یادداشت "دست خاتمی و وظیفه خردمندان خیرخواه" واکنش هایی طبیعی را برانگیخت از اهالی بالاترین گرفته تا اهالی کیهان. وقتی صدای اینان یکجا درمی آید معلوم است که درست به هدف زده شده. از سوی دیگر بسیار خوشحال کننده است که در همین یک هفته بخشی از آن خردمندان خیرخواه پا به میدان گذاشتن، از جمله آقایان هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی و سید رضا اکرمی و علی مطهری و به علاوه، سخنرانی مجدد و مفصل آقای خاتمی در این هفته و تشریح آن سه شرط پیش گفته، از مصمم بودن ایشان خبر می دهد که بسیار امیدوار کننده است. طی یادداشت آتی به این موضوع و سخنان مهم اخیر رهبری خواهم پرداخت. اما در این یادداشت، به بررسی مختصر برخی واکنش ها به یادداشت «دست خاتمی و ..." می پردازم.
و نظرات زیر نیز جزو بیشترین نظرات با رای منفی(مخالف) این سایت درباره ی آن یادداشت است:
دیگری به محبوبیت آقای موسوی در بخشی از جامعه سخن گفته و پرسیده که منظور از تندروهای اصلاح طلب چیست؟ در آن یادداشت به رادیکالهای سبز اشاره شده چون باید پذیرفت که امروز حتی رضا ربع پهلوی که خود را پادشاه ایران می داند و ضدانقلاب ها و حتی تلویحا منافقین و رادیو اسرائیل هم خودشان را جلو می اندازند و مبلغ راه سبز خود می شوند. در حالی که اصلاح طلبان حاضر نیستند جمهوری اسلامی را با هیچ چیز عوض دیگری عوض کنند، به ادامه ی آن اعتقاد دارند، و تغییرات و اصلاحات را در چارچوب قانون اساسی دنبال می کنند. اصلاحات نشات گرفته از انقلاب اسلامی است، قانون اساسی وحی منزل نیست اما پای این قانون اساسی و جمهوری اسلامی خون هزاران هزار شهید ریخته شده است. در این جنبش سبزی که همه ی نحله ها باشند نمی شود فعالیت کرد. یا باید دو اسم متفاوت برای معتقدان به اصلاحات و معتقدان به براندازی تعریف شود و یا باید یکی از این دو گروه نام جنبش سبز را یدک نکشد. داشتن اعتراض که نمی شود وجه اشتراک. وجه اشتراک باید در اهداف باشد. در اهداف، ما با میانه روهای اصولگرایان مشترکیم و طیف برانداز و رادیکال سبزها با رادیکالهای اصولگرایان مشترکند.
دیگری با اشاره به سخنان آقای خاتمی در روز 25 خرداد 88 اشاره کرده و نوشته است "اگرچه قلبا با محتوای صحبت شما موافقم، اما خیال میکنم که در فاصله انداختن میان آقایان خاتمی و موسوی اشتباه می کنید". اظهارات آقای خاتمی در آن روز را مجدد ملاحظه کردم، ایشان تنها ضرورت پیگیری اعتراض آقای موسوی اشاره کرده بودند. اما باز هم تاکید می شود که آقای خاتمی مانند همه ی اصلاح طلبان قطعا به روند انتخابات پارسال اعتراض شدیدی داشت اما اگر به تقلب موثر در نتیجه اعتقاد داشت حداقل یک بار به آن اشاره می کرد. چند روز آینده در یادداشتی به صورت مجزا به موضع انتخابات گذشته خواهم پرداخت.
دیگری نوشته است:
شخص دیگری هم نوشته:
1 ) نه تنها جمهوري اسلامي در جريان حوادث پس از انتخابات قدم در راه بي برگشت گذاشت، بلكه حتي نيروهاي اصلاح طلب بويژه موسوي، رهنورد، كروبي و تاج زاده و ايضا نوري زاد نيز در اين راه قدم نهادند. در اين راه بي برگشت خواسته ها و تقاضاهايي شكل گرفته است كه اساسا نمي توان اين خواسته ها را در درخواست هاي سه گانه خاتمي خلاصه كرد. جنبش سبز به رغم همه بي در و پيكريهايش، درست يا غلط، امروز چندگام از خاتمي جلوتر است. درخواست هايي چون بازگشت به قانون اساسي ، آزادي زندانيان و ... كه از سوي خاتمي مطرح شد به معناي پذيرش همه استدلال هاي رهبري و طيف او در اين منازعه است. چرا كه رهبري نيز در آغاز و در خطبه هاي نماز جمعه معروف خواستار رعايت قانون از سوي معترضين بود و به حق بايد گفت غير از تظاهرات آرام كه مطابق قانون اساسي بود، معترضين به نتيجه انتخابات، قانون را زيرپا گذاشتند. از اين رو بايد گفت خواسته خاتمي براي بازگشت به قانون اساسي در حالي كه خود و طيف او متهم عدم رعايت قانون است و چندان بي راه هم نيست، محلي از اعراب ندارد و خود به معناي زير سوال بردن همه كنش هاي صورت گرفته تا پيش از اين است.
2 ) جامعه كنوني ما به شدت قطبي شده است و اين قطبي شدن حتي به اجزاي سياسي ما نيز رسوخ كرده است. يك معناي اين قطبي شدن عدم وجود گفتگو در كشور و قطع آن است. امروز هم مردم و هم گروه هاي سياسي اساسا قايل به هيچ گونه گفتگو با يكديگر نيستند. اكنون طرف هاي درگير جز تبعيت و سرسپردگي به منويات و اراده هاي فكري يكديگر را طلب نمي كنند. به نظر من حتي نامه معروف هاشمي به رهبري در روزهاي پيش از انتخابت را نيز بايد به معناي پايان گفتگوي رهبري و هاشمي در نظر گفت. همچنين حذف روز گفتگوي تمدن ها از تقويم رسمي كشور ناظر ديگر اين مدعا است. در جامعه فاقد گفتگو كه اين فقدان خود از دو قطبي شدن جامعه نشات مي گيرد و در عين حال آن را تشديد مي كند، همه راه هاي مسالمت آميز تغيير مسدود مي شود. به عبارت دقيق تر جامعه ما به طور كلي از صدر تا ذيل ( چه نخبگان سياسي در صدر و چه مردم در ذيل) به دو بخش تقسيم شده است كه هر دو بخش خود را صاحب حق مي داند. و نيز از آنجايي كه در تاريخ، تاريخ انديشه و بويژه تاريخ انديشه تشيع حق همواره با علي بوده است و علي نيز با حق، پس اساسا اين تفكر و ايضا اين جامعه هرگونه گفتگويي براي يافتن راه ميانه را نفي و به جاي آن نبرد براي كسب پيروزي را به هر قيمتي و لو ناديده گرفتن و حذف رقيب تجويز و پياده مي كند.
3 ) آقاي شفيعيان عزيز، شما پيشنهاد كرده ايد كه بايد پاي خواسته هاي خاتمي ايستاد. اين امر به چند دليل غير ممكن است. نخست به اين دليل كه اساسا طيف مقابل شما و ما، ما را به رسميت نمي شناسد. درثاني راه هاي پايداري چيست؟ وبلاگ؟ فيس بوك؟ و يا تظاهرات؟ هر پايداري سياسي براي رسيدن به خواسته اي مشروع چند ركن دارد كه تنها يك ركن آن "بيان عمومي" خواسته ها است. يعني شما بايد وسيله و امكان آن را داشته باشيد كه صداي خود را هم به گوش مردم و هم به گوش مخاطبان سياسي خود در راس هرم قدرت برسانيد. در حالي كه امروز جنبش سبز فاقد چنين تواني است. از آن گذشته گروه هاي فشار كه از تشكل هاي مردم نهاد تا نخبگان و احزاب سياسي را شامل مي شود، اجزاي ديگر اين پايداري سياسي براي به كرسي نشاندن خواسته ها است. باز هم متاسفانه در اين زمينه نيز جنبش سبز عقيم است. چرا كه هم اجزاي با نفوذ آن عموما يا در زندانند و يا در تبعيد و ديگر اينكه طرف مقابل شما اين اشخاص را به رسميت نمي شناسد. همچنين بايد به اين نكته توجه كرد كه همه دستاوردهاي اصلاحات در پناه حضور و در سايه روزنامه هاي اصلاح طلب رقم خورده است. حال آنكه امروز نه روزنامه اي مانده است و نه روزنامه نگاري؟!!
4 ) امروز وقتي خاتمي از بازگشت به قانون اساسي صحبت مي كند، بايد روشن كند كه منظور وي از قانون اساسي چيست؟ چرا كه امروز طيفي از جنبش سبز به قانون اساسي قايل نيست و در ثاني حتي قانون اساسي موجود خود منشا تضاد و دوگانگي حاكميتي است. لااقل مي توان گفت كه بخشي از اعتراضات اخير خود در تضادهاي قانون اساسي ريشه دارد. قانون به معناي محدوديت است، پس چگونه مي شود كه در همين قانون ولايت فردي مطلقه باشد. سير حوادث پس از انتخابات اساسا نتيجه همين مطلقه بودن است. همچنين همين مطلقه بودن است كه امروز مي تواند و توانسته است تا همه ابزار هاي اعتراض را از ما سلب و هر كنش ما را تقببيح كند كه كرده است. همچنين وقتي همين قانون اساسي راهپيمايي را آزاد كرده است، اما شوراي عالي امنيت ملي آن را با يك بخشنامه ساده محدود مي كند. و اين امري است كه در زمان دولت اصلاحات نيز امري مسبوق به سابقه بوده است.
5 ) اشتباه فاحش خاتمي اين است كه خواست هاي تاريخي يك ملت را كه از صد و چند سال پيش و شايد حتي پيشتر از مشروطه ريشه مي گيرد در سه خواسته تقليل داد و محدود كرد. امروز پرسش هايي كه در جامعه و ميان فعالان جنبش سبز مطرح است، ريشه اي تر و راديكال تر و جدي تر از درخواست هاي سه گانه خاتمي است، پرسش هايي كه به قول زهرا رهنورد اگر مهندس موسوي در انتخابات پيروز اعلام مي شد، هيچ گاه فرصت بيان آنها به شكل كنوني به دست نمي آمد. پرسش هايي كه هر يك به نوبه خود خواستار روشن شدن زواياي پيدا و پنهان تاريخ 31 ساله اخير و نيز بازتعريف آزادي و قانون است. اين پرسش ها و در خواست هاي اجتماعي نه تنها در درخواستهاي سه گانه خاتمي خلاصه نمي شود، بلكه قانون اساسي موجود هم تنها بخش اندكي از اين خواسته ها را مي تواند تامين كند. در عين حال خود قانون اساسي امروز يك خواست حداقلي است.
6 ) اما چرا هم رهبري و هم مجريان سياست هاي او اصرار به اعلام برائت موسوي و كروبي از معترضين و اپوزيسيون داخلي و خارجي دارند. به نظر مي رسد در صورت مرتكب شدن چنين عملي از سوي نامبردگان، جنبش بي سر مي شود. همچنين با بي سر شدن جنبش بار ديگر همه توان اپوزيسيون از بين رفته و نظام از زیر بار فشار رها مي گردد. به عبارت دقيق تر در صورتي كه كروبي و موسوي از حاميان خود تبري جويند راس جنبش حذف شده، تن از تصميم گيري عاجز مي شود، نيروها و توان ها پراكنده شده و بار ديگر شرايط و توان اپوزيسيون به دوران حتي پيش از وقايع تير 78 باز مي گردد. موسوي حتي اگر خود را رهبر جنبش نداند، مركز ثقل جنبش هست، درست مانند آهنربايي كه براده ها و تكه هاي منفرد آهن را كه نميتوانند در كنار هم جذب شوند و ماندگار، در كنار هم قرار مي دهد.
پاسخ به «راه بی بازگشت»: با آقا مرتضی موافقم که اکثریت سبزها امروز چند گام با آقای خاتمي فاصله دارند اما نه جلوتر، بلکه آنها را عقب تر از خاتمی می دانم. خاتمی با تیز هوشی از فردای انتخابات این روزها را پیش بینی می کرد، هم عاقبت آن خیابانی شدن ها و هم برخوردهای طرف مقابل و هم این سرخوردگی های امروز را. علت مواضع امروز او را هم فردا بهتر درک خواهیم کرد.
باز هم با آقا مرتضی موافقم که "امروز هم مردم و هم گروه هاي سياسي اساسا قايل به هيچ گونه گفتگو با يكديگر نيستند". اما موافق نیستم که این جو نمی شکند، باور دارم که روزگار افراطگرایی رو به افول است و اهالی گفتگو و مفاهمه به تدریج رو می آیند و گفتگو مجددا سکه ی رایج بازار خواهد شد.
اما آقا مرتضی در بند سوم خیلی سخت گیری کرده و ایستادن به پاي خواسته هاي خاتمي را به چند دليل غير ممكن دانسته است، از جمله محدودیت های رسانه ای و سیاسی. اتفاقا در همین دوران سخت هم فعالان سیاسی بهتر از گذشته و بیشتر فعالیت کرده اند و هم حرف ها بیشتر شنیده می شود. کافی است که تنها ظواهر فعالیت های گذشته را نادیده بگیرید تا مقایسه واقعی شود.
در بند چهار و پنج یادداشت خود اولا گفته که خاتمی روشن كند كه منظور وي از قانون اساسي چيست و ثانیا گفته که "خود قانون اساسي امروز يك خواست حداقلي است". خب منظور آقای خاتمی خود قانون اساسی است و نه تفسیر های غلط از جمله قلب ماهیت جایگاه نظارت شورای نگهبان بر انتخابات و مصوبات مجلس. خاتمی رویه های غلط جاری را یقینا نمی پذیرد، قانون اساسی را هم وحی منزل نمی داند اما به دنبال تغییر قانون اساسی نیست. او بر این باور نیست که با تغییر قانون اساسی اتفاق ویژه ای می افتد. لذاست که اجرای قانون اساسی را به عنوان میثاق ملی مدنظر قرار داده است.
در بند آخر یادداشت آقا مرتضی نوشته که "در صورتي كه كروبي و موسوي از حاميان خود تبري جويند راس جنبش حذف شده، تن از تصميم گيري عاجز مي شود". مرتضی جان! به شخصه معتقدم باید چارچوبی برای هر حرکتی مشخص باشد، اگر مرزبندی نشود همین می شود که شهرام همایون هم از جنبش سبز دفاع می کند. حالا بفرما که آیا با مرزبندی کردن ها و تبری جستن ها موافق نیستی؟ مگر سبزها به حمایت چنین عناصری دلبسته اند؟!
پی نوشت:
با عرض پوزش، در پی توضیح بجای یکی از دوستان، بخشی از یادداشت چند ساعت پس از درج، اصلاح شد.
- اهالی بالاترین
"رادیکالهای سبز؟ منظورتون همونهایی که در یک سال گذشته برای من و شما باتوم خوردند، زندان رفتند و کشته شدند؟ / کسی که با این همه سند جنایت حرف از اصلاح طلبی حکومتی بزند دیگر خائن به شهدا و مردم است. جمهوری اسلامی و اصلاح طلبی حکومتی مرده و راه برگشت ندارد چون ریخته شده است. / جنبش سبز هم مربوط به اصلاح طلبان نبود و نیست، اصلاح طلبان بخشی از جنبش سبز هستند که متأسفانه بیشترین تأثیر منفی بر جنبش را همین اصلاح طلبان داشتند. چه با اعلام مواضع انفعالی از طرف محمد خاتمی و چه با آدرس غلط دادن به مسیر اعتراضات و چه با ضعف برخی چهره ها. / آرام آرام باید آش پشت پای رژیم رو پخت. مهمترین اصلاحات نابودی رژیمه که در کمتر از چند سال آینده خواهیم دید. / دیکتاتوری [...] اصلاح ناپذیر است. این رژیم را تنها باید جارو کرد و یک انتخابات آزاد زیر نظر سازمان ملل بر پا کرد. "
و نظرات زیر نیز جزو بیشترین نظرات با رای منفی(مخالف) این سایت درباره ی آن یادداشت است:
"برای انتخابات نیازی به سازمان ملل نداریم. اگر همین ساز و کارهای کنونی در قانون اساسی انجام بشه (نظارت همه کاندیدا ها) دیگه امکان هیچ تقلبی نخواهد بود. / رادیکالهای سبز کتک نخوردند. فقط توی تلویزیون های 24 ساعته فحش دادند. کتک خورده ها ما بودیم که طبق تقسیم بندی شما سبزاللهی محسوب می شیم! / خاتمی هم از معترضان به انتخابات بوده و هست و همین شرط هایی که گذاشته نشان دهنده اینه که دیگه تو انتخاباتی با این شرایط شرکت نمیکنه و قرار دادنش در کنار لاریحانی و مطهری و مهدوی کنی درست نیست.اکثر زندانیان سیاسی سرشناس از اطرافیان ایشون هستن. در حالی که لاریجانی علنا خواسته بود معترضا رو محاکمه کنن / چقدر بین براندازان و کیهان نشینان شباهت زیاده "
- اهالی کیهان
- کامنت های وبلاگ
دیگری به محبوبیت آقای موسوی در بخشی از جامعه سخن گفته و پرسیده که منظور از تندروهای اصلاح طلب چیست؟ در آن یادداشت به رادیکالهای سبز اشاره شده چون باید پذیرفت که امروز حتی رضا ربع پهلوی که خود را پادشاه ایران می داند و ضدانقلاب ها و حتی تلویحا منافقین و رادیو اسرائیل هم خودشان را جلو می اندازند و مبلغ راه سبز خود می شوند. در حالی که اصلاح طلبان حاضر نیستند جمهوری اسلامی را با هیچ چیز عوض دیگری عوض کنند، به ادامه ی آن اعتقاد دارند، و تغییرات و اصلاحات را در چارچوب قانون اساسی دنبال می کنند. اصلاحات نشات گرفته از انقلاب اسلامی است، قانون اساسی وحی منزل نیست اما پای این قانون اساسی و جمهوری اسلامی خون هزاران هزار شهید ریخته شده است. در این جنبش سبزی که همه ی نحله ها باشند نمی شود فعالیت کرد. یا باید دو اسم متفاوت برای معتقدان به اصلاحات و معتقدان به براندازی تعریف شود و یا باید یکی از این دو گروه نام جنبش سبز را یدک نکشد. داشتن اعتراض که نمی شود وجه اشتراک. وجه اشتراک باید در اهداف باشد. در اهداف، ما با میانه روهای اصولگرایان مشترکیم و طیف برانداز و رادیکال سبزها با رادیکالهای اصولگرایان مشترکند.
دیگری با اشاره به سخنان آقای خاتمی در روز 25 خرداد 88 اشاره کرده و نوشته است "اگرچه قلبا با محتوای صحبت شما موافقم، اما خیال میکنم که در فاصله انداختن میان آقایان خاتمی و موسوی اشتباه می کنید". اظهارات آقای خاتمی در آن روز را مجدد ملاحظه کردم، ایشان تنها ضرورت پیگیری اعتراض آقای موسوی اشاره کرده بودند. اما باز هم تاکید می شود که آقای خاتمی مانند همه ی اصلاح طلبان قطعا به روند انتخابات پارسال اعتراض شدیدی داشت اما اگر به تقلب موثر در نتیجه اعتقاد داشت حداقل یک بار به آن اشاره می کرد. چند روز آینده در یادداشتی به صورت مجزا به موضع انتخابات گذشته خواهم پرداخت.
دیگری نوشته است:
"در تحلیل وقایع مختلف کشور در سال های اخیر بر این نکته می توان اجماع کرد که با احترام به تمامی افکار آنچه نیاز جامعه ایران و مورد علاقه مردم است، وجود افرادی مانند دکتر مصدق، مهندس بازرگان و سید محمد خاتمی است و نیاز به آرامش و فعالیت در جهت رسیدن به آزادی علی".
شخص دیگری هم نوشته:
"چقدر ما امروز به صداها و درکی مانند شما نیاز داریم. درک بیشتر مردم از سیاست و دشواریهای آن درکی سیاه و سفید است و آنچه را در این فضا می گذرد با چهارچوب فکری خود تراز می کنند در حالی که درک سیاست درک تناقضات پیچیده آن و این حقیقت است که سیاست عرصه ای انسانی و تاثیر گرفته از مناسبات پیچیده انسانی است. جمهوری اسلامی هرگز یک وجود تعریف شده ثابت نبوده است ... یک بودن نیست ... بلکه شدنی است که نیروهای بسیار در تکامل مسیر آن نقش بازی می کنند ... بسیاری خاتمی را در این سالها به ترس، محافظه کاری، سکوت و سازش متهم کرده اند ولی تاریخ نشان داده و نشان خواهد داد که او همیشه بر سر میثاق خویش استوار بوده است و پایمردی او در عرصه سیاست و ایستادگیش بر موضع اعتدال شگفت انگیز است ... اگر مصرانه در میانه طیف بایستی، اگر در مقام یک سیاست مدار در مرکز اعتدال تمام نیروهای اجتماعی بایستی از همه سو جریان رادیکال طیفهایی که خود را حق مطلق می پندارد تو را نزدیک ترین دشمن و راه ورود نیروی رادیکال مخالف خود می دانند و عجیب نیست که اپوزیسیون خاتمی را مهره سر سپرده رژیم و تمامیت گراهای رادیکال او رامهره غرب می دانند و این بهایی است که او برای اعتدال خویش مردانه می پردازد زیرا نیک می داند که این سرزمین نه با نیمی که با تمامی توان خویش پیروز خواهد شد ... او میداند که ایرانیت، اسلام و مدرنیته پاره های هویت ایران امروزند که هر یک نمایندگان خود را در جامعه دارند و تلاش ستودنی او برای آشتی دادن نیروهای اجتماعی این هویت پاره پاره نتیجه ای جز حمله بی امان بخشهای رادیکال این جریانات ندارد ... او آن اندازه بر موضع خود ثابت و صادقانه ایستاده که خود به ترازی بدل شده است ... اگر او را دوست ندارید بی شک باور ندارید که هویت ایرانی آمیخته با دین، ایرانیت و عناصر مدرنیته است و اصرار دارید که تنها سوی شما مطلقا برحق است ... او در پیشگاه تاریخ شکست نخواهد خورد حتی اگر دستاورد امروز نداشته باشد ... تا روزی که بر میثاق اعتدال بایستد راهی از او باقی می ماند که همواره الهام بخش خواهد بود ... او از جمهوری اسلامی دفاع می کند که یک دموکراسی اخلاقی است و قدرت را با فضیلت و ازادی را با مسئولیت پیوند می زند و این رویای انقلاب بود ... رویایی که هرگز امکان تحقق نیافت ... او در میان هجوم همه نیروهای اجتماعی از رویای انقلاب پاسداری می کند و حتی اگر همه اصلاح طلبان را نابود سازند این رویا در لفافی پیچیده از صداقت مردی که نامش در تاریخ ایران جاودانه خواهد شد به آینده خواهد رفت"
- «پروژه ی پوچ خاتمیون»
در یادداشت «دست خاتمی و ...»، از جمله به موضعی از امین بزرگیان درباره ی آقای خاتمی اشاره شد. ایشان در کامنتی برداشت بنده را ناقص خواند. با مرور دقیقتر آن مصاحبه ملاحظه شد که آقای بزرگیان در لابلای آن مصاحبه گفته است:
"هیچ شخصیت سیاسیای به اندازهی خاتمی وضعیتی پارادوکسیکال ندارد / خاتمی سمبل شکست و ناکامیابی است / دربارهی خاتمی گفتن، در هر حال، تناقضگویی است / فکر نکنیم تنها راه پروژهی سیاسی و اصلاحطلبی، راهیست که آقای خاتمی میرود. این نکته نباید ما را نسبت به پروژهی «پوچ» خاتمیون، بیتفاوت کند / هرچند جنبش سبز از درون جنبش اصلاحات زاده شده، اما منطق و ماهیت مستقلی دارد و خاتمی نسبت به این ماهیت، کوررنگی دارد / این وضعیت متناقض همراه خاتمی است. حتی اگر در صحبتهای من در مورد او تناقضهایی را میبینید و میشنوید، این امر به خود شخصیت خاتمی برمیگردد"
آقای بزرگیان حتی تناقض گویی خود را به گردن آقای خاتمی می اندازد و در عین حال پروژه ی خاتمیون را پوچ می خواند، او را تناقض گو و سمبل شکست و ناکامیابی می داند و چون آقای خاتمی راهی برای اصلاح غیر از راه اصلاحات نمی شناسد، به کوررنگی متهمش می کند. چه خوب است در بررسی دوران و راه اصلاحات، انصاف بیشتری به خرج بدهیم.
- «راه بی بازگشت» / مرتضی .گ
1 ) نه تنها جمهوري اسلامي در جريان حوادث پس از انتخابات قدم در راه بي برگشت گذاشت، بلكه حتي نيروهاي اصلاح طلب بويژه موسوي، رهنورد، كروبي و تاج زاده و ايضا نوري زاد نيز در اين راه قدم نهادند. در اين راه بي برگشت خواسته ها و تقاضاهايي شكل گرفته است كه اساسا نمي توان اين خواسته ها را در درخواست هاي سه گانه خاتمي خلاصه كرد. جنبش سبز به رغم همه بي در و پيكريهايش، درست يا غلط، امروز چندگام از خاتمي جلوتر است. درخواست هايي چون بازگشت به قانون اساسي ، آزادي زندانيان و ... كه از سوي خاتمي مطرح شد به معناي پذيرش همه استدلال هاي رهبري و طيف او در اين منازعه است. چرا كه رهبري نيز در آغاز و در خطبه هاي نماز جمعه معروف خواستار رعايت قانون از سوي معترضين بود و به حق بايد گفت غير از تظاهرات آرام كه مطابق قانون اساسي بود، معترضين به نتيجه انتخابات، قانون را زيرپا گذاشتند. از اين رو بايد گفت خواسته خاتمي براي بازگشت به قانون اساسي در حالي كه خود و طيف او متهم عدم رعايت قانون است و چندان بي راه هم نيست، محلي از اعراب ندارد و خود به معناي زير سوال بردن همه كنش هاي صورت گرفته تا پيش از اين است.
2 ) جامعه كنوني ما به شدت قطبي شده است و اين قطبي شدن حتي به اجزاي سياسي ما نيز رسوخ كرده است. يك معناي اين قطبي شدن عدم وجود گفتگو در كشور و قطع آن است. امروز هم مردم و هم گروه هاي سياسي اساسا قايل به هيچ گونه گفتگو با يكديگر نيستند. اكنون طرف هاي درگير جز تبعيت و سرسپردگي به منويات و اراده هاي فكري يكديگر را طلب نمي كنند. به نظر من حتي نامه معروف هاشمي به رهبري در روزهاي پيش از انتخابت را نيز بايد به معناي پايان گفتگوي رهبري و هاشمي در نظر گفت. همچنين حذف روز گفتگوي تمدن ها از تقويم رسمي كشور ناظر ديگر اين مدعا است. در جامعه فاقد گفتگو كه اين فقدان خود از دو قطبي شدن جامعه نشات مي گيرد و در عين حال آن را تشديد مي كند، همه راه هاي مسالمت آميز تغيير مسدود مي شود. به عبارت دقيق تر جامعه ما به طور كلي از صدر تا ذيل ( چه نخبگان سياسي در صدر و چه مردم در ذيل) به دو بخش تقسيم شده است كه هر دو بخش خود را صاحب حق مي داند. و نيز از آنجايي كه در تاريخ، تاريخ انديشه و بويژه تاريخ انديشه تشيع حق همواره با علي بوده است و علي نيز با حق، پس اساسا اين تفكر و ايضا اين جامعه هرگونه گفتگويي براي يافتن راه ميانه را نفي و به جاي آن نبرد براي كسب پيروزي را به هر قيمتي و لو ناديده گرفتن و حذف رقيب تجويز و پياده مي كند.
3 ) آقاي شفيعيان عزيز، شما پيشنهاد كرده ايد كه بايد پاي خواسته هاي خاتمي ايستاد. اين امر به چند دليل غير ممكن است. نخست به اين دليل كه اساسا طيف مقابل شما و ما، ما را به رسميت نمي شناسد. درثاني راه هاي پايداري چيست؟ وبلاگ؟ فيس بوك؟ و يا تظاهرات؟ هر پايداري سياسي براي رسيدن به خواسته اي مشروع چند ركن دارد كه تنها يك ركن آن "بيان عمومي" خواسته ها است. يعني شما بايد وسيله و امكان آن را داشته باشيد كه صداي خود را هم به گوش مردم و هم به گوش مخاطبان سياسي خود در راس هرم قدرت برسانيد. در حالي كه امروز جنبش سبز فاقد چنين تواني است. از آن گذشته گروه هاي فشار كه از تشكل هاي مردم نهاد تا نخبگان و احزاب سياسي را شامل مي شود، اجزاي ديگر اين پايداري سياسي براي به كرسي نشاندن خواسته ها است. باز هم متاسفانه در اين زمينه نيز جنبش سبز عقيم است. چرا كه هم اجزاي با نفوذ آن عموما يا در زندانند و يا در تبعيد و ديگر اينكه طرف مقابل شما اين اشخاص را به رسميت نمي شناسد. همچنين بايد به اين نكته توجه كرد كه همه دستاوردهاي اصلاحات در پناه حضور و در سايه روزنامه هاي اصلاح طلب رقم خورده است. حال آنكه امروز نه روزنامه اي مانده است و نه روزنامه نگاري؟!!
4 ) امروز وقتي خاتمي از بازگشت به قانون اساسي صحبت مي كند، بايد روشن كند كه منظور وي از قانون اساسي چيست؟ چرا كه امروز طيفي از جنبش سبز به قانون اساسي قايل نيست و در ثاني حتي قانون اساسي موجود خود منشا تضاد و دوگانگي حاكميتي است. لااقل مي توان گفت كه بخشي از اعتراضات اخير خود در تضادهاي قانون اساسي ريشه دارد. قانون به معناي محدوديت است، پس چگونه مي شود كه در همين قانون ولايت فردي مطلقه باشد. سير حوادث پس از انتخابات اساسا نتيجه همين مطلقه بودن است. همچنين همين مطلقه بودن است كه امروز مي تواند و توانسته است تا همه ابزار هاي اعتراض را از ما سلب و هر كنش ما را تقببيح كند كه كرده است. همچنين وقتي همين قانون اساسي راهپيمايي را آزاد كرده است، اما شوراي عالي امنيت ملي آن را با يك بخشنامه ساده محدود مي كند. و اين امري است كه در زمان دولت اصلاحات نيز امري مسبوق به سابقه بوده است.
5 ) اشتباه فاحش خاتمي اين است كه خواست هاي تاريخي يك ملت را كه از صد و چند سال پيش و شايد حتي پيشتر از مشروطه ريشه مي گيرد در سه خواسته تقليل داد و محدود كرد. امروز پرسش هايي كه در جامعه و ميان فعالان جنبش سبز مطرح است، ريشه اي تر و راديكال تر و جدي تر از درخواست هاي سه گانه خاتمي است، پرسش هايي كه به قول زهرا رهنورد اگر مهندس موسوي در انتخابات پيروز اعلام مي شد، هيچ گاه فرصت بيان آنها به شكل كنوني به دست نمي آمد. پرسش هايي كه هر يك به نوبه خود خواستار روشن شدن زواياي پيدا و پنهان تاريخ 31 ساله اخير و نيز بازتعريف آزادي و قانون است. اين پرسش ها و در خواست هاي اجتماعي نه تنها در درخواستهاي سه گانه خاتمي خلاصه نمي شود، بلكه قانون اساسي موجود هم تنها بخش اندكي از اين خواسته ها را مي تواند تامين كند. در عين حال خود قانون اساسي امروز يك خواست حداقلي است.
6 ) اما چرا هم رهبري و هم مجريان سياست هاي او اصرار به اعلام برائت موسوي و كروبي از معترضين و اپوزيسيون داخلي و خارجي دارند. به نظر مي رسد در صورت مرتكب شدن چنين عملي از سوي نامبردگان، جنبش بي سر مي شود. همچنين با بي سر شدن جنبش بار ديگر همه توان اپوزيسيون از بين رفته و نظام از زیر بار فشار رها مي گردد. به عبارت دقيق تر در صورتي كه كروبي و موسوي از حاميان خود تبري جويند راس جنبش حذف شده، تن از تصميم گيري عاجز مي شود، نيروها و توان ها پراكنده شده و بار ديگر شرايط و توان اپوزيسيون به دوران حتي پيش از وقايع تير 78 باز مي گردد. موسوي حتي اگر خود را رهبر جنبش نداند، مركز ثقل جنبش هست، درست مانند آهنربايي كه براده ها و تكه هاي منفرد آهن را كه نميتوانند در كنار هم جذب شوند و ماندگار، در كنار هم قرار مي دهد.
پاسخ به «راه بی بازگشت»: با آقا مرتضی موافقم که اکثریت سبزها امروز چند گام با آقای خاتمي فاصله دارند اما نه جلوتر، بلکه آنها را عقب تر از خاتمی می دانم. خاتمی با تیز هوشی از فردای انتخابات این روزها را پیش بینی می کرد، هم عاقبت آن خیابانی شدن ها و هم برخوردهای طرف مقابل و هم این سرخوردگی های امروز را. علت مواضع امروز او را هم فردا بهتر درک خواهیم کرد.
باز هم با آقا مرتضی موافقم که "امروز هم مردم و هم گروه هاي سياسي اساسا قايل به هيچ گونه گفتگو با يكديگر نيستند". اما موافق نیستم که این جو نمی شکند، باور دارم که روزگار افراطگرایی رو به افول است و اهالی گفتگو و مفاهمه به تدریج رو می آیند و گفتگو مجددا سکه ی رایج بازار خواهد شد.
اما آقا مرتضی در بند سوم خیلی سخت گیری کرده و ایستادن به پاي خواسته هاي خاتمي را به چند دليل غير ممكن دانسته است، از جمله محدودیت های رسانه ای و سیاسی. اتفاقا در همین دوران سخت هم فعالان سیاسی بهتر از گذشته و بیشتر فعالیت کرده اند و هم حرف ها بیشتر شنیده می شود. کافی است که تنها ظواهر فعالیت های گذشته را نادیده بگیرید تا مقایسه واقعی شود.
در بند چهار و پنج یادداشت خود اولا گفته که خاتمی روشن كند كه منظور وي از قانون اساسي چيست و ثانیا گفته که "خود قانون اساسي امروز يك خواست حداقلي است". خب منظور آقای خاتمی خود قانون اساسی است و نه تفسیر های غلط از جمله قلب ماهیت جایگاه نظارت شورای نگهبان بر انتخابات و مصوبات مجلس. خاتمی رویه های غلط جاری را یقینا نمی پذیرد، قانون اساسی را هم وحی منزل نمی داند اما به دنبال تغییر قانون اساسی نیست. او بر این باور نیست که با تغییر قانون اساسی اتفاق ویژه ای می افتد. لذاست که اجرای قانون اساسی را به عنوان میثاق ملی مدنظر قرار داده است.
در بند آخر یادداشت آقا مرتضی نوشته که "در صورتي كه كروبي و موسوي از حاميان خود تبري جويند راس جنبش حذف شده، تن از تصميم گيري عاجز مي شود". مرتضی جان! به شخصه معتقدم باید چارچوبی برای هر حرکتی مشخص باشد، اگر مرزبندی نشود همین می شود که شهرام همایون هم از جنبش سبز دفاع می کند. حالا بفرما که آیا با مرزبندی کردن ها و تبری جستن ها موافق نیستی؟ مگر سبزها به حمایت چنین عناصری دلبسته اند؟!
یادداشت طولانی شد، اما اجتناب ناپذیر بود. امیدوارم که دوستان اصلاح طلب بیشتر در مباحثات مشارکت کنند.
پی نوشت:
با عرض پوزش، در پی توضیح بجای یکی از دوستان، بخشی از یادداشت چند ساعت پس از درج، اصلاح شد.