۱۳۸۸ فروردین ۲۲, شنبه

دوباره می نویسم

سلام. سالها بود که عادت کرده بودم وبلاگ را هر یکی دو روز حتما به روز کنم و یادداشتی بنویسم. این چند روز اصلا حوصله ی نوشتن نداشتم. درباره ی آن اتفاق هنوز آمادگی ندارم بنویسم. البته دارم خودم را راضی می کنم. همین چند جمله هم ناشی از تلاش برای راه افتادن دوباره ی دستانم است. ناگفته بسیار دارم. نمی دانم از کجا شروع کنم؟ بعد از 37 روز انفرادی می فرمایند ببخشید سوءتفاهم شده است!



خب نیاز به توضیح نیست، هم من می دانم داستان چیست و هم بقیه. وقتی آقای قابل در زندان است، وقتی حجاریان معلول شده، وقتی بسیاری از معتقدان به انقلاب اسلامی که اصلاح رویه ها را دنبال می کنند، در این سالها به دادگاه رفته اند یا محکوم شده اند، وقتی با آقای خاتمی آنچنان برخوردهایی صورت می گیرد، وقتی تخریب و توهین به میرحسین را از همین الان که هنوز نیامده آغاز کرده اند، پس من نباید تعجب می کردم از چنین اتفاقی.



همانطور که هر کسی برای خود چارچوب هایی دارد، من هم داشته ام و دارم. چارچوب های من همیشه حتی محدودتر از گفتمان آقای خاتمی بوده است. این را دوستانم می توانند تایید کنند و همین طور خوانندگان این وبلاگ. بعضی از دوستان به شوخی به من می گویند که مواضعت گاهی به اصولگراها شبیه است؛ هرچند شوخی می کردند اما قبول دارم که گاهی جدی بین من با بخشی از دوستانم بحث های شدیدی درمی گرفت. درباره ی حمایت های صریح من از انرژی هسته یی، موضع صریحم درباره ی غزه و حماس، حتی گاهی تایید بعضی حرکت های احمدی نژاد که به نظرم منطقی می آمده و می آید، و مثالهای دیگر. هر چند شوخی هم نداشته و ندارم، رک نظرم را درباره ی چیزهایی که گاهی دوستان جرات طرحش را نداشتند می زدم، شاید به خاطر این است که دهاتی ام و زرنگی شهری ها را ندارم! در آن موارد هم هیچ گاه از آقای خاتمی و کروبی و موسوی تندتر نرفته ام. چه کنم که گاهی تکرار حرف های آنها برای امثال من جرم است!



و اما؛ من از این پیش آمدن سوءتفاهم ناراضی نیستم. از این ناراضی ام که در آن مدت چه سوءاستفاده های خبری از آن اتفاق شد و برخلاف میلم کسانی که کوچکترین نیاز و همراهی با آنها هیچ وقت احساس نمی کرده و نمی کنم، دادخواه من شده بودند. زیادند کسانی که بر خلاف امثال من، اساسا دلشان به این چیزها خوش است. فکر می کنم واضح نوشته ام، آن ور آبی ها را می گویم که هر پخی خواستند به نام حمایت از حقوق بشر خوردند و بازداشت من هم یکی از مستمسک هایشان شده بود اما من در زندان بودم و نمی توانستم فریاد بزنم که شما اگر می خواهید حقوق بشری را بستانید، کمی از ابوغریب ها و گوانتاناموها بگویید که اوباما هم به رفتارهای غیر انسانی در آنها اعتراف کرده. طرف حساب من از خودمان است، اگر اشتباه هم می کند باز هم از خودمان است، بنابراین خودمان حل اش می کنیم.


بگذریم. از همه ی دوستانم که در این مدت پیگیر بودند و همسر عزیزم را تنها نگذاشتند واقعا ممنونم. دوستان اینقدر زیاد هستند که نمی توانم اسم تک تک آنها را ببرم، فقط تشکر می کنم. و همسرم مطهره که نمی دانم چطور باید از او تشکر کنم.


گفتنی بسیار است، اما الان این چند خط را نوشتم تا بدانم که زنده ام! البته که زنده ام و فعال. باید آن چهل روز خوردن و خوابیدن در هتل اوین را جبران کنم؛ خیلی کار داریم و فرصتمان بسیار اندک است.


خبر کاندیداتوری آقایان خاتمی و موسوی را در زندان شنیدم، خیلی خوشحال شدم. اما خدا بیامرزد مادربزرگم را؛ در اواخر دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی، چند بار گریه می کرد و می گفت که «خدا کند هر چه زودتر دوره اش تمام شود». می گفتم چرا؟ می گفت «خیلی ناراحتم که سید بنده ی خدا اینقدر تحت فشاره و اذیتش می کنند». من هم مثل آن سیده ی مرحوم، دلم برای آقا سید محمد عزیز می سوخت و صد البته دوست داشتم راه اصلاحات ادامه داشته باشد.
الحمدالله این بار آقای مهندس موسوی قدم رنجه کرده اند و انشالله بتوانیم در این مدت کوتاه با همت دوستان دیدگاه های مهندس را به مردم معرفی کنیم. مطمئنم اگر بخواهیم می توانیم در همین مدت کوتاه جامعه ی خموده ی فعلی را به حرکت دربیاوریم تا این نیروی تازه نفس را در 22 خرداد برگزینند. فقط کمی همت می خواهد تا نشان دهیم که دوم خرداد تکرار شدنی است.



به نظرم شروع خوبی بود که باز هم بتوانم وبلاگ را به روز کنم.



این آدرس سایت ستاد مهندس میرحسین موسوی است که می توانید اخبار را از آن طریق دنبال کنید و خبرهای مرتبط را هم برایش بفرستید.