۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

اندر احوال عكس خبري

ديدم احمد آقاي شيرزاد يادداشت «تا دم حوض» رو نوشته؛ داستان تعداد شركت‌كنندگان در سخنراني آقاي احمدي‌نژاد توي ميدان نقش جهان اصفهان است كه گلايه كرده «ديدم دوربين تلويزيون فقط از زاويه‌ي جلوي جمعيت فيلم گرفته و از زواياي كناري تصويري بر نداشته است.»

صدا و سيما كه داستانش جداست؛ گلايه‌اي كه خود من هم خيلي از وقت‌ها از بيشتر دوستان عكاس خبري داشتم اين بوده كه وقتي به برنامه‌اي براي عكاسي مي‌روند بيشتر از اين كه دنبال عكس خبري باشند، دنبال اين هستند كه عكسشان نورش اين طوري باشد يا آن طوري باشد، بيشتر پورتره مي‌گيرند تا عكس عمومي از آن اتفاق. مثلا در گزارش تصويري از يك اجتماع، عكس‌ها بيشتر تكي از فرد سخنران است تا كل اجتماع، براي همين نمي‌توان تصور درستي داشت از اين كه اين حرف‌ها در چه فضايي زده شده و يا اين اتفاق چگونه بوده است.

بعضي وقت‌ها وقتي از بعضي از دوستان عكاس سوال كرده‌ام كه چرا از فلان جاي كار كه مي‌لنگد عكس خبري تهيه نمي‌كني، معلوم مي‌شود خودسانسوري كرده، يا اصلا دنبال به قول خودش عكس هنري است؛ «خبر» هم فداي هنر
ارديبهشت 84 سمينار دو روزه‌ي «جنبش دانشجويي، گذار به هويت نقد» را تعدادي از فعالان انجمن اسلامي دانشجويان چند دانشكده‌ي دانشگاه تهران در تالار دانشكده‌ي ادبيات دانشگاه تهران برگزار كردند، بچه‌ها را فرستاديم تا خبر تهيه كنند، روز دوم وقتي عكس‌‌ها را داشتم روي خبر مي‌گذاشتم ديدم عكاس فقط دو تا عكس آماده كرده از خود سخنرانان و فضاي سالن اصلا مشخص نيست؛ به سرويس عكس رفتم، عكس‌هاي ديگر را هم ديدم، دو تا ديگر انتخاب كردم و به همراه آنها روي خبر گذاشتم تا بيننده متوجه شود كه چند نفر در سخنراني علي افشاري در دانشگاه تهران شركت داشتند. چند ماه بعد كه به ايسنا آمد از او درباره‌ي كاهش مخاطبانش پرسيدم، گفت همانطور كه در انتخابات مشخص بود، اصلاح‌طلبان در اين سال‌ها صرفا نخبگان را مخاطب قرار دادند كه حتي در دانشگاهش از چنين بحث‌هايي كم استقبال مي‌شود.

يادم نمي‌رود، به نظرم سال 81 بود، يك بار بچه‌هاي شوراي مركزي تحكيم جلوي دفتر آيت الله شاهرودي تحصن كرده بودند، با عكاس رفته بوديم، اصلا اجازه‌ي تهيه‌ي عكس نمي‌دادند، يك سرباز فقط مي‌پاييد كه عكس نگيريم، با امير خلوصي نشستيم لبه‌ي جوب، دوربين به گردن امير آويزان بود و انگشتش روي دكمه تا آن را بچكاند اما خودش اين طرف و آن طرف را نگاه مي‌كرد و من به او فرمان مي‌دادم كه «يه ذره اين ورتر، يه ذره بالا، خوبه، بگير». با هر كلكي بود امير عكس‌ها را برد ايسنا، من هم خبرش را تلفني مي‌دادم، خبر كه روي سايت رفت، دفتر شاهرودي تكذيب كرد، خبر تكذيب را با عكس منتشر كرديم، خيلي خنده دار شده بود. اما اون عكس اصلا كيفيت نداشت و به به قول معروف هنري نبود اما خبري بود.

البته من چون زورم به علي آقاي افشاري مي‌رسه كه از او مايه گذاشتم براي اين مثال، اما دوستان عكاس خبري درباره‌ي خيلي از اتفاقات چنين اشتباهي را مرتكب مي‌شوند. برخي واقعيات در تصوير مراسم مربوط به بزرگان كه خود داستانش جداست، اگر منتشر كني آن وقت شايد بشود توهين به يك شخصيت! يا شايد هم انتشار تصاوير موهن و گزينش شده! براي همين جدي عكاسان رسانه‌هاي رسمي هم گاهي مجبورند سانسور كنند، خيلي‌هايشان اصلا خودسانسور شده‌اند به معناي دقيق كلمه، اصلا خيلي از اتفاقات را ناديده مي‌گيرند يا در بايگاني نگاه مي‌دارند.

(عكس افشاري كه معلوم نيست چند مخاطب دارد 10 تا يا 5 هزار نفر)

(باز هم عكس عليرضا رجايي و افشاري در حالي كه مخاطبان معلوم نيستند)

(اين هم عكس خبري از آن سالن خالي كه نشاندهنده‌ي تعداد شركت كنندگان است)

همين امروز داشتم عكس‌هاي امروز احمدي‌نژاد را مي‌ديدم، نيست كه قضيه‌ي هاله‌ي نور مد بين عكاسان مد شده، همه دنبال اين هستند كه از احمدي‌نژاد طوري عكس بگيرند كه نورهاي عجيب غريب توي عكس ديده بشه، به اين عكس كه امير پورمند از رييس جمهور در جمع مردم شهرستان شهرضا گرفته توجه كنيد :

و اما يك نكته‌اي هم يادم آمد درباره‌ي گيري كه آقاي شيرزاد به آقاي رييس جمهور فعلي داده. البته به عنوان جواب نيست، فقط مي‌خواهم يادآوري كنم كه به طور طبيعي هواداران يك رييس جمهور در اين سخنراني‌هاي عمومي كم مي‌شوند؛ همانطور كه مخاطبان سخنراني‌هاي عمومي آقاي خاتمي هم در سال‌هاي آخر به شدت كاهش پيدا كرده بود. به عنوان نمونه وقتي با آقاي خاتمي در پاييز 83 به يزد رفته بودم، در اردكان كه شهر خود آقاي خاتمي است، محل سخنراني عمومي كنار «خانه‌ي فرهنگ خاتمي» آماده شده بود، اما چند ساعت گذشت ولي چون تعداد مخاطبان بسيار اندك بود ديگر به آن حساب سخنراني نكرد، زمان خروج از خانه‌ي فرهنگ، فقط در بين جمع آمد و چند جمله‌اي برايشان سخن گفت.

به هر حال، آهاي عكاسان خبري محترم و غير محترم! لطفا عكس خبري بگيريد نه هنري! هر چند خودم هم قبول دارم كه در همه جا هم نمي‌شود عكسي گرفت تا تمام جمعيت را نشان دهد

۱۳۸۶ خرداد ۵, شنبه

پخش زنده‌ي مشاعره يا معامله با شيطان

«مذاكره با آمريكا» موسوم به شيطان بزرگ براي دولت احمدي‌نژاد و مجموعه‌ي محافظه‌كاران مي‌توانست نقطه‌ي مثبت كارنامه‌اي چهار ساله باشد چون صرف انجام اولين مذاكره بعد از 28 سال، مي‌تواند زمينه‌هاي اقتصادي خوبي براي ايران بگشايد، هر چند زمينه‌ي مذاكره فقط در دوره‌ي او فراهم است. اما ...


اما با شعارهاي ضد امپرياليستي آقاي رييس‌جمهور، مذاكره‌اي كه تابو بود، سخت‌تر از قبل شد. تا دو سال پيش حتي در روزنامه‌ها نمي‌شد درباره‌ي مذاكره نوشت، آن موسسه‌ي نظرسنجي درباره‌ي احتمال ارتباط را هم بستند، عباس عبدي و چند نفر ديگر به خاطرش زندان رفتند، حالا همه‌ي آنها كه خود دولتي شده‌اند همين فردا (28 ماه مي) در پاي يك ميز به مذاكره مي‌نشينند، اما از قبل از رفتن هم پايشان مي‌لرزد كه آيا طرفدارانشان قبول كرده‌اند كه اين «مذاكره» نيست، فقط «جلسه‌ي توجيهي» است!


به شخصه حتي به اين كه گفتند آمريكايي‌ها خودشان درخواست رسمي داده‌اند شك دارم، مي‌گويم شايد يكي از توافق‌هاي پشت پرده و شرط ايران اين بوده كه آنها اول درخواست رسمي بدهند تا اينها بتوانند آن را بهانه كنند تا بلكه افكار عمومي و طرفدارانشان بپذيرند، و شايد به طرف آمريكايي براي اين توافق امتيازي داده شده است؛ بعيد نمي‌دانم!


لذا به نظرم از طرفي طرفدارن اينچنين دولت احمدي‌نژاد سر اين قضيه به شدت از دستشان عصباني باشند كه «مگر خودمان نمي‌گفتيم مذاكره خيانت به امام خميني است» و از طرفي اصلاح‌طلبان هم مي‌گويند «خب، بالاخره به عقل آمدند»! پس سياه سفيد كردن شرايط براي آقاي احمدي‌نژاد ختم به خير نشد و احتمال دارد باعث كاهش مقبوليتش در بين بخشي از طرفدارانش شود.


فكر مي‌كردم اصلاح‌طلبان در اين موقعيت نبايد مانع كار دولت شوند، براي همين بهتر است به روي احمدي‌نژاد و مجموعه‌ي محافظه‌كاران نياوريم كه نماد استكبارستيزي خود را خود شكستند، اما وقتي مي‌بينم با پررويي تمام دارند در افكار عمومي تبليغ مي‌كنند كه چرا در زمان خاتمي اين مذاكره انجام نشده، به نظرم آمد بهتر است حالا ما هم فرصت را از دست ندهيم، به مردم بگوييم كه چرا آنها نگذاشتند در زمان اصلاحات مذاكرات آغاز شود.


واقعيت اين است كه محافظه كاران مي‌دانستند اكثريت مردم از عدم برقراري ارتباط با آمريكا و تبعات طبيعي هر قطع ارتباطي بعد از اين همه سال خسته شده‌اند و اين را نظرسنجي‌ها هم نشان مي‌داد، زمينه هم فراهم بود كه در كمال اقتدار با آنها درباره‌ي اختلافاتمان مذاكره كنيم، نه در اين شرايط كه چند قطعنامه عليه ما در شوراي امنيت تصويب كرده‌اند، ناو‌هاي جنگي آمريكا در خليج فارس است و تهديدمان مي‌كند، پنج ديپلماتمان را در عراق دستگير كرده‌اند، و ...


نه برادران و خواهران، آنها از مذاكره‌ي دولت اصلاحات با آمريكا براي ايران نگران نبودند، آنها تصور مي‌كردند كه افتخاري است دست دادن با آمريكايي‌ها، مي‌گفتند كه چرا افتخارش به نام اصلاح‌طلبان ثبت شود كه توانستند زمينه‌ي رفع اختلافات كهنه را فراهم كنند، بگذار اگر افتخاري است، براي خودمان باشد! اما دل غافل كه مجبورند دروغ بگويند به مردم، بگويند اين مذاكره نيست، پس چيست؟ اگر مذاكره نيست حتما معامله است! مشاعره كه نيست، هست؟!


بله، محافظه‌كاران بايد هزينه‌ي آن سياه و سفيد كردن‌ها را بپردازند، خوشحال مي‌شويم بعضي از آنها مانند احمد توكلي بگويد اگر مصلحت باشد با شيطان هم مي‌شود مذاكره كرد، حتي اگر امام جمعه‌ي تهران معتقد باشد آن شيطان «بزرگ» اكنون «اكبر» شده است!
اما بدانند كه اين كمال بي عرضه بودن دولت ما را نشان مي‌دهد يا در موضع ضعف بودنمان را كه پنج ديپلماتمان در عراق چهار ماه است در اسارت آمريكايي‌ها هستند و قبل از مذاكره به عنوان پيش شرط آزاد نشدند.


من از همين جا درخواست مي‌كنم اين جلسه‌ي «تفهيم وظايف به آمريكايي‌ها» مستقيم از تلويزيون پخش شود يا اصلا وظايفشان در قالب نامه برايشان پست شود، اي ميل هم مي‌شود كرد! وگرنه شما به معامله با شيطان متهم هستيد!

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

مساجد ما خاموش است


مرحوم فخرالدين حجازي را وقتي ديده بودم كه ديگر پير شده بود اما در پس همان صداي نحيفش شجاعت بيان و گيرايي زبان مشهود بود و هم اين كه اديب بوده است. اولين بار آقاي نادعلي‌زاده در سال 80 به من ماموريت داد تا پيدايش كنم و مصاحبه‌اي با او بگيريم. آن موقع آقاي نادعلي‌زاده سردبير سرويس سياسي ايسنا بود و من خبرنگارش. در ساختماني در خيابان 16 آذر، بالاي كتابفروشي بعثت، دفتر انتشارات بعثت؛ محلي بود كه پيرمرد روي صندلي‌اش مي‌نشست و امور موسسه را زيرنظر داشت. آقاي نادعلي‌زاده وقتي از او تعريف مي‌كرد ياد خاطراتش مي‌افتاد كه در دوران نوجواني چقدر به او علاقه داشته. فكرش را بكنيد، در انتخابات اولين دوره‌ي مجلس، حجازي نفر اول تهران شد، آن هم در رقابت با چه بزرگاني. و تقدير سال‌ها او را گوشه‌نشين كرد تا شايد اولين حرف‌هايي كه پس از سال‌ها از او منتشر شد مربوط به همان مصاحبه بود، اتفاقا در همان مصاحبه اشاره‌اي هم به اتهامي كه به مي‌زدند كرد، تملق گويي؛ البته گفت كه آن طور كه مي‌گفتند نبوده. دو سه باري به غير از تلفن، رفتم و با او و اطرافيانش صحبت كرديم تا راضي شد بيايد ايسنا. دو سال بعد دوباره آمد، اين بار به دعوت دوستان ديگرم.

اين عكس مربوط به همان سال 80 است در اتاق سرويس سياسي: نفر سمت راست ايستاده، همراه آقاي حجازي است. اميد شريف موسوي، دوست عزيزم كه الان رفته توي دنياي سينما، هميني است كه سمت راست نشسته. من هم كه آن موقع محاسني داشتم، در تصوير دارم سايت را به حجازي نشان مي‌دهم. سركار خانم محسني كه نمي‌دانم الان كجاست، همان ديگري است! و نفر سمت چپ را هم به ياد نمي‌آورم.

خبر فوتش را كه شنيدم صدايش در گوشم پيچيد كه «متاسفانه الآن مساجد ما خاموش است. وقتي گروهي جوان به جايي مي‌آيند كه آبشخوري مذهبي پيدا كنند ولي سيراب نمي‌شوند، اين شكست براي مكتب و فلسفه است. تلاش امام (ره) براي آن بود كه فلسفه اسلام ناب، اصل توحيد و مفهوم يگانه پرستي به طبقه‌ي جوان آموخته شود ولي الآن اين كار كمتر مي‌شود يا نمي‌شود و يا ضد آن ارائه مي‌شود.در صورتي كه تا در مبناي اين طرز تفكر، انقلابي ايجاد نشود و همه،‌ اسلام را آن سان كه هست، درنيابند، ما به پيروزي نخواهيم رسيد.»، خدا بيامرزدش

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۷, پنجشنبه

اشك دانشجويان اصولگرا

امروز دلم براي بچه‌هاي عضو بسيج دانشجويي و همطيف‌هاي اصولگراي آنها سوخت، خيلي هم سوخت، آنها گريه مي‌كردند، براي اينكه جلوي چشمشان ديدند كساني كه تا ديروز شعار مي‌دادند «به هيچ وجه با آمريكا مذاكره نمي‌كنيم»، امروز ...

امروز به ياد انتخابات مجلس هفتم افتادم، رييس جمهور اصلاحات و وزير كشورش و استاندارانش همگي تا روز قبل گفتند «انتخابات مشروعيت ندارد» و «دولت فقط انتخابات آزاد برگزار مي‌كند»؛ اما به راحتي برگزار كردند. البته ما مي‌دانستيم كه اين حرف‌هاي دولت اصلاحات نمي‌تواند زياد جدي باشد چون توانش را ندارد اما اين دانشجويان اصولگرا به هيچ وجه فكر نمي‌كردند در زمان حاكميت يكدست اصولگرايان، امروز جلوي چشم آنها با «شيطان بزرگ» و «استكبار جهاني» مذاكره كنند، بهانه‌اش مهم نيست، چه عراق باشد چه ديگري.

حالا فكرش را بكنيد كه يكهو آقاي بادامچيان موتلفه مي‌گويد كه «پذيرفتن مذاكره با درخواست رسمي آنها منطقي و عقلايي است»؛ و به همين راحتي «هر جنگي نهايتي خواهد داشت»!
و دوستان ديگرشان هم در مجلس با عجله پيشنهاد گروه دوستي پارلماني را داده‌اند كه به قول آقاي تابش دبير فراكسيون اقليت مجلس، «خودباختگي و بسيار زشت است».

پس حق داشتند كه اين دانشجويان به خاطر فروريختن تصوراتشان كه طي سال‌ها در گوش‌هايشان زمزمه شده بود مقابل ساختمان رياست جمهوري و مجلس تجمع كنند و فرياد بزنند كه «مستضعفين جهان، شرمنده، شرمنده؛ ما به ملت مستضعفين چگونه جواب بدهيم كه بعد از 28 سال مرگ بر آمريكا گفتن قصد مذاكره داريم؟»

عاقبت اين سياه و سفيد كردن همه چيز، همين مي‌شود. بله، حق با آن دانشجوي اصولگرايي بود كه مي‌گفت «روزي مي‌گفتند ديوار بي‌اعتمادي كوتاه شده، در آن روز ما عليه سازش‌كاري شعار داديم. ولي امروز بحث توسط دولت منتسب به تفكرات اسلامي مطرح مي‌شود».

ديگري هم مي‌گفت كه «اماما! تو انقلاب را به دست ما سپردي و رفتي و من به خاطر اين مساله‌ي مذاكره با آمريكا امروز لباس سياه پوشيده‌ام؛ چراكه مذاكره با آمريكا خيلي مهم‌تر از بحث دانشگاه تهران و اميركبير است و بحث مذاكره با آمريكا بحث اصولي ماست».
آنها سرود «آمريكا آمريكا ننگ به نيرنگ تو» و «كجاييد اي شهيدان خدايي» را خواندند. بعد از اين سرود برخي از آنها گريه مي‌كردند چون از نظر آنها رابطه با آمريكا «خواب بي‌تعبير» بود كه «در حال تعبير شدن» است، و ان «دم خروس استكبارستيزي دولت هم درآمد»! و براي همين «اصولگراي آمريكايي، اصلاح‌طلب آمريكايي» مي‌گفتند و چون كسي تحويلشان نمي‌گرفت مجبور بودند شعارهايي كه سالها آنها شنيده بودند را به شوخي بگيرند و شعار بدهند :«مذاكره در عراق، هديه‌ي ما به بوش است»، «آمريكا، آمريكا ما داريم مي‌آييم!»، «اولين كاروان زيارتي كاخ سفيد، حركت از مجلس بهارستان».

به نظرم اگر جمله‌ي دوم را اول بخوانيم و جمله‌ي اول را دوم بخوانيم ديگر جواب نمي‌خواهد. اگر فقط مساله موضوع است كه مهم نيست چه باشد، مساله‌ي اصلي خود گفت‌وگوست كه قرار است انجام شود.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۳, یکشنبه

ملاقات شيخ الوزرا در باكو

ديروز به طور اتفاقي آقاي مهندس زنگنه را در باكو ديدم. شنبه كارخانه تعطيل بود، مطهره خانم هم كه سه روز پيش رفته تهران، احتمالا همين هفته برمي‌گرده. كوله پشتي بر دوش انداختم و زدم بيرون، با چند خط ميني‌بوس و مترو رفتم چند نقطه‌ي باكو كه كار داشتم. بعد از ظهر كه كارم تمام شد رفتم دوري بزنم توي مركز تفريحي و خريد شهر. يك دانشجوي ايراني مي‌شناختم كه با برادرش مغازه‌اي دارند، نفت مي‌خواند در اينجا. سري به او زدم و گفتم دوست دارم هر وقت فرصت داشتي كمي درباره‌ي وضعيت نفت جمهوري آذربايجان صحبت كنيم. يكي از نماد‌هاي باكو، مناطق استخراج نفت سنتي با پمپ‌هاي الاكلنگي است كه اطراف شهر هستند، مثل مسجد سليمان خودمان.

از مغازه كه بيرون آمدم، هنوز 20 قدم دور نشده بودم، داشتم بساط دست فروش‌ها را مي‌ديدم كه از مدال‌هاي قديمي نظامي، پول‌هاي كشور‌هاي مختلف و تمبر گرفته تا دوربين‌هاي عكاسي قديمي، ظروف و نقاشي و از اين جور چيز‌ها مي‌فروشند.

جالب بود، آقاي مهندس زنگنه، وزير سابق نفت خودمان را با دو همراهش آنجا ديدم. سلام و عليك و خوش و بش. اولين چيزي كه به خاطرم آمد تغييرات پس از روي كار آمدن دولت احمدي‌نژاد بود، خاطرات خودم هم از جلوي چشمم گذشت. 22 سال سابقه‌ي وزارت جهاد، نيرو و نفت، كم نيست، اما حالا چه مي‌كند؟ كمي تدريس، در دانشكده‌ي فني تهران و خواجه نصير. از 10 سال پيش هم كه عضو مجمع تشخيص است؛ در ركاب سردار سازندگي.

گفتم كه امروز داشتم دنبال دوستم مي‌گشتم تا درباره‌ي نفت اينجا ازش بپرسم كه اتفاقي با او برخورد كردم، آقاي زنگنه حتي پدرش هم نفتي بوده و بيژن خان خودش توي نفت شهر بزرگ شده. هشت سال هم وزير نفت بود، فقط هشت سال! اما واقعا از مديران باسابقه و سالم كشور است، پارسال كه هي اين طرفداران آقاي احمدي‌نژاد به زنگنه گير داده بودند، رييس قوه‌ي قضاييه اعلام كرد كه دارايي‌هاي زنگنه را بررسي كرده، بعد از اين همه سال اضافه نشده، اما اگه من اين همه سال وزير بودم نمي‌دانم وسوسه مي‌شدم يا نه؟ اصلا مطمئن نيستم.

فهميدم از پنج شنبه اينجا بوده و تا چند ساعت ديگر عازم ايران است، گفتم «ايچري شهر»، شهر قديمي رفته‌ايد؟ گفت نه، فقط يك قلعه رفتيم. منظورش بخشي ابتدايي ايچري شهر بود نه همه‌ي آن. كاخ شيروانشاهان و موزه‌ي لنين و آتشگاه را هم پرسيدم، نرفته بود، فقط به آرامگاه مرحوم حيدر علي‌اف كه در آن مقبره‌ي بزرگانشان هست رفته بود و سه شب پيش هم مراسم گل بايرامي كه جشن تولد مرحوم حيدر علي‌اف بوده را ديده كه تقريبا جلوي هتل محل اقامتشان برگزار شده بود. گفت كسي اين جاها را به آنها معرفي نكرده بود، به هر حال اصلا وقت نبود كه آنجاها برويم.

با او كه قدم مي‌زدم كاملا معلوم بود كه اين همه سال فعاليت خسته‌اش نكرده، درسته 55 سالشه اما جدي مثل يك جواني است كه هنوز مي‌تواند كار كند آن هم با كوهي از تجربه؛ فعلا بايد بگذاردش در كوزه و آبش را بخورد!

يادم هست يك بار از آقاي زنگنه پرسيده بودند كه «شما به بوي بد نفت اعتقاد داريد يا آمدن پول آن بر سر سفره‌‏ها؟» گفته بود كه « 50 سال است كه غير از نفت چيزي بر سر سفره‌‏هاي مردم نيست. چه چيز بيشتري مي‌‏توان آورد؟ ما بايد كاري كنيم مردم با تلاش و زحمت، به جاي پول نفت، پول زحمت خود آن‌‏ها سر سفره‌‏ها بيايد.»

اما به نظرم دولت نشان داد كه پول نفت بيشتر هم مي‌توان بر روي سفره‌ها آورد و خود آقاي زنگنه جواب خودش را گرفته است! چون وقتي گفتم اظهارنظر جديد آقاي احمدي‌نژاد را شنيده كه گفته «آنها كه گفته‌اند وابستگي كشور به نفت در اين دو سال بيشتر شده پيغام داده‌اند پا توي كفش ما نكن!». توضيح داد كه شاخص‌هاي وابستگي به نفت مشخص است، برداشت دولت از صندوق ذخيره، وابستگي بيشتر بودجه به نفت، ثابت بودن صادرات غير نفتي و افزايش واردات؛ همه نشان از وابستگي بيشتر است.

گفتم اگر لايحه‌ي تجميع انتخابات بيايد مجمع چه مي‌شود؟ گفت كه به نظرش چيزي از توي آن در نمي‌آيد. گفت لايحه فقط خواسته براي يك دفعه زمان اين دو انتخابات را يكي كند اما اگر به هر دليلي رييس جمهور وسط دوره‌اش كنار برود دوباره وضع مثل اولش مي‌شود. نظرش درست بود، اين طرح فقط مربوط به كشورهايي است كه در صورت كنار رفتن رييس جمهور، معاون اول همه كاره مي‌شود و طبق قانون تا آخر دوره كشور را اداره مي‌كند مثل آمريكا.

آقاي زنگنه كرد كرمانشاه است، از ايل زنگنه كه از بزرگترين و معروف‌ترين ايل‌ها هستند و حتي بخش‌هايي از اين ايل به غير از چند استان ايراني، در عراق و افغانستان هم پراكنده‌اند. به نظرم شايعه‌ي اين كه كانديداي مجلس هشتم شود دور از انتظار نيست، آن هم از حوزه‌ي كرمانشاه. برايش در هر كجا كه باشد آرزوي موفقيت مي‌كنم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۷, دوشنبه

حراست يا تجاوز

اينقدر غرق در بازي‌هاي سياسي اين روزها در دانشگاه‌هاي اميركبير و تهران هستيم كسي متوجه نشد كه دختركي دانشجو در دانشگاه رازي كرمانشاه مورد تجاوز يكي از پرسنل حراست قرار گرفته.

هر چند ايسنا هم خبري سر بسته از اين اتفاق روي سايت گذاشته اما در واقع اين گونه خبرها معمولا در خبرگزاري‌هاي رسمي منتشر نمي‌شود، اطلاع رساني فقط زماني كه طرف مقصر پشتيباني نداشته باشه اشكال ندارد وگرنه بايد اجازه گرفت! آقا اجازه هست بنويسيم كارمندتان تخلفي كرده؟



معمولا خبرنگاران اين خبرها را مجبورند خودشان سانسور كنند يا پررويي كنند و از مديران آن سازمان به قول معروف تاييد خبر را بگيرند، خب مشخص است كه در اكثريت مطلق موارد هم آن سازمان‌ها تهديد مي‌كنند كه اگر خبر منتشر شود آن را تكذيب مي‌كنند.



و اما واعظان کين جلوه بر محراب و منبر مي‌کنند، چون به خلوت مي‌روند آن کار ديگر مي‌کنند. ادعا نمي‌كنم كه روابط نامشروع در بين دانشجويان اتفاق نمي‌افتد، بله حتما رواج دارد و اتفاقا همين امروز درباره‌اش داشتم با يكي از دوستان صحبت مي‌كردم، اما اعضاي حراست دانشگاه‌ها كه در دانشگاه‌ها دفتري دارند، مسوول حراست فضاي اخلاقي در دانشگاه هستند كمتر صلاحيت اين كار را دارند، به كررات مواردي غير اخلاقي درباره‌ي آنها ديده و شنيده‌ام. نمي‌دانم اشكال كار كجاست كه كسي از حراست به تاوز مي‌رسد؟ شايد فضا از هر لحاظ برايشان مهياست، بالاخره اين به آسيب شناسي جدي نياز دارد.



دومين طرف ماجرا هم هست، البته اصل ماجرا را هنوز دقيقا نمي‌دانيم كه با اجبار بوده يا خير، اما از دو حال خارج نيست، هر دو فاجعه است. شنيدم دخترك براي اين قضيه شكايت كرده، پس احتمال مي‌دهم اجبار در كار بوده، اما برای اثبات دخترك بيچاره فقط بايد چهار شاهد مرد براي تجاوز داشته باشد تا به قول معروف محکمه پسند باشد!


(يكشنبه تعطيل بوديم، رفتيم آرامگاه مرحوم حيدر علي‌اف)

يك جمله هم ظرافت بنويسم كه «آقاي احمدي‌نژاد! اين بود شعارهايت، در دولت اسلامي، دختر دانشجو را به دولت تو مي‌سپارند، يك كارمندت كه بايد حارس اخلاق باشد به دخترك هتك حرمت كرد، ببينيم واكنشت چيست.»



آنهايي كه به دنبال انتشار چند ورق‌پاره‌ي جعلي تفرقه افكنانه، روزها تحصن مي‌كنند، يا واقعا آنهايي كه شوخي استادي پير را (هر چند كه اشتباه بوده) در سر كلاس هنر پيراهن عثمان كرده‌اند كجايند كه دم از غيرت بزنند؟ اينجا معلوم مي‌شود فرق دختر آقاي سليمي نمين در دانشگاه تهران با دختركي ناشناس در دانشگاه رازي كرمانشاه چقدر است؟

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

قدم‌به‌قدم تا انقلاب فرهنگي

اداره‌ي كل فرهنگي دانشگاه اميركبير در اطلاعيه‌اي اعلام كرد كه «انتشار كليه‌‌ي نشريات تا اطلاع ثانوي ممنوع است»؛ آن هم به بهانه‌ي اتفاق اخير و همچنين «دبيرخانه‌ي كميته‌ي ناظر موظف شده تا در اسرع وقت آيين‌نامه‌اي را به منظور تامين حقوق نشريات و دانشجويان و دانشگاهيان تدوين كرده و به تصويب برساند»। (لينك به خبر)

بهانه قرار دادن يك حركت سياسي در دانشگاه پلي تكنيك كه تاكنون كسي نتوانسته باعث و باني آن را پيدا كند تنها پاك كردن صورت مساله است। تا امروز كه نشريات دانشجويي در اين دانشگاه منتشر مي‌شده‌اند، اين چهار نشريه‌ي «ريوار، سحر، آتيه و سرخط» هم اجازه‌ي انتشار داشتند مانند باقي نشريات؛ اما يك روز تعدادي نشريه با لوگوي آنها منتشر مي‌شود كه هيچ كس مسووليت انتشارشان را قبول نكرده، پس هر كسي مي‌توانسته اين كار را بكند، چه خود آنها، چه بچه‌هاي انجمن اسلامي دانشجويان و چه اعضاي بسيج دانشجويي، چه كاركنان دانشگاه، چه كساني از بيرون دانشگاه. پس اگر فردا كه هيچ نشريه‌اي اجازه‌ي انتشار ندارد و كسي نشريه‌اي را منتشر كند و مسووليتش را بر عهده نگيرد، اين وضع با قبل هيچ تفاوتي ندارد و ممنوعيت انتشار همه‌ي نشريات دانشجويي موثر نخواهد افتاد.

انتشار آن نشريات كه باعث اين همه واكنش شد با هر نيتي بوده باشد البته بايد پيگيري شود، در اين هيچ كس شك ندارد اما بويش مي‌آيد كه گروهي به جد دنبال بستن فضاي دانشگاه به همين بهانه هستند، مقاومت‌هاي اوليه هم موثر نيافتاده و با هجمه‌ي تبليغاتي در اين چند روز از جمله برگزاري تحصن‌هاي مصنوعي دارند فضا را براي جلوگيري از فعاليت دانشجويان فعال سياسي فراهم مي‌كنند। اين ممنوعيت انتشار نشريات دانشجويي هم قدم مهمي در بسته شدن فضاي فرهنگي و سياسي دانشگاه است وگرنه همين نشرياتي كه مطالب منتشره به آنها نسبت داده شده خودشان از لحظه‌ي اول قاطعانه توهين به مقدسات را تكذيب كردند و گفتند كه لوگوي آنها جعل شده است، فكر مي‌كنم اين كافي باشد كه از آن پس همه‌ي دانشگاهيان يك صدا دنبال مقصر و محرك اصلي باشند.

به هر حال كساني كه در سال‌هاي گذشته با اشاره‌ي مستقيم و غير مستقيم خواستار تصفيه‌ي دانشگاه‌ها از برخي گرايش‌هاي فكري بودند امروز انگار فضا را فراهم ديده‌اند و دنبال بهانه بوده‌اند، چه بسا ايجاد بهانه هم كار خودشان باشد!
متن کامل اطلاعیه شاخه دانشجویان جبهه مشارکت
درباره پروژه جدید علیه انجمن‌های اسلامی
هنوز تن دردمند جنبش دانشجویی از وقایع دانشگاه مازندران التیام نیافته است که سناریوی جدیدی برای برخورد با فعالان دانشجویی دانشگاه امیرکبیر توسط عناصر مشکوک و منتسب به جریانهای اقتدارگرا کلید خورد.
در اقدامی نه چندان بدیع، گروهی با جعل همزمان لوگوی چهار نشریه دانشجویی اصلاح‌طلب و انتشار مطالب موهن، فضای دانشگاه را دچار التهاب ساختند تا زمینه مناسبی برای غائله‌سازان و آشوبگران فراهم شود و در نتیجه برخورد با فعالان دانشجویی و خصوصاً انجمن اسلامی منتخب دانشجویان از جانب مدیران انتصابی دانشگاه توجیه‌پذیر گردد.
تمسک به چنین شیوه‌های غیر اخلاقی و سناریوهای رسوایی که یادآور اقداماتی نظیر راه‌اندازی کارناوال عصر عاشوراست، شیوه نخ‌نما شده‌ای برای برخورد با جنبش اصیل اصلاح‌طلبی ست که سالهاست اعتبار خود را در افکار عمومی از دست داده است.
صرف نظر از اینکه مقایسه نحوه واکنش مدعیان امروز دفاع از اسلام و شأن پیامبر رحمت، نسبت به موضوع اخیر و طرح سوالات موهن توسط وزارت آموزش و پرورش در سال گذشته بخوبی نشان از میزان صداقت آنها و معرکه‌گردانهای حرفه‌ای است، متاسفانه باید پروژه جدید را آغاز هولناکی برای بحران آفرینی و برخورد با تریبونها و جریانات منتقدی دانست که در اثر بی‌کفایتی نودولتان هر روز با مشکلات بیشتری مواجه می‌شوند.
شاخه دانشجویان جبهه مشارکت ایران اسلامی ضمن ابراز نگرانی نسبت به موج جدید برخورد با فعالان دانشجویی، اقدام مشکوک استفاده از نشریات خوشنام دانشجویی برای ایجاد التهاب و همینطور استفاده ابزاری از باورهای پاک دینی مردم برای مقاصد سیاسی را محکوم می‌نماید و نهادهای مسئول را از دامن زدن به این بحران برحذر داشته، آنها را به رعایت حقوق و پاسخگویی به دانشجویان منتقد به جای فرافکنی مشکلات دعوت می‌کند.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

اعترافي درباره‌ي اتفاق اميركبير

يك دوست دانشجوي دانشگاه اميركبير امروز به من اي‌ميلي زد، همين چند ساعت پيش استعفايش را نوشته است، نامش را هم قرار گذاشتيم كه ننويسم। اعترافي كرد كه برايم تداعي كننده‌ي اتفاقي بود كه براي رييس دانشگاه علم و صنعت در دو سال پيش افتاد.

دو سال پيش بعد از آن اتفاق دانشگاه علم و صنعت، دو عضو [...] براي اعتراف به ضرب و شتم دكتر صالحي رييس دانشگاه با من تماس گرفتند اما مردد بودند، اول مي‌خواستند كه بگويند ضاربان از دوستان خودشان بوده؛ نمي‌دانم چه شد كه بعدا با انتشارش مخالفت كردند।

اي ميل امروز اين دوست را بخوانيد:

«سلام آقاي شفيعيان। يادداشت شما را خواندم، درست نوشتيد، نه كار ما بود نه آنها، دوستان من هم اكثرشان حساسند، توهين به مقدسات را چه كسي تحمل مي‌كند؟ زمينه‌ي انتشار آن توهين‌ها تا حدي در نشريات آن طرفي بود، روزهاي قبل فهميده بوديم كه برنامه‌ريزي شده تا كار انجمني‌ها يكسره بشود، البته من خودم به بچه‌هاي انجمن پلي تكنيك انتقاد شديدي دارم چون خيلي از آنها واقعا انجمن اسلامي نمي‌خواهند। اما اصل قضيه اين بود كه چندين بار درگيري لفظي در صحن دانشگاه و تجمعات نتوانسته بود انجمني‌ها را از هم بپاشد و دانشگاه هم نمي‌توانست جلوي فعاليت آنها را بگيرد، فعاليت نشريات نزديك به آنها هم خوب شده است و به اندازه‌ي زيادي جاي فعاليت سابق آنها را گرفته، اما همين اختلاف نظر براي چگونگي برخورد با آنها بين ما بالا گرفت، هستند بچه‌هاي ديگري مثل من كه از مناظره با انجمني‌ها مثل سال‌هاي قبل استقبال مي‌كنيم اما اهل اين نيستيم كه از پشت خنجر بزنيم. در چند وقت اخير چند جلسه داشتيم كه من فهميدم انگار قرار است معجزه‌اي شود و يك شبه بچه انجمني‌هاي سابق را از پلي تكنيك محو كنند! چگونه‌اش را نمي‌دانستم، فقط گفته بودند خودمان را بايد آماده كنيم تا كلك آنها كنده شود؛ فقط معلوم بود كه برنامه‌اي در راه است. به يكي از بچه‌ها گفت آقاي [...] هم كه در انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان است تلويحا گفته به طور هماهنگ روي موضوع كار مي‌كنند و با موج تبليغاتي در روزنامه‌ها مي‌توانيم روي بچه جقله‌هاي انجمني را كم كنيم! گفتم چه راهي مگر مي‌تواند وجود داشته باشد به غير از راه‌هاي گذشته؟ از يكي از دوستانم شنيدم كه احتمالا پروژه از بيرون شروع مي‌شود و بايد در داخل دانشگاه دنبال شود. هيچ وقت دوست نداشتم از بيرون دانشگاه خط بگيرم، هم از لحاظ اخلاقي درست نمي‌دانم هم مقام معظم رهبري به كررات گفته‌اند كه با سياسي‌كاري مخالف هستند و به قول معروف هدف نبايد وسيله را برايمان توجيه كند. همان دوست گفت «الان شرايط حساس است، تازه گناهش كه گردن ما نيست، ما فقط بايد ...» صحبتش را قطع كردم و گفتم من نيستم. اما اصلا فكر نمي‌كردم مجبور شوم بسيج را ترك كنم چون واقعا معتقدم كه بسيج لشكر مخلص خداست. وقتي آن چهار نشريه را در دست بچه‌ها ديدم اول جا خوردم، آن نشريات راديكال بودند اما مطمئن بودم كه بي حرمتي نمي‌كردند، دعوا مي‌كرديم توي سر و كله‌ي هم مي‌زديم، انتقاد مي‌كردند اما توهين نه. اما بچه‌هاي ما به جاي اين كه ناراحت باشند خوشحال بودند، وقتي پرسيدم به جاي اين كه ناراحت باشيد از توهيني كه به مقدسات شده خوشحال هستيد، تازه فهميدم خوشحالي آنها از موجي است كه عليه آن بدبخت‌ها «بايد» راه بياندازيم! در چند ساعت اول اين نشريات را بيشتر در دست بچه‌هاي خودمان مي‌ديدم تا در بقيه‌ي دانشگاه، بچه‌ها دست به دست مي‌كردند و تلفن‌هاي بيرون دانشگاه بود كه به چند تا از بچه‌ها زده مي‌شد و آنها هم متقابلا تماس‌هايي مي‌گرفتند. از آن دو سه تا از بچه‌ها كه تلفني صحبت مي‌كردند هر چه پرسيدم درست جواب ندادند، ديگر شكم به يقين تبديل شده بود، به شدت با آنها برخورد كردم، به بچه‌هاي دانشكده‌ي خودمان گفتم كه نبايد بازي بخوريم، طرف مقابلمان هم دانشجو هستند، دشمن خوني كه نيستيم، چرا راه غير اسلامي!چند تا از بچه‌ها قانع شدند كه اين يك بازي است كه بچه حزب اللهي‌ها را مي‌خواهند مورد سوءاستفاده قرار دهند براي اهداف خودشان. همان روز اول كار كه به تجمع كشيد به آنها تذكر دادم كه والله آقا راضي نيست به اين كار؛ ديگر كنار كشيدم و استعفا دادم تا همين بچه‌هاي منتقد ما در انجمن اسلامي بدانند اعضاي واقعي بسيج دانشجويي پيرو آقا هستند و اين سياسي‌كاري‌ها را تاييد نمي‌كنند.»