عید همگی مبارک، سال ۸۵ که زندگی من و مطهره خانم متحول شد و چه خیر بود الحمدالله، خدایا سال ۸۶ نیز "حول حالنا الا احسن الحال".
تحویل احوال من در ۸۵ از قبل از سال تحویل بوش اومده بود که قراره متحول بشه، بعد نوروز شد، بعدش یعنی یک ماه که گذشت بیشتر متحول شد اما این دومی با تصمیم خودم بود و در پی اولی! تا این که از ایسنا به باکو رسیدم، راضیم کاملا و آماده ی تحولات سال جدید که انشاءالله خیر است.
من شنبه شب با خط هوایی آذال از باکو به ایران آمدم. صبح یکشنبه به همراه مطهره خانم یک سری به ایسنا زدم، بچه ها را از نگهبان بگیر تا مدیر عامل دیدم و گپ زدیم، حدود یک ساعت و نیمی شد. البته فقط درصدی از بچه ها در شیفت بودند، خانم چرمچیان، خانم احقاقی، خانم حبیب پور، خانم ابوطالبی، سعید نوایی، لگزیان، علی مومن لو، مولایی، خانم پناهلو، خانم محمدی، مهدی قاسمی، برازنده، بهاروند، خانم نصیری، خانم انصاری، خواهران اصغری، علی بهرامی، نورالهی، احمد یوسفی، موسوی، گلرخ، خانم کاویان، خانم باباعلی پور، خانم ساجدی نیا، یوسف اکبری و دوست بسیار خوبمان میرحمید حسن زاده را دیدم، البته اسم چند تا از دوستانی را که دیدم یادم رفته. بچه ها سرحال بودند و البته خسته از یک سال کار و تلاش، شیفتشان که تمام شود استراحتی می کنند برای یک سال فعالیت مجدد.
با چند تا از بچه ها هم تلفنی صحبت کردم از جمله حبیب عباسی، مسعود فاتح، حامد کاظم زاده خویی، خانم شریف زاده. حبیب تازه از سفر خبری همراه رییس جمهور رسیده بود خونه، صدای دختر کوچولوش از توی تلفن می آمد که داشت بازی و شیطونی می کرد. مسعود رفته بود شاهرود، انگار برنامه ی ادامه ی تحصیل داره. حامد رفته خوزستان برای تعطیلات نوروزی. برای عید هم برای دیگر دوستانم اس ام اس فرستادم، آخرین اس ام اس که جواب آمد از حاجی نادعلیزاده ی عزیز بود. به منزل اکبر حدادی هرندی هم رفتم، دوست صمیمی و همکار سابق که دوماهی است خدا به او یک دختر داده است.
حال ایسنا خوب خوب خوب است الحمدالله، بچه ها با انگیزه ی خوبی کار می کنند و خدا را شکر که آن مرحله ی سخت را به خوبی پشت سر گذاشتند. راستی آقای فاتح به همه ی بچه های ایسنا سلام رساند و عید نوروز را به همه تبریک گفت و برای همگی آرزوی موفقیت کرد.
یادش به خیر، در زمان دو سال تحویل ۸۴ و ۸۵ که اتفاقا دو سال اول زندگی مشترکم با مطهره خانم بود با هم سال را تنها در ایسنا تحویل کرده بودیم، امسال در منزل پدر مطهره خانم. توی این دو سه روز کارم دیدار با چند دوست از جمله علی سمیع زاده، تماس با چند دوست دیگر از جمله شهرام جانفشان، حسن نورانی نژاد و چند تای دیگر، سرزدن به خاله و عمه و مادربزرگ خودم و فک و فامیل مطهره خانم.
سمیع زاده دیروز رفت کاشان، جانفشان چند روز دیگر ازدواج می کند، حسین با جلال محمدلو و مهدی افروزمنش و جواد روح دو روز رفته بودند اصفهان گردش، چند ساعت قبل از تحویل سال برگشتند تهران، امیدوارم ببینمشان.
پنج شنبه صبح می رویم نوشهر به خانه ی پدری من تا پدر، مادر و برادرم و دوستان و فامیل را ببینیم، انشاءالله یکشنبه برمی گردیم تهران و دوشنبه شب هم می رویم باکو، صبح سه شنبه باید بروم سر کار.