۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

انگل‌طرفي‌ها

آذري‌هاي اينجا به انكليس مي‌گويند «انگل‌طرفي»، با دستگيري ملوانان «انگل‌طرفي» تو مرز خيلي حال كردم. ايراني‌ها اين روزها توپ رو خوب به زمين غربي‌ها انداختند، حالا توني بلر بدبخت بايد همين طور بدود، بدود و بدود.

اشتباهات انگليس و آمريكا تمامي نداره، فكر مي‌كنند ما از آنها مي‌ترسيم كه هر غلطي خواستند در مرزهاي ما بكنند، بعد هم كه طبق قانون آنها را بازداشت كرديم تبليغات كنند، عاقبت اين كار همين است كه امروز حول شدند و عروسك گردانان شوراي امنيت دوباره عليه ايران تبليغات مي‌كنند، اما مقاومت ما قطعا آنها را به زانو درمي‌آورد.

التماس مي‌كنم به دوستانم كه براي اظهارنظر درباره‌ي وضعيت فعلي ايران درست فكر كنند و بعد نظر بدهند، وضعيت ما خيلي حساس است، الان وسط يك بازي بزرگ هستيم كه هر چند هر خطاي كوچكي مي‌تواند بازي را به نفع طرف مقابل تمام كند و منافع ايران عزيزمان به خطر مي‌افتد، اما ايران هم مي‌تواند با بازي درست زمينه‌ي خوبي براي پيشرفت كشور فراهم كند.

يك فعال سياسي آب حوضي، قبل از انتخابات دو سال گذشته مي‌گفت كه اين يارو بوزينه آخر آخر مي‌شود، توي مرحله‌ي دوم انتخابات مي‌گفت كه نبايد بگذاريم اين فاشيست راي بياورد، بعد انتخابات مي‌گفت كه تقلب كردند، تا به حال هم مي‌گويد كه اين يارو ديوانه است، نمي‌فهمد دارد چه مي‌كند، و از اين دري وري‌ها.

اما تو را به خدا حداقل براي حفظ آبروي خود هم كه شده درست فكر كنيم و اظهارنظر كنيم، يادمان نرود الان همه‌ي حرف‌هاي ما ثبت مي‌شود، حتي همين جمله‌ها.

۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

دوباره باكو

توي تهران و نوشهر براي دسترسي به اينترنت، راحت نبودم، البته وصل شدم اما ننوشتم، از دوشنبه شب هم كه برگشتيم باكو وقت نكردم بنويسم چون مهمان دارم. به هر حال سه روز تهران ماندم، سه روز به نوشهر رفتم و يك روز و نيم دوباره در تهران بودم تا اينكه برگشتم.
(علي شمس وسطي، مجيد بشيري سمت راستي، روز اول عيد)

سر سال تحويل با مطهره خانم صداي توپ را شنيديم و دعاي تحويل سال را خوانديم، مطهره مثل قبلش خوابيد، من پيام نوروزي رهبري و رييس جمهور را گوش كردم، با توجه به شرايط كشور، نمي‌توانستم تا صبح منتظر بمانم. پيام رهبري از نظرم با سال‌هاي گذشته تفاوت جالبي داشت، به ويژه كه عيد نوروز را «جشن ملي ايرانيان» خواند، در حالي كه يادم نمي‌آيد امام خميني هيچ گاهي چنين نظري درباره‌ي نوروز داشته است، يا خود رهبري تاكنون چنين جمله‌اي را نگفته بود. شايد براي همين بود كه آقاي هاشمي هم در نماز جمعه‌ي اول امسال درباره‌ي نوروز آنچنان صحبت كرد. سخنان رهبري در مشهد هم به نظرم خوب بود، تهديد خوبي كرد كه اگر آنها غير قانوني عمل كنند ما هم غير قانوني جواب مي‌دهيم.
(كنار ساحل چالوس، جاده‌ي راديو دريا)

در عيد ديدني‌ها يكي از مهمترين بحث‌هاي عمومي مردم درباره‌ي شهرام جزايري بود، من كه هيچ كسي را نديدم باورش شده باشد قضيه مثل خبرهاي رسمي بوده، يعني شهرام جزايري فرار كرده و دولت او را گرفته، خيلي‌ها داستان‌هايي مي‌گفتند و برداشت‌هاي خودشان را داشتند؛ فقط پدرم مي‌گفت اگر اين حرف‌ها را كنار بگذاريم واقعا وزارت اطلاعات اقتدارش را نشان داد كه در يك كشور ديگر توانست او را بگيرد. نظر من هم بماند براي بعد؛ فقط بگويم از يك بنده‌ي خدايي شنيدم كه يكي از دوستان كه با چند سال پيش با جزايري به واسطه‌ي كار خبري ارتباط داشت گفته كه شهرام خان پيشنهاد كرده بود كه تو اخباري از من منتشر نكن تا موضوع من در بين مردم فراموش بشود، اگر بشود من آزاد مي‌شوم، آن وقت به اندازه‌ي وزنت به تو پول مي‌دهم!
(در بازار روز نوشهر)

عصر روز عيد يك سري به ايسنا زدم، علي شمس عزيز و مجيد خان بشيري شيفت بودند. با حاجي نادعلي‌زاده تلفني قرار گذاشتم بروم ديدنش اما متاسفانه جور نشد. روز اول در تهران به ديدار فك و فاميل هم رفتم.
(مطهره خانم و مادرم در حياط منزل پدري - نوشهر)

صبح روز دوم از جاده‌ي كندوان رفتيم نوشهر، جاده خوب بود و زياد هم شلوغ نبود. توي نوشهر هم رفتيم ديد و بازديد، دوست و فك و فاميل. با بعضي از دوستانم هم فقط توانستم تلفني صحبت كنم، اما رفتم مجيد ابراهيمي همكلاسي دبستان و راهنمايي را ديدم، محمد رحمت‌نيا همكلاسي هنرستان را هم ديدم، علي شيخ الاسلامي همكلاسي دوره‌ي دانشگاه هم از دامغان آمده بود شمال يه سري به من زد. به منزل پدري كريم نصراللهي عزيز هم رفتم. با چند دوست عزيز ديگرم هم تلفني صحبت كردم. خدا را شكر اوضاعشان خوب بود، به غير از نادر رمضانپور كه در يك شركت خصوصي برق كار مي‌كند و چند وقت پيش بيچاره را برق گرفت و نيمي از بدنش سوخته. به هر حال صبح يكشنبه هم راه افتادم به سمت تهران، جاده خوب بود، از زماني كه رسيدم دوباره ديدار با دوستان و فاميل شروع شد، از جلال محمدلو عزيز كه وقت گذاشت و همديگر را ديديم، اما حسين نوراني‌نژاد عزيز را نتوانستم ببينم، همينطور احسان تقدسي عزيز.

(با آقاي حسن‌زاده در كنار يادبود حسن قريب و اسماعيل عمراني)

اما عصر روز دوشنبه يك سري ديگر به ايسنا زديم، اول آقاي خش‌انديش و خانم محمدپور را ديدم، كمي گپ زديم، خانم مهرگان را هم ديدم، احوال سعيد جباري عزيز را پرسيدم، تلفني از همانجا با او صحبت كردم. محمد كشفي و خانمش و آقاي سخن‌دان و آقاي نگهبان را هم ديدم. آقاي حسن‌زاده هم كه چند روزي رفته بود خوي آمده بود تهران اما بچه‌ها گفتند كه ديشب پدر حسين شاكري عزيز در گرگان فوت كرده، آقاي حسن‌زاده رفته مراسم تشييع؛ اما وقتي بيرون مي‌آمدم او را ديدم كه برگشته بود، خوش و بشي كرديم و گپي زديم و خداحافظي. به حسين جان هم تلفني تسليت گفتم و معذرت خواهي كردم كه نتوانستم در آن مراسم شركت كنم. در سال گذشته تعدادي از دوستانم بستگانشان را از دست داده بودند كه تلفني براي آنها سال شادي را بر خلاف سال گذشته آرزو كردم، عليرضا غمخوار، علي شمس، سعيد حبيبي، حاج آقا فراهاني، خانم منصوري، حسين سخنور.
(در كنار پدر و مادر، منزل پدري، نوشهر)

نصف شب دوشنبه با پرواز شركت آزال برگشتيم به باكو، خيلي خسته شدم در اين يك هفته، اما خيلي چسبيد. حرف براي نوشتن درباره‌ي اين سفر زياد دارم، از زمان پياده شدن از هواپيما در تهران بگير تا برگشتن، كه بماند به مرور مي‌نويسم.

۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

۱۳۸۶

عید همگی مبارک، سال ۸۵ که زندگی من و مطهره خانم متحول شد و چه خیر بود الحمدالله، خدایا سال ۸۶ نیز "حول حالنا الا احسن الحال".

تحویل احوال من در ۸۵ از قبل از سال تحویل بوش اومده بود که قراره متحول بشه، بعد نوروز شد، بعدش یعنی یک ماه که گذشت بیشتر متحول شد اما این دومی با تصمیم خودم بود و در پی اولی! تا این که از ایسنا به باکو رسیدم، راضیم کاملا و آماده ی تحولات سال جدید که انشاءالله خیر است.

من شنبه شب با خط هوایی آذال از باکو به ایران آمدم. صبح یکشنبه به همراه مطهره خانم یک سری به ایسنا زدم، بچه ها را از نگهبان بگیر تا مدیر عامل دیدم و گپ زدیم، حدود یک ساعت و نیمی شد. البته فقط درصدی از بچه ها در شیفت بودند، خانم چرمچیان، خانم احقاقی، خانم حبیب پور، خانم ابوطالبی، سعید نوایی، لگزیان، علی مومن لو، مولایی، خانم پناهلو، خانم محمدی، مهدی قاسمی، برازنده، بهاروند، خانم نصیری، خانم انصاری، خواهران اصغری، علی بهرامی، نورالهی، احمد یوسفی، موسوی، گلرخ، خانم کاویان، خانم باباعلی پور، خانم ساجدی نیا، یوسف اکبری و دوست بسیار خوبمان میرحمید حسن زاده را دیدم، البته اسم چند تا از دوستانی را که دیدم یادم رفته. بچه ها سرحال بودند و البته خسته از یک سال کار و تلاش، شیفتشان که تمام شود استراحتی می کنند برای یک سال فعالیت مجدد.

با چند تا از بچه ها هم تلفنی صحبت کردم از جمله حبیب عباسی، مسعود فاتح، حامد کاظم زاده خویی، خانم شریف زاده. حبیب تازه از سفر خبری همراه رییس جمهور رسیده بود خونه، صدای دختر کوچولوش از توی تلفن می آمد که داشت بازی و شیطونی می کرد. مسعود رفته بود شاهرود، انگار برنامه ی ادامه ی تحصیل داره. حامد رفته خوزستان برای تعطیلات نوروزی. برای عید هم برای دیگر دوستانم اس ام اس فرستادم، آخرین اس ام اس که جواب آمد از حاجی نادعلیزاده ی عزیز بود. به منزل اکبر حدادی هرندی هم رفتم، دوست صمیمی و همکار سابق که دوماهی است خدا به او یک دختر داده است.


حال ایسنا خوب خوب خوب است الحمدالله، بچه ها با انگیزه ی خوبی کار می کنند و خدا را شکر که آن مرحله ی سخت را به خوبی پشت سر گذاشتند. راستی آقای فاتح به همه ی بچه های ایسنا سلام رساند و عید نوروز را به همه تبریک گفت و برای همگی آرزوی موفقیت کرد.


یادش به خیر، در زمان دو سال تحویل ۸۴ و ۸۵ که اتفاقا دو سال اول زندگی مشترکم با مطهره خانم بود با هم سال را تنها در ایسنا تحویل کرده بودیم، امسال در منزل پدر مطهره خانم. توی این دو سه روز کارم دیدار با چند دوست از جمله علی سمیع زاده، تماس با چند دوست دیگر از جمله شهرام جانفشان، حسن نورانی نژاد و چند تای دیگر، سرزدن به خاله و عمه و مادربزرگ خودم و فک و فامیل مطهره خانم.

سمیع زاده دیروز رفت کاشان، جانفشان چند روز دیگر ازدواج می کند، حسین با جلال محمدلو و مهدی افروزمنش و جواد روح دو روز رفته بودند اصفهان گردش، چند ساعت قبل از تحویل سال برگشتند تهران، امیدوارم ببینمشان.


پنج شنبه صبح می رویم نوشهر به خانه ی پدری من تا پدر، مادر و برادرم و دوستان و فامیل را ببینیم، انشاءالله یکشنبه برمی گردیم تهران و دوشنبه شب هم می رویم باکو، صبح سه شنبه باید بروم سر کار.

۱۳۸۵ اسفند ۱۸, جمعه

انگشتان زخم و زيلي

انگشتان خبرنگار جماعت خيلي اگر ايراد پيدا كند جوهري مي‌شود، ديشب داشتم با آقاي فاتح صحبت مي‌كردم، از احوالم پرسيد، گفتم كه پوست دست‌هايم خشك مي‌شود و ترك مي‌خورد، اثر سوختگي و بريدگي هم دارد، با اره‌اي كار مي‌كنم كه اگر يك كم حواسم نباشد كار دستم ساخته، دارم تراشكاري را هم در كنار كارم ياد مي‌گيرم براي وقت مبادا. ببين كارها چقدر با هم فرق دارند، دستان سالم و كمي رنگي كجا و اين انگشتان زخم و زيلي كجا؛ اين شرايط براي من تازگي دارد اما براي آنها كه تمام عمرشان اين طوري بوده چه؟
برايش تعريف كردم شرايطم الان مانند ماه‌هاي اولي است كه در ايسنا كار خبري مي‌كردم، در شهرستان با هزينه‌ي خودم خبر تهيه مي‌كردم و از اداره‌ي پست مي‌فرستادم، 78 و 79 كمتر كسي در شهرستان ايسنا را مي‌شناخت، امروز كه شناخته شده ديگر تهيه‌ي خبر براي ايسنا آن دشواري ابتدايي را ندارد، اعتماد همه را به دست آورده. بله، وضع در شغل جديد دقيقا مانند همان اوايل ايسناست، بايد محصولات توليد شده را به مردم بشناسانم، تحويل نمي‌گيرند، بايد كم كم اعتمادشان را به دست بياورم، آن هم در يك كشور غريب، با زبان تركي كه كم و بيش ديگر مي‌توانم صحبت كنم.به هر حال از اول شروع كردم، از اول اول، ناراضي نيستم، اين هم تجربه‌اي بسيار مفيد است برايم، هيچ غصه نمي‌خورم كه چرا وضعم چنين است، تجربه‌ي كار در محيط كارگري، آن هم در كشوري ديگر، تجربه‌ي مديريت البته در اشل كوچك، تجربه‌ى كار توليدي حتي اگر دستمال كاغذي باشد، تجربه‌ي داد و ستد پول، فروش محصول در بازاري رقابتي.
امروز داشتم به دوستي مي‌گفتم ببين وضعم به كجا كشيده كه بايد فكر كنم مخاطبانم يا همان مشتريانم آيا از دستمال‌هاي توليدي شركت ما خوششان مي‌آيد يا نه؟! هيچ بد نمي‌دانم اين هم كاري است اتفاقا الان به مردم نزديك‌تر شده‌ام و بيشتر مي‌توانم مردم را درك كنم، خواسته‌هايشان را از دولت و حكومت.
راستي به آقاي فاتح نگفتم كه آن بنده‌ي خدا يوسف اسدي اشتباهي كرده و آن دري وري‌ها را به او نسبت داده، ديدم فايده‌اي كه ندارد فقط ناراحت مي‌شود، اما پيش خودم فكر مي‌كنم واقعا چه بايد كرد كه چنين بداخلاقي‌هايي تكرار نشود؟ هيچي انگار، يعني راهي ندارد، همين الان من هم مي‌توانم به دروغ بنويسم كه مثلا آقاي فضائلي مدير عامل خبرگزاري فارس فلان كامنت را در وبلاگ من گذاشته، اين كه كاري ندارد، اما فقط برمي‌گردد به اين كه اگر دين هم نداشته باشم آيا به اخلاق پايبندم يا نه. توي اين فضاي مجازي هر كسي مي‌تواند به نام ديگري سايت يا وبلاگ و اي ميل راه بياندازد، اين كه كاري ندارد، انگار جنگل است، تنها اخلاق است كه افراد اين جامعه‌ي مجازي را از چنين كارهايي بازمي‌دارد.


(سعيد معلم، يكي از بچه‌هاي كارخانه، اهل نخجوان، مجسمه‌ي حيدر علي‌اف كه او هم اهل نخجوان بوده)

براي آمدن به ايران ثانيه شماري مي‌كنم، همانطور كه براي برگشتن و ادامه‌ي كارم. باورتان نمي‌شود همان قدر كه دوست دارم بعد از چهار پنج ماه زودتر بروم تهران و نوشهر و ديدار با دوست و فاميل؛ اما به همان اندازه هم دوست داشتم وقفه در كارم نمي‌افتاد حتي همين هفت هشت روز. به هر حال هشت روز ديگه ميام.
.
پي نوشت :
يك ساعت بعد از فرستادن اين يادداشت اطلاع پيدا كردم آقاي اسدي كامنتي كه به آقاي فاتح نسبت داده بود را حذف كرده و در توضيح آن توشته كه :(در این کامنت یکی از خوانندگان خود را به نام ابوالفضل فاتح معرفی کرد و پس از درج نظر خود پست الکترونیک آقای فاتح که در ایسنا فعالیت داشت را درج کرده بود. اینجانب ضمن عذر خواهی از محضر آقای فاتح به اطلاع می رساند که چون پست الکترونیک را باز نکرده بودم متوجه نشدم که آن پست مربوط به آقای فاتح مدیرعامل سابق ایسناست. از آنجا که در این کامنت مطلبی خلاف واقع به نقل از آقای فاتح بیان شده بود آن را حذف کردم. به اطلاع آقای فاتح می رساند از آنجا که در ابتدا نظر خواهی برای این مطلب فعال بود کامنت مورد نظر پس از ارسال درج شد و پس از آن برای جلوگیری از درج اینگونه مطالب نظرات پس از تایید فعال می شود. از حذف دیر هنگام آن مطلب هم عذرخواهی می شود.)
البته آقاي اسدي خود مي‌داند كه كامنت‌هايش را همگي خودش كنترل مي‌كند، همه با تاييد خودش ارسال شده اما به هر حال معذرت خواهي كرد. اين از اشتباهش درباره‌ي آقاي فاتح؛ اما بقيه‌ي بچه‌هاي ايسنا براي كامنت‌هايي كه بر خلاف واقع به نام بچه‌هاي ايسنا عليه ايسنا نوشته شده و نيز درباره‌ي مطالب غير واقعي كه در آن يادداشت نوشته به شدت از دست آقاي اسدي ناراحت هستند و بايد ايشان از ايسنا معذرت خواهي كند.

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

كثافت كاري يوسف اسدي

نوشته‌ي آقاي يوسف اسدي خبرنگار فارس را خواندم درباره‌ي ايسنا با اين عنوان «مشی ضد دولتی خبرگزاری دولتی ایسنا». كاري به برداشت او از نحوه‌ي اخبار دولت نهد در ايسنا ندارم كه آيا درست است يا نه اما وجدانا كثيف است كاري كه كرده؛ اولا لحنش بسيار بچه‌گانه و سبك است، ثانيا در كامنت‌هاي يادداشتش كه پس از تاييد خودش بر روي وبلاگ قرار مي‌گيرد خودش به نام چند خبرنگار ايسنا چيزهايي نوشته است. من بعد از خواندن آن يادداشت با همه‌ي بچه‌هاي ايسنا صحبت كردم، هيچ كس حتي يادداشت را نخوانده بود چه برسد به اين كه بخواهد با آقاي اسدي موافق باشد و بخواهد پيغامي عليه ايسنا بگذارد. بچه‌هاي ايسنا بزدل نيستند كه اسم خود را ننويسند، من خودم در مهمترين مقاطع اتقاداتم را در دفتر آقاي فاتح مطرح مي‌كردم. در ايسنا همه‌ي صداها شنيده مي‌شود دوست من!


آقاي اسدي اينجا را بد جوري اشتباه كردي، خانواده‌ي ايسنا پشت هم بوده‌اند، هستند و خواهند بود. واقعا مسلماني؟ قرآن هم مي‌خواني؟ نهج البلاغه را چطور؟ اصلا مي‌داني اينها كه گفتم چي هستند؟ به خداوند يكتا قسم مي‌خورم آن كامنت‌هاي وبلاگت را خودت نوشتي. مثلا گاف بزرگت اين است كه به نقل از آقاي فاتح كه او را خوب مي‌شناسي پيغامي نوشته‌اي كه هر خري مي‌فهمد كار خودت است. به ياد مثل معروف «الحق كه خر خودتي» افتادم. براي نمونه سه كامنتي كه به نام ايسنايي‌ها نوشته‌اي را مي‌آورم، فقط مرد باش و آنها را پاك نكن، مرد باش و شجاع، اگر كار تو درست بوده دفاع كن، اگر نبوده مردانه از بچه‌هاي ايسنا معذرت بخواه، با اين كار حداقل مردانگي‌ات را نشان بده، مسلماني پيشكشت كه فكر نمي‌كنم كسي باور كند حتي خودت.

1 :( نويسنده: یک خبرنگار مسلمان ایسنا دوشنبه 14 اسفند1385 ساعت: 10:25ممنون من یکی از خبرنگارن همون مجموعه ای هستم که شما درباره اش مطلب نوشتید من هم کاملا با شما هم عقیده هستم اما مطمئن باشید اگر چند تا بچه مسلمان دلسوز در این خبرگزاری نبود وضع از این هم بدتر می شددریغ که کسی جوابگو نیستموفق باشید )
2 :( نويسنده: یک خبرنگار اجتماعی ایسنا دوشنبه 14 اسفند1385 ساعت: 19:7سلام برادر عدالت طلب /کارت عالی بود /مطلب خوبی بودولی دریغ که کسی نیست جلوی این کار های هدف دار ایسنا را بگیرد خدا به شما توفیق خدمت بدهد ما هم این مشی ضد دولتی را می دانیم اما چه کنیم که برخی می خواهند این گونه باشد. یا علی. )
3 : ( نويسنده: ابوالفضل فاتح دوشنبه 14 اسفند1385 ساعت: 16:13خيلي خوب بود خدا شما را حفظ كنه. حيف كه آقاي طيبي با مدير عامل جديدش بيشتر ريد تو ايسنا. )

خدا ازت نگذرد كه به اسم آقاي فاتح چيزي را نوشته‌اي كه رويم نمي‌شد آن را بنويسم اما فقط خواستم كثافت‌كاري تو را نشان دهم كه براي مقاصدي كه واقعا نمي‌دانم چي هستند حاضري كلماتي به اين سخيفي را به نام اين و آن در وبلاگت بنويسي. اي ننگ بر تو كه خود را مسلمان خطاب كرده‌اي. درباره‌ي آن دو كامنت به نام «خبرنگار ايسنا» هم قسم مي‌خورم از بين آن همه خبرنگار ايسنا يك نفر را هم نمي‌تواني پيدا كني كه مسووليتش را بر عهده بگيرد.

فراموشي هم زياد دارد آقاي اسدي، مثلا نوشته خبرنگاراني از ايسنا را به حوزه‌ي رياست جمهوري دعوت نكرده‌اند، حتي در صورت صحت اين خبر كه من از آن اطلاع ندارم، آيا دعوت نكردن از يك خبرنگار عيب بيشتري دارد يا اخراج آقاي عطا افشاري خبرنگار فارس از وزارت كشور؟!در اين يادداشت، اشتباه در خبري از ايسنا را «کاملا حساب شده» مي‌داند، اطلاعاتش از كجاست خدا مي‌داند. اميدوارم خدا ببخشد او را چون بنده‌ي ضعيفي مثل من هيچ حاضر نيستم اين اتهام‌هاي بي سر و ته او را ببخشم و آن را غير از يك عقده گشايي بدانم. مگر خبرگزاري فارس ركورددار خبرهاي تكذيب شده نيست؟ مگر همين پريروز نبود كه در خبري مسوول ستاد مبارزه با مواد مخدر را عزل كرد و بعد معلوم شد واقعي نبوده؟آقاي اسدي مطمئن باش كه آقاي كوچك‌زاده خودش مي‌تواند حقش را بگيرد، ماشالله دهنش هم چاك و بست ندارد، حتي در جاهايي كه حق نداشته هم هر چه از دهنش درآمده نثار ما كرده، چه برسد اگر گزارش سخنراني‌اش كمي بالا و پايين شود.

به هر حال آقاي اسدي با اين يادداشت كثيفش حالم را به هم زد اما به خودم اجازه نمي‌دهم به خبرگزاري فارس يا اصولگرايان يا دولت احمدي‌نژاد توهين كنم، فرض مي‌گيرم - و فقط فرض - كه به خاطر جواني احساساتي شده و فقط به خاطر اين كه فكر مي‌كرده اين يادداشتش به نفع دولت است آن را نوشته. خدا ببخشد او را.

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

دستمال توالت

روز جمعه بالاخره از دستگاه توليد دستمال توالت و دستمال حوله‌يي نتيجه گرفتيم، از همان روز هم توليدش شروع شد، الحمدالله كارها خوب پيش مي‌رود. هواي باكو كه خيلي باحال شده، اگه كسي دوست داشت بعد عيد يه سري بياد اينجا، در خدمتيم. براي چند روز موندن بد نيست. منم چند روز ديگه يه سري براي نوروز ميام تهران و چند روزي هم نوشهر؛ بايد هشت يا نه روزه برگردم كارخونه، كارم زياده. ديشب كه با آقاي فاتح صحبت مي‌كردم مي‌گفتم كه مثل كار خبر كه وقتي مي‌چسبيدم دوست نداشتم كار رو رو زمين بذارم الان هم به اين كار علاقه دارم.

بابا اين آقاي فاتح هم خيلي حس تخصصي شدن گرفته؛ درباره‌ي هيچي دوست نداره فكر كنه و حرف بزنه الا رسانه، اون هم از جنبه‌ي تحليلي. هر چي گفتم اين خبر فلان رو شنيدي؟ گفت ولم كن جان من! بحث‌هاش هم داره شكل علمي به خودش مي‌گيره. فقط تو حرفهاش به سكولاريزم باز هم گير داد. پارسال آقاي حجاريان آمده بود ايسنا، قبل از شروع مصاحبه، يك ساعتي فاتح و حجاريان درباره‌ي سكولاريزم بحث كردند، به نظرم حجاريان راست مي‌گفت، بعد از به كار بردن يك عالم كلمات قلمبه سلمبه، مي‌گفت «من خودم از بعضي لحاظ سكولارم، تو هم هستي». هر چند آقاي فاتح زير بار نرفت.

( كچل خوش تيپ ايسنا؛ «محمدي» عزيز بيشتر وقتش رو درباره‌ي دواهايي كه به سرش زده تا جلوي ريزش موهاش گرفته بشه حرف ميزنه. بعدش هم مي‌پرسه ببين اينو كه زدم يه ذره بهتر شده، نه؟ )

چند شب پيش بچه‌هاي حوزه شمال مشاركت تهران تو خونه‌ي يكي از دوستان جمع بودند، مطهره خانم گزارش كرد كه جواد خان روح و حسين آقاي نوراني‌نژاد گفتن فلاني چرا اين طوري شده؟! منظورشون اون يادداشت «صداي شكست آمريكا» بود. والله تغييري نكردم، حرف دلم رو نوشتم.

آقا جلال محمدلو هم هر از گاهي آنلاين ميشه، پري‌روزها براش نوشتم كه به آقايان بالاي حزب بگه تو را به خدا درباره‌ي مسائل روز بيشتر اظهارنظر كنند، تاكيدم بيشتر روي مصاحبه‌ي هفتگي دبير كل است، به نظرم خيلي مهمه كه آقاي ميردامادي حتما هر هفته مصاحبه‌اي درباره‌ي مسائل سياسي هفته داشته باشد.

گزارشي ديدم در بازتاب از «فعاليت امنيتي موازي با وزارت اطلاعات»؛ جالب بود، اگر وقت كنم يك داستاني را تعريف مي‌كنم از ماجرايي كه سال‌ها پيش براي خودم اتفاق افتاد اما نه از اين لحاظ؛ از اون لحاظ! شايدم تعريف نكنم، آخه هر چيزي را نبايد گفت! بررسي كنم ببينم چه مي‌شود؟!