. بالاخره مطهره خانم رفت و شاید بعضی از دوستان بگویند تو که چهار روز پیش با یادداشت «خبرنگاران دیکته بنویس» داشتی خبرنگاران این سفرها را نقد می کردی؛ بله می کردم و الان هم روی آن ایستاده ام، آن مطلب را دقیق نوشتم، حواسم بود چه می نویسم. متاسفانه چون مطهره همسرم است و خبرنگار ایلناست، نمی توانم آنچه به من می گوید را بنویسم چون او به عنوان خبرنگار ملاحظاتی دارد وگرنه راحت تر از این ها می نوشتم.

2 - پریروز یادداشت «پرتقال ما روی درخت ماند» را نوشتم. امروز دیدم آقای محسنی بندپی عزیز، نماینده ی شهر ما، نوشهر در مجلس، همین مساله را از آقای اسکندری وزیر کشاورزی پرسیده و آقای وزیر هم خودش را به کوچه ی علی چپ زده است. بالاخره امروز رفته بودم میدان میوه ی تهران؛ قیمت پرتقال محلی را پرسیدم تا اگر شد پرتقال ها را خودمان بچینیم و در اینجا بفروشیم. گفتند کیلویی کمتر از 200 تومان می خرند، حساب کردم دیدم مفت است. یعنی باید خودمان بچینیم و جعبه بزنیم و به تهران بیاوریم، بعد هم زیر 200 تومان بفروشیم! اتفاقا همین امروز دو نفر رفتند و پرتقال هایمان را روی درخت خریدند، اما از آن قیمت قبلی هم خیلی کمتر. مجبور شدیم بدهیم چون هوا سرد شده و شاید خراب شوند.

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

پرتقال ما روی درخت ماند

تو نوشهر یک باغ پرتقال داریم، در منزل پدری. بیشتر باغداران مرکبات، بار را روی درخت می فروشند و خریدار آن را به بازار می فروشد. یک سری هم خود می چینند و انبار می کنند و بعد به واسطه ها می فروشند. تقریبا هیچ باغداری خودش مستقیم به مغازه دارن دسترسی ندارد. ما هم روی درخت می فروشیم.

اما امسال هنوز پرتقال ها روی درخت مانده و کسی آن را نخریده. البته یک نفر سه ماه پیش آمد و می خواست ارزان بخرد، که ندادیم، چند روز پیش آمد و زیر آن قیمت داد اما به خاطر این که زمان چیدن رسیده، گفتیم قبول؛ رفت و دیگر برنگشت! حتما دیده این قیمت هم زیاد است.

دست من اگر بود باید آقای وزیر کشاورزی و دیگر دولتی ها را آتش می زدم به خاطر شاهکاری که با واردات مرکبات کرده اند. اینقدر وارد کردند که باغداران بدبخت یا باید ارزان بفروشند یا روی درخت بماند و بگندد.

نمی دانم برای این و آن کشور و مردم دل سوزاندن واجب است یا مردم خودمان در اولویت هستند؟ آنها انسان های مظلوم و بی پناخی هستند؟ مردم ما چی، نیستند؟ مگر بدبخت و ورشکسته شدن باغدارن و کشاورزان ما فاجعه نیست؟ به خدا هست.

یک وقتی فکر نکنید چود در تهران یا شهرهای دیگر پرتقال کیلویی هزار تومان یا بیشتر است، پس این پول به باغدار می رسد ها؛ نخیر، به آنها یک پنجم این مبالغ هم نمی رسد، باغدار باید مفت بفروشد تا به شما هزار تومان برسد که الحمدالله امسال همان هم دست تولید کننده را نمی گیرد.

هر چه فکر می کنم چطور می شود دولت بدون توجه به تولید کنندگان داخلی دستور داد که چیزی وارد شود، به نتیجه نمی رسم؛ اگر شما می رسید بفرمایید. اما انتظار دارم دوستان خبرنگار کمی به دردهای واقعی بپردازند به جای پرداختن به بحث های صرفا سیاسی.

آقای احمدی نژاد که انگار همه چیز را تعطیل کرده و صرفا می خواهد تحول بیافریند! آقا چه تحولی، واقعا شگفت زده شدیم، از این همه نوآوری، همگی داریم روزی چند بار شکوفا می شویم. آقای دکتر، می شود آن پول نفت را سر سفره ی ما نیاوری ولی به جایش دست از سر ما برداری و بگذاری ما هم پرتقالمان را بفروشیم؟! تو هم برو دنیا را مدیریت کن!

سال گذشته، پرتقال ها را روی درخت فروخته بودیم، اما قبل از این که طرف آنها را بچیند، برف بارید و آنها یخ زد. از بس سیستم جامع است و آقای وزیر کشاورزی زحمت می کشند، آن بدبخت همان پرتقال ها را چید و به خورد مردم بدبخت داد. اگر این کار را نمی کرد که ضررها همگی به عهده ی او بود، پس همه ی تقصیر را هم نمی توانیم به گردن او بیاندازیم. اما می شود از وزیر کشاورزی پرسید چرا حمایت نمی کند تا اگر اتفاقی مثل سال گذشته افتاد، مردم پرتقال یخ زده نخورند.

امیدوارم روز یکشنبه نمایندگان قشنگ به خدمت آقای اسکندری برسند، چون حداقل الان بیشتر از هر زمانی از دستش شاکی هستم.

لزوم تشکیل « بسیجیان مستقل »

هر دم از این باغ بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد. سخنان تازه ی سردار جعفری فرمانده سپاه درباره ی کارهایی که بسیج دانشجویی باید بکند را ببینید، در کنار دیگر کارهایی که بسیج می کند بگذارید. نه، این دیگر آن بسیج مخلص نیست، آن بسیجی که می شناختیم نه حقوق می گرفت، نه از این و آن یکی خط سیاسی می گرفت؛ ساده بود و بی ریا، برای کاری که بسیج شده بود هم خط سیاسی چپ و راست را دخالت نمی داد. بسیجیان واقعی زیادی را دیده ایم که در این سالها از بسیج فعلی بیزارند و ناراحت هستند که کسانی وضع بسیج را به اینجا کشیده اند.


در بدنه ی بسیج هنوز کسانی را می توان پیدا کرد که ته مانده ی آن حرکت آرمانی هستند و آرزو می کنند که بتوانند آن را اصلاح کنند. من که چشمم آب نمی خورد. لذا تصور می کنم بهترین کار، تشکیل بسیجیان مستقل است. ما می توانیم با تشکیل بسیجیان مستقل، روحیه ی حرکت های جمعی فارغ از جناح بندی های سیاسی را زنده کنیم؛ در عین حال که شاید اعضای آن دارای گرایش های سیاسی مختلف باشند و در بیرون از آن، کار سیاسی خود را بکنند. بسیج فعلی هم کار خود را بکند، فقط آرزو می کنیم که از نظر ما اصلاح شوند. اگر روزی اصلاح شدند، آن روز خود به خود یکی خواهیم شد.


روزگاری وقتی اسم بسیج می آمد، مظهر روحیه ی جمعی و فداکاری بود. امروز ببینید به کجا رسیده ایم که افراد خاصی عضو بسیج هستند، در ازای کاری که می کنند پول دریافت می کنند، یعنی حقوق بگیر هستند، مثل کارمندان هر جای دیگری. بنابر این از آنها نمی توان انتظار داشت مانند بسیجیانی باشند که قبلا می شناختیم.


و اما فرقشان با ارتش تنها در این است که بسیجیان باید دارای گرایش سیاسی خاصی باشند؛ جناح راست یا موسوم به اصولگرا. آنها هر روز باید ببینند دستور از بالا آمده یا نه تا بدانند از کدام حرکت سیاسی حمایت کنند یا با کدام سیاست مخالفت کنند؟! این خجالت آور است و برای بسیجیان سابق مشاهده ی این وضعیت بسیار ناراحت کننده است.


بنابر این باید بتوانیم با راه اندازی بسیجیان مستقل، در واقع بسیج واقعی را احیا کنیم، همان بسیجی که همه عاشق عضویت در آن بودند و اگر توفیق آن را داشتند به آن می بالیدند.

۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

غزه آسایش می خواهد؟

خبرهای بدی از غزه می رسد. یک لحظه هم نمی توانم به آنجا فکر کنم، دیوانه کننده است. مردمی که این همه سال با بدبختی زندگی کرده اند، همین طور قربانی می شوند. بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند؟ پس چرا دنیا این فاجعه را می بیند و ساکت است؟ چرا آن مردم بدبخت باید این همه سختی بکشند؟ چرا؟ گناهشان چیست؟
تا کی؟ واقعا تا کی باید تحمل کرد؟ این قساوت است که با مردم فلسطین چنین کنند. همه باید کمک کنیم تا این مردم هم روی آسایش را ببینند. مقاومت آنها خوب است، اما تا کی باید برای مقاومتشان هورا بکشیم و آنها خون بدهند تا ما برایشان کف بزنیم؟
یعنی راه دیگری نیست؟ راهی که حتی دو سه سال به آنها آسایش بدهیم. مگر می شود 24 ساعت در جنگ و بحران بود؟ بله، برای ما از راه دور جالب است، شجاعتشان را تحسین می کنیم، اما اگر جای آنها بودیم هم یک عمر تحمل می کردیم؟
خب، اگر فکر می کنیم باید جای آنها مقاومت کرد، دو سه سال جایمان را با آنها عوض کنیم؛ می شود؟ نمی شود؟
فقط این را می فهمم که باید کاری کرد، کاری که به آسایش آنها منجر شود. اگر حرفی می زنیم، باید ببینیم تبعاتش به آسایش آنها می انجامد یا مثل نفتی است روی آتش؟ نشود مثل آن مثل که طرف گفت ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان!
به خدا حالم گرفته است، نمی دانم چه دارم می نویسم، درونم تشویش است و دلم دارد به هم می خورد، سرم گیج می رود و به فکر آن مردم بیچاره هستم. خدا صبرشان بدهد، خدا کمکشان کند. و خدا کمر همه ی آنها که آسایش را از این مردم بی گناه گرفته اند بزند.
لـــــعـــــنـــــت بــــــر صــــهـــــیــــــونـــــیـــــســــت هـــای اشـــغــــالـــــگـــــر

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

خبرنگاران دیکته بنویس

افشای نتیجه ی سفرهای استانی دولت، تنها بستگی به شجاعت خبرنگاران دارد که با عذرخواهی فراوان باید بگویم یا خبرنگارانی که به این سفرها می روند از گروه خبرنویسانی هستند که هر چه آقایان جوانفکر و سعیدلو به آنها دیکته کنند، به دیده ی منت می پذیرند و در بوق می کنند؛ یا از جمله ی خبرنگارانی هستند که مجبورند به دلیل ترس از دبیر خبر بالادستی خود، همان بزرگنمایی ها یا دروغ ها را بگویند. آن خبرنگار یا خبرگزاری که بخواهد گزارش آنچه در استان ها می بیند را بنویسد، بار آخری است که به سفر دولت یا سفر بازدید از عملکرد دولت می رود؛ یعنی دولت عذر آنها را می خواهد؛ به همین راحتی و هیچ تعارفی ندارند.

حتما گزارش خبرنگاران بازدید کننده از کارهای دولت در استان ها را در روزنامه ها دیده اید. خبرها همگی مشخص است و به صورت مکتوب به آنها داده می شود و بخش های تکمیلی هم توسط آقایان سعیدلو و جوانفکر به آنها دیکته می شود. تا به حال چند تا از خبرنگاران که به این سفرها رفته اند را دیده ام که از این وضعیت گلایه دارند اما می گویند باید به خاطر امرار معاش به کار خود ادامه بدهند. از خبرنگار تحت فشار نمی شود بیشتر هم انتظار داشت اما باید بر سر دولت فریاد برآورد که اگر جرات دارید خبرنگاران روزنامه های دیگر را هم یک بار به این سفرها ببرید تا گزارش های واقعی بنویسند.

در روزنامه ها به ندرت مقاله ای می بینیم که درباره ی این سفرهای تبلیغاتی می نویسند و مابقی گزارشهای دهان پرکن است. این چه وضعی است؟ واقعا این گزارش ها اخلاقی است؟ اسلامی است؟ حرفه ای است؟ چی چی است؟ منظورم کیهان نیست ها، همین چند روزنامه ی فکستنی اصلاح طلب است که نمی پرسند چرا هر هفته آقای احمدی نژاد به سفر می رود؟

این همه پول که در این سفرها خرج می شود چرا حساب و کتاب نمی شود؟ مگر قرار نبود تحقیق و تفحص کنند؟ چه شد؟ شاید به آن نمایندگان مجلس که دادشان بلند شده بود هم نفری پنج میلیون دادند و دهانشان بسته شد؟ خب بیاییم با هم پول جمع کنیم و به آن نمایندگان بدهیم تا تحقیقشان را ادامه بدهند!!! اشکالش چیست؟ اگر کسی پول می دهد و کسی می گیرد و راضی می شود، ما هم بر عکس به آنها پول بدهیم، آنها که پولکی هستند، نیستند؟ باید ثابت کنند، پس چرا سر طرح ها و لوایح و استیضاح ها، یک شبه رنگ عوض می کنند؟

این نماینده های بی عرضه مثلا وکیل جماعتی از مردم هستند، باید پیگیر باشند که این پول نفت این طور حیف و میل نشود. فقط که نباید منتظر سال آینده بود تا بلکه رییس جمهور عوض شد؛ آمدیم و نشد و حتی شد؛ نظارت مجلس بر این ریخت و پاش ها باید سفت و سخت باشد، چه الان و چه سال آینده. این نماینده ها چطور می خواهند به مردم پاسخ بدهند؟ من که فکر نمی کنم اصلا بخواند جواب بدهند، می گویند گور بابای مردم کرده؛ مهم «اصــــــــــــولـــــــــــــگــــرایـــــــــــــــــــــی» است! جون عمه جونشون.

به هر حال گفتم این هشدار را بدهم که خبرنگاران بدبختی که در این سفرها همراه هیات دولت هستند، مجبورند و تقصیری ندارند؛ به دلیل کنترل دولت بر آن دسته از خبرنگاران و رسانه ها، این خبرنگاران تنها دیکته می نویسند، خبر نمی نویسند.

و یک موضوع حاشیه یی: همانطور که فکر می کردم خبرگزاری بی اخلاق فارس از یادداشت آقای مزروعی درباره ی انتقاد از عملکرد اقلیت مجلس، سوءاستفاده کرد و با آقای داريوش قنبري، سخنگوی فراکسیون در رد گفته ی آقای مزروعی مصاحبه کرده است. من چند روز پیش یادداشت مهم نوشته بودم با عنوان « فراکسیون "لاریجانی" یا "اقلیت" ؟! ». در آن یادداشت به طور ضمنی به دوستان متذکر شده بودم که باید چه رویکردی در قبال اقلیت داشته باشیم وگرنه مورد سوءاستفاده قرار می گیریم. به هر حال، نظر آقای مزروعی نظر همه ی اصلاح طلبان نیست و نشنیدم که در جبهه ی مشارکت هم اتفاق نظری در این باره بوده باشد، که اگر بود من آن یادداشت بسیار متفاوت را نمی نوشتم.

فرصت افغانستان

پیش پریروز، سه شنبه با کریم رفتیم به نمایشگاه فرصت های بازسازی افغانستان رفتیم که در هتل المپیک برگزار شده بود. وقتی وارد چادر نمایشگاه شدیم، دیدیم فقط شرکت های ایرانی غرفه دارند و منتظرند تا بازدیدکنندگان افغان را ببینند نه ایرانی ها را. اما نفهمیدیم پس چرا این نمایشگاه را در خود افغانستان برگزار نکردند؟! واقعا خنده دار بود، شاید به خاطر شرایط امنیتی افغانستان باشد.

در کنار نمایشگاه، در واقع اصل برنامه یک همایش بود که تعدادی از بازرگانان و مقامات افغان در آن شرکت کرده بودند. در ساعات مختلف با موضوعات مختلف، نشست های تخصصی برگزار می شد و ما هم بنا به علاقه در نشست کمیسیون مواد غذایی و کشاورزی شرکت کردیم. تعدادی از تجار و تولید کنندگان ایرانی در آن بودند که هر کدام نیازها و توانایی های خود را مطرح کردند و از طرف دیگر، دو بازرگان و آقای عبدالکریم هاشمی نماینده ی مجلس افغانستان هم در جلسه بودند که درباره ی نیازهای افغانستان توضیح دادند.

طرف افغان گله داشت که ایرانی ها جنس های بنجل به افغانستان فرستاده اند و برای همین جنس های ایرانی در آنجا به بی کیفیت بودند شهره اند! ایرانی های حاضر در جلسه هم همگی از این موضوع ابراز ناراحتی می کردند و خود را مبرا از این مساله نشان می دادند! یکی از مسائل دیگر، قوانین دست و پا گیر طرف ایرانی بود. آقای هاشمی گفت که صبح همان روز با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار داشته اند و در آن دیدار خواسته اند که از میزان بروکراسی برای صادرات و واردات بین دو کشور کاسته شود. البته در اخبار ما درباره ی این جلسه، فقط نصیحت های ایرانی ها به افغان ها درباره ی مسائل سیاسی در روزنامه ها بازتاب داشت. مثل جلسه ای که همین گروه با رییس جمهور داشته اند.

بازرگانان افغان دوست داشتند به ایرانی ها بقبولانند که وضعیت امنیت در افغانستان با آنچه در خبرها منعکس است تفاوت دارد. آنها می گفتند خود شما هم بعد از انقلاب مدتی با مشکلاتی روبرو بودید، که به مرور همه چیز به وضعیت طبیعی برگشت، مانند امروز افغانستان. به نظرم حرف آنها درست است و وضع در آنجا آن طوری هم نیست که می شنویم.

بالاخره جلسه ی خوبی بود، با کریم تصمیم گرفتیم حتما یک سری به افغانستان برویم و شرایط را از نزدیک ببینیم. این بار سومی است که قصد دارم به افغانستان بروم؛ امیدوارم برخلاف دو بار گذشته، این بار عملی شود. اولین بار، اواخر دوره ی طالبان بود که آماده شده بودیم برای تهیه ی خبر از طرف ایسنا برویم که به حمله ی آمریکا برخورد کرد و نرفتیم. بار دوم، سال 85 بود که برای یک فرصت کاری در یک تلویزیون خصوصی بود که ویزا هم گرفتم اما مسیرم عوض شد و به باکو رفتم! ببینیم این بار خدا چه می خواهد.

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

میرحسین امروز

چند وقتی بود که می خواستم چند خطی درباره ی مهندس موسوی بنویسم؛ فضا اینقدر بد است که هی عقب افتاد. بعضی از دوستان انتقاد می کنند که اصلا چرا درباره ی او باید حرف زد؟ دوره ی او گذشته و ما دیگر نباید به دوره ی او برگردیم. این دسته از دوستان که همگی از جوانان هستند، تصور می کنند که میرحسن در همان دهه ی شصت منجمد شده. یکی از دوستان گفته بود در سایت بنیان، یکی دیگر از دوستان مطلبی در تایید میرحسین نوشته؛ رفتم خواندم و دیدم بدتر او را خراب کرده و گفته که مهندس موسوی همان نگاه را در سیاست خارجی و اقتصاد دارد. خب این که تعریف نیست، این بدتر خراب کردن طرف است که بگوییم مانند 25 سال پیش فکر می کند. اما واقعیت این است که او نگاهش به هر موضوعی دستخوش زمان قرار گرفته است؛ همان وقت متناسب با زمان بود و شاید الان هم باشد.

یادم هست در سال 78، در نمایشگاه مطبوعات، یکی از اصلاح طلبان در یکی از سالن های جانبی داشت به پرسش مردم پاسخ می داد. یکی گفت که شما در دهه ی شصت آنچنان بودید و حالا اینچنین؟ مگر می شود؟! گفت ببین دوست عزیز! به آن زمانم افتخار هم می کنم، آن زمان شما هم طور دیگری بودید و آن طور فکر می کردید. همانطور که شما تغییر کردید، ما هم تغییر کردیم.


عده ای از دوستان هم نسبت به سکوت این همه ساله ی مهندس موسوی انتقاد دارند. یا می گویند که الان که تنها به فکر هنر است و از تحولات جامعه به دور.


از دوستان جوان هیچ انتظاری ندارم که اطلاعاتشان در این باره کامل باشد، چون واقعا هم همین طور است که از مهندس موسوی خبری ندارند، این بخش ما می لنگد اما از آقای الویری که چند روز پیش آن حرف های سبک را زده بود واقعا تعجب کردم.


چند روز پیش همراه مطهره خانم به پیش آقای حجاریان رفته بودم؛ مطهره با او مصاحبه داشت. پاسخ های آقای حجاریان به نظرم کفایت می کند تا از میرحسین امروز بدانیم.


ایلنا: بحث حضور مهندس موسوي در بين گروه‌‏هاي سياسي مطرح شده است، به نظر شما آيا اين بار هم ميرحسين موسوي از حضور در عرصه انتخابات امتناع مي‌‏کند يا براي حفظ مصالح کشور تصميم خود را تغيير خواهد داد؟

حجاريان: ميرحسين موسوي نمي‌‏آيد. من و موسوي مدت‌‏ها با يکديگر همکار بوديم، دانشگاه بوديم، در گروه علوم سياسي هم‌‏گروه بوديم، بنابراين با شناختي که از او دارم مي‌‏دانم که نمي‌‏آيد. البته ميرحسين انسان توانمندي است و حضورش به نفع اصلاح‌‏طلبان خواهد بود اما نمي‌‏آيد. ميرحسين موسوي از طيف اصلاح‌‏طلبان است و اصولگرايي به معناي موسوم در اين زمانه را نمي‌‏پذيرد.

ایلنا: برخي مخالفان حضور ميرحسين موسوي در عرصه انتخابات معتقدند که ايشان از مسايل روز به دور هستند و آگاهي چنداني از وضعيت سياسي و اقتصادي کشور ندارند، اين ادعا تا چه حد صحيح است؟

حجاريان: اين ادعاها اصلاً صحت ندارد، ميرحسين موسوي فرد به روزي است و مطالعه مي‌‏کند. به نحوي که ميزان مطالعاتش از من بيشتر است. هر روز روزنامه‌‏ها را مي‌‏خواند و از اخبار روز آگاه است. مي‌‏دانم که اگر خاتمي به صحنه بيايد، مهندس موسوي از او حمايت مي‌‏کند و عکس آن هم صحيح است يعني با حضور ميرحسين، خاتمي از او حمايت خواهد کرد، همان طور که قبلاً هم حمايت کرد. البته نبايد به حرف اين و آن در مورد آمدن يا نيامدن ميرحسين توجه کرد بلکه تا خودشان اعلام نکند، هيچ چيز قطعي نخواهد بود.

.

حاشیه: دیشب تا بوق سگ همراه مطهره خانم در دانشگاه امام صادق بودیم، آقای الهام به جمع دانشجویان رفته بود تا کابینه ی دولت را نقد کنند. اما چشمتان روز بد نبیند که من به چشم خویشتن می دیدم دانشجویانی را که همگی پاچه خواری دولت می کردند! هر کسی قبل از پرسیدن سوالش، ارادت خود را به دولت آقای احمدی نژاد اعلام می کرد و بعد شبه سوالی می پرسید. چند تایشان هم پشت میکروفون به جای الهام به دوستان خود پاسخ می دادند! البته چند تا گیر هم دادند که حتما تقصیر ماست، کردان، مشایی و اوضاع بد اقتصادی؛ او هم تقریبا در همه ی موارد می پیچاند.

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

تابلوهای خلیج العربی جمع شد

امروز آقای شیخ غفوری - معاون آقای سفیر - تماس گرفت، آدرس دقیق محل نصب تابلوهای تحریف نام خلیج فارس در فرودگاه باکو را پرسید و خدا خیرش بدهد به چند ساعت نرسید که خبر داد تابلوها جمع شد. واقعا جای قدردانی دارد که وعده ی آقای حمیدی زارع - سفیر ایران در باکو - به سرعت عملی شد.

«آقاي شفیعيان
با سلام
در سايه درايت و چشم بيدار شما توانستم شخصا به محل مراجعه و با رئيس اصلي و متولي مربوطه صحبت و تابلوهاي مربوطه را جمع اوري نمايم.
البته خداوند در قران ميگه اي محمد مگو كه تير را رها كردم بلكه بگو خدا رها كرد
ممنون
خدا خيرت بدهد
هادي شيخ غفوري»


البته آقای غفوری مبالغه کرده اند، وظیفه ی ما به عنوان شهروندان ایرانی هست که حساس باشیم و در این گونه موارد به هم کمک کنیم، حتا شاید گاهی دلخوری هم پیش بیاید، تا اینکه بتوانیم آبروی کشور و هموطنانمان را در باکوی آذربایجان هم حفظ کنیم.

در این چند روز بعضی دوستان در کامنت ها و ایمیل هایشان به موارد قابل توجهی اشاره کردند که امیدوارم مثل این چند مورد گذشته، دست در دست هم به آنها بپردازیم؛ البته مسائل جدی ما هنوز باقی مانده و حل نشده.

دغدغه های من درباره ی جمهوری آذربایجان کاملا در سه یادداشت با عنوان "پاسخ ايراني مقيم باكو به محقق تبريزي"، "پاسخ مدير سيماي آذري شبكه سحر" و "پاسخ به مدير سيماي آذري" مشخص است. البته آن نوشته ها، یک ظاهر و یک باطن دارند که سیاستمدار باهوش می گیرد منظورم چیست. بنده معتقدم مسائل ما با آنها خیلی راحت تر از آن حل می شود که برخی تصور می کنند.

الان باکو به شدت در حال مدرن شدن است، اگر نجنبیم کلاهمان پس معرکه است؛ گرفتید؟ نه؟! خب، شرمنده که بیشتر نمی شود توضیح داد. این تحولات، راه را برای تبلیغات تفرقه افکنانه باز می کند، مثل یک اتوبان شش بانده! اینها برنامه و کار می خواهد، بیشتر هم کار فرهنگی.

پیوست: بازتاب اصل خبر که سخنگوی وزارت خارجه درباره ی آن به خبرنگاران توضیح داده بود:

ایلنا: قشقاوي درخصوص اخبارمنتشرشده مبني براينكه درفرودگاه‌‏هاي باكو واژه خليج عربي برروي نقشه آنها استفاده شده است، اظهارداشت: به محض اينكه اين خبر را شنيديم، پيگيري كرديم اما واقعيت‌‏هاي تاريخي و سرزميني با حرف و اظهارات و اينگونه مسائل قابل تعويض نيست، جمهوري اسلامي ايران نيز با آذربايجان رابطه خوبي و رو به گسترش دارد.

فارس: يكي از خبرنگاران به اظهارات يكي از مسئولان عاليرتبه آذربايجاني كه عيد قربان را به آذربايجان شمالي و جنوبي تبريك گفته بود و همچنين نصب نقشه‌هايي در فرودگاه باكو كه در آن واژه خليج عربي استفاده شده اشاره كرد كه قشقاوي در اين باره گفت: همان موقع كه راجع به نقشه شنيديم، سفارت ما در حال پيگيري است.

ایسنا: قشقاوی در مورد اقدامات آذربايجان درخصوص اطلاق نام آذربايجان شمالي و جنوبي و نيز نصب نقشه‌اي با عناوين جعلي خليج عربي، با تاكيد بر پي‌گيري سفارت جمهوري اسلامي ايران در آذربايجان گفت: واقعيت‌هاي موجود تاريخي و جغرافيايي و تماميت ملي و ارضي چيزي نيست كه با اظهارات و نقشه قابل تغيير باشد. وي ادامه داد: ما هم‌اكنون رابطه‌ي خوبي با دولت آذربايجان داريم.

.

پینوشت: به شدت آنفولانزا شده ام. سه روزی است که افتاده ام و نمی دانم فردا را هم اگر استراحت کنم خوب می شوم یا نه. برای همین در این چند روز هم نتوانستم بنویسم، عید سعید غدیر را هم نتوانستم تبریک بگویم. راستی، عجب لنگه کفشی اومد تو صورت بوش، حالشو بردیم. فقط برام جالبه بدونم اگه زمان صدام بود و کسی به سمتش لنگه کفش پرت می کرد، با خبرنگاره چه می کردند و الان چه می کنند؟ مثل اینکه زیاد بوش و صدام با هم فرقی نداشته باشند! شاید!

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

دو کلمه با یک مقام مظامی

 یک مقام عالی رتبه ی نظامی حرفهایی زده که من به خاطر جایگاه ایشان اصلا جرات ندارم بگویم اشتباه می کند! اما فقط در عرصه ی نظر، آیا نظامیان چنین حقی دارند چه از لحاظ قانونی، چه عرفی؟ الا در کشورهایی امثال ترکیه و پاکستان که آنها هم دیگر دخالتشان در سیاست در حال رفع شدن است. اگر امام خمینی را قبول داشته باشید که انشالله دارید، ایشان وصیت کردند که نظامیان در سیاست نباید دخالت کنند. حرف من تمام است، اما چند نکته درباره ی محتوای گفته های این سرلشکر عزیز.
شما به صراحت هر چه تمام تر علیه بخشی از نیروهای سیاسی دلسوز کشور چیزی شبیه کیفرخواست صادر کرده اید. بی پرده گفته اید که اصلاح طلبان «نفوذی آمریکا» و پیگیر «خط سازش» هستند! یا اشتباه می کنید که در این صورت باید در دادگاه جواب بدهید و یا تصور می کنید که راست می گویید، در آن صورت موظف هستید طبق قانون و شرع مقدس، مدرک و سند رو کنید چون با زدن اتهام صرف، با آبروی بخشی از خدمتگذاران واقعی کشور بازی شده است.
اولا تا اینجا که به غیر از قد قد کردن های دولت نهم، تنها چهار قطعنامه ی مورد توافق غرب و شرق نصیب ما شده و تشویق یک مشت آدم بدبخت تر از خودمان که از راه دور از موضع گیری های آقای احمدی نژاد خوششان می آید و برایش دست می زنند اما نمی دانند که تحریم ها بر مردم ما بی اثر هم نبوده است.
خودمان را به آن راه نزنیم که آمریکا و اسرائیل پدر سوخته به بهانه ی همان موضع گیری ها با رای همه ی کشورها به غیر از تنها ایران، بعد از 60 سال توانستند قطعنامه ای به نفع هولوکاست در سازمان ملل به تصویب برسانند. یا نباید حرکتی را کرد و اگر حرکت کردیم باید بازی را خوب بلد باشیم وگرنه بر ضد خودمان تمام می شود و این اشتباهی بود که آقای احمدی نژاد کرد.
و اما انگار فراموشکار شده اند که آقای رحیم مشایی طرح دوستی با مردم اسرائیل را مطرح کرده است؛ من یکی که وقتی آن حرف مزخرف را شنیدم شاخ درآوردم و البته تاکید چند باره ی او و تایید آقای احمدی نژاد بر آن که گفت حرف مشایی حرف دولت است!
حتما خبر دارید که همین چند روز پیش دبير كميته ی ملي پارالمپيك با يك ورزشكار صهيونيست اسرائیلی دست داده است! سخنگوی دولت که دیروز جوابی برای این کار نداشت، اگر می شود شما از آقای رییس جمهور بپرسید آیا این دست دادن در راستای دوستی با مردم اسرائیل بوده؟! خب مبارک است.
سخنران گفته است که احمدی نژاد اصلاح طلب است و حرف های نو زده است! «اقتصاد بايد زندگي محرومين را تامين کند،... بايد کشور را به سوي يکنواخت توسعه داد». بله، درست است، آقای احمدی نژاد گفت که پول نفت را سر سفره های مردم می آورد، اما 250 میلیارد دلار پول نفت این دوره چه شد؟ این پول شاید با تمام پولی که از نفت در 16 سال سازندگی و اصلاحات دریافت شد بیشتر باشد، پس چطور ما چیزی از آن ندیدیم؟ آیا مردم حق ندارند بپرسند آن شعارهای قشنگ و نو چرا به نتیجه نرسید و به نفله شدن پول نفت 140 دلاری انجامید؟!
انگار دل دادن و قلوه گرفتن آقای لاریجانی با آمریکایی ها را هم ما باید جواب بدهیم! اتفاقا ما هم نگران روابط لاریجانی ها هستیم، مثالش همان مذاکرات لندن آقا جواد لاریجانی در سال 75 است که خشم مردم را برانگیخته بود. علی آقای لاریجانی هم که قبل از دبیری شورای عالی امنیت ملی، مثال در دادن و آبنبات گرفتن از طرف مذاکره کنندگان هسته یی زمان اصلاحات را مطرح کرده بود، همگی دیدند نتوانست همان آب نبات را هم بگیرد.
تو را به خدا شوخی نکنید؛ آقای احمدی نژاد که برای ارتباط با آمریکا و مذاکره با شیطان بزرگ، تابو شکن است. در زمان اصلاحات در روزنامه ها هم بنا به مصوبه ی شورای عالی امنیت ملی نمی شد درباره ی ارتباط با آمریکا مطلبی نوشت و حتی آن را بررسی کرد. چندین دور مذاکرات عراق، بین هیات ایرانی و هیات عراقی، مگر مورد اعتراض دانشجویان اصولگرا قرار نگرفت و تجمع نمی کردند که «مذاکره با شیطان بزرگ؟!».
درباره ی نامه به بوش و اوباما و درخواست های مذاکره از طرف آقای احمدی نژاد، چندین بار نه تنها اصلاح طلبان، بلکه از جناح خود شما هم ایراد گرفته شد که این همه نامه ی یک طرفه ننویسید. گوش نکردند و انگار مشتاق هستند گوشه چشمی بنمایند!
این دوست عزیز طوری از دین صحبت کرده که انگار آن سوالات موهن درباره ی حضرت محمد(ص) در آزمون دبیری در آموزش و پرورش دولت نهم منتشر نشده بود. یا همین اتفاق اخیر در بی حرمتی به قرآن مجید که از سوی سازمان میراث فرهنگی دولت نهم شکل گرفته بود ولی اینقدر این دولت با ادعای مذهبی بودن روی کار آمده بود که آن افراد مومن در شوک این اتفاقات مانده اند.
ایشان که از ضرورت زنده نگه داشتن ارزش های موردنظر امام دم می زند، با این وارد شدن به سیاست، حرف و عملش تناقض دارد و از لحاظ قانونی شاید از صلاحیت داشتن آن پست حساس افتاده و از دوستان اصلاح طلب هم می خواهم از آقای سرلشکر ... به خاطر این همه اتهام شکایت کنند.
.
پی نوشت:
بعد از تبلیغات روزنامه ی آقای بذرپاش "وطن امروز"، آقای صادق خرازی توضیحات جالبی داده است. نمی دانم این راستی ها چه اصراری دارند در حالی که دارند دور آمریکا می گردند، بگویند اصلاح طلب ها قبلا با آمریکا رابطه داشته اند. بنده ی خداها دنبال شریک می گردند!

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

وعده ی آقای سفیر در باکو

عصری با آقای حمیدی زارع، سفیر ایران در باکو تماس گرفتم و موضوع تابلوهای تحریف نام خلیج فارس در فرودگاه حیدر علی اف را مطرح کردم. گفت که خبر نداشته و جزئیات را جویا شد که کامل توضیح دادم.

آقای سفیر هم گفت که: خیلی ممنون از این که خبر دادید. ما حتما پیگیری می کنیم. این جزو وظایف ماست که موارد اینچنینی را پیگیری کنیم و مطمئن باشید که به نتیجه می رسد. ارتباط سران دو کشور بسیار خوب است و شاید کسانی در سطوح بسیار پایین دست به کارهایی اینچنین بزنند اما با پیگیری ما موضوع حل می شود.


البته آقای سفیر اینقدر خوشرو هستند که آدم شرمنده می شود اما همانطور که نوشته بودم باید خیلی قاطعانه از وقوع چنین اتفاقهایی پیشگیری کرد و کسی جرات نکند در باکو چنین کاری کند. در مساله ی پرچم(1 و 2 و 3) و حجاب(1) هم به نظرم می توانست خیلی زودترها اقدام شود.

یک مورد اشکال مربوط به سفارت ایران در جمهوری آذربایجان هست که برای قاطی نشدن موضوع، در یادداشت جداگانه ای آن را خواهم نوشت.

بی توجهی تابناک به منبع خبر

در ایسنا، بیشتر مشکل ما بعد از انتشار اخبار در روزنامه ها این بود که خبر را بدون منبع کار می کردند. هنوز هم روزنامه ها این کار را می کنند تا بگویند خودشان خبر را تهیه کرده اند و نام این و آن خبرگزاری یا منبع دیگر را ننویسند. الان سایت های خبری هم ماشالله دست به حذف منبعشان خوب است؛ مثالش این خبر وبلاگ در سایت تابناک.
خبر « تبلیغ خلیج العربی در باکو » را در وبلاگ نوشته بودم. فکر نمی کردم برخی دوستان که روزگاری با هم به حذف منبع خبر اعتراض می کردیم، خبر وبلاگ را در تابناک بدون منبع کار کنند. حالا اگر منبع خبر یک وبلاگ باشد مگر چیزی از تابناک کم می شود؟ اما این طوری که خبری اختصاصی را از روی جایی برداری و به نام خودت کار کنی، زرنگی هم نه، حتی کاری غیر اخلاقی است. البته شاید زیر نظر مستقیم آقا جواد ما هم نبوده باشد، اما حداقل انتظار دارم به دوستانشان تذکر بدهد؛ نه استفاده از وبلاگ اشکال دارد و نه درج منبع خبر.
منبع خبر از خود خبر مهم تر است؛ یعنی خبر بدون منبع اصلا ارزش ندارد. حالا تابناک برداشته خبر را به قول خودش نوشته، باز هم مهم نیست؛ مهمتر برای من این بود که اصل خبر منتشر شود که شده است و انشالله به زودی نتیجه ی آن جمع شدن آن تابلوهای تحریف نام خلیج همیشه فارس باشد.

خاطره ی مسافری از هند

دوست خوبم آقا کریم برای شرکت در نمایشگاه مواد غذایی چهار روز به دهلی هند رفته بود. وقتی برگشتن به شلوغی های دهلی خورده بود و زحمت کشید چند خطی درباره اش برایم نوشت:

پنجم دسامبر برابر 15 آذر در بازگشت از یک سفر کاری از هندوستان طبق معمول 3 ساعت قبل از پرواز وارد فرودگاه گاندی شدم. در ابتدای ورودم متوجه شدت حضور نیروهای پلیس و امنیتی شدم. مدت کوتاهی نگذشته بود که اطلاعات فرودگاه اعلام کرد پرواز دهلی به تهران با یک ساعت تاخیر صورت می گیرد.
این مساله باعث نگرانی من و سایر مسافران ایرانی شد. همان لحظه با یکی از دوستانم که اهل و ساکن هند است تماس گرفتم و اخبار را از او جویا شدم. او به موضوع مهمی اشاره کرد و گفت امروز روزنامه های هندی از تهدید جدید گروههای افراطی مبنی بر انجام عملیات تروریستی در جهت تلافی تخریب مسجد مسلمانان در تاریخ 6 دسامبر سال گذشته خبر دادند.
البته دوستم گفت جای نگرانی نیست. در حین صحبت با دوستم ناگهان برق کل فرودگاه گاندی قطع شد و چند لحظه بعد برقهای اضطراری روشن شد. قطعی برق، دو بار دیگر نیز تکرار شد که هر بار با صدای اعتراض مسافرین که ا کثرا خارجی بودند مواجه شد.
ترس عجیبی همه را فرا گرفته بود. بالاخره پس از بازدیدهای شدید بدنی و انتظار بیش از حد، ساعت 2:15 دقیقه صبح به وقت دهلی سوار هواپیمای شرکت هواپیمایی ماهان شدیم. پس از نشستن روی صندلی هواپیما خلبان اعلام کرد که با تاخیر کوتاهی پرواز می کنیم که این تاخیر کوتاه بیش از 2 ساعت به طول انجامید و بر دلهره ی مسافران بیش از پیش افزود و در نهایت هواپیما از دهلی پر اضطراب برخواست تا 4 ساعبت بعد بر تهران آرام بنشیند.

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

مصباح آماده ی مناظره با سروش

مطابق چند ماه گذشته، پیام فضلی نژاد که امیرفرشاد ابراهیمی اصولگرایان است، طبق دستوری که برادر حسین شریعتمداری صادر می کند در «دفتر پژوهش هاى موسسه کيهان» درباره ی اصلاح طلبان آسمان و ریسمان به هم می بافد. البته ما امیرفرشاد را جدی نگرفتیم و حواسمان جمع بود اما این دوستان فضلی نژاد را جدی گرفته اند. قبلا به آقای شریعتمداری هشدار داده ام که این پسرک تواب شده برایش چیزی مهم نیست، روی آن سرمایه گذاری نکن، اما گوش نمی کند. مطمئن باشد روزی ضربه اش را می خورد.

آدمی که تا دیروز علیه آقای خامنه ای مطلب می نوشت، اصولگرایان را زیر گل می کرد و نوشته ها و نوع مواضعش مورد نقد دوستان اصلاح طلب بود، چطور رفیق فابریک آقای شریعتمداری شده و ولایت ولایت کنان، اصلاح طلبان را می خواهد به موساد و سازمان سیا وصل کند؟ یک مقدار عقل هم خوب است، وصل کردن از آقای خاتمی گرفته تا دکتر سروش به غرب، به جیب چه کسی می رود؟ آقای شریعتمداری آیا با این گونه نوشتن ها که به حساب شما گذاشته می شود، رادیو اسرائیل، صدای آمریکا و دیگر دشمنان را شاد نمی کنید؟

به هر حال، این آقای فضلی نژاد ایمیلی زده بود درباره ی دکتر سروش. معمولا لیست ایمیل های گروهی اش را نگاه می کنم که به تمام سایت های خبری ارسال می کند، از رادیو فردا و صدای آمریکا و گویا نیوز و سایرین! تا آنها بدون کمترین حرکتی، متن تبلیغاتشان علیه ایران را دریافت کنند و از روی آن بخوانند.


متن آخرین ایمیل او درباره ی دکتر سروش سناریویی است که در آن دکتر سروش را عضو کلوبی سری به نام بیلدربرگ خوانده است. مثل آن داستان تخیلی که چند وقت پیش درباره ی سفر مخفی آقای خاتمی در چند سال گذشته به اروپا نوشته بود که نمی دانم با گروه هایی مافیایی جلسه داشته. این بچه قطعا استعدادش برای نوشتن سناریوی فیلم های تخیلی خیلی خوب است، اما دوستان اصولگرا بترسند از آن روزی که مانند عباس کاکاوند روزنامه ی رسالت، دوباره برگردد و همین سناریوها را درباره ی خودتان بنویسد.


از این موضوع بگذریم. موضوع یاداشتم چیز دیگری بود. در نمایشگاه مطبوعات، چند دفعه با آقای روانبخش - دبیر سیاسی پرتو -صحبت و بحث کردم. در یکی از آن ها که به موضوع آقای سروش و آقای مصباح کشیده شده بود، آقای روانبخش گفت که «آقای مصباح برای مناظره با آقای سروش اعلام آمادگی کرده، اما آقای سروش نپذیرفته». من که تا به حال به نظرم برعکس بود، برای همین از آقای روانبخش پرسیدم هنوز هم آقای مصباح حاضر است برای مناظره؟ گفت «بله، چرا که نه؟ این آقای سروش است که حاضر به مناظره نیست»!


بد نیست که این موضوع را خود آقای روانبخش در پرتو بنویسد و به خبرنگارها هم بگوید که آقای مصباح یزدی در چه موضوع یا موضوعات مشخصی حاضر به مناظره هستند و آقای سروش هم اگر پاسخی در آن موارد دارند، زمینه های برگزاری مناظره فراهم شود. به شخصه، مناظره های آقایان تاج زاده و روانبخش را گامی مهم در فضای سیاسی فعلی می دانم که به باز شدن فضا کمک می کند. آقای روانبخش هم الحق والانضاف متن کامل آن را در هفته نامه ی پرتو منتشر کرد. این را به خود ایشان هم گفتم و تشکر کردم. امیدوارم با کمک آقای روانبخش زمینه ی مناظره ی آقایان آیت الله مصباح و دکتر سروش فراهم شود.

« تــبــلــیـــغ خـلـــیـــج الـــعــربــی در بـاکــو »

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

لغو دستوری نماز عید در حسینیه ارشاد

عید همه مبارک. انشالله سال دیگر به حج مشرف شوید. دیشب یکی از دوستان تماس گرفت و گفت برای نماز عید به حسینیه ارشاد برویم. صبح با هم صبحانه خوردیم و برای ساعت نه خودمان را به حسینیه رساندیم. در خیابان های اطراف پلیس زیاد بود، کلاه کج و با باتوم. البته انگار دیگر باید به بودن آنها برای همیشه عادت کنیم، هر روز به یک بهانه؛ روزی مبارزه با اشرار، روز دیگر تحت عنوان برخورد با بدحجابی (همان امنیت اجتماعی)، امروز هم حل مشکل ترافیک (انظباط اجتماعی)! البته من تا آنجایی که می بینم، نه وضعیت حجاب تغییر کرده و نه ترافیک. بماند که شاهد ترافیک توی قضیه ی سردار زارعی بودیم! بگذریم.

بالاخره، رسیدیم جلوی حسینیه، هیچ کسی نبود. کریم گفت شاید برگزار نمی شود، گفتم نه، شاید ما دیر رسیدیم و همه داخل هستند. رفتیم جلوتر، سر کوچه ی کناری که مسجد قبا در آن است. آقای مهندس توسلی و یک نفر دیگر ایستاده بودند، آن طرف تر هم آقای بسته نگار، خانم طالقانی و سه چهار نفر دیگر. 30 متر بالاتر ماشین را پارک کردیم و رفتیم بپرسیم داستان چیست؟ بعد از سلام علیک و تبریک عید، آقای توسلی گفت که دیروز به حسینیه گفته اند که نباید مراسم برگزار شود.

برگزار کننده، انجمن اسلامی مهندسین بود و قرار بود که آقای نماز را آقای ثقفی بخواند. اما ساعت هشت، در دانشگاه تهران آقای هاشمی رفسنجانی نماز عید را خوانده بود.

به هر حال، چند نفر دیگر هم آمدند و همگی از لغو برگزاری نماز ناراحت بودند؛ حالا در این بین، ماموران با لباس نیروی انتظامی هم که تعدادشان کاملا مشهود بود، به همین چند نفری که ایستاده بودند و با هم حرف می زدند تذکر می دادند که در این محل توقف نکنند. بالاخره باید بتوان در جاهای دیگر هم نماز خواند یا نه؟ یعنی در کشور اسلامی ما تنها باید در یک نقطه که یک ستاد دولتی آن را مشخص می کند نماز اقامه شود؟ این عدالت اسلامی به دور است. بلکه تعدای از مردمی که به خاطر عملکرد بعضی از آقایان از دین زده شده اند، به ویژه جوانان، جذب افکاری متفاوت بشوند و در دل دیگران نیافتند. اگر در این سالها با روشنفکران دینی این گونه برخورد نمی شد، قطعا گروه های مارکسیستی این طور در دانشگاه ها شکل نمی گرفت.

از آقای هاشمی که رییس مجلس خبرگان است انتظار می رود کمی به این مساله بپردازد و کمک کند تا زمینه ای فراهم شود که فضا برای روشنفکران دینی باز باشد. باید قبول کرد که همه دلشان نمی خواند برداشت فلانی را از اسلام بشنوند، قبل از انقلاب که این زمینه ها فراهم تر بود؛ آیا این خجالت ندارد؟ چرا وقتی برگزاری مراسم اسلامی در حسینیه ی ارشاد خواهان دارد، جلویش را بگیریم؟ فکر می کنید آنهایی که می خواستند به حسینیه ی ارشاد بروند، همگی به دانشگاه تهران رفته اند؟

یکی به آقای هاشمی پیغام بدهد که اگر اصلاح طلبان در انتخابات خبرگان به شما رای دادند، انتظاراتی هم به عنوان موکل از شما دارند: کمی از دولتی شدن برگزاری مراسم های مذهبی بکاهیم و آنها را مردمی کنیم تا نفوذشان بیشتر شود.

« تبلیغ خلیج العربی در باکو »

روایت ایده ی تاسیس ایسنا

این روزها نهمین سالگرد تاسیس ایسنا ست. دیروز پیش آقای نادعلی زاده بودم. خاطره ای تعریف کرد از این که در سال 78 چطور به فکر تاسیس ایسنا افتادند؟ بیشتر توضیح نمی دهم، بخوانید:
«اردوی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در اصفهان بود. من بودم، آقای فاتح، ظهرابی، مصطفی فاطمی و احتمالا توسل، دیگه یادم نیست. کنار زاینده رود نشسته بودیم. آن وقت هنوز کم آب نشده بود، البته الان دو سالی هست که آبش بهتر شده.

با بچه ها داشتیم بحث می کردیم و می گفتیم که چطوری می شود بیشتر خدمت کرد؟ یعنی بیشترین تاثیر را داشت؟ می گفتیم حتی دیگر نماینده ی مجلس شدن هم فایده ندارد، چون تاثیر گذار نیست، یعنی آن قدر تاثیر ندارد. در مجلس، فقط رییس و نواب رییس هستند که می توانند تاثیرگذار باشند. البته بعضی از رواسای کمیسبون ها هم تاثیرگذار هستند. در بیرون مجلس هم غیر از رییس جمهور و وزرا و معاون های آنها، کسی نمی تواند آنقدر تاثیرگذار باشد.

بالاخره رسیدیم به این که غیر از این چند تا، فقط رسانه است که می تواند آن کاری را که می خواهیم پوشش بدهد و تاثیرگذار باشد. البته آن وقت اصلا طرحی و فرمی برای کار در ذهنمان نبود، فقط حرفی از آن برای اولین بار به میان آمد. آن صحبت ادامه پیدا نکرد؛ مصطفی هم مثل همیشه همین طور شوخی می کرد و حرف می زدیم؛ و سی و سه پل تا پل خاجو را پیاده رفتیم».

امروز به آقای نادعلی هم گفتم که ایسنا را محصول جنبش دانشجویی می دانم، خود من غیر از این وارد ایسنا نمی شدم. آقای فاتح به عنوان موسس ایسنا، بستر را برای بروز این جنبش در عرصه ی رسانه فراهم کرد تا بچه ها در آنجا دست به خلاقیت هایی بزنند که نتیجه ی آن را با هیچ نمونه ی رسانه یی حرفه یی تجربه شده نمی توانیم مقایسه کنیم. حاجی نادعلی هم می گفت در یکی از دوره های آموزشی، یک استاد خارجی به دستاوردهایی در عالم رسانه اشاره می کرد که ایسنا با همان دانشجویان غیر حرفه یی توانسته بود ظرف دو سه سال به آن برسد. قطعا ایسنا بدون تاثیر پذیری از جنبش دانشجویی، ایسنا نمی شد. (در اینجا نمی خواهم درباره ی دو سه سال اخیر وارد بحث شوم).

سالگرد ایسناست. یاد دکتر فاتح به خیر. حتما این روزها دلش در ایران و ایسناست و دارد خاطرات آن پنج شش سال را مرور می کند.

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

پادگانيزاسيون دانشگاه

خواب خوش جناح راست
(پس نوشت: امروز ساعت یک و نیم بعد از ظهر که از خیابان 16 آذر رد شدم، ماشالله پر بود از مامورهای با لباس فرم و در عوض، لباس شخصی ندیدم. خبر ایسنا از تجمع امروز هر چند کوتاه اما نسبت به دیگران که آن را منتشر نکردند، قابل قبول تر است. البته انتظار خیلی بیشتر است، نقش ایسنا بسیار فراتر از پوشش این مراسم ها باید باشد. به هر حال فارس امروز خبری فرستاد که به قول مطهره خانم، اگر آقای روانبخش خبر می نوشت از آنها بهتر بود.)
نصب گيت امنيتي در ورودي هاي دانشگاه تهران و خوابگاه ها، نصب دوربين هاي مدار بسته در محيطهاي دانشجويي و اعلام آمادگي تهيه ي يونيفورم براي دانشجويان، از همان سوم تير 84 قابل پيش بيني بود؛ اما سه سال طول كشيد تا با انتصاب يك نيروي اصولگرا با سابقه ي اطلاعاتي – امنيتي، آن برنامه ها وارد مرحله ي جديد شود و جنبه ي عيني به خود بگيرد.
هفته قبل از سوم تير 84 در خاطر همه هست كه احمدي نژاد در سيماي لاريجاني با تبليغات اغواكننده براي جذب راي جوانان گفته بود: «بچه هاي من و تو دوست دارند موشون رو هرجوري دوست دارند بزنند. به من و تو چه ربطي داره؟ من و تو بايد به مسائل اصلي كشور برسيم. يعني دولت بايد بيايد اقتصاد را سامان بدهد، فضاي كشور را آرامش ببخشد، امنيت رواني درست كند، پشتيباني كند از مردم! مردم سلائق گوناگون دارند، با سنت هاي مختلف، اقوام مختلف، تيپ هاي مختلف!».
امروز اما نه سيما و نه لاريجاني به وظيفه ي اخلاقي خود توجهي ندارند تا از دولت بپرسند آن شعارها كه به واسطه ي آنها به مردم منتقل شد چقدر عملي شده است؟! آن از وضعيت اقتصاد كه با وجود نفت 150 دلاري از هر زمان ديگري نابسامان تر مديريت شده و اين هم نصب دوربين و گيت هاي امنيتي در دانشگاه و برنامه ي تهيه ي يونيفورم براي تيپ هاي مختلف جوانان دانشجو.
اتفاقا دولت نهم علي رغم اين كه نتوانسته به اقتصاد به عنوان مساله ي اصلي كشور سامان دهد، مشغول دغدغه هاي اصلي خود است و مي خواهد خواب هاي خود را عملي مي كند؛ همان خواب هايي كه اصلاح طلبان از پيش نسبت به آن هشدار داده بودند و فرياد مي زدند.
اگر هشدار درباره ي نگاه هاي طالباني داده مي شد، منظور همين بود. اگر دولت آقاي احمدي نژاد طرح بگير و ببند ها به نام ارتقاي امنيت اجتماعي را با زيركي در حيطه ي اختيارات نيروي انتظامي مي دانست و از پذيرش مسووليت آن شانه خالي مي كرد؛ اما درباره ي طرح يونيفورم دانشجويان و نصب گيت و دوربين، ديگر راه دررو وجود ندارد و مجري آن منصوبان دولت نهم هستند.
در ماه پیش آقاي احمدي نژاد به فرمانده ي ناجا نامه اي نوشته كه «بر اساس اخبار منتشره قرار است ناجا با نصب دوربين در برخي مناطق، نسبت به كنترل افراد اقدام نمايد. صرفنظر از عدم سابقه ي هر نوع تصويب نامه در شوراي امنيت يا هر مرجع تصميم گير ديگر در كشور در اين باره، اين اقدام بر خلاف مصالح، در جهت پليسي كردن فضاي آرام و امن كشور و رودررو قرار دادن پليس با اكثريت مردم و زدودن امنيت خاطر و اعتماد از جامعه است». چطور دولت نصب دوربين در بيرون دانشگاه را باعث پليسي شدن فضاي آرام جامعه مي داند، اما رفتارش با دانشگاهيان اينچنين خنده دار و دوگانه است؟
شايد ايده آل دولت براي دانشگاه، پادگاني باشد كه صبح ها مارش صبحگاهي در آن نواخته شود و دانشجويان با لباس فرم از گيت ها رد شوند و در محيط پادگان به صورت غير مختلط، زير دوربين هاي مدار بسته رژه بروند و البته با اين تفاوت كه ستاره دارها را به پادگان راه ندهند.
آقاي رهبر در پاسخ به انتقادات دانشجويان درباره ي نصب گيت‌ها، گفته است: «بنده چهار سال معاون اقتصادي وزير اطلاعات بودم ... ‌اين حوزه دوره پرافتخاري برايم بوده است و از بيان اين سابقه هيچ ابايي ندارم. اما نصب اين گيت‌ها با سابقه امنيتي من هيچ ارتباطي ندارد و در واقع اين گيت‌ها هيچ خاصيت امنيتي نمي‌تواند داشته باشد. در واقع گيت‌ها در جهت ارتقاي دانشگاه است.»
اما دانشجو زير بار اين گونه توجيه ها نمي روند؛ دبير شوراي صنفي كوي: «اين گيت ها با واكنش منفي و حساسيت دانشجويان مواجه شده و مي شود. با ايجاد گيت ها در درب ورودي كوي، دانشجويان بايد هنگام ورود و خروج كارت بزنند كه دانشجويان با اين طرح مخالف هستند. در اين راستا اگر دانشجويي هنگام ورود كارت نداشته باشد براي ورود به كوي با مشكل مواجه خواهد شد و اين امر ممكن است دانشجويان را با تنش مواجه كند.»
نصب دوربين مدار بسته هم در دانشگاه ها همچنان ادامه دارد؛ در ورودي و خروجي ساختمان ها، محوطه و در آخرين مورد گزارش شده در درون آسانسور خوابگاه پسرانه ي شهيد دستغيب دانشگاه علوم پزشكي شيراز كه اعتراض شديد چهار هزار دانشجوي اين خوابگاه را برانگيخت.
«ارتقاي دانشگاه» در حالي «بهانه» مي شود كه دانشگاه تهران در جديدترين رده بندي دانشگاههاي دنيا، در بين ششصد دانشگاه مورد بررسي، چهارصد و هشتاد و پنجم است و معلوم نيست آيا گيت و دوربين و يونيفرم به ارتقاي دانشگاه كمك كرده يا شايد بازنشسته كردن اساتيد باسابقه؟! شايد هم به زعم وزارت علوم دولت نهم، بومي سازي كنكور امسال كه رتبه هاي چند رقمي هم به دانشگاه تهران راه يافتند باعث ارتقاي دانشگاه مي شود؟
اوج تقليل علم و دانشگاه در سه سال گذشته، سخن غلط رييس دولت نهم بود كه در مراسم معارفه ي جناب دكتر! كردان گفته بود «براي خدمتگذاري نيازي به اين كاغذپاره‌ها نيست». چند روز بعد خود آقاي دكتر! اعتراف كرد دكترايش قلابي است.
آيا كوچك شمردن مدرك تحصيلي از سوي رييس جمهور در اذهان عمومي و مقايسه ي آن با كاغذ پاره كه نيازي به آن براي انتصاب يك نفر در پست كليدي وزارت كشور نيست، تاثير مخربي بر دانشجو و دانشگاه نمي گذارد؟
با برملا شدن قلابي بودن مدرك دكترا، فوق ليسانس و حتي ليسانس آقاي دكتر! كردان و بي توجهي رييس جمهور به آن، «شايسته سالاري در نگاه اصولگرايان» براي عوام هم تعريف شد. دكتر قلابي كه با چند ميليون تومان سالها در دانشگاه به دانشجويان بداقبال دانشگاه آزاد علم آموزي مي كرده است و اگر جنگ قدرت در بين قدرت طلبان موسوم به اصولگرا نمي بود، شايد همچنان او دكتر مي ماند و در دانشگاه به تدريس ادامه مي داد! آب هم از آب تكان نمي خورد.
اين هم از سخنان اخير دكتر رهبر در بين تعدادي از دانشجويان: «دانشجويان نظرات خود را درباره ي لباس فرم دانشجويي از طريق ايميل اعلام كنند و اگر تعداد قابل توجهي از دانشجويان اين راهنمايي را داشته باشيد كه مي توانيم در دانشگاه تهران لباس فرم داشته باشيم، قاعدتا مسوولان نيز تصميم گيري مي كنند. اين دغدغه ي شما را تحسين مي كنم كه به محيط پيراموني خود حساس هستيد. بايد به يكديگر در فضاي دانشگاه تذكر دهيم كه شأن دانشجويي را رعايت كنيم. خيلي از دانشجويان در ملاقات هاي حضوري اين پيشنهاد را داده اند كه دانشجويان دانشگاه تهران لباس فرم داشته باشند، لباس فرم به اين معني كه شكل و شمايلي مشخص باشد كه همه آن قاعده را رعايت كنند.»
رهبر، بعد از آن سخنان، براي مثلا تکذیب و البته تكميل ايده ي خود مدعي شد كه «در همه ي دانشگاه‌‏هاي جهان، مقرراتي براي رعايت حداقل ظاهر و پوشش مناسب براي ورود دانشجويان به دانشگاه وضع مي‌‏شود. البته در حال حاضر طرح لباس متحدالشكل در حد يك ايده است و زمان زيادي تا اجرا شدن آن داريم.»
اين آقا واقعا يا از هيچ دانشگاهي خبر ندارد يا خود را به آن راه مي زند. در كدام دانشگاه لباس متحد الشكل بر تن دانشجويان كرده اند كه ما دومي باشيم؟ شايد هم به خاطر سال نوآوري، خواشته از خود نوآوري كند!
اگر دولت آقاي احمدي نژاد به قول آقاي رهبر «دغدغه ي دانشگاهيان را تحسين مي كرد»، قطعا كشور به وضع فعلي نمي رسيد. واكنش سرد و بي توجهي دولت نهم به نامه ي سرگشاده ي 109 نفر از اعضاي برجسته ي هيات علمي دانشگاه‌هاي كشور درباره ي سرنوشت دانشگاه و توسعه ي علمي كشور اعلام نگراني كرده بودند، بهترين گواهي است كه نشان دهنده ي اولويت دادن به دغدغه هاي سياسي بر كار كارشناسي است.
دغدغه اي به شدت سياسي كه با نزديك شدن به انتخابات رياست جمهوري دهم و عملكرد به شدت واجد انتقاد دولت احمدي نژاد و واهمه ي جناح راست از فعال و حساس شدن دانشگاهي كه خود باعث انفعال آن بودند، روز به روز قوت مي گيرد. علي رغم اين كه رييس دانشگاه تهران در همين سخنراني خود مي گويد «دانشجويان دانشگاه تهران از نظر من سوژه امنيتي نيستند»، دم خروس در ادامه ي آن به خوبي مشهود است: «كساني كه تاكيد دارند كاربرد اين گيت‌ها امنيتي است مي‌خواهند بعدها اگر خواستند از فضاي دانشگاه سوءاستفاده كنند برايشان امكانپذير باشد و اگر روزي خواستند با پوشش دانشجويي يك تحرك ضددانشجويي تدارك ببينند، برايشان امكانپذير باشد. اگر قرار باشد غيردانشجويي براي جنجال و برهم زدن نظم در دانشگاه حضور يابد قطعا اولين كسي هستم كه نه با گيت بلكه با تمام ابزار مقابلش خواهد ايستاد.»
همان ادبياتي كه روزنامه ي كيهان نيز نسبت به دانشجويان هميشه داشته و در همين باره نيز مي نويسد: «به نظر مي رسد اعمال كنترل بر ورودي هاي دانشگاه ها، عامل خطري براي حيات جريانات غوغازيستي است كه دوام خويش را در التهاب آفريني و اوباش گري مي بينند.»
دانشگاه در ايران هميشه نقاد بوده است، اما يكي مثل آقاي خاتمي در دوران رياست جمهوري از نقادي لذت مي برد، يكي هم مثل آقاي احمدي نژاد كه در دوره اش دانشگاه را با پادگان اشتباه مي گيرد و انگار همه ي سربازانش بايد يونيفرم پوشيده خبردار بايستند.
اينها همانهايي هستند كه در 13 آبان 58 هم با آن انقلاب جنبش دانشجويي همراه نبودند، يا مخالف آن حركت بودند يا كناري ايستادند و الان هم همچنان از نقادي و اساسا سياسي بودن دانشجو بيم دارند. چه برسد كه چند ماه بيشتر به انتخابات رياست جمهوري نمانده است و نيازمند سكوت دانشگاه هستند تا بلكه با چراغ خاموش بتوانند انتخابات را به سمت و سويي كه مي خواهند ببرند.
نصب دوربين و گيت تنها با هدف ارعاب و حداقل باعث نگراني دانشجوست، اما به يقين آنها از اين شيوه جواب دلخواه خود را نمي گيرند وگرنه كره ي شمالي و چين كمونيست سريعتر دست به كار مي شدند. حتي طالبان هم چنين روش هايي را اعمال نكرد، هرچند براي ريش حداقلي تعيين كرده بود، كاري كه بعيد نيست جزو برنامه هاي آتي رييس دانشگاه تهران باشد.
به هر حال، نه تنها رييس دانشگاه تهران كه سهل است، خود آقاي احمدي نژاد هم جرات پوشاندن لباس فرم بر تن دانشجويان را ندارد؛ پس از دوره ي كوتاهي دوربين ها و گيت ها هم جمع خواهد شد، همچنانكه قبل از آن نيز نبوده است و نمونه ی خشم و اعتراض آنها را امروز - 17 آذر ماه - در دانشگاه تهران شاهد بودیم که گیت ها را برچیدند.

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

کنگره ای سرزنده

حسین آقای شریعتمداری احتمالا هنوز ما را ورشکستگان سیاسی می خواند. اما دیروز و امروز یازدهمین کنگره ی جبهه ی مشارکت به نحو احسن برگزار شد. گزارش هایش را خبرگزاری ها منتشر کرده اند و روزنامه ها هم فردا می نویسند؛ حسین آقا هم که حتما در آنجا خبرچین دارد و متوجه شده که کنگره ی یازدهم از کنگره های گذشته سرزنده تر بود. و البته همزمان جشن دهمین سالگرد تاسیس حزب هم بود. اگر به قول آقا رضا خاتمی، دبیرکل پیشین حزب، حزب ما در زمان بر عرصه ی قدرت بودن یا به عبارتی روی پر قو زاده شد، اما حداقل سه و نیم سال است که کاملا از ساختار قدرت دولتی بیرون آمده ایم.

واقعا انگیزه ی بچه ها برای کار کردن در این شرایط، فوق العاده است. من چنین انگیزه ای را تنها در بچه های دانشجو سراغ دارن و بس. البته منکر اشکالات نیستیم، هم آقای جلایی پور امروز به خوبی به بخش هایی از آن اشاره کردند و هم عزیز ما آقای حجاریان چند تا از آنها را مطرح کرد تا روی آنها بیشتر کار کنیم. مراسم افتتاحیه هم خیلی خوب و آبرومندانه برگزار شد. اعضا از سراسر کشور آمده بودند و همچنین اعضایی از احزاب دیگر و تعدادی از شخصیت ها، و میهمانان ویژه ای مثل آقای خاتمی و آقا یاسر خمینی. آقای میردامادی که مجددا دبیرکل شده اند، در مراسم افتتاحیه سخنرانی مهمی داشت که متن کاملش در سایت نوروز منتشر شده اما فکر نمی کنم در هیچ خبرگزاری یا روزنامه ای منتشر شود.

در مراسم اختتامیه هم آقای دبیرکل اعلام کرد که دیگر منتظر اعلام نظر آقای خاتمی نمی مانیم، ایشان رسما بعنوان نامزد حزب برگزیده شده است. هر چند قطعا ما به دنبال ائتلاف اصلاح طلبان هستیم و معتقدیم که بعد از فعالیتی مقدماتی، باید ببینیم کدام کاندیدای اصلاح طلب در بین مردم از مقبولیت بیشتر برخوردار است، اگر دیگری باشد من از کاندیدای خود می گذریم. اما احتمال قریب به یقین، خاتمی خواهد بود. البته قطعا برای شرکت در انتخابات پیش شرط داریم، باید سلامت آن تضمین شود، اگر نشود مثل مجلس هفتم خواهد بود، شوخی هم نداریم. به هر حال، کنگره ی خوبی بود و همه با انگیزه ی مضاعف به شهرهای خود برگشتند.

سال 77 وقتی مشارکت تاسیس شد به دنبال عضویت در آن بودم. آن زمان هنوز در گرگان درس می خواندم. در آن سال و سال بعدش چند باری به ساری و تهران به دفتر جبهه رفتم تا مقدمات عضویت را فراهم کنم اما منتهی به این شد که به ایسنا رفتم. در سالهایی که در ایسنا بودم، چون شائبه ای به وجود نیاید از عضویت رسمی خودداری کردم.

اما چرا اصلا باید در یک حزب عضو شد؟ مگر احمدی نژاد عضو هست؟ نه، اما وقتی فردا برود به کناری، نمی شود یقه ی هیچ کسی را گرفت و گفت چرا فلان کار را کردی و چرا بهمان کار را نکردی؟ حتی اگر کار مثبتی هم کرده باشد آن را نمی تواند در جایی ذخیره کند. اما ببینید چون خاتمی عضو یک حزب اصلاح طلب بود و ما در مشارکت هم او را محور اصلاحات می دانستیم، الان که سه سال و نیم است دوران او تمام شده می شود یقه ی ما را گرفت، مثل همین آقای شریعتمداری و دیگر اصولگرایان، که در آن هشت سال چرا فلان کار را نکردید و چرا بهمان کار را کردید؟ ما هم مجبوریم پاسخ بدهیم. از آن طرف، عملکرد مثبت او هم به صندوق ما ریخته شده و در خاطر مردم هست.

دیروز مطهره خانم می خواست برود به دفتر خانم ابتکار برای مصاحبه؛ من هم همراهش رفتم. بعد از مصاحبه که بخشی اش درباره ی انتقاد کردن جنبش دانشجویی بود، من یک سوال غیر مصاحبه پرسیدم: «چرا تا به حال عضو هیچ حزبی نشده اید؟». البته خانم ابتکار از اعضای موسس جبهه ی مشارکت بوده اما من انتظار دارم چنین شخصیت هایی با عضویت سمبولیک در احزاب، باعث شوند مردم یاد بگیرند که باید این طوری متشکل شوند.

دوستان! اگر عضو حزبی نیستید، عضو شوید، فرقی نمی کند کدام یکی، ببینید به کدام از نظر فکری نزدیک تر هستید؟ مشارکت، موتلفه یا دیگران؟ اگر هم عضو هستید، حتما حق عضویت بپردازید و وظایف حزبی را هم خوب انجام دهید. خدا بیامرزد شهید بهشتی را؛ درباره ی اخلاق کار حزبی و رفتار اخلاقی در درون یک حزب درس های خیلی خوبی بر جای گذاشت که پیشنهاد می کنم حتما مطالعه کنید.

حاشیه ی مهم:
ببخشید این یادداشت طولانی شد. اما مجبورم در اینجا یادی کنم از حسن قریب و اسمائیل عمرانی، همراه های خوبم در ایسنا که در فاجعه ی سقوط هواپیمای سی 130 کشته شدند. حسن مازندرانی بود، مثل من که خانواده هایمان در شهرستان بودند، برای همین یک حس نزدیکی خاصی داشتیم و گه گاهی مازنی گپ می زدیم. خیلی پاک و ساده بود. حتی روز قبلش به شوخی درباره ی آن سفر به حسن گفته بودم حاضرم به جای خبرنگار با او بروم؛ البته چون کار داشتم نمی توانستم. اسمائیل را برای اولین بار شب قبل از آن سفر لعنتی دیدم؛ از آقای حسن زاده خواسته بودم یکی از خبرنگاران افتخاری را بفرستد به دانشکده ی فنی دانشگاه تهران که یک میزگرد را پوشش خبری بدهد. شب که داشتم به خانه می رفتم، با اسمائیل آشنا شدم که داشت خبر را پیاده می کرد. مطهره عجله داشت و اصرار می کرد زود باش! گفتم چند دقیقه صبر کن، چون اسمائیل از من سوال پرسیده بود و اینقدر شیرین بود که نشستم با او درباره ی تنظیم خبر کار کردم و کمی صحبت کردیم. من رفتم و او گفت که می نشیند تا تمام شود چون باید فردا صبح زود به سفر برود. صبح حسن و اسمائیل رفتند و جنازه هایشان برگشت. ای وای. معلوم هم نشد که چرا آن پرواز با وجودی که هواپیما اشکال فنی داشت، انجام شد؟ نمی دانم پرونده به کجا رسید؟ الحمدالله دیگر خبرگزاری ها و روزنامه ها و تلویزیون پیگیر ماجرا نیستند! آه ...

یک پژو 405 دیگر سوخت

تا حالا سوختن پژو 405 را از نزدیک ندیده بودم. سه هفته پیش توی ترافیک خیابان فتحی شقاقی تهران سوار تاکسی بودم، دیدم 200 متر جلوتر از بین ماشین ها دود بالا می رود. کرایه را حساب کردم و پیاده شدم. تا برسم یکی با کپسول کوچک ماشینش آتش را خاموش کرده بود و ماشین آتش نشانی هم همان زمان رسید.

مدلش 2000 بود، با پلاک دولتی. ماشین فقط راننده داشت و الحمدالله آسیبی ندید چون آتش به درون ماشین کشیده نشده بود. راننده گفت که ماشین اداره ی دارایی تهران است. گفت که دو روز پیش آن را برده بوده تعمیرگاه؛ قبل از آتش سوزی هم در داخل ماشین بوی بنزین را احساس کرده بود.
الان چند سال است که همه ی مردم متوجه شده اند ایراد از سیستم سوخت رسانی 405 است، اما انگار تا همه ی آنها آتش نگیرند آقایان قبول نمی کنند که باید اقدامی اساسی بکنند. تازه محرابیان، وزیر صنایع افاضات فرموده اند که شاید از شرکت پژو شکایت کنیم! آقا خیلی عقبی. اول اینکه اگر می خواستی بکنی تا به حال کرده بودی. دوم اینکه شعار دادن را که عمه جان بنده هم بلد است، باید جلوی خطر جانی مردم را گرفت. سوم اینکه اگر به مردم عادی بگویید باید ماشین خودشان را برای تعمیر به ایران خودرو می بردند، اما درباره ی ماشین دولتی که حتما باید خود به خود این کار انجام می شد. مگر کارمند یا راننده ی بدبخت آدم نیستند؟ مگر ماشین دولتی بیت المال نیست، پس چرا در نگهداری آن رعایت امانت را نمی کنید؟
ای بابا، ما رو باش! حق با اونهاست؛ اینقدر مشکل در جــــهــــان هست که دولت نهم باید برای مدیریت آن از این مشکلات کوچک صرفنظر کند. تازه اش هم، این آتش سوزی ها کار خود ما اصلاح طلبان است که از آمریکا پول می گیریم! آره، دولت نوکر و خدمتگذار مردم است، مردم ونزوئلا و بورکینافاسو و سیرالئون و نهایتش به قول آقای رحیم مشایی، مردم دوست داشتنی اسرائیل!
حاشیه: یادداشت «تبلیغ خلیج العربی در باکو» نمی دانم چرا مورد بی توجهی قرار گرفت. انتظار داشتم در بالاترین بازتاب پیدا کند تا به گوش آنهایی که باید برسد. لینک در بالاترین

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

تبلیغ خلیج العربی در باکو

همراه مطهره خانم، از بامداد پنج شنبه تا شامگاه شنبه در باکو بودیم؛ سفری که باید انجام می شد. هم خرت و پرت هایمان را باید با اتوبوس می فرستادم به تهران و هم یکی دو کار کوچک دیگر. در برگشت، وقتی در فرودگاه حیدر علی اف بودیم، مطهره خانم به سوژه ی جالبی اشاره کرد؛ بعد از مرحله ی بررسی پاسپورت ها و دریافت کارت پرواز، به یکی از دو کافه ای که در آنجا بود رفتیم، یک آب معدنی و یک آب پرتقال خریدیم. مطهره به سه تابلویی اشاره کرد که بر دیوارهای آن کافه نصب بود و بر روی آنها بزرگ نوشته شده بود: ARABIAN GULF

سریع دوربین را درآوردم و طوری که حساسیت برانگیز نباشد از آنها عکس گرفتم. بعد برگشتم و از دو فروشنده ای که پشت دخل ایستاده بودند پرسیدم آیا صاحب اینجا عرب است؟ پسر پاسخ داد نمی دانم! اما دختر گفت که آره، اما برای چه می پرسی؟ گفتم همین طوری. و پرسیدم اهل کدام کشور است؟ که پاسخ نداد. مطهره گفت به نظرش آن دختر یک رگش عرب باشد.

به هر حال، قرار شد این موضوع را بنویسیم تا مسوولان سفارت ایران در باکو هر چه سریعتر تحریف نام خلیج فارس را پیگیری کنند. مطمئنم آذری ها این کار را نکرده اند و این از کارهای شیطانی است که بیگانگان در آن دست دارند؛ یعنی نه اعراب، نه آذری های جمهوری آدربایجان.

و اما نمی دانم چقدر می توان این کم توجهی ها را تحمل کرد؟ مگر باکو چقدری است؟ آن از ماجرای همنشيني پرچم ايران و اسرائيل در باکو که با اعتراضم پرچم اسرائيل برداشته شد و البته به شکل اساسی؛ که البته شایسته ی تشکر بود. اما چرا باید امثال ما دنبال پیشگیری باشیم؟ پس سفارت چکاره است؟ آیا نباید زودتر از اینها پیگیری می کرد؟

حل مشكل ايرانيان محجبه‌ي باكو را هم که دوستان به خاطر دارند که کار من و مطهره خانم بود وگرنه سفارت و رایزنی خواب بوده و هستند. در این باره بیشتر خواهم نوشت.

بالاخره وقتی آقای احمدی نژاد در شورای همکاری خلیج فارس حاظر می شود زیر تابلوی الخلیج العربی بنشیند و عکس بگیرد و قاقالی لی به دست و خندان از آنجا بیرون بیاید و شادمانی کند، بگوید پیروز شدیم! سفارت ایران در باکو هم هرچقدر بدود باز هم مواردی مانند فرودگاه که «عربین گلف» می شود تکرار خواهد شد! اصلا چه اهمیت دارد، ها؟!

نخیر، از این خبرها هم نیست. اگر هر چه سریعتر آن تابلوها از فرودگاه بین المللی باکو جمع نشود موضوع را از طریق فراکسیون اقلیت مجلس پیگیری می کنیم تا آقای وزیر دائم السفر جواب پس بدهد که چرا عرضه ندارند شلوارشان را در باکو بالا نگه دارند.

شب به خیر آقای متکی!