۱۳۸۴ مرداد ۴, سه‌شنبه

گزارش عليزاده، منت حكومتي، راه حل

من معتقدم اين گزارش اخير آقاي رييس كل دادگستري استان تهران درباره‌ي موارد نقض حقوق شهروندي، شبيه منتي است كه حكومتي‌ها بر سر مردم مي‌گذارند تا خود را «دموكرات» جلوه دهند!
جالبه، گزارش خوبي است، بالاخره چنين كاري مثبت است، اما ...
اما چرا بايد نظارت بر عملكرد حكومت و نهادهاي حكومتي، بر عهده‌ي خود حكومت باشد كه هر وقت خواست آن را گزارش كند؟
مگر تا وقتي اين گزارش منتشر نشده بود، كسي چنين ادعاهايي نداشت؟ همين وضعيت اكبر گنجي؛ چرا درباره‌ي او توضيح نمي‌دهند؟
چرا در اين گزارش به ماجراي زهرا كاظمي و كشته شدن او در زندان، نقش جسم سخت در آن ماجرا و هزاران مورد تخلف كه بازداشت‌شدگان و زندانيان سياسي بارها به آن اشاره كرده‌اند، حتا كوچكترين اشاره‌اي نشده است؟ و فقط درباره‌ي محكومان چك و مواد موخدر پرداخته؟
معتقدم تنها راه اين است كه حق نظارت بر عملكرد دستگاه‌هاي حكومتي با مردم و نهادهاي غير دولتي باشد.
اگر نهادهاي مردمي مي‌توانستند به زندان‌ها بروند و از آنجا گزارش تهيه كنند، نيازي به مرحمت آقاي عليزاده نمي‌شد كه لطف كنند و برخي از پرونده‌ها را رو كنند.
به نظر من كه اين گزارش از سوي قوه‌ي قضاييه با اين تاكتيك منتشر شده كه مواردي در اين گزارش به صورت گسترده مطرح شود و پس از انتشار آنها، بگويند اين موارد اتفاق افتاده، اما برطرف شده است. يعني بخواهند اين گونه جلوه دهند كه اكنون پاك پاك هستند، آن موارد اندك نيز برطرف شده است.
راه حل نهايي اين است كه مي‌گويم: بايد پاي نهادهاي مردمي غير دولتي را براي نظارت بر عملكرد نهادهايي كه مانند دستگاه قضايي بسته هستند باز كرد و در ابتدا بايد اين راه حل را جا انداخت و آن را به گفتمان حل كننده‌ي مشكل سيستم‌هاي بسته تبديل كرد.
به همين دلايل، من از انتشار گزارش اخير زياد خوشحال نشدم، چون جرياني است كه هر وقت خواست اطلاع رساني مي‌كند و هر وقت نخواست، همچنان كه تاكنون نخواسته بود، مردم بي‌اطلاع مي‌مانند! چون با اين روش، آنها معتقدند:
«دانستن حق مردم نيست، بلكه مرحمت حكومت است كه مردم را از بخشي از مسائل - كه انتشارشان به نفع حاكمان باشد، آن هم در زماني كه حاكمان بخواهند - مطلع مي‌كنند»!
به نظرم هشت سال بس نيست، نبايد دلسرد شد، بايد باز هم تلاش كنيم تا اين ديدگاه تغيير كند به اين كه «دانستن حق مردم است».

۱۳۸۴ مرداد ۲, یکشنبه

دستکاري عکس احمدي نژاد در کيهان

چه کسي عکس دست کاري شده ي آقاي احمدي نژاد را در صفحه ي اول روزنامه ي کيهان روز پنج شنبه (30 تير 84) ديد؟
قبل از شروع بايد بگويم که با خودم عهد کرده ام درباره ي احمدي نژاد و اصولگرايان، احساساتي ننويسم، اما بخوانيد اصل ماجرا را:
پنج شنبه آقاي احمدي نژاد به مشهد رفت و در حرم مطهر امام رضا(ع) سخنراني کرد که البته هميشه شلوغ است تا دوستانشان بگويند به خاطر احمدي نژاد است. نحوه ي سخنراني جناب رييس جمهور منتخب از روي نوشته هايش نيز جالب توجه بود، خیلی زياد به قدري که واقعا متاسف و متاثر شدم. اما اين نکته اي نيست که مي خواهم به آن بپردازم.

خبرگزاري اصولگراي فارس در گزارش تصويري سخنراني احمدي نژاد، عکسي را منتشر کرده که رييس جمهور منتخب هنوز چند روز مانده تا سکان دولت را بر عهده بگيرد، بر جايگاهي سخنراني مي کند که ارتفاع زيادي از مردم دارد، ميله هايي جلوي وي کشيده شده، در بين جمعيت نيز ميله هايي زياد، مسوولان را از مردم عادي جدا کرده، کاري که معمولا ساير مسوولان عالي رتبه نيز اين چنيني عمل مي کنند و از اين لحاظ طبيعي است، اما شعار مردمي بودن، هزينه ي اين کارها را بالا مي برد.
روزنامه ي اصولگراي کيهان اما خودش اين همه کار را با هم انجام داد، آن عکس فارس را دست کاري کرد و در صفحه ي اول منتشر کرد، به طوري که احمدي نژاد در عکس دست کاري شده به مردم نزديک است! ميله اي بين او و مردم نيست، مردمي مردمي! ميله هاي تقسيم کننده ي مردم و مسوولان نيز در عکس دستکاري شده وجود ندارد!

آيا با چنين کارهاي مسخره اي، کيهان و کيهانيان مي توانند اعتماد کساني را که به احمدي نژاد راي داده اند حفظ کنند؟ به نظرم مي رسد اين اعتماد با چنين کارهايي به سرعت سلب مي شود. اميدوارم عقلاي جناح راست حداقل در برابر چنين کارهاي سبکي که برادر حسين به آن دست مي زند بايستند، هر چند منتظر توضيح آنها هستم، شايد جالب باشد!

۱۳۸۴ تیر ۲۹, چهارشنبه

کروبي و عقده ي تاسيس حزب!

يکي نيست بپرسد که چرا آقاي مهدي کروبي ديگر نمي خواهد در مجمع روحانيون مبارز بماند و مي خواهد پس از حدود 19 سال که از تاسيس اين تشکل مي گذرد و او هم دبير کلش است، يک حزب ديگر تاسيس کند؟!
کروبي پس از عدم پيروزي در انتخابات رياست جمهوري نهم تصميم گرفته که حزبي جديد تاسيس کند، اما مگر مجمع روحانيون از نظر او عيب داشته؟
متاسفم که انگار همه مي خواهند به نفي گذشته ي خود بپردازند و با اين کار براي خود وجهه دست و پا کنند!
من که اصلا درک نمي کنم در روز روشن چنين کار خنده داري انجام شود و يک خبرنگار هم پيدا نشود که بپرسد چرا؟
جالب اينجاست پس از اين که این جناب آیت الله گفته از مجمع مي رود، تعدادي از اعضاي مجمع اعلام خطر کرده لند که مجمع با خطر انحلال روبروست، مگر کروبي از خر شيطان پايين بياند!
ببينيد يک حزبي که اعضاي ارشدش «محمد خاتمي» رييس جمهور، خود کروبي تا پارسال رييس مجلس بود و الان عضو مجمع تشخيص، «موسوي لاري» وزير کشور و ... هستند، چقدر قائم به فرد به نظر مي رسد، که با استعفاي دبيرکل آن، آن هم بدون هيچ دليلي که به مجمع مربوط شود، در خطر انحلال قرار مي گيرد.
هر چند شايد براي حفظ آبرو هم که شده شخص ديگري به دبيرکلي انتخاب شود، اما من معتقدم کروبي و مجمع با طرح 50 هزار توماني راه خود را پيش از انتخابات اخير از اصلاح طلبان جدا کرده بودند.
بالاخره منتظرم تا آقاي کروبي، اعضاي مجمع يا دوستان ايشان اگر اين يادداشت من را خواندند و پاسخي دارند، بدهند تا بلکه ما هم متوجه شويم، به خدا ما اون قدرها هم گيج نيستيم، پدر کشتگي هم نداريم، فقط اين گونه حرکات بدون توضيح، محيرالعقول به نظر مي رسد!

۱۳۸۴ تیر ۲۷, دوشنبه

ديدارم با جناب کوچک زاده

هفته ي گذشته براي بدرقه ي همسر مهربانم "مطهره" به مکه با کاروان عمره ي دانشجويي، به فرودگاه مهرآباد رفتم، سالن شماره ي يک پروازهاي خارجي. آقاي کوچک زاده، نميانده ي مجلس را ديدم که آمده بود تا دخترش را راهي همان کاروان کند.
رفتم جلو و با او سلام و احوال پرسي کردم و حين گفت و شنود به او گفتم "لبته شما به ما خبرنگاران، دبيران و سردبيران مطبوعات و خبرگزاري ها لطف داريد!"
به سرعت واکنش نشان داد و گفت: به خانمت بگو در کنار خانه ي خدا براي اين حرف هاي شما استغفار کند.
منظور آقاي کوچک زاده اين بود که آن اظهارات ملاطفت آميز را که گفته بود ما همگي کذاب هستيم و ... ، همگي را خبرنگاران از خود درآورده اند!
او مي گفت که مطمئن است که سندي براي اثبات اين که آن حرف ها را زده وجود ندارد. من هم در همان جا در يک جمله صراحتا گفتم که والله سندش وجود دارد.
دو سه جمله ي ديگر هم بين من و آقاي کوچک زاده رد و بدل شد که اصلا دوست ندارم با نقل آنها آن هم بدون سند، براي خودم شر درست کنم، اما صحبت هايش مانند ادبياتي بود که در رسانه ها منتشر شده بود. بعدش هم بدون خداحافظي در حالي که هنوز صحبت تمام نشده بود، سرش را برگرداند، وارد صف نمازگزاران شد و به نماز ايستاد.
چند دقيقه ي بعد، دوباره ديدمش، جلو رفتم و گفتم که با او خداحافظي نکرده ام، دستش را دراز کرد به طوري که انگار از روي اجبار است، و گفت "خداحافظ".
گفتم: "بهتر است يک نماينده ي مجلس صبورتر از اينها باشد"، گفت: "ما آمادگي همه نوع حرف شنوي و توهين را داريم". و ادامه داد: "به خانمت بگو حتما استغفار کند".
اتفاقا اين بار مطهره در کنارم بود، به کوچک زاده سلامي کرد و گفت "انشاءالله همه براي کارهايشان استغفار کنند!".
به ياد اعتراض و تحصنمان در جلوي خانه ي ملت افتادم، سه روز از صبح تا ظهر، اما جالب اين که ککشان هم نگزيد و آقاي حداد عادل در حمايت از کوچک زاده ي آبادگراني از تريبون مجلس گفت که نمايندگان بايد به خاطر کارهاي ما خبرنگاران، لباس عزا بپوشند!

۱۳۸۴ تیر ۲۳, پنجشنبه

هزينه‌ي آزادي گنجي، حق همه!

چند سالی بود که معده ام درد مي کرد، بهش نمي رسيدم، هر کس مي گفت برو دکتر، نمي رفتم، تا اين که بالاخره وقتي دو هفته ي پيش رفتم دکتر، اوضاع وخيم بود و اميد بهبود اندک.
اول آندروسکپي کرد(يه شکنگ مخصوصه که نوکش دوربين داره، از راه دهان مي کنه تو حلق تا معده و آنجا را مي بينه تا تشخيص بده که وضعيت چطوره) و 50 هزار تومان گرفت، گفت زخم فعال و کهنه اي داري، بعد براي دو هفته 35 هزار تومن دارو نوشت.
بايد فردا هم دوباره پيشش بروم تا باز هم مداوا را ادامه بدهم، خدا مي داند چقدر ديگر زمان مي برد و هزينه، تازه معلوم نيست که خوب بشه.
حقم است، معده ي بيچاره چند سال به خاطر بي توجهي من هزينه داد، حالا من بايد هزينه کنم، اما به مراتب بيشتر و با درد و رنج.
حالا قضيه ي اکبر گنجي است، به نظرم او هم مثل معده ي من به زخم کهنه ي فعال تبديل شده است. او پنج سال در زندان اوين، هزينه ي بيان اعتقاداتش را داد.
و حالا نوبت کساني است که اين هزينه را به گنجي و گنجي ها تحميل کردند، بايد اين بار خفت تحقير شدن را با آزادي گنجي آن هم زير فشار افکار عمومي بپردازند.
تفاوت اين است که اين بار غير از اصحاب قدرت، کشور نيز به دليل سکوت در اين چند سال، متضرر خواهد شد، زيرا آزادي گنجي مفاهيم ديگري هم پيدا کرده است، پيروزي ظاهري عناصري بدون هيچ گونه علاقه به ايران که گنجي را در فشار افکار عمومي همراهي مي کنند، از جمله جورج بوش و تعدادي از فعالان سياسي غير متعهد به کيان ايران.
فرهنگ سياسي اكبر گـنـجي

از نگاهي ديگر، معتقدم دیگر اكبر گنجي يك فرهنگ سياسي است نه تنها يك فعال سياسي.
يادش به خير، حدود يك ماه پيش بود كه وقتي آقاي معين به ديدارش رفت، من هم آنجا بودم، چه صراحتي دارد این گنجی و چه نفوذي. كاري به اعتقادات سیاسی اش ندارم، شايد نظرات هر كدام از ما با هم تفاوت‌هايي هر چند جزيي داشته باشه.
او اكنون دارد با همه‌ي ما حرف مي‌زند، با كارهايش دارد مي‌فهماند كه در اين هشت سال چه فرصت‌هايي را از دست داديم كه مي‌توانستيم با ايستادگي از آنها استفاده كنيم.
به نظر من او نور اميد را در دل همه‌ي فعالان سياسي منتقد روشن نگه داشت با مقاومتش. كم نيست پنج سال حبس و باز بخندي، حركت سياسي كند آن هم در اين حد.
گنجي به تنهايي توجه همه‌ي جهان را به خود، البته نه به شخص خود، بلكه به مظلوميت‌هايي كه فعالان سياسي منتقد در اين سال‌ها با آن روبه‌رو بودند جلب كرد، و اكنون منتظر اين است كه جناح محافظه كاري كه هشت سال پدر اصلاح طلبان را درآورده، به زانو درآيد.
وقتي گنجي آزاد شد
مشي و نحوه ي عمل سياسي گنجي پس از آزادي با توجه مانيفست هاي جمهوري خواهي اش، چه خواهد بود؟
حکومت تحمل خواهد کرد که گنجي آزادانه به انتشار افکارش دست بزند که به مراتب راديکال تر از پيز از زنداني شدنش است؟
واکنش اصلاح طلبان، محافظه کاران و جنبش دانشجويي نسبت به حضور گنجي در فضاي سياسي چه خواهد بود؟

۱۳۸۴ تیر ۱۸, شنبه

به نام خدا

سلام. از امروز در اینجا خواهم نوشت. در این بیابان بی آب و علف مجازی!
سعی می کنم برای خودم یادداشت بنویسم، یادداشت هایی به قول بعضی ها «شخصی»!
راستش خودم هم نمی دانم این یعنی چی، اما دوست دارم با این عنوان «شخصی» بودن، بعضی ها قبول کنند که میشه اینجا کمی راحت تر نوشت.
اینجا روزنامه یا خبرگزاری نیست، خوانندگانش هم کمتر از آنی است که باور کنیم، پس این جملاتی است برای دل خودم؛ و شاید کسی که گذارش به اینجا افتاده باشد!

۱۳۸۴ تیر ۱۷, جمعه

تغيير مكان به بلاگ اسپات


‌سلام
از اين پرشين‌بلاگ مي‌خواهم خلاص شوم.
از حدود دو سال پيش تو پرشين‌بلاگ مي‌نوشتم. تا به حال هم حدود 18 هزار و اندي خواننده داشتم.
خيلي اذيت مي‌كنه، يه روز اين‌جوريه، يه روز اون‌جوريه! البته من هم چند بار تو قالبش دست كاري كردم اما كلا هم بعضي وقت‌ها فيلتره، هم گاهي آرشيوش ايراد داره، هم بعضي وقت‌ها براي پيغام گذاشتن توش دچار مشكل مي‌شوي، هم ...
بالاخره به پيشنهاد دوستم «هادي» بلاگر «كومه» به اين‌جا نقل مكان كردم.
تا بعد...