۱۳۸۵ آبان ۹, سه‌شنبه

شوراها و چند چالش اصلاح طلبان

شوراي سوم تهران" عنوان يادداشتي است که يک ماه پيش نوشتم، خوشحالم که در مرحله ي ثبت نام چنان شد که مدنظر من نيز بود. اکنون به طور مختصر به چند چالش اصلاح طلبان در سومين انتخابات شوراهاي اسلامي شهر و روستا مي پردازم.

ابتدا به نکته اي اشاره کنم؛ آقاي عباس عبدي در مصاحبه ي اخيرش با کارگزاران بر سه محور به عنوان موضوعات پايه براي مواجهه با انتخابات اخير شوراها و خبرگان تاکيد کرده، سلامت بررسي صلاحيت ها و عدم شرکت در صورت گسترده بودن ردصلاحيت ها، سلامت راي گيري و داشتن برنامه براي چگونگي مواجهه با موانع احتمالي. اصل حرف هاي آقاي عبدي کاملا درست است اما ايشان به نوعي با موضوع برخورد مي کند انگار بخواهي نازکني و حکومت نيازي با نازکشيدن داشته باشد، هر چند تا حدي مي تواند از لحاظ نظري درست باشد اما من معتقدم از لحاظ عملي بايد اصل را بر تحميل چنين انتخاباتي آزاد و سالم گذاشت. توجه به تجربه ي رويکرد نهضت آزادي نيز در اين مورد جالب توجه است.

نکته ي بعدي، پيش نيازي است براي تبليغات اصلاح طلبان؛ ضروري مي دانم که به صراحت در تبليغات، بيانيه ها و اظهارنظرها به اشتباه خود در شوراي اول تهران اعتراف کنيم، دلايل آن بررسي شود و راه حل خود را ارائه دهيم. في الواقع تنها به صرف آوردن نيروهاي جديد به صحنه، ذهنيت مردم نسبت به عملکرد و آن بلبشوي شوراي اول شهر تهران عوض نخواهد شد.

منزوي کردن افرادي که در شوراي اول تهران باني آن وضع اسفناک بودند که دولت خاتمي مجبور به انحلال آن شد يکي ديگر از راه حل هاست تا افکار عمومي اعتماد از دست رفته ي خود را به اصلاح طلبان تا حدي بازگرداند. افرادي مانند آقايان اصغرزاده و حکيمي پور و ديگراني از اين دست که حتي ديگر در احزاب حامي گذشته ي خود نيز مورد حمايت نيستند. باقي ديگر اعضاي سابق نيز بهتر است در اظهارنظرها تنها درباره ي اشتباهات گذشته بگويند و اشتباهات آن دوره را توجيه نکنند.

ثبت نام تعدادي از وزرا، معاونان وزير و اعضاي هيات دولت خاتمي چند حسن دارد، يکي همانطور که در بادداشت قبل از ثبت نام هم اشاره کرده بودم، آنها غير سياسي تر هستند، دوم اين که مي توانند محور اتحاد و ائتلاف اصلاح طلبان باشند، افرادي مانند مسجدجامعي، اسحاق جهانگيري، محمدعلي نجفي، ابتکار، بروجردي، احمدي، ...

حسن ديگر حضور اين افراد ارتقاي جايگاه شوراي شهر است و در شوراي بعدي هم کساني کانديدا خواهند شد که در چنين سطحي باشند؛ از اين لحاظ اين امر تحولي ايجاد خواهد کرد.

يکي از چالش هاي ديگر حضور افرادي مانند سردار طلايي است که محبوبيت خوبي در بين مردم دارد، در دسته بندي سياسي در آن سوي اصلاح طلبي بوده و هست اما حضورش در شوراي شهر در کنار اصلاح طلبان مي تواند موثر باشد. در باره ي چنين کساني بايد چه کرد؟

اين "غضنفرهاي انتخابات" هم از سر کوچک بودن اندازه ي خود و براي خودنمايي از ائتلاف دوري مي کنند و خواستار سهم خواهي هاي عجيب در شورا هستند. آقاي کروبي که بعد از بيست و هفتم شدنش در انتخابات مجلس ششم، احترام سنش را نگه داشتند و بر کرسي رياستش نشاندند، در انتخابات هفتمين دوره ي مجلس تک روي کرد و سي ام هم نشد، در انتخابات رياست جمهوري نهم هم با شعار 50 هزار توماني اش راي نياورد، براي همين از دبيرکلي حزبش کنار رفت، حزبي جديد تاسيس کرد و تمام تقصيرها را بر گردن حزبي انداخت زماني دبيرکلش بود و جبهه اي که او را شيخ آن مي خواندند. حالا حاضر نيست با هيچ بني بشري ائتلاف کند! وقتي او چنين مي کند ديگر از آقاي کواکبيان نمي توان انتظار داشت که خود را "زلفعلي اصلاحات" مي خواند، او هم خواسته که اعضاي دولت خاتمي نبايد در اين انتخابات شرکت کنند و جاي خود را به نيروهاي جوان بدهند!

نکته ي ديگر نحوه ي حضور در افکار عمومي است، معتقدم تا انتخابات با اتخاذ سياست سکوت بيشتر مي توان فضاي تبليغاتي به وجود آورد، مردم از آنها که زياد حرف مي زنند خسته مي شوند به ويژه در اين مورد که موضوع سياسي نيست؛ در آن فرصت ها به اعلام برنامه هاي شهري بپردازيم. از سويي نبايد اين انتخابات را از سياسي دسته بندي کنيم، شوراي شهر جاي عمل سياسي نيست که بگوييم ما اصلاح طلب سياسي هستيم و آنها اقتدارگرايند!

حاشيه : از اين كه چند روزي نتوانستم بنويسم از دوستانم عذر مي خواهم. نوشته بودم كه براي چند روزي به نوشهر رفتم، قبل و بعدش هم به كارهايم مي پردازم تا سه‌شنبه ي آينده كه به باكو برگردم. در اين چند روز به اينترنت سخت دست يافته‌ام. اکبر حدادي، دوست خوبم تا چند وقت ديگر بابا مي شود. مادر سعيد حبيبي فوت کرد، خدا رحمتش کند. برادر حاج آقا فراهاني فوت کرده است. دوشنبه ي آينده به باکو مي روم. امروز با مطهره خانم فيلم "م مثل مادر" را ديديم، خيلي تاثيرگذار بود و ...

۱۳۸۵ آبان ۳, چهارشنبه

dar iran

salam. eid hame mobarak
man asre 2shanbe amadam iran. saati ghabl az an har kari kardam yadddashti ke neveshte bodam darbareye eid ersal nashod, moshkele internet dashtam. az 2 roz pish ta be hal ham vaghtam faghat be didare chand dost o famil gozasht
alan (sobhe 4shanbe) daram ba motahhare khanom miram noshahr pishe peder o madaram. tatilat be hame khosh begzare. be man ke koli hamin roze eid khosh gozasht

baz baku yejori farsi tipe mikardam, ama az badshansi alan az in computer majbor shodam inshekli benvisam

inshalah az noshahr 1 yadasht darbareye shoraha minvisam

۱۳۸۵ آبان ۱, دوشنبه

هشتا باشه اينجوري پسر

احمدي‌نژاد بنده خدا آزادي بيان هم نداشته باشه دو تا كلمه حرف بزنه ديگه نوبره به خدا. حداقل توي اين يك سال و چند ماه خيلي‌ها فهميدند كه او از سر ناآگاهي حرفي رو نمي‌زند، او در انتخاب حرف‌هايش بسيار دقت دارد، سياستش را شايد قبول نداشته باشيم اما درست نيست او را كوته فكر، جاهل و سفيه و از اين دست‌ها بناميم، خيلي ناراحت كننده است وقتي مي‌بيني با يك جمله‌ي او درباره‌ي كنترل جمعيت به او اينقدر توهين مي‌شود.

او ديشب گفت كه «من با اينكه مي‌گويند دو بچه كافي است، مخالف هستم. كشور ما داراي ظرفيت‌هاي فراواني است. ظرفيت دارد كه فرزندان زيادي در آن رشد پيدا كنند، حتي ظرفيت حضور 120 ميليون نفر را نيز داراست. اين غربي‌ها خود دچار مشكل هستند و چون رشد جمعيت‌شان منفي است، از اين امر نگران هستند و مي‌ترسند كه جمعيت ما زياد شود و ما بر آنها غلبه كنيم، به همين خاطر مشكل خودشان را به ديگر كشورها صادر مي‌كنند. ظرفيت اشتغال در كشور ما خيلي زياد است، من معتقدم خانم‌هاي متاهل مي‌توانند نيمه‌وقت كار كنند، ولي حقوق كامل بگيرند».

نكات درستي هم در صحبت‌هاي رييس‌جمهور هست از جمله اهميت جمعيت در مناسبات كشورها، وجود ظرفيت اشتغال، لزوم فراهم شدن امكان نيمه‌وقت شدن كار زنان در صورت تمايل، حتي معتقدم درباره ي بالا رفتن رشد جمعيت هيچ مشكلي پيش نمي‌آيد چون در سال‌هاي اخير كشور موجي از رشد ناگهاني را از سر گذرانيده و بسترهاي لازم وجود دارد.

از طرفي مگر دولت برنامه دارد تا توليد مثل را افزايش دهد؟ تنها گفته‌ي رييس‌جمهور از اين لحاظ بوده كه آيه‌ي خدا نيست كه بچه‌ي كمتر حتما زندگي بهتر را به دنبال دارد. اين روشي كه در ايران دارد مد مي‌شود كه يك بچه كفايت مي‌كند به زودي با مشكل مواجه مي‌شد چون گام بعدي‌اش زندگي بدون بچه است، غرب الان با اين مشكل مواجهه و دارد تقاضا مي‌كند كه مردم آمار توليد مثل را بالا ببرند!

به هر حال اين اظهار نظر احمدي‌نژاد نبايد در وبلاگ‌ها، مزخرفاتی خوانده مي‌شد، يكي هم به خاطر اين حرفش نوشته كه «شرم بر تو باد احمدی نژاد!».

همين الان داشتم با علي سميع‌زاده (سنجد به خوردش برود انشالله) چت مي‌كردم،علي هم سن منه اما مجرده. :
Chat with ali sa on 10/23/06:
me: salam
namard chetore?
ali: salam
mokhles ali aghaye bamaram
me: bache
bache
bache
bache
ali: chi
me: daram amre mahmood ro etaat mikonam
tarvije tolide mesl
ali: khobe
bash ta omoratet begzare
me: namardi kheyli
ali: chera
me: hamin tori
ali: dige chi kar kardam
me: chon zan nemigiri
ali: polllllllllllllllll nadaram
vaghtttttttttttttttttttt nadaram
aghlam ham kam nist
taze oonam hamin aghide ra dare
felan mikhaim chan sal fekr kim ...
me: darbareye bache chi fekr mikoni?
8 ta
ali: felan faghat madare bache ha mohome
har vaght madareshon hal shod oonvaght ...
me: chan ta?
ali: chon ehtemalan miri to webloget minvisi rasman elam mikonam 3 ta
fekr kardi ba 8 ta bache mikhai chi kar koni,
ehtemalan mikhai lashkar keshi rah bendazi ya khabar gozari bezani(ekhtesasi )
ok?
me: ok
kheyli bahali ali jan
koli hal kardam
ali: ma bishtar , khoshhalam ke az namardi be ba hali ertegh ya ftam
khosh bashi, felan bye
me: be onvane akharin jomle chi dost dari azat benvisam
ali: to ke akharesh har chi mikhai minvisi, har chi dost dari benvis..
ghabole.

۱۳۸۵ مهر ۳۰, یکشنبه

احتمال گشايش در پرونده ي هسته يي

1 - آقاي حسيني سخنگوي جديد وزارت خارجه امروز(30 مهر) به صراحت گفت که اگر شرايط عادلانه باشد تعليق محدود مي‌تواند در دستور كار قرار گيرد. در حالي که آقاي رييس جمهور گفته بود «ولو براي يك روز تعليق اتفاق نخواهد افتاد» و مقام رهبري هم 18 مهرماه در جمع مسوولان نظام با اشاره به تصميم دو سال قبل درباره ي تعليق غني سازي تصريح کرده بود که «ما آن دو سال، دو سال و نيم، آن مشى‏اى كه داشتيم، اگر آن مشى را نمي كرديم، امروز ممكن بود خودمان را ملامت كنيم، بگوييم چرا آن راه را تجربه نكرديم؟ ... آن روز هم ]نتيجه ي کار[ معلوم بود، منتها خوب، لازم بود ... حالا نه، با دلِ قرص و با ديد روشن، مي دانيم داريم چه كار مي كنيم». خود آقاي حسيني در 16 مهر گفته بود «از نظر ما تعليق مساله‌يي كاملا رد شده است». او حتي احتمال پذيرش تعليق موقت را رد کرده و گفته بود که به هيچ وجه چنين سياستي را نمي پذيريم.

2 - پيشتر در يادداشتي بر اين نکته تاکيد داشتم که نبايد فرصت و امکان ذهني را از مسوولان سياست خارجي کشور بگيريم تا نتوانند در موقع لازم نرمش کنند، واقعا اين کار زمينه سازي برنامه ريزي شده اي لازم دارد وگرنه مخاطبان حق دارند که کوتاه آمدن را خيانت بخوانند. به عنوان مثال آقاي «احمد آوايي» عضو كميسيون امنيت ملي و سياست خارجي مجلس گفته که «جمهوري اسلامي ايران و تيم مذاكره‌كننده بايد در طول مذاكرات خود بر مواضع خود ثابت بماند و نبايد به هيچ‌وجه تعليق غني‌سازي را بپذيرد، چون پذيرش آن به معني سازش است». خب حکم سازشکار هم معلوم است که چيست، وقتي کسي چنين نگاهي به سياست داشت به طور طبيعي درک نخواهد کرد که شايد در اين موقعيت نه خيانت که دفاع از منافع ملي ايجاب مي کرده چنان سياستي اتخاذ شود.
اين مساله و اين موقعيت اينقدر حساس، مهم و ملي است که نبايد آن را جناحي ببينيم، سياست يعني همين، دو قدم جلو، يک قدم هم به عقب، آن کسي که مي گويد نه! عقب نمي نشينيم يا ديوانه است يا سياست را نمي شناسد يا مي خواهد اسطوره شود، چون در ظاهر اين استقامت نشانه ي شجاعت است! در حالي که شجاع آن است که در جايي که لازم باشد حمله کند يا عقب بنشيند. نمي دانم شايد دکتر مصدق هم به نوعي اين اشتباه را با غرب مرتکب شد که بررسي آن مجالي ديگر را مي طلبد.

3 - طبيعي اين است که با جو به وجود آمده ايران تعليق را به عنوان پيش شرط نپذيرد اما با تدبير مي توان چارچوبي را براي شروع مذاکرات طراحي کرد که دو طرف از نظر افکار عمومي خود بتوانند به ميز مذاکره برگردند. هم اروپا بگويد که ايران از مواضع حداکثري اش پايين آمده و حاضر به پذيرش تعليق شده و هم ايران بگويد تعليق را به عنوان پيش شرط نپذيرفته ايم. براي دو طرف مهم است که بتوانند از شرايط فعلي خارج شوند چون نهايت راه هيچ کدام منافع کامل آنها را به دنبال ندارد.

4 - در صورتي که تعليق مدت دار حتي پس از مذاکرات انجام شود آن وقت پيش شرط گفت و گوي مستقيم ايران و آمريکا فراهم مي شود. اين پيش بيني ساده مي تواند باعث تلاش نيروهايي شود که از نزديک شدن اين دو، به لحاظ اقتصادي، سياسي و امنيتي متضرر مي شوند.

5 - طرف مقابل ايران کاملا چند وجهي است، روسيه، چين، اتحاديه ي اروپا، آمريکا، کشورهاي اطراف ايران، پنج نيروي موثر در هر گونه تصميم درباره ي ايران هستند که در حال حاضر نسبت به «تحريم» متقاعد شده اند، در صورت تغيير شرايط يعني ادامه ي مذاکرات ديپلماتيک، منافع و ميزان تاثير هر کدام با شرايط تحريم متفاوت خواهد بود همچنان که مدت زمان زيادي طول کشيد تا آنها براي تحريم به حداقل هاي مشترک برسند.

حاشيه : يه خبر خوندم داشتم غش مي کردم از خنده، اگه واقعيت داشته باشه که معلوم ميشه خيلي کارمون درسته، حتي در همين حد هم که غربي ها چنين احتمالي را مي دهند باز هم مهم است. داستان اين بود که روزنامه ي هرالد سان نوشته ايراني ها که چشم ديدن صدام را نداشتند از طريق کنگره ي ملي عراق به رياست چلبي، اطلاعات غلطي را درباره ي عراق به آمريکايي ها دادند تا آنها به عراق حمله کنند، حالا تازه فهميده اند که موضوع از چه قرار بوده و سرشان کلاه رفته. (گزارش ايسنا از نوشته ي اين روزنامه)
حاشيه 2 : خبر «آزادي» موسوي خوئيني خوشحال کننده بود، جالب اينجا بود که وقتي خبر را در خبرگزاري ها ديدم بعضي ها حرف هاي موسوي را بعد از آزادي اش سانسور کرده اند آنجا که گفته مربوط به اظهارنظرهايش درباره ي مسائل هسته يي هم بوده. نمي فهمم مگر او صلاحيت ندارد درباره ي مساله ي هسته يي حرف بزند و اگر حرف هم زد و با او برخورد کردند نبايد کسي بفهمد که براي چنين اظهارنظري بوده؟ اين ايرادها واقعا بني اسرائيلي است و توي دکان هيچ سمساري پيدا نمي شه. خدا همه رو به راه راست هدايت کند انشاءالله. آقاي موسوي بعد از آزادي با رد مجدد اتهامات منسوب به خودش گفته: «بازداشتم را تاوان فعاليت هاي مفيد و موثر خود در دوران نمايندگي مردم تهران و جنبش دانشجويي در مجلس ششم، پي گيري امور زندانيان وبازداشتگاه هاي غيرقانوني، نقد عملکرد صاحبان مقام و قدرت و ايفاي مسئوليت در سازمان ادوارتحکيم وحدت به ويژه نقد عملکرد دولت نهم در مديريت پرونده هسته يي و ... مي دانم».

۱۳۸۵ مهر ۲۹, شنبه

کاهش بلاگرهاي سياسي نويسي

جالبه که وبلاگ نويسي فارسي کارش به دليل محدوديت هاي رسانه ها در انتشار سياسي نويسي رونق گرفت اما الان سياسي نويسي بين وبلاگ نويسان کم شده در حالي که جاش رو هيچ چيزي نگرفته، براي آگاهي از يک پژوهش مي توان به وبلاگ آقاي ضيايي پرور سري زد که هر چند ماه گزارش خوبي تو اين زمينه ارائه مي دهد. اين کاهش دليلش مي تونه سياست زدگي باشه، نااميدي و خستگي سياسي نويسان و يکي هم برخوردهايي که با تعدادي از سياسي نويسان شد.

البته به شخصه فکر نمي کنم فضا در اينترنت براي سياسي نويسي محدود باشه، آن چند مورد برخورد هم هر چند اشتباه بوده اما تنها به اين دليل هم نبود، حالا طرف وبلاگ هم داشته، مثلا دوست خوبم فريد مدرسي هم روزنامه نگاره، هم عضو شوراي مرکزي تحکيم و وبلاگ هم مي نويسه.

بالاخره سياسي نويسي هزينه داره، چه تو وبلاگ بااشه چه روزنامه و چه کسي در پشت تريبوني آن حرف ها را بزنه يا بيانيه صادر کنه، فرقي نداره، کسي هم که اهل هزينه دادن نيست نبايد وارد سياست بشه؛ يا حامي قدرت باشه تا کسي کاري به کارش نداشته باشه، اما بايد بدونه که هر روز که قدرت جابجا شد بايد رنگ عوض کنه. عده اي هم که غير آگاه به وضع جامعه هستند و بر آنها هرجي نيست اما اين خيانت است که آگاهي داشته باشي به کمبود ها ولي حرکت نکني، به قول شاعر که گفته «بيچاره آن کسي که گرفتار عقل شد، خوشبخت آن که کره خر آمد الاغ رفت».

چطور در زمان انتخابات که مي شود همه شروع مي کنند به نوشتن براي گدايي «راي»! بعد علاقه ي آنها به سياست کم مي شود و در «دکانلاگ» رنگ کاري را مي بندند تا انتخابات بعدي.
پيوست : يادداشت جنگولک بازي وبلاگي سياسيون


حاشيه : سخنان اخير آقاي خاتمي در ديدار بچه هاي ايلنا درباره ي مجلس خبرگان خوب بود، به شرطي که چنين سخناني بازتر شود و دوستان اصلاح طلب فضاي بحث آن را فراهم کنند. مجلس خبرگان خيلي جاي بحث دارد. نکته اي هم درباره ي عبور از نظام داشت، آن هم جالب بود. از آنجايي که به بحث درباره ي خبرگان علاقه ي وافري دارم حتما درباره ي ساز و کار آن که خاتمي گفته بيشتر مي نويسم.

حاشيه 2: رفته بودم توي وبلاگ سرکار خانم همسر ديدم به به، گير داده به اين و اون، نمي دونم از بي کاريه حتما! تقصير من بود، خب روزگار هم کمک کرد که اين طوري بشه، تهران که خونه نداريم، مطهره خانم رفته بود تهران براي تحويل دادن خونه که برگرده اما پروازش کنسل شدبعدش هم قرار شد چون من بايد يه سري توي اين هفته بيام ايران او بمونه که با هم برگرديم، حالا همه ي برنامه هايش به هم خورده، بالاخره زندگي ما هم اينطوري شده ديگه. تا کسي زندگي اش اين طوري آلاخون والاخون نشه نمي فهمه من چي ميگم و مطهره چي مي کشه، تازه وقتي با هم برگرديم باکو بايد دنبال يه خونه ي جديد بگرديم!

۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

فلسطين رو رها کن ...

نمي دانم تا به حال اين شعار «فلسطين رو رها کن فکري به حال ما کن» رو شنيده ايد يا نه؟ اين رو ننوشتم که تاييدش کنم، هيچ اهل فکر منصفي در شصت سال گذشته در ايران نديده ام که موافق حمايت از فلسطين نباشد اما چگونگي حمايت مهم است. اين که دولت خود تصويب کند که فلان قدر به فلسطين کمک کند يا مجلس همين طور، تازه آن کمک هم به گروهي در فلسطن باشد نه به دولتش، اين ها هر کدام شرايطي دارد که کسي تا به حال از من نوعي به عنوان يک شهروند ايراني درباره اش سوال نکرده است، موافقم، مخالفم، کدام اولويتم است، چطور بايد کمک کنيم، ...

با دوستي بحث مي کرديم، گفتم شک نکن که همه ي ما موافق کمک مادي و معنوي به همه ي مظلومان جهانيم، اصلا مگر کسي هست که دوست نداشته باشد به ديگران کمک کند؟ اما همين تمدن اسلامي ايراني که به ما حکم کرده از مظلومان حمايت کنيم تاکيد مي کند چراغي که به منزل رواست به مسجد حرام است. باز هم منظور اين نيست که نبايد به فلسطينيان کمک کرد، اما اين ارزيابي که اين چراغ آيا به منزل رواست يا نيست را چه کسي تشخيص مي دهد؟ چرا اول مهر که مي شود يا شب عيد مردم بايد در جشن هاي نيکو کاري شرکت کنند تا براي مردم بي بضاعت خودمان هر کس که مي خواهد کمک کند اما براي کمک به مردم فلسطين، دولت تصميم بگيرد؟

کمک اقتصادي دولتي به فلسطين در اين ظرايط به اين شکل بسيار خطرناک است، مردم که گراني ها را مي بينند با عقل خود دودو تا چهارتا مي کنند و مي پرسند مگر خودمان چلاقيم از آنها استفاده کنيم، هر چند آن مبلغ کمک ناچيز باشد. اقتصاد در اين دوره در تصميم مردم بسيار موثر است، بر خلاف گذشته، به نمونه ي بسيار ساده اي اسشاره مي کنم، ببينيد آن وفاداري سابق بازيکنان دو تيم استقلال و پرسيوليس در اثر همين شرايط اقتصادي دنياي امروز ديگر مثل 10 سال پيش نيست، طرفدارانشان هم به خوبي اين را درک کرده اند براي همين است که براي پول بيشتر بازيکنان رد و بدل مي شوند. مردم بي بضاعت امروز درباره ي فلسطين هم اينطور فکر مي کنند. انشاءالله فقر گريبان کسي را نگيرد اما بپرسيد از آنهايي که هشتشان گروي نهشان است، خيلي بهتر از اين نوشته من درک خواهيد کرد.

نکته ي ديگر اين که چرا براي حمايت معنوي از مردم فلسطين خود مردم تجمع و راهپيمايي نکنند، «شوراي هماهنگي تبليغات اسلامي» اعلام راهپيمايي کند و در آن راهپيمايي شعارهاي انرژي هسته يي و شعارهاي سياسي ديگر از تريبون ها داده شود؟ نتيجه اين مي شود که خيلي ها ترجيح مي دهند در اين تجمعات شرکت نکنند تا از حضورشان براي مقاصد سياسي ديگر استفاده نشود.

و آخر اين که چرا بعضي با دو رويي از مظلوميت مردم فلسطين و آزادي هاي سياسي و حقوق قانوني آنها دفاع مي کنند در حالي که در داخل همچنان فعالاني سياسي وجود دارند که در زندان به سر مي برند، هر روز دادگاهي مي شوند، روزنامه هايي با گرايش هاي سياسي متفاوت بسته مي شوند، کسي هم پاسخگو نيست؟ روانشناسي مي گفت کارمندي که در محل کار مهربان و مطيع است هيچ معلوم نيست در منزل که رييس است هم مهربان باشد، شايد در اداره نمي تواند مهربان نباشد و در آنجا که رياست در دستش است شايد با خانواده ي خود قهري برخورد کند.

اين نگراني ها شايسته ي توجه است، نه حتي براي مردم خودمان، بلکه براي حمايت همه ي ايرانيان از ملت مظلوم فلسطين.

حاشيه : هواي باکو سرد شده، از پريشب ديگه نمي شد با آستين کوتاه بيرون رفت البته من قبلش هم جرات نداشتم فقط با يه لباس پاييزي بودم اما ديگه سرد شد، حتي از پريروز ديگه هواي باکو ابري است.

اينترنت دفتر کارخانه را راه انداختم، کافي نت تايپ کردن خيلي سخته، بايد تو کامپيوترم مي نوشتم بعد با ديسکت مي بردم کافي نت، دردسرش زياد بود. حالا روزي چند بار مي تونم يه سري به اينترنت بزنم.

چهارشنبه ي گذشته 18 اکتبر روز استقلال جمهوري آذربايجان از اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 بود، ما هم تعطيل بوديم، تلويزيون هاي باکو برنامه هاي بسيار زيادي درباره ي حيدر علي اف، رييس جمهور فقيد اين کشور رو نشان مي داد. البته 18 اکتبر به صورت نهايي مستقل شدند، چند ماه قبل از آن تاريخ در 30 اوت اعلام استقلال شده بود و چند وقتي تا انجامش طول کشيد. يک روز ملي هم دارند، 28 مي، روز اعلام استقلال مجلس شوراي قانون اساسي تاتارها در سال 1918 است.

من که نفهميدم بالاخره عيد سعيد فطر در ايران چه روزي است، انگار باز هم داستان هميشگي ادامه دارد. باعث تاسف است، اما خوشم مي آيد که آيت الله سيستاني با قطعيت پارسال روز عيد را با توجه به مرکزي که در قم دارد اعلام کرد و منتظر کسي هم نشد، خيلي ها هم مجبور شدند آن را اعلام کنند. آقا عيد يه روزه، به گفته ي اين و آن هم ربطي ندارد، شايد کسي بتواند تشخيصش دهد، شايد نه، اصل قضيه تفاوتي نمي کند، خدا منتظر اعلام نيست، حالا علماي ما نمي توانند درست تشخيص بدهند داستانش پيچيده است! اگر امسال هم اين آقايان علما مثل سال هاي گذشته هي امروز و فردا کنند و بينشان اختلاف باشد من يکي که از سال ديگر براي تشخيص عيد فطر نظر کارشناسان علمي را مدنظر قرار مي دهم.

۱۳۸۵ مهر ۲۷, پنجشنبه

گپ با يک توده يي پناهنده

داستان اوستا جواد موزائيک کار شنيدني است. موزائيک کاري که فروشنده ي ايراني موزائيک فرستاد تا سالن جديد کارگاه را فرش کند از شانس ما يک ايراني بود. من هم که سرم براي باز کردن سر حرف با مردم درد مي کنه، بعد چند ساعت در بين رفت و آمدها به سالن فهميدم طرف به قول معروف مخالف شديد جمهوري اسلامي است و به اينجا تو باکو پناهنده ي سياسي شده.

اوستا جواد 38 ساله، ترک همدان ولي تهراني است، 14 ساله اومده اينجا و تا به حال هم بر نگشته، لهجه اش کاملا آذری است و نمی توانی از طرز حرف زدن و حرکات ظاهری اش بفهمی اهل آذربایجان نباشد. ميگه مثل خودش حدود 20 هزار نفر توي جمهوري آذربايجان هستند، البته خودش «توده يي» است اما همه ي اين 20 هزار نفر توده يي نيستند، فدايي خلق و از اين دسته هم هستند.

با موزائيک کاري و سنگ کاري روزگارش مي گذرد، سنگ کار بسيار خوبي است، مي خواهد که دستش توي جيب خودش باشه، از آنهايي که با پول ديگران مبارزه ي سياسي مي کنند متنفر است. تعريف مي کنه با چند نفر که به قول خودش کار نمي کردند و فقط دنباس سياست بودند بحث کرده که از کجا پول مي گيريد؟!

اوستا جواد وبلاگ هم داره، دو تا يکي تو بلاگ اسکاي و يکي توي پرشين بلاگ يا به قول خودش «پرسين بلاگ». کارت هم برای خودش چاپ کرده، عکس خودش رو هم زده، رنگی، خوش تیپ، با کراوات، عمرا بهش بیاد که سنگ کار باشه، زیر کارت هم آدرس ای میل و وبلاگ اوستا رو می بینی. يه بار به وبلاگهاش رفتم، کمتر از انگشتان دست يادداشت نوشته بود، اون هم توي مقطع زماني يکي دو ماهه در چند ماه پيش، بيشترش هم شعرهايي از ديگران بود، يکي دو تا هم از يادداشت هاي خودش را خواندم، عجيب تند بود. از گنجي بسيار بدش مي آيد، مي پرسد اين اکبر گنجي چه حرف تازه اي دارد که اين رفقا همه دورش جمع شده اند؟ اما اوستا جواد دلش به همين وبلاگ هم خوش بود و ازش خيلي تعريف مي کرد، شمارنده ي يکي از وبلاگ هاش نشان مي داد که در چند ماه گذشته در مجموع 380 بازديد داشته که قطعا بيشترش خودش بوده. مهم اين بود که يه موزائيک کار مي دونه وبلاگ چيه و داره ازش استفاده مي کنه.

تازه توي پالتاک هم عضو است، تعريف مي کرد که توي چندين جلساتشان شرکت کرده و چه چيزهايي گفته و شنفته.

14 ساله که به ايران نرفته، واقعا عزمي قوي مي خواهد که براي مبارزه چنين کار کني و هنوز هم اميد داشته باشي. از 13 سالگي شروع کرده به فعاليت سياسي، 15 سالگي به سازمان جوانان حزب توده ي ايران پيوست، 16 سالگي ازدواج کرد، بعد از برخورد با حزب در ايران زندگي برايش مشکل شد تا اين که بعد چند سال به آذربايجان آمد، تعریف می کنه که وقتی اون اواخر تو ایران بوده، هر جا که کار می گرفته همه اش به صاحب کارهاش شک داشته و فکر می کرده که اونها از گرایش فکریش خبر دارند، برای همین هم هر اعتراض صاحب کاری رو به همین چیزها ربط می داد.

الان 38 سالشه اما هيچ کس از ظاهرش نمي فهمه که اين قدر سنش کم باشه، چروک های صورتش، قپقپ و هیکلش، حدود 50 ساله نشان مي دهد، کمي از موهايش هم سفيد شده، چند دندانش طلاست تا شباهتش به آذری ها بيشتر باشه. يکي از کليه هايش را به دوستي اهدا کرده؛ و در همين سن کم، قلبش هم به قول خودش سه عيب مختلف داره.

از ويژگي هاي شخصي اوستا جواد اينه که سر سازگاري نداره، تعريف که مي کنه با خيلي از صاحب کارهاش دعوا کرده، اصلا زير بار حرف کسي نمي ره، حقش رو به زور هم که باشه مي گيره خيلي حساسه از اين لحاظ.

وقتي بين کار کردن و سیگار کشیدنش و حرف زدنمان به او گفتم دوست داري به ايران برگردي اما با رژيم در نيافتي، آنها هم با تو کاري نداشته باشند، اولش گفت «اگر من هم بخواهم آنها]از روي کينه[ هيچ چيز را فراموش نمي کنند». بعدش البته با لحني که مي خواست به غرورش بر نخورد گفت «اگه ميشه باهاشون صحبت کني دوست دارم برگردم، ميشه؟» اينجا واقعا دلم سوخت براي کساني مثل او که نمي دانند چه کنند، واقعا بس نيست براي کسي که اين همه سال براي هدفش سختي کشيده، حالا برگردد به محله ي خودش و يک زندگي آرام داشته باشد، فقط همين. اما اين مساله دو طرف دارد، انگار هيچ کدام نمي خواهند. اوستا جواد خيلي هواي ايران داشت.

مي گفت يک بار يک روس در روسيه به و گفته براي چه به اينجا آمده اي، پاسخ داده چون در کشورم آزادي نيست، روس گفته که اينجا جاي تو نيست، ما خودمان براي آزادي زحمت کشيده ايم. اين حرف روي اوسا جواد تاثير گذاشت، همان زمان يک بار به صورت مخفي به ايران برگشت اما نتوانست بماند.

او البته در تئوري، قدرت را در مبارزه ي مسلحانه مي بيند و بس؛ از اين که پايش بيفته اين کار را مي کند يا نه اطلاعي ندارم يا اين که تا به حال اين کار را کرده يا نه. نمي توانستم بيشتر جويا شوم چون دارم اينجا زندگي مي کنم، او اگر بي جهت به من شک کند حالا بيا و درستش کن، توي کشور غريب اول کاري درگيري هم براي خودم درست کنم ديگه خيلي خر تو خر ميشه وضعم. براي همين از يه حدي بيشتر از کارهاش دوست نداشتم اطلاع داشته باشم.

منظور اين که مي گفت کار سياسي به شکل احزاب داخل کشور نمي تواند جواب دهد چون همه ي احزاب مجبورند از دولت مجوز بگيرند و به خواسته هاي دولت هم تمکين کنند. نه این که همه ی حرف های اوستا جواد در این باره غلط باشه اما اصلاحات تدریجی هم راهی است که بخش هایی از فعالان سیاسی در ایران انتخابش کرده اند، چند بار خواستم یه کمی براش از مزایای حرکت اصلاحی بگم، خیلی سخته، به خصوص بعد از شکست های اخیر اصلاح طلبها، از خاتمی بگیر تا همه ی ما.

اوستا جواد بسيار تحت تاثير نوشته هاي صمد بهرنگي است، بهرنگي از نويسندگاني است که با تفکر سوسیالیستی مي نوشت، يک کتاب داستان کودکانش به نام «اولدوز و کلاغها» را خوانده ام، براي بچه ها نوشته شده اما واقعا شاهکاري است براي تاثيرگذاري سياسي بر روي کودکان. این کاری است که در داخل ما از آن غافلیم، وقتی او از کار فرهنگی حزب توده می گفت، همه اش در این فکر بودم.

مي گويد که نویسنده ی مسنی به نام زهتاب که از همفکرهایش بوده دو سال پيش در تبريز کشته شد، او آن را در ادامه ي قتل هاي زنجيره يي مي داند ولي مي گفت که «خودشان مدعي اند قتل عادي بوده نه سياسي»!

همان طوری که توي اين شبکه هاي فارسي زبان درباره ي سپاهي ها صحبت مي کنند، همان طور همه ي اتفاقات را زير سر سپاه و وزارت اطلاعات مي داند. اما مي گويد که «البته آن اوايل سپاهي ها واقعا خوب بودند، قديمي هايشان اصلا با اينها کاري هم ندارند. آن اوايل انقلاب حاضر بودم ناموسم را به دست يک سپاهي بسپارم اما به دست پدرم ندهم، مي داني چرا؟ سپاهي هاي آن موقع با ايمان بودند، به آدم مومن و با اعتقاد مي شود اعتماد کرد اما از پدرم که عرق مي خورد و اعتقاد به چيزي ندارد هر کاري بر مي آيد. الان ديگر نه، نظرم درباره ي سپاهي ها 180 درجه برگشته، آنها مزدور و حقوق بگير هستند».

درباره ي وزارت اطلاعات اما چيزهاي جالبي مي گفت «وزارت اطلاعات زمان خاتمي خيلي تغيير کرد، ديگه کاري نداشت، چند تا از دوستانم برگشته بودند ايران، البته وزارت چند وقتي آنها را نگه داشت، اما از آنها خوب تعريف مي کردند. البته اين دوستانم برگشتند اينجا، چون در آنجا هميشه تحت نظر بودند».

به همه بي اعتماد است، حتي فکر مي کند شايد من هم مامور باشم، مي گويد اينجا زندگي براي ما سخت تر از ايران است، حتي بيشتر از ايران تحت نظريم.

بچه هايش ديگر فارسي بلد نيستند مکالمه کنند، ديگر هم به ايران نخواهند رفت چون با فرهنگ اينجا بزرگ شده اند، اما گفت که خانمش رفته بوده ايران، علي رغم يک هفته اي که براي تحقيقات گويا بازداشت بوده، از آزادي در ايران براي اوستا جواد تعريف کرده و دوست داشته همون جا بمونه.

اما تعريف آقا جواد از آزادي هم جالب توجهه «اين آزادي نيست که هر کسي هر کاري دلش خواست بکند، بايد هر کاري قانون داشته باشد مثل خود آزادي». اين يعني اين که اوستا جواد هم براي آزادي حد و مرزي قائل است.

از دوره ي انتخابات خاتمي هم چند بار تعريف کرد که «خيلي از توده يي هايي که اينجا هستند زمان خاتمي به او راي دادند»، خودش هم از او طرفداري مي کرده اما فکر نمي کنم راي داده باشه، مي گفت يکي از افتخارات خانوادگي اش اين است که شناسنامه اش هيچ وقت مهر نخورده.

چنين کسي که به نظر با عالم و آدم مشکل داشته باشه، چيزي گفت که بدنم لرزيد: «دو سه سال پيش که بحث احتمال حمله ي آمريکا به ايران بود، دوستانم مي گفتند نظرت چيه؟ گفتم اگه حمله کنه ميرم ايران در کنار جمهوري اسلامي از ايران دفاع مي کنم». ميگه دوستانش که شنيدن داشتند شاخ در مي آوردند.

از طرفي دوست داره برگرده، از طرفي از نظر خودش امکار فعاليت آزاد براي ترويج افکارش رو نداره و به قول خودش دنبال مبارزه ي اساسي است، براي همين مجبوره همين جا بمونه، قيافه اش هم مثل اهالي همين جاست، دندان طلا در دهان و زبان ترکي.

اين گزارش حاصل گپي بود با يک هموطن ساکن باکو، اين نمونه اي است از ويژگي هاي يک پناهنده ي سياسي در خارج کشور. به شخصه از اين که با نگاه ايراني ها از اقشار و ديدگاه هاي مخلف سياسي آشنا بشم بسيار لذت مي برم، ارتباطي کاملا مستقيم، حتي اين کار برايم از روزامه خواني لذت بيشتري داره.

۱۳۸۵ مهر ۲۶, چهارشنبه

جزاي انتقاد به تمسخر يک مرجع!

يکي از دوستان که لينک وبلاگش جزو اولين هاي فهرست لينک هاي وبلاگم بوده است، زحمت کشيده لينک وبلاگم را در وبلاگش حذف کرده، اصل کارش هيچ اهميتي ندارد، چرايش به اين بر مي گردد که به او درباره ي مطلب توهين آميزي که يک بار نوشته بود انتقاد کردم. حداقل اين است که من طور ديگري در آن باره مي انديشم، مطمئنم بيشتر کساني که يادداشت آن دوست را بخوانند به من حق مي دهند، اما مبنا را بر اين مي گذاريم که تنها من يکي چنين اعتقادي داشتم، آيا حق دارم نظرم را بگويم يا نه؟ آيا مرجع تقليد اينقدر احترام دارد که به او توهين يا فتواي او را مسخره نکنيم؟ اشتباه کرده بود، چرا از او معذرت خواهي نکرد؟ آيا عضو يک حزب بهتر نيست در اظهار نظرهايش هزينه اي را که حزب بايد براي آن حرف بپردازد در نظر بگيرد؟

خنده دار است، اگر اين دوست جاي آقاي جنتي دبير شوراي نگهبان بود که مجبور مي شديم در انتخابات به آقاي کاغذ سفيد در صندوق راي بدهيم چون هيچ کانديداي ديگري باقي نمي ماند، همه را رد صلاحيت مي کرد يا به قول شوراي نگهبان، صلاحيت هيچ کسي را احراز نمي کرد! خدا اين دوست ما را مي شناخت که چنين ابزاري را به او نداد. خدا را صد هزار مرتبه شکر چنين کسي مسوول گزينش نشد.

چرا اينقدر ما کم طاقتيم، هم را تحمل نمي کنيم چه رسد به ديگري؟ چرا تاب انتقاد نداريم، آن هم انتقاد از تمسخر ديگران و اعتقاداتشان؟ معذرت خواهي مگر عيب است، من در آن يادداشت انتقاد از آن دوست از قصد تند نوشتم که به او بر بخورد تا درک کند که توهين بد است، آن هم به يک مرجع ديني. شرط اين را هم که از او معذرت بخواهم اين گذاشته ام که از آن مرجع ديني معذرت بخواهد.

جالب است انتظار داريم فلان آدم بيايد از همه ي ملت يا جهانيان معذرت خواهي کند، بعد چون فکر مي کنيم چيزي! شده ايم حاضر نيستيم به خاطر توهين يا بي احترامي که کرده ايم معذرت بخواهيم.

الپر جان! سخت نگير، سخت بگيري هر روز بايد براي لينک کردن اين و آن هم شوراي نگهبان بازي در بياوري، کار خودت سخت ميشه، همه ي لينک هات رو هر روز صبح چک کني، ازشون بک آپ بگيري و بشيني تحقيق کني که نکنه کسي ازت انتقادي، ايرادي خداي نکرده مطلب وهن آميزي چيزي نوشته باشه.

الپر عزيز! اگه اتفاقي اين يادداشت رو خوندي، جون من بيا يه لبخند بزن و همه چيز رو فراموش کنيم، من به خاطر لحنم معذرت مي خواهم، تو هم اگه دلت خواست بنويس که توي اون مورد حداقل اينکه احترام اون بابا رو نگه نداشتي.

آنچه برايمان مانده از هشت سال اصلاحات، همين شعار گفت و گو و تحمل يکديگر است که هر دويمان موظفيم بدان عمل کنيم.

۱۳۸۵ مهر ۲۵, سه‌شنبه

گزارش خبرنگار ايراني فاکس نيوز

رودي يا رودابه بختيار، بعد از 20 سال چند وقت پيش به ايران رفته بود، قبلا مجري اخبار سي ان ان بوده، اما بعد از چند سال به دليل کنار نيامدن با آنها درباره ي اوقات فراغتش، خبرنگار فاکس نيوز شده، خيلي از اين که خبرنگار شده خوشحاله، به اعتقادش هيجان اين کار خيلي زيادتره، واقعا هم همين طور است. او چند روز پيش داشت با صداي آمريکا مصاحبه مي کرد، گوش دادم ببينم نگاه يک ايراني با اين مشخصات که خبرنگار هم هست به ايران چيست؟ در اين سفر اخيرش به ايران، به عنوان خبرنگار فاکس نيوز بود، مي گفت حداقل 10 گزارش مستقيم از ايران توي همين يک هفته 10 روز که اونجا بوده فرستاده روي آنتن فاکس نيوز.

نکته ي اولش اين بود که «ايران اصلا با اون چيزي که ازش فکر مي کردم يکي نبود، خيلي ازش بد مي گفتند، نظرم خيلي عوض شد». خب الحمدلله، مجري صداي آمريکا وقتي مي ديد اين خانم داره از ايران تعريف مي کنه تيک عصبيش مي آمد سراغش.

«من اصلا با حجابي که آنها داشتند مشکلي نداشتم، خودم هم اگر به آنجا بروم همين کار را مي کنم، اصلا چيز بدي نيست، مردم اين گونه مي خواهند. جالب بود که خيلي از جوانان ايراني تنها به اين دليل که خانم شيرين عبادي حجاب ندارد دوستش ندارند، حتي اگه برنده ي صلح نوبل شده، يعني مردم به چنين چيزي اعتقاد دارند». قيافه ي مجري ديدني بود، اصلا نمي تونست تحمل کنه که چنين چيزهايي رو بشنوه. يه تلفن پخش کردند، طرف شاکي شده بود از اين حرف اين خانم؛ او اولش خيلي ناراحت شد و تعجب کرد اما حرفش رو درباره ي حجاب تکرار کرد.

همين طور وقتي گفت که «بيشتر دانشجوياني که با آنها صحبت کردم خاتمي را دوست دارند»، يکي زنگ زد و با عصبانيت تمام بد و بيراه رو کشيد به اين خانم که تو با يه هفته رفتن به ايران چطوري اين حرف ها رو مي زني؟ رودي خانم هم که قرمز شده بود باز گفت من تو دانشگاه تهران با دانشجوياني که حرف زدم اين طوري گفتند. مجري هم گفت که دانشجويان از روي ترسشون احتمالا اين طوري حرف مي زدند، بعد هم اين ها نماينده ي همه ي دانشجويان ايراني نيستند.

«رفتم حتي توي يکي از مصاحبه هاي احمدي نژاد هم حضور پيدا کردم، البته نگذاشتند سوالي بپرسم اما همين که اجازه دادند بروم آنجا خيلي برايم جالب بود». اين بنده خدا فکر مي کرد حتي نتونه توي کنفرانس خبري رييس جمهور شرکت کنه، البته بگويم که همين خانم خبرنگار دو سه هفته پيشش توي نيويورک در کنفرانس خبري احمدي نژاد ازش سوالش رو پرسيده بود. وقتي خودش رو به فارسي معرفي کرد، احمدي نژاد هم ازش پرسيده بود که ايراني هستيد؟ گفت «بله، البته خبرنگار فاکس در ايران هستم اما الان چون اينجا بودم آمدم».

«مردم ايران از همه چيز دنيا خبر دارند، اين خيلي برايم جالب بود، حتي در قم يک نفر گفت که مي داند فاکس نيوز چيست، از همه ي اخبار سياسي هم خبر دارند، کساني که در شمال شهر هستند ماهواره دارند آنهايي هم که در جنوب شهرند روزنامه مي خوانند و از همه چيز خبر دارند». البته ايشون احتمالا جنوب شهري ها را نديده که خيلي از آنها هم گيرنده ي ماهواره دارند.

«کساني که به احمدي نژاد راي داده اند بيشتر از مردم فقير هستند و فکر مي کنند او مي تواند براي آنها کاري بکند». راست مي گويد، همه ي ما در ايران چنين ديدي به راي دهندگان سال گذشته داشتيم، اما اين که مي تواد يا نمي تواند براي فقرا کاري کند يا نه، تا الان که نشان داده نتوانسته، فقط همه چيز گرانتر شده، قيمت مسکن که بسيار بالا رفته، پول نفت هم که هنوز دارند حساب مي کنند به هر کس چقدر مي رسد!

«مردم اين انرژي هسته يي را واقعا مي خواهند و حق خودشون مي دانند». البته اين را هم گفت که فکر مي کند «کساني که به احمدي نژاد راي داده اند آدم هاي با سوادي نيستند و مثلا اين که شعار انرژي هسته يي را سر مي دهند به آنها القا شده است». گفت که از چند نفر پرسيده «اصلا شما انرژي هسته يي را براي چه مي خواهيد» و آنها نمي دانستند! يک سوال، آيا مردم آمريکا مي دانند که چرا کشورشان انرژي هسته يي لازم دارد و البته سلاح هسته يي؟ يعني چه که پرسيده «براي چه مي خواهيد؟»، اين هم شد سوال؟! انرژي براي استفاده کردن است و بس، اما درباره ي سلاح بهتر است از آمريکا و اسرائيل و ديگر دارندگانش پرسيده شود که براي چه مي خواهند؟! خانم محترم! شبکه ي خبري فاکس نيوز مي تواند اين سوال را بپرسد، نه؟ البته که نه، چون با سياست هايش نمي خواند، اما شما امتحان کنيد شايد شد!

به هر حال خيلي برايم جالب بود اين اظهارات خانم خبرنگار ايراني که با اين مشخصات در طول يک هفته به اين نتايج رسيده و يه دل سير هم خنديدم به صداي آمريکا که به هر دري زد اين خبرنگار جوان نتوانست حقيقت هايي را که ديده بود به اصرار آنها انکار کند.

۱۳۸۵ مهر ۲۴, دوشنبه

حق مسلم تحريم نشدن

اولا دنيا حق ندارد که ايران را تحريم کنه، حداقل اگر دولت ها با هم مشکل دارند بروند در يک کشور ثالث با هم بجنگند و پدر هم را در بياورند، مردم بدبخت چه گناهي دارند، پس ما حق داريم که تحريم نشيم، دولت هم حق ندارد براي بدست آوردن چيزي، مردم را از باقي چيزها محروم کند، البته انرژي هسته يي حق مسلم ماست اما در معادلات قدرت اگر نتوانستيم تاثير خودمان را بگذاريد حق هم نداريد اجازه ي تحريم شدن مردم را به غرب بدهيد يا نبايد بگذاريد زمينه ي تحريم فراهم شود.

انتظار دارم دوستان سياسي ام در اين باره کمي بنويسند تا بحث پخته شود که نه براي سوءاستفاده ي سياسي بلکه به عنوان يک حق طبيعي بايد ارتباط اقتصادي ايران با ساير کشورها طبيعي باشد، هر کاري حساب و کتاب لازم دارد، يک مرکزي بنشيند حساب کند که الان فلان کار از لحاظ اقتصادي به نفع ماست يا اين که هزينه ي تحريم شدن را بپذيريم؟ اگر گفتند که آن کار نتيجه اش بهتر است، خب بسم الله، گور پدر غرب، اگر مي خواهند تحريم کنند اشکالي ندارد، اما اگر واقعا انتخاب آن راه به ضرر مردم کشورمان است نبايد زير بار تحريم شدن برويم.

الان هيچ ارزيابي درستي از وضعيت پرونده ي هسته يي ندارم که در چه مرحله اي هستيم، فقط خبرها از جدي شدن مرحله يي تحريم ايران حکايت دارد. اگر لازم باشد همه تحريم را تحمل مي کنيم، مي جنگيم، هر کاري که لازم است را مي کنيم، در هشت سال جنگ با عراق هم برادران و پدران ما از ايران دفاع کردند، نوبت ما هم شود داستان همان است، اما بايد توجيه درستي داشته باشد، وگرنه تحريم نه تنها به نفع مردم نيست و آنها را ناراضي مي کند، بلکه پايه هاي حرکت حکومت را هم متزلزل مي کند.


عکس : عکسدارچي ايسنا، همينه که داره از آيت الله توسلي عکس مي گيره، مرتضي فرج آبادي اهل شاهرود. با مرتضي از همان اوايل ورودم به ايسنا دوست شدم، مرتضي دو سال تو نوشهر درس خوانده بود، دانشگاه غير انتفاعي هنر رويان، البته من آن سالها او را نمي شناختم اما همين که دو سال در نوشهر بوده رابطه ي ما را نزديک تر مي کرد. مرتضي غير از هنر، عاشق فوتبال هم بود که به دليل آسيب ديدگي شديد زانوهايش ديگر نمي تواند بازي کند. تا جايي که يادم هست، دو سفر با هم بوديم، يکي روزي که حصر آقاي منتظري رفع شد به قم رفتيم، يکي هم با خاتمي به اون سر دنيا، کاراکاس، پايتخت ونزوئلا رفته بوديم، يادش به خير. . این هم عکسی است از عکاسی عکاس که از او گرفتم.

امين بزرگيان تکذيب کرد

آقاي امين بزرگيان کامنت گذاشته اند براي آن يادداشت يک و نيم ماه پيش که «سلام. من امين بزرگيان ام. مطلب منتشره شما در باره ي بنده کذب محض است. من هيچ گاه در اين گونه شرکت ها نبوده ام و نخواهم بود. لطفا با رعايت اخلاق عمل کنيد و اين مطلب را در مکان آن مطلب چاپ کنيد».

بر روي چشم، هم اينجا مي نويسم و هم روي آن يادداشت، اما اجازه دهيد يک جمله هم اضافه کنم که آقاي بزرگيان عزيز! من به گفته ي حامد خازني – دوست بسيار خوبم - که از مشاهداتش برايم تعريف کرد از چشمم اعتمادم بيشتر است، اگر به مصلحت مي دانيد که تکذيب شود اشکالي ندارد، اگر واقعا ديگر در آن کار نيستيد که باعث بسي خوشحالي است، اگر از وجاهت خود براي جذب دانشجويان به اين مسير استفاده نخواهيد کرد که مشکلي نداريم، اگر جنابعالي براي بخشي از دانشجويان فعال الگو نبوديد که اصلا توجهي به اين مساله نداشتيم، حامد عزيز همه ي ناراحتي اش همين بود و من همچنين.

شنيدم آقاي بزرگيان در روزنامه ي سرمايه هم قلم مي زنند، خوشحال مي شوم يادداشتي از ايشان بخوانم که در آن به تقبيح عضويت در گولدکوئيت يا سيستم هاي شبيه به آن بپردازند و صراحتا اعلام کنند که از نظر ايشان آيا اين سيستم ها کلاهبرداري است يا نه.

در هر حال اگر محتواي آن يادداشت باعث ناراحتي آقاي بزرگيان شد از ايشان معذرت مي خواهم، اما واقعا چاره اي نداشتم، فقط يک تذکر بود.

۱۳۸۵ مهر ۲۳, یکشنبه

داستان سکوت اکبر

اون روز اکبر تو کلاس صداش در نميومد، معلم که مي دوست اکبر بر عکس هميشه امروز نبايد چيزي بگه با خيال راحت در رو که با فنري قديمي بسته ميشد تا آخر باز کرد، آخه اکبر مي گفت «آقا، بالاخره شما اين در رو خراب مي کنين همه مون زمستون از سرما يخ مي کنيم، همون اندازه اي که هوا بياد بسه». اکبر خودش تو يه فنر سازي کار مي کرد، خوب مي دونست که اين فنرهاي قديمي تاکجا بايد کشيده بشن، تازه جاش هم چيز ديگه خوب کار نمي کرد و در وا مي موند. اون روز که هيچي نگفت بچه ها اولش نمي دونستند چي شده، مريضه يا درساشو از بر نکرده، اما وقتي آقا معلم شروع کرد به درس دادن فهميدند چرا چيزي نميگه، درس درباره ي خود اکبر بود و دعوايي که چند روز پيش با محسن کرده بود. يکي از بچه ها گفت پس معلوم شد اکبر بهتر از ما مي دونسته آقا معلم امروز چه درسي مي خواد بده، اينم يعني که ديروز جفتشون رو برده دفتر و گوشمالي داده. يکي هم گفت که اصلا معلم از يه چيز ديگه ناراحته، «از چي؟» يکي گفت اکبر با اون کاري که کرده بود مي خواست يه چيزي به آقا معلم بگه، آخه اکبر حسابش خيلي خوبه، چند سال پيش هم که کلاس پايين تر بوديم آقا معلم سابقمون هميشه باهاش مشورت مي کرد، اصلا همه ي اينها به کنار، دعواش با محسن معلوم بود فيلمه، اولش هم به محسن يه چشمک زده بود. ولوله بين بچه ها پيچيده بود و هر کي يه چيزي مي گفت، فقط چند تا بچه هاي هم محله يي اکبر چيزي نمي گفتند آخه از همه چيز خبر داشتن. بالاخره اون روز هم گذشت و بچه ها تا چند وقت از هم مي پرسيدند که چرا اون روز اکبر ساکت بود. تا اکبر آروم بود همه آروم بودند و سر جاي خودشون مي نشستند، وقتي نبود بچه ها بازيگوشي رو شروع مي کردند، بعدا هم وقتي هم درباره ي اون روز ازش پرسيدند، جواب نمي داد فقط مي خنديد، از اون خنده هاي تلخي که همه معناش رو مي دونستند اما معلوم نبود چي بين اونها گذشته. چند سال بعد يکي از بچه ها دفترچه خاطرات اکبر رو پيدا کرد و ورق زد، به اون روز که رسيد يه انشاء پيدا کرد، بالاي انشاء نوشته بود «فقط آقا معلم بخونه». انشاي اکبر براي آقا معلم درباره ي اين بود «تا کجا بايد کشيد؟». اون نگران فنر قديمي بود که اگه پاره بشه بچه ها زمستون رو بايد با سرما سر مي کردند، اگه هم سرما زياد ميشد پدر و مادرها نمذاشتن بچه ها به مدرسه بيان و بازم يه سال عقب مي افتادن.

۱۳۸۵ مهر ۲۲, شنبه

سالروز تولد خاتمي!

عبدالکريم خان تابش امروز صبح زود اس ام اسي زد و نوشت که « "22 مهر" شصت و سومين سالروز تولد اسوه ي صبر و شکيبايي "سيد محمد خاتمي" را گرامي مي داريم »!

دوست عزيز و جوانم هر چه خاتمي يا به قول خودش «حاجي» زحمت کشيده بود را دوست داره به باد بده، خاتمي مي گفت قهرمان سازي نکنيد، اين چنين کارهايي دقيقا در جهت قهرمان سازي از چنين کسي است. يا حتما ديده ايد بعضي رسانه ها طوري از يه آدم خبر و عکس تهيه مي کنند انگار مي خواهند چهره ي قهرمان يک فيلم رو از طرف بسازند، که چي؟ منظورم به خاتمي نيست فقط، ببينيد تلويزيون ديدارهاي رهبري را چگونه فيلمبرداري مي کند، قبل و بعد از آن هم معمولا بخشي از آن را اسلومويشن نشان مي دهد!

بعضي از دوستان را ديده ام وقتي به ديدار خاتمي مي روند مجذوب عينک و عبا و ريخت و قيافه و خوش تيپي و اين جور چيزهاي او مي شوند، من يه چيزي ميگم يه چيزي مي شنويد، اصلا فکر مي کنند او آمده تا آنها را نجات دهد و تنها کسي که مي تواند آنها را نجات دهد هيمن آدمي است که مثل بقيه ي ما به عنوان يک انسان حق اشتباه کردن دارد.

دوست عزيزم عبدالکريم! انسان انسان است، فرقي با هم ندارند، براي خاتمي به خاطر خود او از اين جور جشن ها نگير، بگذار او هم مثل بقيه ي ما باشد. اگر ناطق نوري به جاي خاتمي در آن سال انتخاب مي شد چه بسا نحوه ي انتخابات مجلس هفتم به اين صورت نبود و يا نتيجه ي انتخابات رياست جمهوري نهم اين چنين نمي شد! نمي دانم، همه ي اين ها حدس و گمان است، مهم اين که دوست من هيچ کدام از ما تخم دو زرده نمي گذاريم.
دوست جوانم! اگر جامعه ي اصلاح طلبان نتوانست جايگزيني پس از هشت سال براي ادامه ي مسير او پيدا کند يا بپروراند، فکر نکنيم که همو يگانه انسان اصلاح گري است.

از اين گذشته، «اسوه ي صبر و شکيبايي» در چه؟ اگر چنين او را بخواهي بالا ببري، مجبورم من هم با افراط از اين طرف بوم بيفتم و بپرسم "صبوري" يا "وقت تلف کردن"؛ "شکيبايي"، يا "کوتاه آمدن از خواست هاي ملي".

اصلا نيازي به باز کردن اين بحث ها نيست، که زياد است مصاديق عيب هاي خاتمي، از آن تا حدي چشم مي پوشيم چون او را يک انسان خطا پذير مي دانيم، و من يکي که حاضر نيستم کمک کنم او نيز بت شود، بت شدن يک انسان يعني کور شدن ديگران.



حاشیه : آقا ديگه از ترس مادرزن جان نمي شه تو وبلاگ هم چيزي پشت سرش نوشت. سحرگاه ديروز - جمعه - مطهره خانم قرار بود بياد باکو اما هوا خراب بود و پرواز انجام نشد، يه ذره برنامه ي من هم بهم خورد، قرار شد فعلا بمونه تهران. شب قبلش تو وبلاگ نوشته بودم که بالاخره مادر زن باخت و مطهره خانم داره بر مي گرده، مادر زن جان ديروز بعد از اين که دخترش تو تهران موند، رفته تو اينترنت! وبلاگم رو ديده و کامنت گذاشته که «خيلي سعي کردم نبازي، اما بازم باختي». اولش که ديدم فکر کردم يکي از بچه ها اين کار رو کرده، تا وقتي که شب خودش زنگ زد و گفت «حالا ميري تو وبلاگ پشت سرم حرف مي زني؟، خوندي برات چي نوشتم». بله دوستان گرامي، اينه که من از مادر زن هي مي نويسم و ميگم زن نگيريد نه براي اينه که زن بده، بلکه […]. نمونه اش همين آقا مهدي فراهاني که امروز باهاش تلفني صحبت کردم، چند روزي بيشتر نيست که به اين درد مبتلا شده، انگار نصايح ما هم فايده نداره، اصلا به من چي، برو پنج تا بگير، دندت نرم. تا اونجا که من از مادر زن جماعت شناخت پيدا کردم هر چا بري حضور داره مگه بري زير گل! يا اين که به قول حميد ماهي صفت بذاريش روي سرت.



عکس : سعيد رضوي فقيه، از اون فعالان سياسي جوان و بسيار زيرک است که در تحولات تحکيم چند سال اخير نقش بسياري داشت، خيلي رازها درباره ي تحکيم هست که معدود کساني از جمله او مي دانند. سعيد توانايي خوبي در جمع کردن مسائل پيش آمده داشت، البته سن او از باقي اعضا بيشتر بود و اين هم فاکتور مهمي در تاثيرگذاري اش بود. در دو سال اخير که به فرانسه رفته، از طريق اي ميل چندين بار با او در ارتباط بودم، بارها براي مصاحبه با ايسنا از او درخواست کردم اما نمي خواست تا مدتي اظهارنظر کند، علي رغم اين که بسيار حرف براي گفتن داشت. از انتخاب او به عنوان دبير تشکيلات اتحاديه ي انجمن هاي اسلامي دانشجويان ايراني در اروپا خوشحال شدم. اميدوارم موفق باشد.

سيگار در باکو و ايران

برخلاف ايران که سال هاست ديگر سيگار مد نيست و ضد ارزش تلقي مي شود، در آذربايجان همچنان مردم به وفور سيگار مي کشند، پير و جوان ندارد، نوجوانان را در خيابان مي بيني که دسته جمعي سيگار مي کشند، البته دختران جوان کمتر اما بخشي از زنان هم سيگاري هستند، اما نه به اندازه ي مردان.
حالا کشيدن سيگار به خودي خود فقط به خود فرد لطمه مي زند اما اينان در محل هاي عمومي اين قدر سيگار مي کشند که براي کساني که سيگاري نيستند واقعا عذاب آور است. البته در مترو و ميني بوس کسي را نديدم سيگار بکشد، به جز يک نفر که در رديف آخر ميني بوس سرش را مي برد پايي و سيگار مي کشيد، راننده ها و دوستان بغل دستي آنها هم که آزاد هستند. توي ايستگاه هاي مترو گاهي بوي سيگار بد جوري مي پيچد و کلافه ات مي کند، اما کاري نمي توان کرد. در ماشين هاي شخصي هم آذري ها رعايت ديگران را نمي کنند، ديگران خود بايد به فکر خودشان باشند!
پيپ زماني علامت مدرن بودن و روشنفکري بود، کلاه فلان طوري همين طور، سيگار هم همچنين، کراوات، ... بعضي از اين ها حداقل اين که به ديگران آسيب نمي زند، مثلا کراوات تو که تو چشم من نمي رود، اما دود سيگار تو در ريه ي من مي رود.
زنان در ايران به دليل همين نشانه ي مدرن بودن سيگار مي کشيدند، هنوز هم بسياري زنان مي خواهند برخي کمبودها را با سيگار جبران کنند و به اصطلاح به اين شکل جلوه گري کنند.
الان در ايران يکي که سيگار مي کشه بعضي ها ميگن «مرد - يا زن – حسابي براي ريه هات ضرر داره، نکش، اگه مي خواهي بکشي حداقل برو تو فضاي باز بکش»، بعضي ها خودشون رعايت مي کنند و بيرون مي کشند، بعضي ها هم ميگن « آخي، ببين با اين که دختره – يا زنه – اما بهش اجازه دادن سيگار بکشه، معلومه خانواده ي روشنفکري داره، کاش ما هم مي تونستيم بکشيم». بعضي هم بدون اجازه مي روند بيرون و مي کشند از خانواده هم پنهان مي کنند، بعد قبل از اين که برگردند خونه زودي يه مسواک مي زنند يا آدامس مي خورند. بعضي ها از همين دسته هم توي توالت مي کشند. فلسفه ي سيگار کشيدن به غير از اين که ادعاي مدرن بودن مي کنند، گاهي هم ميگن «اعصابم خورده، قبل از اين که فلان اتفاق بيفته يه دونه هم نمي کشيدم».
پدرم بيشتر از 20 سال بود که سيگار مي کشيد، اون اواخر به روزي دو پاکت رسيده بود، 10 سال پيش يه بار دکتر بهش گفت «برات مثل سمه»، از همون لحظه گذاشت کنار، حتي ديگه براي کسي روشن هم نکرده. تازه وقتي کسي توي يک خونه در اتاقي ديگر سيگار مي کشد به خوبي احساس مي کند، مي گفت چقدر شماها سختي مي کشيديد که دود سيگار من را تحمل مي کرديد.
آشغال سيگار هم اگه کم باشه مي شه تحملش کرد، اما تو باکو مردم هم زياد سيگار مي کشند هم آشغالش رو هر جايي مي ريزند، به قدري بعضي جاها کثيف شده به خاطر همين آشغال سيگارها، که براي غير سيگاري ها ديدنش غير قابل تحمله. از طرفي شهر رو بي ريخت مي کنه، اما واقعا عقل سالم تو بدن سالمه. من نمي دونم از جا سيگاري هم بدم مياد، حالا بعضي ها وقتي ميان خونه ي آدم حتي تو جاسيگاري هم سيگارشون رو خاموش نمي کنن، اين ديگه از نظر من واقعا بي شخصيتي است، مثلا توي استکان چايي يا نلبکي يا بشقاب ميوه. حالم به هم مي خوره از نوشتنش حتي.
انشاءالله خداوند همه ي سيگاري ها را در اين ماه به راه راست هدايت کنه تا آگاه شوند که همانا شخصيت مردان و زنان در سيگار نيست، سيگار نکشيد تا شما را بيشتر دوست داشته باشيم.
سيگاري هاي بدبخت نمي دونند تکليفشن بالاخره براي سيگار کشيدن تو ماه رمضان چيه؟ يه عده از علما ميگن ديد اشکال نداره، يه عده ي ديگه نظري بر عکس اونها دارند، سيگاري ها هم بلاتکليف! از اونها بدبخت تر سيگار فروش هاست که اگه کسي ازشون سيگار نخره زندگيشون نمي گذره، اونها که به شرع کاري ندارن، فکر جيبشون هشتند.
حالا ماه رمضان به کنار؛ آيت الله مکارم شيرازي چند سال پيش اصلا سيگار کشيدن رو حرام اعلام کرده بود، اما نمي دونم کسي از مقلدانش الان سيگار مي کشد يا نه؟!

۱۳۸۵ مهر ۲۱, جمعه

دکتر ابوالفضل فاتح


بسمه تعالی

سلام بر شما و خانواده محترم

غربت، فرصتی است برای پالایش روح و شناخت قدر منزلت «آشنایی».

ایسنا دسترنج یاران غایب و حاضری است که در غربتی مداوم ایستادند تا ثابت کنند «می توانند».

امروز به لطف خداوند ایسنا سرشناس است اما حقیقتا هنوز مکتب و فزندانش غریب .

تصور مرارتی که ایسناییان عزیز در اثبات استقلال تحریری، صداقت، شرف، خلاقیت و حریت قلم و مرام و فرهنگ خود کشیده اند، چندان دشوار نیست. گر چه در برابر گام هایی که برای دین ومیهن و ارتقای نظام رسانه ای برداشته می شود این همه، اندکی هم نیست.


...و تو می توانی در کنار بزرگواری های اهل فهم، غربت مضاعف خبرنگاران، دبیران و دست اندرکاران ایسنا را آنجا که مورد اشاره در محافل رسانه ای، سیاسی یا رسمی بوده اند، به خوبی درک کنی. تو همچون همه اهالی این خانواده سرفراز «غربت آموخته» ای، پس می توانی، همچنان که یاران توانسته اند.

به تو و خانواده ات درود میفرستم.

ابوالفضل فاتح

۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه

چند تا اس.ام.اس

اينجا واقعا همين وبلاگ و اس.ام.اس فقط مي تونه آدم رو از تنهايي غربت رها کنه. بخونيد بخشي از اس.ام.اس دوستانم را:
حسين نوراني نژاد : ... بابا پاشو بيا دلمون تنگ شده، وگرنه ما ميايم.
- اين مورد واقعا خطرناکه، هر لحظه ممکنه تو باکو سرم خراب بشه.
حامد کاظم زاده خويي از خوي : خيلي عاليه، ترکيت پيشرفت کرده، ...
- چه کنيم ديگه، ببين کار ما به کجا کشيده؟! خدا را شکر که ترکي سرطان نيست پيشرفتش خطرناک باشه، آخرش اگه ديدم خيلي اذيتم کرد عمل مي کنم.
پدر زن : عشق علت انتظار است و ...
- آره والله (اين ديگه آخر پدر زنه ها)
محمد تاجيک : عوضي. همه ي ما که زنده ايم احمقيم.
- ممنون، قربانت برم، همين طوره که مي فرمائيد.
علي مسعودي فر از گرگان : سلام اصغرم!
- «اصغرم» چيه، تو بايد زن بگيري الان مرديکه. پير شدي، زود باش ديگه!
حامد خازني : سلام عليکم و رحمت الله، ...
- و چي؟ برکاته. قمي عزيزم ماشالله لهجت تغيير نکرده که هيچ، غلظتش هم هر روز داره بيشتر مي شه.
آرش جعفريان از بابل: پس تو زنده اي؟ بابا، انگليسي!
- مگه اومدم جنگ که کشته بشم.
احسان تقدسي : بابا نرفته لحجه پيدا کردي، فارسي بگو.
- هه، چي بجم؟ بو جور ياخچي ده؟ ايکي آي ده که بوردادم، حلا بير ذره بيليرم.
احسان بيگي: رديفي؟ باکو يا بيکو فرق نداره، هميشه ...
- هيچ کدوم نيست، خودشون ميگن «باکي». اي طنز نويس مزدور لرها، تو داري آذري ها رو مسخره مي کني، ها؟
مسعود فاتح : ... بي خبر رفتي! ...
- ديگه ديدم روزنامه ها خبر دار نشوند بهتره! با سادگي و افتادگي تمام بليط گرفتم و اومدم. آخه اون جوري بايد تو فرودگاه به خبرنگارها درباره ي اهداف سفر و هزار تا سوال ديگه پاسخ مي دادم، دوست داشتم به صورت عادي سفرم رو آغاز کنم. اما مسعود جان براي بازگشت حتما خبرت مي کنم که خودت و رسانه هاي گروهي همه گي بياييد استقبال. فقط تاکيد مي کنم که چون گرايش سياسي تلويزيون رو نمي پسندم خبرنگارهاي صدا و سيما نبايد بيايند.
شماره ام اينه، اگه کسي خواست اس.ام.اس بفرسته : 00994504430268 از اينجا که هر اس.ام.اس به ايران حدود 44 تومان حساب ميشه، اما تماس تلفني از اينجا به ايران خيلي گرانه، از اين کارت تلفن هاي اينترنتي هم اينجا نيست، براي همين کمتر از اينجا تلفني با ايران تماس مي گيرم.

۱۳۸۵ مهر ۱۹, چهارشنبه

مثل کره ي شمالي!

آخه اگه بمب اتمي بد بود که آمريکا و اسرائيل و روسيه و بقيه نداشتند يا اگه از قبل بهشون رسيده بود از بين مي بردندش. حالا ببينين آمريکا چطوري زبونش بند اومده، به تته پته افتاده که مستقيم با کره ي شمالي مذاکره کنه. تنها تحديدي هم که اين روزها ازش دم مي زنند تحريم کامل تسليحاتي است! مسخره ها.

حالا توجه همه به ايرانه، اينجا تو باکو از راننده تاکسي تا حسابدار فروشگاه و کارگر، هر کي مي فهمه ايراني هستي، درباره ي مناسبات ايران و آمريکا مي پرسه.

من که معتقدم ايران سلاح هسته يي لازم داره البته واقعا براي اهداف صلح آميز، سلاح هسته يي بازدارنده است و قابل استفاده نيست، به غير از آمريکا هم هيچ کس تا به حال ازش استفاده نکرده، آمريکا هم براي همون بار هنوز داره تقاص پس ميده. البته اين که لازم است با اين که آيا الان زمينه ي دستيابي به آن را داريم يا نه دو چيز متفاوته؛ نه الان امکانش را نداريم، نه از لحاظ تکنولوژيکي و نه زماني.

اما دولتمردان ما که ميگن نمي خواهيم بسازيم، استراتژي درستي است، حتي اگر بسازند هم بهتره صدايش را در نيارن تا زماني که افکار عمومي کاملا به اين برسد که نياز ما براي حفظ «ايران» - نه الزاما اين فرد و آن سيستم – به سلاحي است که موازنه ي قدرت را در خاورميانه بر قرار مي کنه.

اين توجيهات شرعي هم که ماشاءالله به راحتي قابل حل است، همانطور که نفهميديم به چه علت بمب اتمي را غير شرعي دانسته اند، به همان شکل توجيه شرعي آن فراهم مي شود انشاءالله. به قول آذري هاي اينجا که «پرابلم يوخده»!

خبرهاي آزامايش هسته يي کره شمالي رو که مي بينم هوس مي کنم همين امروز چند تا داشتيم، چي مي شد! قدرت يعني همين، عرصه ي بين الملل مناسباتش رو قدرت تعيين مي کنه نه احترام متقابل و اين حرف ها.

ما هم بايد آمريکا و انگليس رو به عنوان باتجربه ترين حکومت ها از لحاظ سياسي، الگو قرار بديم و بگيم که ما صلح طلبيم، حتي اگه بمب هم داشته باشيم ازش براي گسترش صلح استفاده مي کنيم، براي اين که تمام خوبي ها رو به ملت ها هديه بديم!

و يه پيشنهاد : از خودم ايده دركردم كه سازمان انرژي اتمي ايران با صدا و سيما هماهنگ کند که تلويزيون مستقيما فعاليت‌هاي نطنز، اصفهان و بوشهر را 24 ساعته نشان بدهد! چطور بيگانگان در آژانس بين المللي انرژي اتمي حق دارند با دوربين هاي مدار بسته آن را ببينند، اما مردم خودمان اين حق را ندارند؟!

طرف آمده به عنوان بازرس فيلم گرفته بعد آن را در تلويزيون هاي غربي عليه ما نشان مي دهند هر چه هم دوست دارند گزارش مي کنند. يا بايد اعتقاد داشته باشيم آنها محرم اسرار ملت هستند و گزارش درست مي دهند، اگر اين طور نيست که همه مي دانيم نيست و به خودمان شک نداريم بهترين کار براي خلع سلاح آنها اين است که هر چه بيگانگان دارند مي بينند را مردم خودمان هم ببينند.

دوره دوره ي دولت عدالت ورز است، «تبعيض» خوب نيست، بياييد «عدالت» را برقرار کنيد! مردم ما تشنه ي عدالت هستند، آيا در ترازوي شما، مردم ايران و بيگانگان با هم برابر نيستند؟! انشاءالله از نگاه شما هم ايراني درباره ي خود به بيگانه رجحان دارد. لازم نيست شبکه ي جديد راه بياندازيد، گوشه ي تصوير شبکه ي خبر هم نشان دهيد قبول است، فقط جان مادرتان مثل انتشار نامه ي محرمانه ي امام نشود که کاملش را بي بي سي منتشر کرد و سانسور شده اش را داخلي ها، يعني تصاوير تاسيسات هسته يي را در شبکه هاي جام جم پخش نکنيد که بقيه ببينند و ايراني ها نه. گفتم کار از محکم کاري عيب نمي کنه، از اينها بعيد نيست چنين کاري کنند.

حاشيه : هر وقت نام سازمان انرژي اتمي رو مي شنوم ياد آقازاده مي افتم و جوکي که زمان وزارتش ساخته بودند، «تو خواستگاري، پدر دختر پرسيد که آقازاده چه کاره اند؟ پدر پسر گفت وزير نفت». بي نمکه اما همه اين جوک رو بلدند. خوبي اين جوک اينه که بي خطره، يعني به هيچ کسي بر نمي خوره. الحمدلله.

حاشيه 2 : تا چند روز ديگه اينترنت دفتر کارم رو راه بندازم مي تونم وسط روز هم آپ کنم، اما الان سيستمم مودم نداره، درستش مي کنم. دوم اين که از چند روز پيش که به اين سيستم بتاي بلاگر نقل مکان کردم قالب يه طوري شده که نمي تونم سيستم شمارنده ي سابقم رو تويش قرار بدم. اگه کسي مي تونه راهنمايي کنه ممنون ميشم.

حاشيه 3 : فردا شب انشاءالله مطهره خانم تشريف مي آورد، اينقدر طول کشيد فکر کردم ديگه نمي خواد بياد، چي بگم از دست مادر زن، اما بالاخره بازي رو بازم باخت، پس فردا صبح مطهره توي باکوست.

۱۳۸۵ مهر ۱۸, سه‌شنبه

پرسش از کانديدا نشده هاي خبرگان

آقايان خاتمي، کروبي، اسدالله بيات، موسوي خوئيني ها، منتجب نيا، موسوي لاري، حسن خميني، موسوي بجنوردي، توسلي، عبدالله نوري، محتشمي پور، هادي خامنه اي، حسين موسوي تبريزي، مجتهد شبستري، محسن کديور، ... همگي امکان کانديدا شدن در انتخابات مجلس خبرگان را دارند، چرا اقدام نمي کنند؟!

در اين مورد چند احتمال مي دهم :

کسر شانشان است در امتحان کانديداتوري شرکت کنند، منتظر حذف اين شرط هستند.
سواد ندارند يا مي ترسند در امتحان اجتهاد رد شوند.
از راي نياوردن مطمئن هستند يا واهمه دارند اينچنين شوند.
تنبلي شان مي آيد يا منتظرند روي آنها اجماع جهاني شکل بگيرد.
منتظر گوشه چشم فلاني! هستند.
رهبر را کشف شده از سوي خدا مي دانند و نيازي به چنين مجلسي نمي دانند.
قادر به انجام وظيفه ي قانوني در صورت انتخاب نيستند، به عبارتي ناتوان هستند.
وقت ندارند، حتي به اندازه ي دو روز در سال که خبرگان اجلاس دارد.
اينقدر دليلشان مهم است که نمي شود گفت!
اصلا دليلش به من و شما ربط ندارد.

فرض کنيم شوراي نگهبان با آنها پدرکشتگي دارد و مي خواهد از آنها امتحان بگيرد، از اين که ديگر بالاتر نيست. از امتحان مي ترسند مگر؟ چند تايشان که الحمدلله اصلا امتحاني نيستند و طبق نظر امام خميني و يا رهبري همين طوري مي توانند کانديدا شوند مثلا موسوي خوئيني، خاتمي، کروبي، محتشمي پور، ... تازه اگر امتحان داشته باشد سوالاتش درباره ي فناوري هسته يي و ميکرو الکترونيک و صنعت و معدن و علوم طبيعي و اقتصادي و رياضيات و شيمي و اين چيزها که نيست، اگر مدعي هستيد واقعا علمش را داريد امتحان دادن کار سختي نبايد باشد، مگر من خودم کم کنکور دادم، مگر بچه هاي مردم کنکور نمي دهند که ببينند مي توانند به درون دانشگاه بروند يا نه؟ شما هم زحمت بکشيد به خاطر همين اعتقاداتي که مي فرمائيد به حق مردم داريد بنده نوازي کنيد و با امتحان دادن .

اگر من هم مسووليت چنين انتخاباتي را داشتم بالاخره بايد معياري براي آن مي گذاشتم، هر که سرش پارچه ببندد که ملا يا مجتهد نيست، البته من هم معتقدم راه شناخت مجتهدان مي تواند همان حوزه هاي علميه و مراجع باشند نه شوراي نگهبان اما شما به خاطر ادعاهايتان که بايد خبرگان فلان طور کند و بهمان طور، برويد امتحان بدهيد. سوالات اگر سخت است براي همه هست، اگر هم راحت بود که فبه المراد. اگر سوالات پيچيده يا غرض ورزانه بود بياييد و بگوئيد چنين بوده ولي تا وقتي يک نفر هم نرفته امتحان بدهد پس چه ادعايي داريد؟ اصلا بعد از امتحان سوالات را براي شفاف سازي مساله منتشر کنيد، دوست دارم بدانم واقعا سوالات سختي است براي چنين علمايي؟! اين که بيرون گود بنشينيد و بگوئيد لنگش کن که عمه جان من هم مي تواند.

به هر حال منطقي اين است که حداقل دلايلتان را براي شرکت نکردن به صراحت و به صورت منطقي و شفاف بگوئيد. بعضي ها يتان هم دوست داريد رد شويد و پيراهن عصمان درست کنيد، همين دليل هم مي تواند انگيزه اي باشد براي چنين کساني!

انتظار دارم دوستان اصلاح طلب اعم از سياسيون و دانشجويان کمک کنند تا بتوانيد در اين چند روز باقي مانده اين طور آدم ها را که چند تايشان را نام بردم راضي کنيم کانديدا شوند.

۱۳۸۵ مهر ۱۷, دوشنبه

سهم کاظميني از چاههاي نفت!

همانطور که نوشته بودم حدود 15 روز پيش براي اولين بار تصوير و نام اين آقاي کاظميني بروجردي در يکي از برنامه هاي شبکه ي ماهواره يي صداي آمريکا آشنا شدم که به عنوان کارشناس داشت باهاش مصاحبه مي کرد، در حاشيه اش درباره ي وضعيت و مواضع خودش هم پرسيدند. اين چند خط رو بخونيد، ادبيات و اظهارات جالبش رو ببينيد. آقا گفته که از چاه هاي نفت و کابينه و پارلمان هم بهش سهمي مي رسه، اما منت مي ذاره و ميگه که نمي خواهدشان! ميدان انقلاب هم جديدا شده جنوب شهر تهران.

حضرت آيت الله کاظميني بروجردي! چرا شما را احضار کرده اند؟
به هر حال اين کار ادامه داره و اينها پرونده راحت مي سازن، براي وزارت اطلاعات با اون بند 209 که داره، کاه رو کوه کنه، فيلم سوپر بسازه براي شخصيت ها، همه کار مي تونه بکنه. ريش و قيچي دست خودشونه. ولي اوني که مشخص شده، تضاد فکري و عملي ما با اينهاست. نه تنها من، پدر، پدربزرگ و همه ي آبا و اجدادم، همه از دنيا کنار بودند و آلوده به دنيا نمي شدند. تا اين که خط رسيده به ما. مي گويند من از سفارت پول گرفته ام، اما من مثل يک کارگر در يک آپارتمان در جنوب شهر، در ميدان انقلاب زندگي مي کنم. به اين ها که من را اذيت مي کنند، تا به حال نگفتم که سهم من از کابينه، از پارلمان، از چاه هاي نفت، چقدره؟ به هر حال اگه قرار باشه هر کسي به ميزان محبوبيت و مسووليتش در جامعه قسمتي داشته باشه، حق ما خيلي زياده. ولي ما فقط مي گوييم بگذاريد به مردم جامعه بفهمانيم که وقتي از دست شما ناراحت مي شوند، به يک دين ديگه نرن، لائيک نشن.

درباره ي نحوه ي برخورد با خودش در چند وقت پيش هم گفت : ... همزمان به منزل ما آمدند، آز زمان که آمدند من در حمام بودم، ساعت 6 صبح بود، در زده بودند، گفته بودند گزارش شده اينجا دزدي شده، از نيروي انتظامي آمده ايم، به دروغ. من ميگم اگه شما کارتون درسته چرا فيلم بازي مي کنين؟

خبرنگار بهش گفت که شما مخالف دين سايسي هستيد، پس کاملا با نظام مخالفيد؟ جواب داد: اگه لازم باشه من هم سياسي ميشم. ولي اين که تو قانون اساسي نوشته، من قانون اساسي رو اساس نمي دونم. قانون اساسي ما قرآن کريمه. ولي اگه من بخواهم موضع گيري کنم و بگم اين حکومت بره و يکي ديگه بياد، منم سياسي ميشم. اعتراض شديدم به نحوه ي برخورد وزارت اطلاعاته. اگر ترکيه زندگي مي کردم انتظار مي رفت، اما از اينها انتظار نداشتم.

حالا اين ترکيه چه گلي به سر کي زده نمي دونم، تحليلگر صداي آمريکا داشت خودش رو مي کشت که اين آقا چرند ميگه، ترکيه محشره!

فلسفه ي سرويس وبلاگهاي ايسنا

چند وقت پيش يادداشت مبهمي درباره ي اخراج يک دوست از جايي نوشتم که نمي خواستم به آنجا اشاره کنم، تا دو سه روز پيش که فهميدم آفتاب نيوز خبرش رو داده. البته به قول يکي از بچه ها، آفتاب تازه دوزاريش افتاده، خبر مال چند ماه پيش است، آن هم خبري که بهتر بود نه خبرش و نه اصلش اتفاق نمي افتاد.

و اما دوست دارم درباره ي فلسفه ي ايجاد سرويس نگاهي به وبلاگ هاي ايسنا کمي بنويسم. آقاي فاتح عزيز به درستي از بچه ها مي خواست تا زماني که کار خبري در حوزه اي مثلا اجتماعي مي کنند، در همان حوزه براي رسانه اي ديگر کار خبري نکنند يا مثلا يادداشت و تحليل در آن حوزه ي خبري در روزنامه ها نداشته باشند. سياستي که به شخصه از آن دفاع مي کردم. زماني رسيد که آقاي فاتح ديد بچه هاي ايسنا به حدي رسيده اند که خيلي هايشان دوست دارند درباره ي مسائل اظهارنظر کنند، بايد چه کرد، اگر نکنند زمينه ي رشدشان کور مي شود، از طرفي ديد که خيلي از بچه ها وبلاگ هم مي نويسند، جلوي اين کار را نگرفت، يعني سياست ايسنا اين نبوده و انشاءالله نخواهد بود، براي همين حدود دو سال پيش سرويس نگاهي به وبلاگ ها راه افتاد تا در کنار انتشار مطالب وبلاگ هاي غيره، مطالبي از يادداشت هاي بچه هاي ايسنا در وبلاگ هاي شخصي آنها هم در آن سرويس منتشر شود. از وبلاگ خود من هم چندين بار تحليل سياسي در اين سرويس منتشر شده بود.

منظور اين که آقاي فاتح با وبلاگ و ويژگي هاي آن آشنايي داشت و مي دانست که بچه ها در آنها کمي راحت تر مي نويسند، همين طور مي دانست که پيغام(کامنت) وبلاگ را نمي توان هر لحظه کنترل کرد که خداي ناکرده کسي بر خلاف قوانين فلان نظام سياسي در آن ها چيزي ننويسد. داستان اين دوست ما هم چنين بوده، يعني کسي در وبلاگش کامنتي گذاشته که البته توهين کرده، اما اين هيچ ربطي به آن دوست ندارد. بالاخره اصلا کار نبايد به آنجا مي رسيد که متاسفانه رسيد. مثل اين است که بگوييم چون اين کامنت در اينترنت منتشر شده پس بايد «اينترنت» را ببنديم! يا بگوييم بچه ها از سيستم وبلاگي استفاده کنند که امکان کامنت گذاري نداشته باشد!

از اين هم بگذريم، پارسال قبل از انتخابات رسايت جمهوري نهم بود، تبليغات عليه ايسنا خيلي زياد شده بود، خيلي ناراحت بوديم، توي هر سايتي نامردها زيراب ايسنا را مي زدند، راست و چپ نداشت، از طرفي خدايي آقاي فاتح تنها طرفدار ميرحسين موسوي بود که از همان اول مي دانستيم نمي آيد، همين براي ايسنا يک حسن بزرگ بود، ديگر کسي نمي توانست بگويد از اين کانديداهاي موجود حمايت مي کنيد، نه ايسنا ديگر براي همه يکسان بود. اما چطور بايد استراتژي ايسنا را فرياد مي زديم، هيچ راهي نبود، پيشنهاد کردم در وبلاگم چند جمله بنويسم که استراتژي ما چيست. قبول کرد، آخر وقت که کار تمام شده بود و من شيفت شب بودم آمد، چند جمله اي خودم نوشته بودم، بقيه اش را هم گفت و من نوشتم که «شنيده هاي شده آقاي فاتح در جلسه اي با خبرنگاران ايسنا گفته که ...(لينک به آن يادداشت) ».

گفتم آقاي فاتح، يادش افتادم، از وقتي به باکو آمده ام از او خبر ندارم، فقط چند روز پيش تو وبلاگ محمد تاجيک، دوست بسيار خوبم خواندم که آقاي فاتح به او تلفن زده بود. هر جا هست خدا نگه دارش باشد، دلم برايش تنگ شده.

دوستان سايت آفتاب هم بدانند که بهتر است از انتشار اخبار سبک اينچنين بپرهيزند، آن حرف ها شايد جايش در يک وبلاگ باشد نه در يک رسانه ي خبري. مثلا بنويسند که الان آقاي حسن روحاني در حال چه کاري است، علت انتشار آن سخنراني اش در آن تاريخ چه بود، برنامه اش براي کانديداتوري در خبرگان چيست، آيا حاضر است در طول هشت سالي که عضو خبرگان مي شود، هشت بار، يعني به ازاي هر سال تنها يک بار چنين گزارش هايي از عملکرد خبرگان بدهد؟

عکس: مجيد بشيري همکار سابقم در ايسنا، معمولا سيبليلش رو نمي زنه، اما مرتبش هم نمي کنه براي همين بهش نمياد، نمي دونم چرا خودش از خودش اين شکلي خوشش اومده، من که وقتي سيبيلش رو کوتاه نمي کرد مي گفتم، آهاي صدام! حالت چطوره؟

بلاگر ورژن بتا

دوستان عزيزم ببخشيد که وبلاگ يه ذره به هم ريخته است، چون قالب قبلي با ورژن بتاي بلاگر همخوان نبود و براي رفتن به اين سيستم مجبور شدم قالب جديدي رو بگذارم البته تنها ظاهرش شبيه آن قبلي است، براي همين تمام لينک ها که سمت راست صفحه است به هم ريخته، فقط چند تاش رو وقت کردم درست کنم. اما از مزيت هاي اين ورژن جديد بگم، واقعا عاليه، هميشه دلم پيش بلاگفا، پرشين بلاگ و ميهن بلاگ بود که امکانات خوبي داشتند، اما اين تغييرات بلاگر خيلي اون رو با قبلش متفاوت کرده. بيشتر امکانات جديد براي مديريت وبلاگه، مي توني يادداشت ها رو فهرست بندي موضوعي کني، براي تغيير و جابجايي چينش صفحه و ويرايش قالب ديگه نيازي به فراگيري اچ.تي.ام.ال نيست، خيلي کار راحت شده. دوست خوبم آقاي نامي، نويسنده ي بلاگ پسر فهميده براي اين کار خيلي کمکم کرد، نامي جان ممنون.

دارم فکر مي کنم که آدرس وبلاگ رو هم تغيير بدم، اين آدرس فعلي يعني shafieyan هم طولاني است و هم سخته. از طرفي اصلا املاش هم غلطه، چون املاي درست شفيعيان، shafieian است. به هر حال تو فکرشم که آدرس رو کوتاه و آسان کنم. از همه ي بچه هاي خوب بلاگر هم ممنون براي اين ورژن بتا.

اونهايي که نمي دونن چطوري بايد به ورژن جديد بروند يه سري به

۱۳۸۵ مهر ۱۶, یکشنبه

تغيير ساعت باکو

امروز يکشنبه است، آذربايجان تعطيله، البته تمام بازارهاشون امروز بازند. ساعت اينجا تا به حال 1.5 ساعت جلوتر از ايران بود، از امروز يک ساعت کشيديم عقب، اختلافمون شد نيم ساعت. اما از روي نقشه که نگاه مي کني اصولا نبايد باکو جلوتر باشه، باکو قبل از مدار 50 درجه است اما تهران حدود 52 يا 53 درجه است، يعني تهران شرقي تره و فاصله اش تا گرينويچ بيشتره. ساده اين که؛ خورشيد که از شرق طلوع مي کنه، زودتر به تهران مي رسه تا به باکو، با امر و نهي هم اين وضع تغيير نمي کنه. راستي ساعت که تو ايران امسال تغيير نکرد بد هم نبود ها، اون سالهايي که تغيير کرد اول بهار و اول پاييز بايد هي مي گفتيم ساعت جديد يا قديم؟! مثل همين جا که من هستم. تو ايران که بعضي اقشار اصلا به تغيير ساعت کار نداشتند، هميشه با همون ساعت قديم کار مي کردند. اين تغيير ندادن ساعت کاري بود که به نظرم خيلي از مردم خوششون اومد، آخه ما هنوز فرهنگش رو نداريم، توي اروپا که ساعت تغيير مي کنه ديگه کسي نمي پرسه قديم يا جديد، ساعت رسمي معلومه ديگه. طرز ساعت خوندن آذري ها هم جالبه (البته آذري هاي اينجا نه ايران)، ما مي گيم که ساعت هشت و نيم است يا هشت و 20 دقيقه. اما اينها مي گويند براي نه، نيم ساعت کار کرده؛ يا مثلا براي نه، بيست دقيقه کار کرده (دوگوزه يارسي، هشت و نيم). توي بيشتر زبانها مثل فارسي است اما معدود زبانهايي از جمله آلماني مثل آذري ها ساعت مي خوانند.




عکس : خيلي وقت بود از امير پاکزاد خبر نداشتم، ديروز براش اس ام اس فرستادم، جواب داد. مشغول درس و کاره. چند سال پيش که تو شوراي عمومي تحکيم بود زياد با هم کار داشتيم، رابطه ي مان با خيلي از اون بچه ها به صورت دوستي باقي مانده. اين عکس مربوط به پائيز 83 ميشه که به عنوان خبرنگار با آقاي خاتمي به يزد رفته بودم. يه شب با امير که اهل يزده قرار گذاشتيم رفتيم بيرون، جاتون خالي اين عکس رو توي يه رستوران سنتي يزد گرفتيم.

ازدياد ادعاي نيابت امام زمان


خب انگار اين اعتقاد مردم به امام زمان(عج) به عنوان آخرين امام ما شيعيان باعث تيز شدن دندان خيلي ها شده، اين آقاي کاظميني بروجردي که چند روز پيش نوشتم داشت با راديو آمريکا مصاحبه مي کرد هم نايب خودخوانده ي امام زمان شده. مبارکه، اما اين نامرديه، کسان ديگري تبليغات کرده بودند که اين طوره و آن طور؛ حالا يکي ديگه ماهي رو زد و برد! برادر من، آقا سيد، چندين ساله که هي ادعاي «نايب بر حق» مي کنند، نمي شنوي؟

بالاخره وقتي معتقديم 13 امام بيشتر نداريم با چنين عناويني مجبورند براي خود دکان باز کنند، نايب، معاون، مديرکل دفتر امامت، نماينده ي در فلان بخش يا کشور، ... آقا شيعيان 13 امام دارند و بس، هيچ وکيل و وصي و چيزي هم ندارند، اين که به آيت الله خميني مي گفتند امام هم به خاطر احترام بسياري بود که براي ايشان قائل بودند و براي آن شرايط، وگرنه خيلي از امروزي ها همان واژه را هم قبول ندارند براي همين درباره ي همين که به ايشان بگويند آقاي خميني، آيت الله خميني يا امام خميني حساس هستند.

جالب تر از ظهور کساني مثل اين آقاي بروجردي، طيف طرفدارانشان است. جدا بايد يه تحقيق اساسي کنيم که کساني که دور و بر اين جور آدم ها جمع مي شوند چه تفکراتي دارند، اين واقعا يه آزمايشگاه عملي است براي شناخت جامعه ي کنوني ايران. از ضد انقلاب و بي دين و خرافاتي و ديندار و سنتي و مدرن، همه جور آدمهايي هستند که ازش طرفداري کنند، با نيت هايي کاملا متفاوت و متضاد.

بعضي از طرفداران روشنفکر اين بابا که بالاخره با اينترنت آشنايي دارند لطفا پاسخ بدهند که بالاخره شما طرفدار دين سنتي هستيد يا مدرن که دنبال ترويج افکار ايشان هستيد؟! تو پلاکاردهايي که طرفدارانش داشتند نوشته بودند « براي دفاع از دين سنتي آماده شهادتيم ». خودش هم به صراحت ديروز همين جمله رو گفته. نمي دونم بيشتر به جوک مي مونه حرف هاش، ميگه که نامه هايي به کوفي عنان و چند نفر ديگه نوشته و به قول خودش «ضمن انتقاد از برخوردهاي صورت‌‏گرفته با بنده و هوادارانم، آزادي عمل در ترويج افكار دين سنتي را خواستار شديم كه به نظر مي‌‏رسد در اين زمينه قطعنامه‌‏اي از سوي سازمان ملل صادر شود».
آخه مگه سازمان ملل بي کاره که براي ادعاي نيابت اين سيد بنده خدا قطعنامه صادر کنه؟ اين را اشتباه مي دانم که رسانه ها به خبرهاي موضوع درست و کامل نپردازند، بلکه ريشه يابي درست مساله مهمه، وگرنه هر چه اين مساله بيشتر سانسور بشه بدتر است، حرف ها در اينترنت و از طريق تلفتن و درگوشي به سرعت هر چه تمام تر يک کلاغ و چهل کلاغ ميشه و اين بابا يواش يواش به فکر اين مي افته که اصلا بگه من خود امام زمان هستم!
فقط يه مساله، انگار امروز اين آقاي کاظميني بروجردي رو دستگير كرده اند، به نظرم بايد كاري كرد كه خود جامعه اين افراد را نپذيرد وگرنه مثل نمونه هاي قبلي اكثر مردم كه از اصل مساله خبر ندارند فكر مي كنند كه چه خبري بوده؟! بعد هم اگه قرار به برخورده بهتره با تمام مدعيان نيابت و ارتباط با امام زمان برخورد بشود.

حاشيه : بلاگر يه نسخه ي جديد به نام بتا به مناسبت هفتمين سالگرد تولدش ارائه کرده که در حال راه اندازيش هستم البته به کمک يکي از دوستان وبلاگ نويس. امکانات خوبي داره، البته تنها گلايه ي ديگر دوستان هم ازش اينه که چرا زبان فارسي رو بهش اضافه نمرده، براي همين مجبوريم هي اين تمپلتش رو دستکاري کنيم، وقتي هم دستکاري مي کني همه چيزش ميريزه به هم.

۱۳۸۵ مهر ۱۵, شنبه

خصوصيات مردم باکو (2)


نحوه ي عبور و مرور و رانندگي مردم کشورها هم نماد خوبي از ويژگي هاي رفتاري آنهاست. توي باکو بعضي از راننده ها وقتي شلوغ پلوغ ميشه دست شون رو مي گذارند روي بوق به عنوان حلال مشکلات! صداي بوق گاهي واقعا اعصابت را به هم مي ريزد.
خيلي از راننده ها موقع شروع به حرکت، تيکاف مي کنند يا از توي پارک يا از پشت چراغ که سبز مي شود و وقتي به چراغ قرمز مي رسند خيلي بد ترمز مي گيرند به طوري که صداي لاستيک در مي آيد، اين کار انگار توي جمهوري هاي شوروي سابق مد بوده، شنيدم تو عشق آباد ترکمنستان هم همين طوريه، در واقع آنها با اين کار لذت مي برند.
با اين که ماشين شخصي در باکو نسبتا کم است، اما در چهار راه هايشان بعضي وقت ها هرکي هرکي مي شود و ترافيک ساعت ها گره مي خورد، خودم يک موردش را نزديک هاي ميدان نريمانف در باکو يک ساعت وايستادم و ديدم، شايد بيشتر از 10 تا پليس داشتند گره را باز مي کردند، بعد از يک ساعت هنوز ترافيک روان نشده بود.
يک نکته ي جالبي هم دارند اينکه بعضي جاها وسط خياباني که تقاطعي هم نيست چراغ قرمز دارند و مردم هم رعايت مي کنند، اين چراغ فقط براي عابرين پياده است. اگه در ايران چنين چراغي بگذارند شايد بگوييم برو بابا حالت خوشه ها؛ خب عابر پياده اگه بخواهد رد شود که چراغ نمي خواهد، چهار در راه فقط چراغ لازم است که ماشين مي گذرد.

عرق فروشي تو خيابون فراوان است، البته به خاطر ماه رمضان کمتر عرق خوري ها در ظاهر هست. اما غذا خوري ها که همه باز هستند، حتي تو خيابان هر که مي خواهد غذا مي خورد يا رستوران هايي که در فضاي باز هستند برايشان شعبان و رمضان فرق ندارد. بوي عرق از دهان خيلي هايشان بيرون مي آيد و در فضا هست، بيشتر هم آخر شب ها. بعضي جوان ترها آخر شب ها اينقدر مست هستند که بهتره آدم از کنارشون رد نشود، تلو تلو مي خورند، لات بازي در مي آورند و هوار مي کشند. در تمام فروشگاه ها هم عرق مي فروشند، البته يک حسن اين کار اين است که مجبورند استاندارد و بهداشتي باشد، من عرق خوري را با اين جمله نمي خواهم ترويج کنم، بالاخره خيلي ها در ايران مي خورند اما چون قاچاق است بسيار شنيدم که از خوردن عرق بد مشکلات زيادي پيدا کرده اند. اگر غير استانداردش را نفروشيم که عرق خورها عرق خوري را کنار نمي گذارند، اين اشتباهي است که در خيلي موارد در ايران دچارش هستيم.

در کافي نت ها پسران 15 تا 20 ساله ي بسياري در حال چت کردن با دختران هستند، دختراني برهنه، به تذکر مسوول کافي نت هم زياد توجه نمي کنند که نبايد در اين محل به سايت هاي برهنگي بروند. نه اين که همه اين کار را بکنند، اما خيلي هايشان از اينترنت فقط همين کار را بلدند.

دندان طلاها مرد و زن ندارند، همين طور بزرگ و کوچک. خيلي ها دارند، اولش فکر مي کردم فقط پيرها باشند اما نه، همه دارند. در اين باره مي خواهم گزارش مفصل تري بنويسم، چون گزارشي در بي بي سي ديدم از وضعيت دندان طلاهاي تاجيکستان و اعتراض رييس جمهورشان به آن وضعيت.

برخلاف ايران که در روبوسي سه بار هم ديگر را مي بوسند، در اينجا به تنها يک بار قناعت مي کنند. البته روبوسي سه ضربي را شنيده ام که عادت کمونيست ها بود، خودم هم نمي دانم در ايران از چه زماني روبوسي به اين مدلي که الان هست مد شده. خدايي هر چي کمتر بهتر، چيه بعضي وقت ها آدم تو رودربايستي قرار مي گيره با 30 يا 40 نفر روبوسي مي کنه، هر کدام هم سه ضرب، 120 بوس، واي آدم فکرش رو ميکنه حالش يه طوري ميشه!

در باکو نظافت چي ها همه زن هستند، حداقل من در اين يک ماه و نيم هيچ مردي را نديدم که جارو به دست باشد، چه در خيابان ها و چه در غذاخوري ها. در ايران درست است که هنوز معلوم نيست زن مي تواند کانديداي رياست جمهوري شود يا نه، اما اين را مي دانم که نظافتچي ها در ايران زن نيستند. در آذربايجان الحمدالله براي رياست جمهوري بين مردان و زنان مساوات برقرار است، پس از حيدر علي اف، در يک انتخابات کاملا کاملا کاملا دموکراتيک، رياست جمهوري به پسرش رسيد. بقيه ي مردم هم اعم از زن و مرد همه در يک جايگاه قرار داشتند، نگاه مي کردند و اين انتخاب را جشن مي گرفتند، زن و مرد.

در ميني بوس و مترو وقتي زني وارد مي شود حتما مردي به سرعت از جاي خود بلند مي شود، رد خور ندارد، هر چند در موارد انگشت شمار ديدم که اينچنين نبود.

رشوه بيداد مي کند، هنوز کسي از من نگرفته اما همه از آن مي نالند. فساد اداري فراوان است، اين را هم فقط شنيده ام، اما نشانه هايش کاملا مشخص است. پليس وجاهت مهمي در اينجا دارد، يکي مي گفت براي همين که مي تواند رشوه بگيرد قدرتش زياد است.


توضیح بسیار ضروری : 
الان سال 2010 است و این یادداشت را در سال 2006 نوشته بودم؛ نظرات مخاطبان را که دیدم مجبور شدم این توضیح را بدهم. آن وقت تازه یک ماه بود که به باکو رفته بودم و بعد از آن دو سال هم آنجا زندگی کردم. نوشته های یادداشت مربوط به همان یک ماه اول است. در واقع 
این یادداشت اولین یا دومین یادداشتی بود که درباره ی باکو می نوشتم در حالی که تا به حال حدود 66 یادداشت که مربوط به باکو می شود نوشته ام که می توانید برای خواندن آنها روی لینک زیر کلیک کنید.









درباره ی عکس : اسمش «ياسر» است. دو سال پيس توي خيابان سهروردي ديديمش، البته قبل از آن و بعدش هم ديدمش، آن دفعه رفتم جلو و کمي با او صحبت کردم. خيلي جاها رفته، مرد پيچيده اي بود، در ظاهر که يک دوره گرد چاقو فروشه؛ و انگشتر و چيزهاي ديگره هم توي خرت و پرتهاش هست.

۱۳۸۵ مهر ۱۴, جمعه

اداي دين به موسوي خوئيني


نمي دانم لينک زير عکسي را که به خاطر موسوي خوئيني از روز بازداشتش در بالاي وبلاگ گذاشته ام را تا به حال باز کرده ايد يا نه، اين جمله مربوط به سخنراني اوست در حدود يک سال و نيم پيش توي دانشگاه اميرکبير، پشت در خيابان ولي عصر. يادم هست که چند روزي بود توي دانشگاه اميرکبير بين انجمن و بسيج درگيري بود، انجمني ها تجمعاتي را گذاشته بودند که مهندس در يکي از آنها تاکيدش روي آزادي زندانيان سياسي بود. خودم آنجا بودم، البته من بيرون در بودم چون در بسته بود و ماموران پليس هم مردم عادي را از آنجا متفرق مي کردند. صداي سخنرانان با بلندگو در بيرون شنيده مي شد و گاهي مردم چند لحظه مي ايستادند ولي مجبور مي شدند که آنجا را ترک کنند. دانشجويان انجمني که هر روز تحت فشار بودند از اين نمي هراسيدند که شايد ديگر اجازه ي رسمي برگزاري انتخاباتشان را هم ندهند.

مهندس موسوي از معدود کساني است که علي رغم رفتن در قدرت براي چند سال، همچنان در بين دانشجويان منتقد تندرو جايگاه دارد، خودش در انتخابات شرکت کرد ولي در بين تحريمي ها هم جايگاه داشت و دارد. او واقعا براي دانشجويان و آزادي بيان آنها تلاش مي کرد، خودش هم فاصله ي سني کمي با آنها دارد براي همين انتظار از او بيش از ديگران بود که بتوانند نسل جديد را درک کنند.

گاهي مي شد که نيم ساعت، يک ساعت با هم درباره ي فلان اتفاق صحبت مي کرديم، درباره ي اخبار و حتي کارهاي سياسي و رسانه يي مربوط به فعالان دانشجويي. در اين که دلسوز دانشجويان بود که کسي شک ندارد، حالا اين که در اين وانفساي تنهايي دانشجويان تحکيمي شايد فلان اشتباه را هم مرتکب شده باشد يا اگر فلان کار را مي کرد بهتر بود، خب مانند هر کدام از ما ديکه ي ننوشته که غلط ندارد.

او حتي در بررسي مسائل سياسي بد هيچ کسي را نمي خواست، نه نظام جمهوري اسلامي را و نه رهبري آن را و نه هيچ ديگري را. بخوانيد مصاحبه ي سال گذشته ي او با ايسنا را؛ ببينيد نه براي پاچه خواري، بلکه منصفانه حتي ديدار با رهبري را چگونه توضيح داده است، حالا با او چنين برخورد مي کنند، چنين کارهايي مي شود توليد انبوه اکبر گنجي. اگر تندتر نشد هر چه خواستيد بگوئيد، اگر تغييري نکرد هم همين طور اما مطمئن باشيد از مواضع قبلي اش عقب تر نمي رود، يعني هيچ کس وقتي چنين رويه اي را ببيند چنين نمي کند.

در دوره ي نمايندگي مردم در دوره ي مجلس ششم، به حق تلاش زيادي براي استيفاي حقوق موکلانش کرد، نايب رييس کميته ي مخابرات کميسيون صنايع مجلس بود، آن موقع من مدتي دبير سرويس IT بودم، به شدت پيگير موضوع مراکز توليد و انتشار پارازيت ماهواره يي بود و هر روز وزراي دفاع، اطلاعات و ارتباطات براي پاسخگويي به اين مساله در را همجلس بودند تا جلوي آن مراکز نظامي را بگيرند. يا درباره ي فيلترينگ سايت هاي اينترنتي همين طور. وقتي فعالان سياسي بازداشت مي شدند از جمله ي تنها نمايندگان پيگير بود و براي دانشجويان يک بار به همراه دوستانش تحصن کرد.

شجاعتش هم قابل تحسين است، نمايندگان مجلس سالي يک بار در هفتم خرداد هر سال به مناسبت سالگرد آغاز به کار مجلس با رهبري ديدار مي کنند. مانند تمام جلسات با رهبري، برنامه از قبل تعيين شده است و معمولا يکي از آن جمع به نمايندگي در حضور رهبري گزارش مي دهد و رهبري هم در بين آن ها سخنراني مي کند، اما موسوي به نظرم در سال سوم دوره ي ششم بود که در بين جلسه خواست نظراتش را بگويد و گفت. او به هيچ کسي بي احترام نيست و اگر هم کند کسي از آن کارش دفاع نخواهد کرد، تنها حرف ها و نصايحش را گفت، او با جلسه ي يک طرفه مخالف بود که مثلا آقاي کروبي به عنوان رييس مجلس صحبت کند و تمام! درستش هم اين است که فرصتي به ديگران هم داده شود، مثل جلسه اي که چند ماه پيش رهبري با فيلمسازان داشت، خيلي خوب بود، مگر چه گفتند، مگر تهمينه ي ميلاني و حاتمي کيا چطور گفتند؟ آنها انتقاداتشان را با احترام کامل اعلام کردند، اين حق همه ي نمايندگان بود و تاکيد موسوي هم همين بود.

اگر امثال او نبودند شايد در اين چند سال کسان ديگري به عنوان جنبش دانشجويي پرچمدار ميدان مي شدند. راه اندازي سازمان ادوار تحکيم اقدامي زيرکانه و بجا بود که از آن طريق کساني که به تمام احزاب بي اعتماد بودند، اما مي خواستند قانوني فعاليت کنند، در آن جاي بگيرند و چه خوب رشد کرد. درست است که تندروهايي هم در آن جاي مي گيرند اما چون مبنايش شوراست، مواضع تعديل مي شود. شايد هر مجموعه ي جوان ديگري به جاي آن بود پس از بازداشت اينچنين دبيرکلش، و دادگاهي شدن سخنگو و چندين عضو ديگرش، دست به کارهاي احساسي بزند، اما آن جوانان به خوبي تاکنون توانسته اند راهي را که موسوي رفته بود ادامه دهند.

آخرين باري که با او صحبت کردم دقيقا يک هفته بعد از رفتنم از ايسنا بود، زنگ زد و گفت که تازه خبردار شده است.

اين ها را نوشتم تا بگويم چه کساني امروز به او مديونند و بايد مثل خودش از حقوق او دفاع کنند، حقوق سياسي، انساني و شرعي او.

صدايش از تريبون مجلس، در راهروهاي مجلس، در مصاحبه ها، در دانشگاهها، و در گپ هاي خودماني، همچنان در گوشم است.
http://www.advarnews.us/article/2879.aspx

حاشيه : صادق خان صدق گوي کاشاني در ادامه ي يادداشت شوراي سوم تهران يادداشتي نوشته به اين قرار: اشتباه ما اصلاح طلبان در دوره اول شوراها در اکثر نقاط کشور این بود که با عدم آشنایی با نهادهای مدنی مثل شورا و کم تجربگی و شرایط سیاسی حاکم و جوزدگی پس از دوم خرداد ، شوراهای اسلامی شهر و روستا را تبدیل به پاتوق سیاسی کردیم و در پی آن بودند که با آغاز به کار مدیریت شورایی در هر شهری مرکز ثقل سیاسی شهر گردیم و کار نیروهای راست که سالهای متمادی بر ارکان شهر حکومت کرده بودند را یکسره کنیم اما کم کم با آشنایی کم و بیش با وظایف شوراها از غلظت و شدت کارهای سیاسی در شورا کاستند... ادامه ...

حاشيه 2 : مادربزرگم به لطف خدا خيلي بهتره. اصل بيماريش زياد مهم نبود، اما پيرها حتي سرماخوردگي هم براشون خطرناکه. همه ي بيمارها شفا پيدا کنند انشاءالله.

عکس : احسان بيگي مدير مسوول پيتنا!، خيلي بچه ي دوست داشتني است، امروز يه اس.ام.اس فرستادم يه سوال ازش کردم، نامرد زنگ زد، بابا فکر پولش رو کردي؟ اون هم کسي که تازه به خرج افتاده! واويلا، من دوم مرداد امسال دومين سالگرد خر شدنم بود، احسان همين 18 مرداد تازه شد.

۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

خصوصيات مردم باکو(1)



مردم آذربايجان مردم خوشي هستند، پول برايشان زياد اهميت ندارد، شايد اين برداشت کلي از ويژگي آنها باشد که دوست دارند خوب بخورند، خوب بپوشند و خوب بگردند. با حضور يک ماه و نيمه در باکو نمي توانم ويژگي کاملي از آنها بنويسم، فقط شمايي کلي از برداشت هايم در اين مدت مي نويسم، باشد که در يادداشت هاي ديگر به جزئيات آن بپردازم.

کتاب هاي مذهبي در روزنامه فروشي ها در کنار روزنامه ها و مجله هاي برهنگي فراوان است، اين کتاب ها اکثر مطلقشان در ايران چاپ شده. حتي علائم و نشانه هاي مذهبي چاپي و تزئيني همگي کار ايران است. البته جالبه که بيشتر اين کتاب ها به روسي و آذري ترجمه شده، چون آنها نمي توانند فارسي يا عربي بخوانند. مثلا توي ماشين ها مي بيني به عنوان تبرک يک قرآن کوچک يا دعا به آينه ي وسط آويزان کرده اند، يا در خيلي از مغازه ها بسم الله يا تصاوير منسوب به حضرت علي(ع) و حضرت محمد(ص) نصب شده.

زنان نيمه برهنه در خيابان زياد هستند، هم آذري هم روس، هم اروپايي. با نزديک شدن فصل سرما به تدريج از تعداد و اندازه ي برهنگي آنها هم کمي کاسته شده، شايد اين نوع لباس پوشيدن براي ماها عجيب باشه اما براي خودشون کاملا عادي است. مجله هاي برهنگي در خيابان فراوان است، مجله فروشي هايي که مجله هاي خود را روي يک تکه تخته که مانند قاب عکس بزرگ رو ميزي است مي گذارند، اکثر مطلق مجله هايشان هم از اين نوع است که بيشترشان خارجي هستند. صفحات رويي اين مجله ها بسيار وقيحانه است، با يک نگاه به اين مجله فروشي ها، چشم عابر 100 تصوير برهنه را مي بيند! جوان هايشان اين چنين تصاويري را مي بينند که آن طور با هم راحت برخورد مي کنند، يک بار با مطهره خانم در کنار ساحل قدم مي زديم، خيلي خجالت کشيديم، يک گوشه جفت جفت همديگر را چسبيده بودند، البته کار به جاهاي باريک نمي کشيد اما بالاخره از لحاظ ها آزاد هستند! چوخ چوخ.

در کنار اين زنان، چند تايي هم مي بيني که حجابشان کامل است، مرداني را هم مي بيني ريش بلندي دارند بر عکس اکثر مطلق مردان در اينجا که صورتشان را هر روز با تيغ مي تراشند. اين مردان ريش دار چچن هايي هستند که به دليل درگيري هاي داخلي چچنستان در جمهوري هاي ديگر زندگي مي کنند.

در تبليغات روي تابلوهاي بزرگ در خيابان ها از تصوير زنان برهنه زياد استفاده مي شود، بسيار مبتذل. کلا دو نوع تصوير آدم به صورت بزرگ در شهر مي تواني ببيني که به در و ديوار نصب شده، يکي همين تصاوير، يکي هم تصوير بزرگ آقاي الهام علي اف رييس جمهور فعلي و پدر مرحومش حيدر علي اف رييس جمهور فقيد آذربايجان.

آشغال سيگار را روي زمين ميريزند، هر جايي که فکرش را کني، اصلا رعايت نظافت را نمي کنند، با اين که بيشتر معابرشان سطل آشغال هست؛ زياد هم سيگار مي کشند، پير و جوان، زن و مرد. تو راه پله هاي اکثر آپارتمان ها هم پر است از آشغال، آنجا بوي تعفن مي آيد، گاهي هم انگار به عنوان مستراح از آنجا استفاده مي شود، البته نه هر وقت، شايد گاهي که لازم باشد!

روزنامه زياد است، به زبان هاي روسي و آذري، اما تيراژ آنها کم است، مردم کم روزنامه مي خوانند، کمتر ديدم کسي روزنامه بخرد و بخواند. البته گاهي در مترو ديده ام که تعداد بسيار اندکي روزنامه در دست دارند، آن هم بيشتر روزنامه اي ورزشي به نام «فوتبال». اينجا هم مردم به فوتبال علاقه ي زيادي دارند، گاهي براي بازي هاي فوتبال قسمتي از شهر که اطراف ورزشگاهشان است ترافيک مي شود، چند تا از جوان ها که از آنجا آمده اند را هم پرچم به دست مي بيني.

حدود 10 شبکه ي تلويزيوني که در اينجا با آنتن معمولي قابل دريافت است فقط آذربايجاني نيستند، چند کانال ترکيه و روسيه جزو آنهاست.




حاشيه : گزارش بچه هاي ايسنا درباره ي دانشجويان ستاره دار که ديروز فرستاده بودند خيلي خوب بود؛ احسنت. انصافا تحکيمي ها تو اين مساله خوب جلو رفتند و حقشان را گرفتند، اين اعضا را به آنها اميدوارتر مي کند. اما مشکل ديگر دانشجويان سياسي غير دولتي، محدود کردن تشکل هاي آنهاست، به خصوص انجمن هاي اسلامي. هر روز که خبرها را مي خوانم محدوديتي جديد، يک را مي بندند، يکي را بازخواست مي کنند، ... اما اميد بايد داشت، اگر با شرايط سخت کار نکنيد که شق القمر نکرده ايد، هر بچه اي مي تواند فعاليت کند، اصل کار، کار در شرايط دشوار است، بسيج دانشجويي هر روز براي خودش بيانيه مي دهد، همايش جهاني برگزار مي کند، تحصن و راهپيمايي در مقابل اين سفارت خانه و آن سازمان مي گذارد!

عکس : دو سالي که در ميدان صادقيه ي تهران بوديم(از مرداد 83)، وقتي صبح ها از آن طرف ميدان مي گذشتم اين مرد مستمند را مي ديدم که نشسته و دست گدايي در پيش خلق دراز مي کند، تابستان و زمستان هم نداشت. نکته ي جالب اين بود که جايش همين جاست که در عکس مي بينيد، دقيقا جلوي در يک بانک دقيقا توي ميدان! مطهره خانم هر وقت گدا مي بينه حالش متحول مي شه، دوست داره درباره ي آنها تحقيق کنه و ببينه اين مساله راه حل هم داره. حالا هر چي من بگم که خيلي از آنها از من و تو وضعشون بهتره، بازم نمي شه جلوي غصه خودنش رو براي همون يه ذره اي که واقعا مستمند هستند، گرفت.

۱۳۸۵ مهر ۱۲, چهارشنبه

شوراي سوم تهران

خجالت دارد درباره ي انتخابات شوراها بنويسم و اعتراف نکنم به اشتباهاتي که دور اول و دوم داشتيم. هر چند دست همه ي آنهايي را که براي تشکيل شوراها زحمت کشيدند مي بوسم، از مرحوم آيت الله طالقاني گرفته تا دولت اصلاحات و همه ي آنها که قبل از دولت خاتمي زمينه ي آن را فراهم کرده بودند. اما اصلاح طلبها در دور اول در تهران خراب کردند، گند زدند، نتيجه اش دور دوم معلوم شد، آزادترين انتخابات به مجلس ختم تبديل شد، که هفتم و چهلمش همان انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوري نهم بود. مردم هر چقدر هم حواسشان پرت باشد مي فهميدند که دعواهاي اصغرزاده و بقيه ي اعضاي فشل شوراي اول تهران کاري نيست، دعواي قدرت بود. کارهاي کلان شهر خوابيد، شهر مرده ها شده بود انگار.

از طرفي در دور انتخابات دوره ي دوم به جاي اين که آدم هاي کمتر سياسي کانديدا کنيم، هر بچه جقله که پيدا شد را کانديدا کرديم، هيچ کوتاه هم نيامديم، ائتلاف يعني چه، به کي؟ با اونها، اه اه، پيف پيف! خاک تو سرمون شد و از ما که اصلاح طلبيم تا اونهايي که اونطرف تر بودند هيچکي راي نياورد، به جايش از آن طرف يک عده ي غير سياسي تازه نفس به راحتي تمام تحت يک ليست راي آوردند. چون انتخابات آزاد بود هر کس هر چه خواست! خورد، خيلي ها انگار کردن که مردم بلانسبت يابو هستند، کراوات را به نشانه ي شخصيت مي زدند، حرف هاي تند سياسي مي زدند، ... که چه، مگه مردم براي چه مي خواستند راي بدهند؟ مردم شوري شهر مي خواستند که برايشان کار کند، سر و صداي بي خود هم نداشته باشد.

گذشته ها گذشته، حالا چه کنيم؟ چه کساني رو کانديدا کنيم؟ به عقل ناقص من که مي رسه هر چي نيروي کاري متخصص و آشنا به تهران داريم رو رو کنيم، آدم سياسي صرف نباشه، مثلا وزراي اصلاح طلب دولت هاي خاتمي گزينه هاي خوبي هستند، بيشتر هم مي تونيم آنها رو محور ائتلاف قرار بدهيم. هيچ چيزي هم ازشون کم نميشه که حالا عضو شوراي شهر تهران شوند، تهران کم چيزي نيست، کار هم زياد دارد، نبايد از زيرش شانه خالي کنند. نيروهاي سياسي رو هم نگه داريم براي جاهايي که سياستمدار لازمه.
به نظرم چراغ خاموش جلو بريم بهتره، زياد شيپور نگيريم دستمون هي تو تريبون ها و رسانه ها داد بزنيم انتخابات اين جوري، اون جوري، کانديداي ما «ماهه»، مال اونها «اقتدارگراست»! هيچ ربطي نداره، کار سياسي نيست، شوراي شهره. تو تبليغات فقط ليست بديم، وگرنه مطمئنم هم راي مان پايين مياد هم بعد ضايع مي شويم.

اين درباره ي تهران، درباره ي شهرهاي ديگه و روستاها بعدا مي نويسم. از دوستان انتظار دارم درباره ي اين بحث بيشتر بنويسند، شور کردن تو اين وقت کم خيلي لازمه.

حاشيه : دو روز پيش داشتم ماهواره مي ديدم، کانال هاي غير فارسي زبان، يکي احمدي نژاد رو نشون مي داد، يکي انوشه انصاري و يکي هم شيرين عبادي رو.

۱۳۸۵ مهر ۱۱, سه‌شنبه

اجازه ي نرمش به احمدي نژاد

کله شقي هنر نيست، هر چند واقعا به ايستادگي در برابر زور اعتقاد دارم و از ته قلب دوست دارم و مي خواهم در برابر فشار غرب کوتاه نياييم، اما تنها «تجربه ي تاريخ» وجدانم را قلقلک مي دهد که بدون رسيدن به پاسخ اين سوال مقاومت را تا به آخر هر طور که بشود ادامه دهيم : چطور کساني را که در مقاطع بسيار حساس چنان مقاومت کردند ولي در جمع منافع کشور با آن مقاومت بي حساب به باد رفت بايد تمجيد شوند؟ چرا ما براي آنها هورا مي کشيم و کمي نمي انديشيم که شايد مي شد با کمي، تنها کمي نرمش در عرصه ي سياسي، همه چيز را نباخت. و چطور بيشتر ما کساني را که حتي کمي نرمش مي کنند، بدون اين که بدانيم عاقبت نرمش نکردن در آن مورد چه مي شد، خائن مي دانيم؟ فهم و شعورمان کجا رفته؟ فقط احساس؟!
منظورم اين نيست که همين امروز بايد به غرب بگوئيم تسليم، غني سازي را به تعليق در مي آوريم، نه، فقط مي گويم همين ما مردم عادي نبايد فضايي به وجود بياوريم که اگر نظام به اين نتيجه رسيد بايد کمي نرمش کند، آنها را به خيانت متهم کنيم. قبول دارم که همين ها بودند که بحث را حيثيتي کردند، حداقل نقش اينها و غربي ها به يک اندازه بود، غربي ها گفتند فعاليت هايتان براي هميشه بايد متوقف شود، اينها هم گفتند حتي براي يک لحظه. حالا هر دو طرف بايد خر بيارند و باقالي بار کنند!
براي تصميم گيران بايد فضايش را فراهم کنيم که بتوانند از پس افکار عمومي بر بيايند، حتي اگر خاتمي، بوش، گنجي، رضا پهلوي، گورباچف، عرفات خدابيامرز، يا هر کس ديگر هم الان رييس حکومت ايران بود نمي توانست از پس مردم برآيد که مثلا يه ذره براي يه مقطع کوتاه از مواضعمون پايين بيائيم.
نشر نامه ي امام براي پايان جنگ حداقل اين خاصيت را داشت که کمي فضا را براي چنين کاري مهيا کرد، البته تاکيد مي کنم، من هيچ ارزيابي دقيقي از لزوم چنين کاري در حال حاضر ندارم، تنها لازم مي دانم که دست مذاکره کنندگان ايراني بايد براي چنين کارهايي باز باشد نه اين که طرف بترسد که به خيانت متهم شود.
از دوستان اصلاح طلب و همه ي مخالفان سياسي دولت هم عاجزانه مي خواهم که به جاي اين که الان هي بگوئيم «تقصير ما که نبوده، تقصير خودشان است، دندشان نرم!»، گذشته را فراموش کنند، فقط الان برايمان «ايران» مهم باشد با تمام فرهنگ و تمدنش، که اگر چنين نکنيم به خدا اين خيانت است، نبايد دست روي دست بگذاريم و شاهد باشيم اگر چنين کاري نياز شد، آنها را خائن بناميم و خودمان براي اين کار آنها جشن بگيريم!

حاشيه : اين هم از خبر آن مصاحبه ي خاتمي که البته به غير از آن گزارش من، موسسه ي باران بخش هايي را که نرسيده بودم ببينم به آن اضافه کرده است. جالب بود که بخش هايي را هم حذف کرده، چرايش را نمي فهمم. مثلا آن بخش درباره ي گندم که گفته «به رهبري نگفتم». يا درباره ي ناگفته ها، اين که چرا کامل نيست، نمي دانم. به هر حال وقتي ديروز خبر رو ديدم حال کردم.

حاشيه 2 : حسين آقا نوراني امسال هم افطاري دعوت کرده، حسين جان راه زياده وگرنه مي اومدم. يادش به خير پارسال با بچه ها افطار اونجا همه دور هم جمع بوديم، مسعود باستاني هم که تازه آزاد شده بود اومده بود. ياد همه شون به خير. هر کدوم از بچه ها هم جاي منو خالي نکردن، به مطهره خانم گفتم به من گزارش بده تا دعا کنم کوفتشون بشه!

عکس : شنيدم ديروز بالاخره پس از سالها و تو نبود علي دمبه(کاريکاتور کار حسين آقاي صافي است) اين پرسپوليسي هاي بيچاره بردند، آقا مبارکه، احتمالا خيلي هم خرج داور کردند. اين مجتبي بابايي که وقتي تو ايسنا بود خيلي کرکري مي خوند، من از اون بيشتر اما بعد از بازي با اين که استقلال مي برد من مي شستم سرجام، چون طبيعي بود، اين سيد بنده خدا ول نمي کرد، زبونش بازم دراز بود، بعدش هم که رفت واقعا حاجبيان جانشين به حقش شد که مثل خودش هر وقت پرسپوليس مي بازه هم باز روش کم نمي شه. حتي شموشک ما هم تو اين چند سال چند بار تونست ببرتش، البته تو نوشهر. آقا من از ته دل خوشحال شدم که دل اين همه پرسپوليسي از بردن پيکان 47 غرق در شادي شده اند!

۱۳۸۵ مهر ۱۰, دوشنبه

گپ با هموطني بي اعتماد


يکشنبه که به رسم ارمني ها روز تعطيل توي آذربايجان هم هست، تو کتاب هاي يه دست فروش نزديک خونه يه کتاب فارسي ديدم به نام «منتخب» که منتخبي از آثار ادبي دهه ي 20 بود، البته چاپ دهه ي چهل شمسي در باکو؛ تو پارک نزديک خونه نشسته بودم داشتم مي خوندمش که يه مرد ميان سالي چند متر اونطرف تر توجهم رو جلب کرد، به نظر ايراني مي آمد، گفت داري کتاب فارسي مي خوني؟ با همين جمله رشته ي گفت و گويي يک ساعته با او باز شد. مي گفت که حدود 12 سالي است که هر چند ماه به باکو مياد تا آب و هوايي عوض کنه؛ حالا چرا اينجا، چون خودش هم آذري زبانه و البته بزرگ شده ي تهران.

خيلي دل پري از حکومت خودمون داشت، به قول خودش اينجا رو کشوري آزاد مي دونست! کاري ندارم به اين چيزها، داشت مي گفت که قبل از عيد يه خونه تو تهران خريده 90 تا، فروخته 120 تا. بعد يکي ديگه خريده 95 تا فروخته 140 تا، حالا يکي ديگه خريده 100 تا اما جرات نداره بفروشه چون معلوم نيست بازار چه خبره. مي گفت امسال قيمت خونه تو تهران حدود دو برابر شده، از اجاره و رهن گرفته تا خريد و پيش فروش. همين خونه اي که ما تو تهران داشتيم، دو سال پيش تا به حال با هشت ميليون رهن از عمه ام گرفته بوديم. الان انگار حدود 23 تا قيمت روش گذاشتند براي رهن!

من البته همه چيز رو به احمدي نژاد ربط نميدم چون واقعا هم تقصير يه نفر نمي تونه باشه، اما عمق فاجعه دردناکه، آن که دارد خيالي نيست، هر روز باتر مي رود، اما آن کس که ندارد چه. مثلا آن کارمندي که مثل من تا چند ماه پيش با 250 هزار تومان حقوق، خونه اي با هشت ميليون رهن کرده بود، حالا از کجا بياره 23 تا بده؟

اون آقا که نمونه اي است از خيلي آمدم هاي ايراني، برداشت درستي از اتفاقات سياسي نداشت، مثلا کوي دانشگاه رو يه جور ديگه فهميده بود، درباره ي اصلاح طلب ها ديد بسيار منفي اي داشت، مي گفت که چرا اون پيرمردها بايد توي مجلس خبرگان قانون گذاري کنند، چرا جاشون رو به جوان ها نمي دهند؟ مثلا همين آخري، درباره ي خبرگان بيچاره نمي دونست که خبرگان اصلا قانون گذاري نمي کنه. مي گفت که ببين اين ها همه چيز دارند ولي ما ايراني ها نداريم! نمي دونست که اينها صنعتشون؛ اصلا صنعتي ندارند، تنها چيزي که اينجا آزاده، لباس پوشيدن و خورد و خوراکه! مي گفت که ايراني ها از اول تولدشون سياسي هستند، بعد کاملا همه چيزشان سياسي مي شود، آخر هم با بدبختي کامل مي ميرند!

اين ها رو نوشتم تا بگم واقعيت اينه که توي اين چند سال چقدر از مردممان دور افتاديم که يک نفر، آره حتي يک نفر اين طوري فکر مي کنه. نه به احمدي نژاد اعتماد داره، نه به خاتمي، نه به يزدي و نه به اپوزسيون و نه به حتي به سگ و گربه ي ايراني. راهش اين نيست که بگيم «نمي خواهد که نخواهد، هري»، يا او را که نبايد اعدام کرد، او يک قرباني است که اعتمادش جلب نيست، نتوانسته ايم به او بگوئيم مشکل چيه، برنامه کدومه، فرقي هم نمي کنه، هيچ نيروي اجتماعي نتونسته او را جلب کنه.

اين طور نيست که فقط غريبه ها به ما بي اعتماد باشند، بلکه بخشي از ايراني ها اگر بي اعتماد باشند، فاتحه ي همه ي نيروهاي اجتماعي خوانده چه اين وري چه اون وري چه اون يکي وري، کاري به نظام سياسي هم ندارم.

حاشيه : مشکلات شخصي ام زياد است، کارم به کنار، تا چند سال پيش مسووليتي در قبال خيلي ها نداشتم، اما الان احساس وظيفه مي کنم، در قبال همسرم که موظفم زندگي آرامي برايش فراهم کنم، پدر و مادرم که سني از آنها گذشته و در نوشهر زندگي مي کنند ولي از اين راه دور نمي توانم عصاي دستشان باشم، برادرم که حتما به کمک من در حل مشکلات شخصي اش نياز دارد، مادربزرگم که موظفم حال که بيمار است حداقل به لحاظ روحي تقويتش کنم اما از او هم دورم. خيلي از مشکلات زندگي هست که آدم گاهي فراموش مي کنه شايد فقط براي ديگرن نباشه، تا اين که به سراغش مي آيند. دوست داشتم مي توانستم همه جا باشم، يعني بايد باشم اما انسان ناتوان است از اي کار، تنها وظيفه سنگيني مي کند اما نمي توان همه ي اين دين ها را ادا کرد. خدا البته خود مي داند که هر کدام از ما در چه شرايطي هستيم، پاسخي در اندازه ي توان انساني خواهد خواست، اما با عذاب وجدان چه کنيم که ابراز ناتواني آن را جبران نمي کند. مي دانم هم کدام از ما هزار مشکل شخصي داريم، من هم يکي از اين ما هستم. به قول پدرم شايد هر کسي بايد قبل از هر چيز به فکر خودش باشد. اما خودم دوست دارم الان برم توي يه روستاي دور دور دور، چند روز فقط هواي خوب، صداي طبيعت، آسايش، آرامش، ...

عکس : اين هم اصل کاريکاتوري که آقاي نقاش روس ازم کشيد، اسمش «ايگر»(igor) است؛ با کسره ي گاف تلفظ مي شود.