۱۳۸۵ اسفند ۹, چهارشنبه

ايسنا ايسنا ماند

امروز در ايسنا اعلام شد كه طبق مصوبه‌ي هيات مديره، ميرحميد حسن‌ز‌اده (يا به قول خودمان سيد) جانشين آقاي محمدعلي نادعلي‌زاده(يا به قول خودمان حاجي) مديرعامل ايسنا مي‌شود. هر چند هنوز توديع و معارفه انجام نشده، اما اين جانشيني را بايد قطعي فرض كنيم.
(آقاي حسن‌زاده نفر سمت چپ بالايي است كه لباس سبز پوشيده، در عكسي خانوادگي، خانواده‌ي ايسنا)

همين يك ساعت پيش با حبيب عباسي تماس گرفتم و با هر دوي اين دوستان صحبت كردم، به حاجي گفتم خسته نباشي، واقعا در شرايط سختي مسووليت ايسنا را قبول كردي، شايد هيچ كس ديگري قبول نمي‌كرد در اين شرايط كه مي‌دانستيم فشارها روي ايسنا زياد است مسووليت آن را قبول كند. از او تشكر كردم، او هم با افتادگي مخصوص خودش گفت كه وظيفه بوده است؛ مثل هميشه مي‌خنديد و شوخي مي‌كرد. با سيد هم صحبت كردم، گفتم سيد مسووليت سختي بر دوشت است، اما با قوت آن را بچسب، همه پشتت هستيم. گفتم كه چه راه سختي رو دارد. او هم گفت كه انشاءالله از پس اين مسووليت برآيد.

(آقاي نادعلي‌زاده در استقبال از بازديد آقاي خاتمي از ايسنا)
به هر حال جهاد دانشگاهي و ايسناييان پيروز اين مرحله‌اي سخت بودند؛ از زمان آقاي فاتح هميشه قرار بر اين بود كه كسي غير از اين كه سلسله مراتب ايسنا را طي نكند مسووليتي در آن نداشته باشد و خدا را شكر اين اصل همين طور ماند و جهاد دانشگاهي رويكرد خوبي در اين باره اتخاذ كرد، گرچه همگي ايسناييان با هر تغييري مخالف بودند و آن را به ضرر ايسنا مي‌دانستيم. هيچ معني نداشت كه دولت مستقيما در يك رسانه دخالت كند، اين به ضرر همان رسانه‌هاي تحت نظر دولت هم شد.


از آقاي طيبي كه رياست جهاد دانشگاهي را بر عهده دارد هم تشكر مي‌كنيم كه توانستند علي رغم فشارهاي زيادي كه در اين مدت به جهاد دانشگاهي آمد، با تصميم درست خود به پايداري ايسنا به عنوان رسانه‌ي مورد اعتماد مردم و مولود جهاد دانشگاهي كمك شايسته‌اي كنند. نمي‌دانم بتوانم با آقاي طيبي هم صحبت كنم يا نه، به هر حال از ايشان تشكر مي‌كنم.


امروز سايت‌هايي را ديدم كه درباره‌ي خبر اين جابجايي دروني، خيالبافي‌هايي كرده بودند كه به نفع اين شد و به ضرر آن يكي شد و فلان شد و بهمان! خدا نگذرد از كساني كه بدون اخلاق مي‌نويسند.

۱۳۸۵ اسفند ۷, دوشنبه

روزگار



از يك ربع به 8 صبح در كارخانه‌ام تا 6 يا 7 شب، بعضي وقت‌ها هم تا ديروقت كار دارم. البته ناگفته نمايند كه شب‌ها هم در مهمانسراي كارخانه هستم. مطهره خانم قرار است پس فردا شب بيايد باكو. اينجا چند روزي است كه سرد شده، دو شب هم برف آمد. از بچه‌هاي ايسنا خبر دارم، همه خوبند خدا را شكر. با آقاي فاتح هم ارتباط دارم، اتفاقا امروز صدايش را شنيدم، خيلي خوشحال شدم. او هم اوضاعش خوب است الحمدالله. از بچه‌هاي مشاركت هم خبر اين كه انتخابات حوزه‌ي شمال تهران برگزار شد، انشاءالله بچه‌هايي كه انتخاب شدند موفق باشند.

۱۳۸۵ اسفند ۱, سه‌شنبه

صداي شكست آمريكا

داستان وطنم ايران فرق دارد با افغانستان و عراق اشغال شده و كره‌ي جنوبي كاسب؛ ملتي با هويت و تمدن كهن كه سه هزار سال است در مرزي به نام ايران دور هم هستيم، ملتي بزرگ كه تجاوز نمي‌كند، به حقوق همه احترام مي‌گذارد، حالا هم صد سال است از خوابي چند صد ساله بيدار شده و مي‌خواهد تمام عقب ماندگي‌هاي گذشته را جبران كند، استقلال و آزادي برايش بسيار مهم است، زير بار زور نمي‌رود، نظم نوين جهاني را نمي‌پذيرد، با قدرت مي‌خواهد جلوي زورگويي رهبر خودخوانده‌ي جهان بايستد، اگر ملتي لياقت شكستن هيمنه‌ي آمريكا را داشته باشد تنها ملت من است.

قبول نمي‌كنم كه اين كار به نام جمهوري اسلامي يا آقاي احمدي‌نژاد نوشته مي‌شود، اين صداي ملت ايران است، ملت مسلمان ايران كه از دل تاريخ شنيده مي‌شود؛ براي همين دليلي نمي‌بينم براي مخالفت با آن، ما هيچ كداممان تنها تاثيرگذاران بر اين كار نيستيم، ما در انتهاي يك روند منجر به اين ايستادگي هستيم.

ابتداي امسال كه به هندوستان سفر كرده بودم مردمي را مي‌ديدم كه چشم اميد به مقاومت ايران در مقابل آمريكا داشتند، در اين شش ماهي هم كه در باكو هستم هيچ كس را نديدم انتقاد كند چرا ايران چنين راهي مي‌رود، ايران امروز چشم اميد ايران ديروز و پريروز و حتي تمام ملت‌هاي مظلوم جهان است كه حق آزاد بيان و استقلال عمل ندارند مگر رهبر خودخوانده‌ي جهان اجازه فرمايند!

صداي شكستن اقتدار آمريكا را مي‌شنوم، قلب خيلي‌ها با ماست.

«تعليق فعاليت اتمی ايران به شرط اقدام مشابه غرب»، اين جمله‌اي نيست كه ملتي جز ايران اگر در چنين موقعيتي قرار مي‌گرفت لياقت بيانش را داشت؛ امروز بر خود مي‌بالم كه شاهد جلوه‌ي هويت و تمدن كهن وطن عزيزم ايران هستم.

۱۳۸۵ بهمن ۲۸, شنبه

انرژي ديزي


به نظرم اگه درباره‌ي انرژي ديزي بنويسم بهتر باشه تا همون «ا.ه.م»! درباره‌ي فوايد انرژي ديزي هم كه توضيح لازم نيست، همه ماشالله حرفه‌يي هستن، ديزي با نون سنگك و پياز و سبزي. اين انرژي خوبيش اينه كه حساسيت كسي رو برانگيخته نمي‌كنه چون اصلا هسته نداره كه صلح آميز باشه يا جنگ آميز. انرژي هسته‌يي! ولمون كن بابا، ديجيتالم كجا بود ...
/تابستان 84 ، دركه ، به همراه علي سميع‌زاده و دو تا ديگه از بچه‌ها/

۱۳۸۵ بهمن ۲۶, پنجشنبه

رشوه در مرز قانوني

آقاي مجيد بيگلري اهل ساوه (majid.beiglar@gmail.com) برايم نوشته بودند كه چندين بار تا به حال به جمهوري آذربايجان سفر كرده‌اند، خوبي اين وب همينه كه به راحتي آدم‌ها هم را پيدا مي‌كنند، بالاخره از او خواستم درباره‌ي سفرهاي زميني خود و مشكلاتش مطالبي بنويسد؛ زحمت كشيد و برايم نوشت. آن را عينا آورده‌ام و سعي مي‌كنم در روزهاي آتي در يادداشتي ديگر توضيحي هم خودم بدهم تا فقط كمي از عمق فاجعه مشخص شود:


«در ابتدا لازم مي‌دانم مطلبي را ذكر كنم كه دليل سفرهاي زميني من به آذربايجان به خاطر شغل پدرم مي‌باشد، پدر بنده راننده‌ي كاميون است و بصورت ترانزيت در منطقه‌ي قفقاز تردد مي‌كند.
خود من نيز در ساوه در شهر صنعتي كاوه در يك شركت مشغول بكار مي‌باشم پس به خاطر شغل پدر هر از گاهي به همراه پدرم به آذربايجان مي آيم.
در رابطه با سفر زميني و مرز شرايط به گونه‌اي است كه معمولا در اواخر هفته به خاطر تردد هموطنان مرزنشين ما و جمهوري آذربايجان مرز شلوغ مي‌باشد ( استانهاي مرز نشين داراي گذرنامه خاصي بوده و تا شعاع 40 كيلومتري مي توانند در داخل كشور همسايه رفت و آمد كنند البته شرايطش را دقيق نمي دانم و غالبا براي جنس آوردن مي روند) در اين جا نكته اي كه قابل ذكر است مراعات نكردن حقوق ديگران در بين ما ايرانيها بوده كه واقعا باعث خجالت است، اما در گمرك آذربايجان اصلا بدينگونه نمي باشد. در مرز ايران بايد علاوه بر عوارض خروج از كشور عوارض شهرداري و هلال احمر ( كه اين يكي فكر كنم به خاطر مسائل قرنطينه و بهداشتي بوده اما من هيچ كنترلي نديدم) بايد پرداخت شود البته رفتار نيروهاي مرزباني و گمرك در ساعاتي كه ترافيك رفت و آمد كم مي باشد خوب است و هيچ وجه ديگري تحت عنوان رشوه دريافت نمي شود. نكته جالب توجه در گمرك حين خروج اين است كه بر روي تابلوها و در و ديوار اطلاعيه نصب شده با اين مضمون كه در صورت ورود به خاك آذربايجان هيچ يك از ماموران كشور آذربايجان حق گرفتن هيچ گونه وجهي را ندارند در صورت مشاهده تخلف اسم و شماره‌ي اتاق مامور مربوطه را يادداشت و گزارش نماييد!
بعد از خروج از كشور و گذشتن از نقطه‌ي صفر مرزي كه يك پل آهني مي باشد (البته اينجا جايي كه خانم هاي آذري و برخي ايراني ها ديگه خودشون را راحت مي كنند روسري ها ، مانتوها رو در مي آورند و به قول خودشون چي: آخ آزادي ...) و ورود به خاك آذربايجان.
در اينجا موضوع جالب توجه مراعات كردن حقوق ديگران چه ايراني و چه آذري جهت انجام تشريفات گمركي و ورود به كشور آذربايجان مي باشد ( همانطور كه گفتم مثل ايران نيست كه هموطنان ما خصوصا ساكنين آستارا بدون رعايت صف و غيره كارها را انجام بدهند) در مرزباني آذربايجان يك راهرو بوده كه در يك سمت آن چندين اتاق دارد كه مسافران معمولي (توريست ها) فقط با دو اتاق كار دارند اتاق اول به منظور كنترل گذرنامه و اتاق دوم گمرك به منظور كنترل كالا و اجناس همراه مي باشد. در اينجا قبل از ورود به راهرو و در حياط گمرك صف تشكيل شده و نظم صف را يك سرباز ساده كنترل مي كند و حتي به نظر مي رسد صحبت كردن در اين صف نيز خيلي آهسته مي باشد و به نوبت وارد راهرو شده و در اتاق اول مامور كنترل گذرنامه بعد از چك كردن موارد مهر ورود را در گذرنامه درج مي نمايد؛ بطور خيلي معمولي و راحت حتما بايد يك شيروان يا دو هزار توماني را با گذرنامه به مامور بدهي (حرمت ايله) و الا مهر نمي زند و در صورت هرگونه سوال و جوابي خيلي راحت با صداي بلند مي گويد مهر نمي زنم برگرد و ... چون بصورت علني و راحت جواب آدم را مي دهد اصلا نمي داني به كي اعتراضت را بگي.
حالا اينجا رو رد مي كنيم اتاق دوم گمرك مي باشد، من تمامي ساك و كيف و پولي را كه به همراه داشتم در كاميون پدرم گذاشته بودم و فقط خودم با مبلغ كمي پول از مرز عبور كردم اما مامور گمرك هم به راحتي درخواست رشوه يا به قول خودشون حرمت مي كرد، من ندادم و گفتم چيزي همراه ندارم، در جواب گفت جيبهايت را خالي كن، لباست را در بيار، يك فرم بايد پر كني فلان اتاق بري و نفرات بعدي هم كه مي آمدند كارشان را انجام نمي داد صداي اعتراض آنها نسبت به من بلند مي شد كه حرمت بده و همه را خلاص كن، ناچار مي دادم يك شيروان مي گرفت و رد مي شدم و انتهاي راهرو وارد شهر آستاراي آذربايجان مي شديم.
(مسافران چه آذري و چه ايراني در صف و در تمام ساختمان گمرك آن چنان احترامي به پليس ها مي گذاشتند كه يكي از دلايل اين احترام همين اذيت كردن و نبودن مقام بالاتر به منظور اعتراض بود).
گمرك ايران ساختمان تقريبا مرتب و خوبي داشت اما ساختمان گمرك آذربايجان يا همان راهرو واقعا وحشتناك و كثيف بود.
هر دو شهر مرزي ايران و آذربايجان آستارا نام دارد اما آستاراي ايران كجا (البته شهر بزرگي نيست) آستاراي آذربايجان كجا؛ مثل يك روستا است.»
حاشيه: تو هواي سرد اين آتيش خيلي مي‌چسبه، ياد بخاري هيزمي خونمون تو نوشهر افتادم.

۱۳۸۵ بهمن ۲۵, چهارشنبه

سلام معتاد

اعتياد پدر مردم ما را درآورده، اما انگار در بقيه‌ي كشورها اين طور نيست، مثلا در باكو معتاد خيلي كم است. خيلي دوست دارم به پسر يا دختري كه معتاد است هم سلامي كنيم و به آنها بگوييم كه آنها را درك مي‌كنيم، يعني سعي مي‌كنيم كه دركشان كنيم، آنها هم مثل من حق داشتند معتاد نشوند؛ بايد قبل از هر چيز از آنها دفاع كنيم، اصلا شايد من و تو باعث شده باشيم آنها معتاد شوند.

مشكل چه بوده، مشكل اقتصادي يا خانوادگي، شايد هم سياسي؟! آن كسي كه نمي‌تواند معاش خانوادهي خود را تامين كند شايد براي تسكين دردهاي خود از مواد مخدر استفاده كند و همين مسكن لعنتي وضع او را بدتر از پيش مي‌كند اما همين كه براي لحظاتي تسكينش داده راضي مي‌شود.

اين همه جوان بي‌كار چه كنند از غصه‌ي احساس بيهودگي؛ ليسانس دارد ولي بي كار است، فوق ليسانس است و بي كار؛ پزشك بي كار! اصلا شايد مشكل خانوادگي داشته باشد، مثل خيلي‌ها كه به دليل بيماري و فوت يك عزيزشان معتاد شده‌اند تا او را فراموش كنند يا روابط خوبي با باقي اعضا در خانواده ندارند. از كسي شنيدم سال 32 كه كودتا شد بخشي از فعالان سياسي طرفدار مصدق كه شكست خورده بودند و فضاي سياسي براي آنها بسته شده بود به اعتياد كشيده شدند.

شايد و فقط شايد براي تفريح هم عدهاي به مواد مخدر رو بياورند اما فكر نمي‌كنم دليل اصلي هيچ معتادي صرفا تفريح باشد، هيچ آدم عاقلي براي تفريح به خودش صدمه نمي‌زند، اين شرط عقل است.

اعتياد در بين جوانان ما بيداد مي‌كند، كراك و حشيش و شيشه و ترياك نقل مجالسشان است، خيلي راحت هم به دستشان مي‌رسد. منبع عظيم ترياك كه دم گوشمان است افغانستان؛ خدا نبخشد آنهايي را كه تجارت مرگ مي‌كنند، براي قاچاق مواد مخدر همه را هم مي‌خرند، پاسگاه و مامور را از بالا تا پايين مي‌خرند، ماموران حتي يك دهم قاچاق را هم نمي‌توانند كشف كنند.

مي‌دانيد جواني كه معتاد مي‌شود ديگر نه تنها خاصيتي ندارد بلكه فقط ضرر است چه خرج عملش چه لطماتي كه به جامعه مي‌زند. برخورد هم نمي‌شود با آنها كرد، چه برخوردي، زندان كه نتيجه ندارد، درد معتاد كه با زور برطرف نمي‌شود، تازه همان زندان خودش آلوده‌ترين و كثيف‌ترين جاهاست، راهش فقط پيدا كردن علت اعتياد آن معتاد است، مشكل اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي يا سياسي. اگر بايد تك تكشان رو در رو شوي تازه مي‌فهمي كه تفريح نمي‌كند، دنبال مرحمي بر زخمي بوده، مرحمي فقط براي به فراموش كردن درد!

چند ماه پيش كه اين انجمن‌هاي ان.اي را ديدم برايم خيلي جالب بود، انجمن‌هايي غير دولتي است كه خود معتادهاي ترك كرده‌ي هر شهر آنها را تشكيل مي‌دهند براي كمك به معتادها تا بدون بستن و كتك زدن معتادهايي كه خودشان مي‌خواهند را نجات دهند، هر روز در مكاني جمع مي‌شوند، در يك سالن بزرگ دور تا دور مي‌نشينند، نه ثبت نامي مي‌شود نه حضور غيابي در كار است، جلسه گردانان از معتادان ترك كرده هستند، كساني هم آمده‌اند همگي در حال ترك هستند، در جلسه به ترتيب هر كسي اعلام مي‌كند كه چند روز شروع كرده به ترك، بدون اين كه اسمش را بگويد، شايد يكي دو ماه ترك كرده بود اما دوباره شروع كرده باشد و حالا آمده براي شروع ترك مجدد، شماره‌ي روزها را از صفر شروع مي‌كند، نه اجباري هست نه چيزي، هر كسي كه بخواهد در جلسه از تجربيات زندگي‌اش تعريف مي‌كند كه چطور معتاد شد و چرا در حال ترك است، هيچ ماموري هم نمي‌آيد به اين جلسات تا آنها را دستگير كند، يعني جلسات كاملا آزادانه است، مي‌خندند، دست مي‌زنند، شادي مي‌كنند. به نظرم اين كار خيلي جواب مي‌دهد اما واقعا معتاد به همه‌ي ما افراد جامعه نياز دارد كه او را درك كنيم، بدانيم او ديوانه نبوده برود دنبال چيزي كه جز بدبختي برايش هيچ چيز ندارد.

البته قبول دارم كه همه‌ي معتادها را هم نمي‌شود ترك داد، پيرمردي كه 40 سال است ترياك مي‌كشد كه ديگر ترك نمي‌كند، بدبختي ما جوانانمان هستند كه به چشم مي‌بينيم از دست مي‌روند اما راه حل آن را نمي‌دانيم، پيش نياز راه حل بحران اعتياد، درك معتادهاست.

۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

برای مسعود ده نمکی

يادداشت آقاي داريوش سجادي درباره‌ي مسعود ده نمکی را خواندم، الان سالهاست كه هر از گاهي نظرات و نوع نگاه و مواضع سياسي آقاي سجادي را مي‌بينم، از «عصرما»ي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي تا تلويزيون «هما». استقلال فكري آقاي سجادي در كنار هوش سياسي او براي من واقعا قابل احترام است و سعي مي‌كنم بتوانم مثل او به مسائل نگاه كنم، نوع انتقادش به اكبر گنجي را يادم نمي‌رود آن هم در زماني كه نگاه به گنجي تنها بخش بر دو شده بود. در باره‌ي جنبش دانشجويي، مساله‌ي هسته‌يي ايران، موضوع عراق، احمدي‌نژاد و غيره درست و مستقل قضاوت مي‌كند. در تلويزيون هما داشت خوب پيش مي‌رفت براي همين هم از غرويان گرفته تا ابراهيم يزدي، از كروبي تا ترقي با او مصاحبه مي‌كردند، اما حيف شد كه «هما» به خاطر مشكلاتي ادامه پيدا نكرد.

به هر حال امروز كه يادداشت بسيار ساده‌ي آقاي سجادي را درباره‌ي ده نمكي خواندم واقعا تحت تاثير قرار گرفتم.من هم از آن طرفي‌ها كتك‌ها خوردم، باطوم و گار اشك‌آور و لگد و مشت، اما نوش جانم، دستشان را مي‌بوسم، دست همه‌ي كساني كه دغدغه‌ي دين و ميهن عزيزمان ايران را داشتند و دارند و در سال‌هاي پس از جنگ هم احساس تكليف كردند حالا شايد در مورد بعضي از آنها به درست يا به غلط عمل كرده باشند، اما زمان دفاع از كشور ننشستند تا خانه بر سرمان خراب شود، كه اگر مي‌نشستند شايد ايران ما ايران نمي‌ماند.


برای مسعود ده نمکی - يادداشت داریوش سجادی

جناب ده نمکی
وقتی اخبار کم لطفی به فيلم اخراجی ها توسط مسئولين جشنواره را در سايت ها و مصاحبه های شما خواندم بی اختيار بيآد اين فراز از شعر مرحوم سلمان هراتی افتادم که:
... بگذار گریه کنم
نه برای تو
که پایان بی قراری تو
پایان زمین است
...
بگذار گریه کنم
نه برای تو
بل برای عاطفه ای که نیست
و دنیایی که انجمن حمایت از حیوانات دارد
اما انسان پابرهنه و عریان می دود و در بستری از زکام دفن می شود.
دنيائی که زیست شناسان رومانتیک ـ اش
سوگوار انقراض دایناسورند
دنیائی که در حمایت از نوع خویش
گاو شده است
...
کی می توان از سادگی تو گفت و هم به دریافت «خرمهره نوبل» نائل آمد
من فرزند مظلوم توام
نه پاپیون می زنم
و نه پیپ می کشم
مثل تو ساده که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد
و شعر من عربده جانوری نیست که از کثرت استعمال ماری جوانا دهان باز کرده باشد
بلکه زمزمه ای است که مظلومیت تو مرا آموخته
مسعود خان
دل قوی دار
وکالتاً از جانب بنده به همه کسانی که گله گی می کنند از مسعود ده نمکی که:
بعله
اين همان مسعودی است که پيشتر چماقداری می کرد و مردم را در تجمعات می زد
بگو :
همه کتکی که احياناً از مسعود ده نمکی خورديد نوش جانتان!
اساساً چقدر سعادت می خواهد تا از دست کسانی کتک خورد که روزی تفنگ در دست از کيان و مقدسات مردم کشورشان در سرحدات دفاع کردند.
مسعود خان. آنها لياقت ندارند.
همه کتک هايت را نذر امثال منی کن که قدردان تمامی سالهای جان فشانی خودت و يارانت در دو کوهه و شلمچه و بهمن شير و مهران و قل آويزان و فاو و کله قندی و چارزبر و سوسنگرد و هويزه و .... هستيم
مسعود خان
من را بزن. محکم هم بزن.
می دانم چقدر از سره درد می زنی.
خيلی سعادت می خاد از مسعود ده نمکی و امثال مسعود ده نمکی کتک خورد!
تو سالهاست که داری کتک می زنی.
چه اون روزائی که با تفنگت ظلم دشمن رو تو جبهه ها می زدی.
چه اون روزائی که با مشتت (ولو به غلط) چانه بی عدالتی ها رو تو سطح شهر می زدی.
چه اون روزائی که با قلمت ميان آن همه تفاوت اين همه بی تفاوتی رو می زدی.
و چه امروز که با دوربينت خودت و هم نسلان خودت رو می زنی!
مسعود خان
اين حرف را کسی داره می زنه که خودش يک بار از بازوان مقدس مسعود ده نمکی کتک خورده!
اين را برای اولين بار است که می گم. سالها پيش و در مقابل سفارت آمريکا و در جريان مراسم سالگرد اشغال سفارت بود که در خلال سخنرانی حجت الاسلام محتشمی بين دو طرف(ما دانشجويان اين طرفی! و شما و حاج بخشی دوستانه آن طرفی!) درگيری شد و مسعود ده نمکی ناغافل سينه بنده را متبرک به ضربه خود کرد
مسعود خان
خدا شاهده شيرينی آن مشت را سالهاست تبرکاً زير زبانم مزمزه کرده ام .
مسعود خان
قبلاً هم طی مصاحبه ای که با يکديگر داشتيم گفتم که بچه های جنگ همه دين خودشون را به جامعه ادا کردند.
شما عذر تقصيری ندارين که حالا بشه از شماها گله کرد
بقول هاشمی رفسنجانی، در ايام انتخابات رياست جمهوری اخير در آمريکا جان کری بارها و بارها حضور خودش در جنگ ويتنام و غيبت جورج بوش در آن جنگ را بعنوان چماق افتخار بر سر بوش کوبيد در حالی که کليت آن جنگ از اساس ماهيتی امپرياليستی و جنايتکارانه و غير قابل افتخار داشت.
حال چرا نبايد بچه های رزمنده ايرانی بخاطر آن حضور جانفشانانه و قهرمانانه طی 8 سال جنگ با عراق به خود نبالند که طفلکی ها اهل باليدن هم نيستند.
مسعود خان
عرب ها ضرب المثلی دارند به اين مضمون که:
دستی رو که نمی تونی گاز بگيری، پس ببوس.
من بر خلاف عرب ها می خام بگم:
دستی که شايسته بوسيدنه را نبايد گاز گرفت ولو آنکه آن دست سيلی به صورتمان هم بزنه.
موفق باشی
داريوش سجادی ـ آمريکا
23/بهمن/85
dariushsajjadi@yahoo.com

۱۳۸۵ بهمن ۲۲, یکشنبه

خسته شدم ايران

چند روز خيلي سخت كار داشتم، مني كه هر لحظه در جريان كوچكترين اخبار ايران بودم، الان بايد در اطراف باكو در يك كارخانه مشغول كار باشم، با كارگر سر و كله بزنم، فكرم به توليد باشد و اقتصاد و ... چند روزي است كه دارم تراشكاري هم ياد مي‌گيرم، چه كنم؟، ول كنم براي ايران گريه كنم؟! شرايط همين زندگي من را به اينجا كشاند، مگر در ايران نبودم، مگر تمام وقتم براي ايران نبود؟
باور كن بغضي در گلويم هست كه انتها ندارد، ايران چه مي‌شود؟ خسته شدم از فكر كردن به ايران، اينكه چه مي‌شود؟ آيا مردم ايران بايد تحريم اقتصادي جديدي را تحمل كنند؟ آيا حمله‌ي نظامي ديگري به خاكمان دوباره مردمان خوب كشورم را بي پناه مي‌كند؟

خسته‌ام، خسته‌ي ذهني، چه بلايي سر مردمم مي‌آيد؟ چقدر بايد بدبختي بكشيم؟ مي‌دانم كه مسوولان نظام ايران و رييس جمهور آمريكا هر دو مي‌گويند كه انرژي هسته‌يي حق ايران است، اما مردم چه گناهي دارند، ايران چه گناهي دارد كه آنها با هم اختلاف دارند؟ به خدا ما مردم گناهي نداريم، مردمي بيچاره كه هشت سال از ايرانمان دفاع كرديم، سختي كشيديم، تازه 17 سال از آن سال گذشته.

از دستم هم كاري بر نمي‌آيد جز نگراني. راضي‌ام حق من يكي فداي ايران شود، طاقت ندارم ايران كوچكترين آسيبي ببيند، هيچ كس يادش نرفته كه در جنگ 40 روزه‌ي حزب الله و اسرائيل، ميلياردها دلار هر دو طرف خسارت ديدند، از نظر ما كه اسرائيل مقصر بود اما مردم لبنان چطور كهخسارت ديدند؟ بهتر نيست حاكمان امروز ايران كمي بيشتر به فكر اقتدار ايران باشند، به فكر نظام كشور باشند كه اگر از هم بپاشد دوباره سال‌ها طول مي‌كشد كه بازسازي شود و حتي تماميت ارضي در خطر مي‌افتد؟ من جنازه‌ي ايران را نمي‌خواهم كه مغرور باشد، من ايراني مي‌خواهم كه مردمش در آسايش باشند و جنگ را ديگر تجربه نكنند، مسوولان اگر راست مي‌گويند در صورت تحريم ايران هيچ نخورند، هيچ ننوشند، هيچ و هيچ و هيچ؛ و اگر حمله‌اي خداي ناكرده شد خودشان نروند گوشه‌اي پناه بگيرند، آدرس بدهند كه اولين نفر آنها باشند.

هنر كشور داري اين نيست كه ديگران را به مبارزه طلبيد، بايد بتوانيم از حمله‌ي اقتصادي و نظامي دشمن جلوگيري كنيم.

آخر شبه، يك سخن گهربار از خودم در كنم: از نظر من، اسلام آمريكايي يعني اسلامي كه مانند آمريكا جنگ طلب باشد، اسلام واقعي هم اسلامي است مصلحت‌گرا كه مصلحت جامعه را درست مي‌بيند و معقولانه تصميم مي‌گيرد.

مطهره خانم دو هفته ايران بود، براي مشكل كليه‌اش به چندين دكتر مراجعه كرد، آنها به طور كامل تشخيص ندادند اما احتمال داده‌اند كه سنگ باشد، سه روز پيش امد باكو، ديروز باز هم درد داشت، امشب دوباره رفت به تهران.

۱۳۸۵ بهمن ۱۶, دوشنبه

بازگشت طالبان؟

از اخبار افغانستان فقط همين را مي شنويم كه خمپاره زدند، چند نفر در درگيري كشته شدند، آن هم هر روز. آقاي "توني بلر" چند وقت پيش در افغانستان گفت "راه ديگری جز شكست طالبان نيست"! يعني تا به حال مگر چه مي‌كردند؟

اما يكي از دوستان براي كارهاي اقتصادي در رفت و آمد به افغانستان است، ميگفت اين طوري‌ها هم كه ميگن نيست، به نظرم اين آمريكايي‌ها براي موندن خودشون اين خبرها رو تو رسانه‌ها بزرگ مي‌كنند، توي گوشه‌ي يه كشور مثل افغانستان مي‌بيني يه تير در ميره، همه‌ي عالم و آدم خبردار ميشن، اما زندگي عادي جاريست.

از يك طرف ديگه هم جالبه، يكي ديگه كه دو سفر توي همين چند ماه پيش رفته بود مي‌گفت كه زنها توي خيابان با حجاب مخصوص خودشون كه بهش ميگن برقع بيرون ميايند. گفت با چند نفر از مردم افغان صحبت كرده، از دوران طالبان بد نميگن، بعضي‌ها حتي دعا مي‌كردن كه طالبان برگرده، مي‌گفتن اين برقع را كه طالبان به زور سر مردم نمي‌كرد، خودمون دوست داريم اين طوري باشيم، توي زمان طالبان حداقل امنيت كامل داشتيم، اما الان وضع كشورمون با آمدن آمريكايي‌ها اين طوري است.

آقاي بلر چنان گفته، اما انگار بيچاره براي دل خودش گفته، فرداي همان روز دولت افغانستان از مولوي جلال الدين حقاني، از وزراي دولت طالبان دعوت کرده بود تا به دولت بپيونده!

اين كه شايد مردم افغانستان حالا بخواهند منت طالبان را بكشند شايد براي ما قابل درك نباشد، همانطور كه شايد خيلي‌ها نتوانند درك كنند كه چرا اكثريت مردم در انتخابات سال گذشته احمدي نژاد رو انتخاب كردند يا توي انتخابات اخير شوراي شهر اين طوري برعكس سال گذشته تصميم گرفتند، طبيعي است، چون به ما ربطي ندارد، هر چند مي‌توانيم تحليل كنيم اما دخالت فقط مربوط به خودشان است.

بالاخره بيگانه بيگانه است و دركش به اندازه‌ي طالبان خودي هم نيست. امروز اعلام شد كه طالبان كنترل چند شهر جنوب را به دست گرفته، آن هم زماني كه آمريكا رياست نيروهاي ناتو در افغانستان را بر عهده گرفته!
عكس: يك برادر افغان كه در تهران كارگر است، تابستان 84 تهران دركه، در گرماي هوا داشت سنگ خرد مي‌كرد براي از ما بهتران تا ديوارشان را بالا ببرند. اينقدر مهربان بود كه من را دعوت كرد برم افغانستان، گفت خانه‌اش در حوالي كابل است، توي رودربايستي قرار گرفته‌ام، مجبورم بروم!

۱۳۸۵ بهمن ۱۵, یکشنبه

با رهبري ديدار كنيد

چطور مي‌شود با آمريكا (شيطان سابق) حرف زد و پيغام فرستاد برايش، اشكالي هم ندارد و نداشته، اما خب قبلا موقعيت نبود الان علني هم مي‌شود، حساسيت‌ها هم از بين رفته، مثلا آقاي متكي (وزير خارجه‌ي ما) به آقاي طالباني (رييس جمهور عراق) گفته كه «به رفيقت، زلماي خليل‌زاد (نماينده‌ي آمريكا در عراق) بگو كه ...». طالباني پيغام را رسانده و جوابش را هم گرفته.

حرفم اصلا اين نيست ها، مي‌گويم چطور مي‌شود با شيطان هم حرف شد تا قانع شود يا قانع شويم اما توي اين موقعيت حساس كشور نمي‌شود با مقامات عالي كشور (برو بالا، خيلي بالا) نشست و گپ زد و پيشنهاد داد و چانه زد و انتقاد كرد و هم شنيد؛ تا به نتيجه‌اي برسيم كه فردا هيچ كداممان نگوئيم «چرا اون وقت اون كار رو نكردم و فلان موضوع را نگفتم»! خجالت كه ندارد، رهبر هم مثل بقيه‌ي ما يك آدم است كه يك فكر دارد، قطعا نيازمند مشورت هم هست، اما در اين سال‌ها فقط يكي از گرايش‌هاي سياسي به ايشان نزديك شده، باقي منتظر بوديم بيايند خدمتمان بپرسند چه كنيم قربان! به گذشته كار نداريم، آينده را دريابيم. به خدا اصلا برداشت پاچه‌خواري و اين حرف‌ها نمي‌شود اگر بشود اشتباه است. خب برعكسش هم هست، آقاي لاريجاني به اين كشور و آن كشور مي‌رود ولو بتواند رايزني كرده باشد براي شكستن بن بست‌ها، خب بهتر است از تمام نيروهاي سياسي داخلي استفاده كند. روي من فعلا با اين طرف قضيه يعني با خودمان است.

اصلا مي‌خواهم فردايي برايم نباشد كه ايران را صدمه ديده ببينم و بعد فرياد بزنم (احمقانه) كه «من كه مي‌دانستم (نق زده بودم) كه راه شما به تركستان است، ديدم گوش نمي‌دهيد هيچ نگفتم تا همه ببينند آخر اين راه چطور مي‌شود، ديديد كه حق با من بود، ... اگر من بودم فلان كار را مي‌كردم هيچ مشكلي پيش نمي‌آمد».

از اين بگذريم؛ فرض كنيم آمريكا ديوانگي كرد و خواست به خاك ايران تجاوز كند و حمله را شروع كرد، دارم فكر مي‌كنم بهترين واكنش چه مي‌توند باشد؟ آيا بايد براي جلوگيري از خسارات، راه حلي مثل كوتاه آمده از مواضعمان را انتخاب كنيم؟ در آن صورت علي رغم عقب نشيني ما آيا آمريكا هم از ديوانگي‌اش دست برمي‌دارد يا به شدت حملاتش خواهد افزود؟ اگر او هم آتش بس بدهد فقط ما كم آورده‌ايم و او به نيتش رسيده است. اين كوتاه آمدن آيا فقط به تعليق غني‌سازي محدود مي‌شود يا بيشتر؟ يا اصلا پيشنهادهاي ديگري كه البته قطعا براي همه‌ي آنها برنامه‌ريزي شده است.

يا اين كه با واكنشي سريع و بي درنگ به دفاع بر خيزيم؟ براي واكنش نظامي چند راه پيش روي ايران است، مثلا فقط در درون خاك و آب خودمان دنبال نيروهاي آمريكايي و همراهانشان باشيم، مثلا نيروي هوايي و ناوهاي آنها در خليج فارس را نشان كنيم. يا اين كه در عراق و افغانستان هم نيروهاي آمريكايي را هدف بگيريم تا به آنها فشار بياوريم. حتي مي‌توان پاي اسرائيل را وسط كشيد و هم با موشك آن را زد و هم از طريق حزبالله لبنان و جهاد اسلامي و حماس در فلسطين از هر طريقي اسرائيل را تحت فشار گذاشت.

از اين هم بگذريم؛ جنگ فقط زورآزمايي دو طرف يعني دولت‌هاي آمريكا و ايران است، مردم بدبخت چه گناهي دارند، حتي اگر يكي از دولت‌ها هم مقصر نباشد، چون فرقي ندارد نتيجه ويراني و بدبختي است و ديگر هيچ.

براي پايين آوردن هزينه‌ي اين زورآزمايي، پيشنهاد (!) مي‌شود كه رييس‌جمهورهاي دو كشور يك مسابقه‌ي كشتي! رفت و برگشتي با حضور نميانده‌ي فدراسيون جهاني كشتي تو تهران و واشنگتن و يكي هم توي يه كشور بي طرف مثلا عراق برگزار كنند و نتيجه هر چي شد همه اون رو قبول داشته باشند!

فقط احتمالا دو طرف شرطهايي قبل از شروع مسابقات مي‌گذارند مثلا احمدي‌نژاد يه حموم درست و حسابي برود و كسيه بكشندش! بوش هم بايد يك حمام برود و وضعيتش شرعي شود!

كشتي هم كه مذاكره نيست كه بگويند تعليق توش مهمه؛ بنابر اين پيش شرطش تعليق تحريم يا تعيلق غني سازي نخواهد بود.
مزاياي اين كار اينه كه اون دو تا كه با هم درگير شدن ايراني‌ها و آمريكايي‌ها به جفت اونها مي‌خندند و شاد مي‌شوند، يه ورزشي هم هست كه توش هيچ كدومشون كشته نمي‌شوند، آخرش اينه كه گوششان مي‌شكند.

خارج از شوخي بايد فعال‌تر عمل كنيم، دست روي دست گذاشتن به بهانه‌ي اين كه «از ما نظر نمي‌خواهند» كافي نيست، بايد اصرار كنيم، دعوت نكردند خودمان سرزده برويم، غر غر فايده ندارد، وقت تنگ است.

به هر حال هر موفقيتي از اين اوضاع اگر حاصل شود افتخارش مال كسي است كه فعال بوده، اما بلايي كه در آينده سرمان بيايد يكي اين كه سر همه‌ي ما آمده دوم اين كه مقصرش همگي هستيم!

قبرستان قديمي ايچري شهر

ديروز يكشنبه هوا خوب بود، يك سري به محله‌ي قديمي باكو زدم، اينجا قبرستاني قديمي در ايچري شهر است، بر روي آنها به زبان‌هاي عربي و فارسي نوشته شده است. سعي مي‌كنم تعدادي از عكس‌هايش را در فتو وبلاگ بگذارم.

۱۳۸۵ بهمن ۱۳, جمعه

مصاحبه‌ي آقاي فاتح

عصري نوشتم كه مصاحبه‌ي آقاي فاتح در روزنامه‌ي مردمسالاري چاپ شده و آدرس آن صفحات را گذاشتم. اما دوست خوبمان آقاي عبدالكريم تابش نوشته كه مصاحبه با روزنامه‌ي «آينده نو» بود نه مردمسالاري.
«سلامآقای تابش درست گفته اند که گفت وگو در اصل با روزنامه آینده نو است . قرار بود بعد از تکمیل و اصلاح مطلب به صورت کامل منتشر شود اما روزنامه آینده نو به هر دلیل مطلب را به صورت خلاصه منتشر کرد که البته باید از آقای وصال و خبرنگار خوبشان آقای کریمی تشکر شود اما از آنجا که انتشار کامل مطلب می توانست رساتر باشد پس ازکسب اجازه از آقای وصال قرار شد مطلب برای انتشار در اختیار روزنامه دیگری قرار گیرد که به روزنامه مردمسالاری سپرده شد.»

به هر حال اصل موضوع، متن مصاحبه و گفته‌هاي گوينده‌ي آن است كه متن كاملش را مي‌توانيد در روزنامه‌ي مردمسالاري ديروز(پنج‌شنبه) بخوانيد؛ تيترش اين است:

«طرح موضوع مهندس موسوي را از افتخارات ايسنا مي‌دانم و هرگز آن را فراموش نمي‌كنم»

در اين آدرس‌ها :

آدرس گزارش آينده‌ي نو از آن مصاحبه هم اين است:

۱۳۸۵ بهمن ۱۲, پنجشنبه

تبعات ادعاي ابرقدرت شدن

امروز رييس جمهور حرفي را زد كه در تضاد كامل با گفته‌ي چند وقت پيش رهبري در جمع سران نظام بود؛ بخوانيد تا توضيحش را بدهم:

آيت الله خامنه‌اي 18 مهر 1385 : « آمريكا در تلاش است با طرح مسائل غيرواقعي كشورهاي منطقه را از جمهوري اسلامي ايران بترساند و ايران را در انزوا قرار دهد اما همان‌گونه كه تاكنون موفق نشده، اين بار نيز به نتيجه‌اي نخواهد رسيد. طرح مسائلي همچون هلال شيعي و يا تبليغات ناصحيح در خصوص قدرت فرامنطقه‌اي ايران در همين جهت است و دولت‌ها و فعالان سياسي منطقه بايد هوشيار باشند. »، «اين مسئله‏ى قدرت فرامنطقه‏اى ايران - كه همين‏طور دائم امريكاييها و رسانه‏هايشان تكرار ميكنند كه ايران يك قدرت بزرگ شد، يك قدرت فرامنطقه‏اى شد - بيش از آنچه كه بخواهند يك واقعيتى را منصفانه بيان كنند، نظرشان اين است كه دولتهاى خليج فارس، دولتهاى عربى و دولتهاى همسايه را بترسانند؛ بگويند حواستان جمع باشد كه ايران آمد!»
آقاي احمدي‌نژاد امروز 12 بهمن 85 : كشور ما به سرعت در حال ابرقدرت شدن است. آن‌ها مي‌دنند كه اگر ملت ما به فناوري بالا دست پيدا كند، فضاي تبليغاتي مسمومي كه آن‌ها ايجاد كرده‌اند، شكسته خواهد شد و كشورها و دولت‌ها به سرعت از انقلاب ما الگو مي‌گيرند و اين يعني پايان حاكميت ظالمان.

مي‌بينيد كه اين دو حرف چقدر متفاوت هستند، حرف آقاي خامنه‌اي در اين مورد بسيار درست است كه نبايد در اين شرايط باعث نگراني كشورهاي منطقه شويم، ترس آنها يعني قرار گرفتن آنها در كنار آمريكا براي دشمني با ما. از همين جهت، گفته‌ي امروز آقاي احمدي‌نژاد بسيار سبك و فكر نشده است، و اين حرفش بازتاب بسيار بدي در مواضع ديگران نسبت به ايران خواهد گذاشت
دست بوسي كه فايده‌اي ندارد، بهتر بود به جاي آن كار نمايشي يك كمي درباره‌ي حرف‌هايي كه با تجربه‌ها مي‌زنند بيشتر فكر كند. همين ديروز خواندم كه آقاي احمدي‌نژاد گفته بود سياست‌هاي هسته‌يي ايران را رهبري ابلاغ كرده و او به عنوان رييس جمهور مجري آن سياست و اعلام كننده‌ي موضع هسته‌يي كشور است. اگر اين طور هم باشد قطعا نبايد در اين فضاي بد بين المللي بهانه به دست ديگران داد.
در حاشيه:
راستي اين توماس فريدمن عجب مارمولكي است، بسيار باهوش؛ مقاله‌اي در وبلاگش هست كه ترجمه‌اش را راديو زمانه گذاشته، توصيه مي‌كنم حتما بخوانيد، تيترش هست «فريدمن: ايران می تواند متحد طبيعی آمريکا باشد». راه حل فريدمن به معادله‌اي با جمع برد برد براي ايران و آمريكا مي‌انجامد.


حضرت هوگو چاوز(ن) هم با اين افزايش اختياراتش ولايت مطلقه‌ي سوسياليستي راه انداخت؛ مباركه. توي خبرش نوشته كه «آقای چاوز اکنون قادر خواهد بود طی 18 ماه آينده با تکيه بر صدور "فرمان های حکومتی" فرمانروايی کند. براساس اين سيستم، حاکم اجازه ايجاد قدرت های خارق العاده و بلامنازع قانونی برای خود را دارد».


عكس : نوروز امسال كه به هندوستان رفته بودم در تاج محل يك آمريكايي را ديدم، نه زدمش، نه فحشش دادم، نه گفتم «مرگ بر آمريكا»، نه اون به من حمله كرد، نه دنبال براندازي من بود، فقط دست انداختيم گردن همديگر و مطهره خانم از ما عكس انداخت.

روز عاشورا در نارداران



ديروز كه عاشورا بود رفتم يه امامزاده اطراف باكو، حدود 30 كيلومتر بالاي باكو، لب ساحل درياي خزر. منطقه‌اي با نام نارداران؛ شايد اسمش رو توي اخباري كه چند ماه پيش درباره‌ي آن روزنامه نگار باكويي منتشر شده شنيده باشيد، مردمي مذهبي دارد كه وقتي "رفيق تقي" مقاله‌اي توهين آميز درباره‌ي پيامبر (ص) در نشريه‌ي «صنعت» نوشت مردم نارداران اعتراض شديدي كردند و بعد از آن خبر انتشارش به ايران رسيد و اعتراضات زيادي را به دنبال داشت.

به هر حال امامزاده ي معروف نارداران اسمش رحيمه خاتون است كه مي‌گويند خواهر امام رضا(ع) بوده. تعريفش را زياد شنيده بودم اما تا به حال توفيق نداشتم بروم زيارتش. فكر نمي‌كردم در جمهوري آذربايجان پس از 70 سال حكومت كمونيسم چنين امامزاده‌اي ببينم اما واقعا ديدني بود، هر چند مانند ايران نيستند.

اينجا كه روز عاشورا تعطيل نيست، اما كارخانه را تعطيل كرده بوديم چون بالاخره كارگران مسلمان گناه داشتند. در مسير توي ايستگاه ميني‌بوس يك روزنامه خريدم، در صفحه‌ي اول در ستوني تيتر كرده بود كه «خبر: امروز روز عاشوراست»! بعد در صفحه‌ي دوم چهار سطر توضيح داده بود كه امروز عاشوراست و نام سه چه چهار مسجد و دو مقبره را نوشته بود كه مردم در آنجا جمع مي‌شوند براي سوگواري.

از همان ايستگاه ميني‌بوس معلوم بود كه امروز مسافران نارداران زياد هستند، به نزديكش كه رسيديم جاده باريك بود و چون جلوتر شلوغ بود پليس جلوي ماشين‌ها را مي‌گرفت تا بقيه‌ي راه با پاي پياده طي شود. حدود يك كيلومتر پياده رفتم، نذري مي‌دادند چاي و خرما و آش و ... اينجا تصاوير ائمه را هم زياد مي‌فروشند كه همه چاپ ايران است. جالبه به يك فروشنده گفتم چرا اينها را مي‌فروشي، اينها در ايران ممنوع شده، با تمسخر گفت اينها كه از ايران آمده! خيلي مهمه كه بتونيم از همان ايران جلوي اين كارها رو بگيريم.

گدا هم فت و فراوان بود؛ حتي يه چيزي بيشتر. اين يكي رو نمي‌دونم راهش چيه، اصلا شغلي است براي خودش. گداهاي خانوادگي هم زياد شده.

وارد محوطه شدم بيرون در حرم سنگي بود عمودي كه گفتند مقبره‌ي پيري است به نام «مير محمود آقا». برايشان خيلي محترم بود، نذر مي‌كردند و پول مي‌ريختند، دو تا سنگ قلوه هم كناره بود كه براي تبرك برمي‌داشتند و به سر و صورت و بدنشان مي‌كشيدند.
زنها و مردهايي را ديدم كه به ديوار اطراف حرم حبه‌هاي قند را مي‌چسباندن، نمي‌دانم با چي اما سعي مي‌كردند كه بچسبد به ديوار، البته بيشترش مي‌افتاد و تنها چند حبه چسبيده بود.

حرم دو سطح ورودي داشت، خانم‌ها از ظبقه‌ي زيرين وارد مي‌شدند و مردها از بالا؛ البته زنهايي هم بودند كه از در بالا مي‌آمدند. پشت ساختمان حرم پله مي‌خورد و پايين ان حياط بزرگي بود و مسجد كوچكي؛ من كه رسيدم روي پله‌هاي حرم تا آن پايين و در محوطه‌ي آن پايين مردم عده‌اي ايستاده و عده‌اي نشسته بودند و به حرف‌هاي روحاني شيعه گوش مي‌كردند كه از روز عاشورا و امام حسين(ع) مي‌گفت. بعدش هم يك مداح مقداري مداحي كرد و دسته جمعي دعا كردند و بعد نماز خواندند.

نوحه خوان كتابچه‌اي در دست داشت كه بر روي آن تصوير امام خميني بود. جالب بود وقتي دعا مي‌كرد گفت «حضرت آيت الله خامنه‌اي رهبر شيعيان». براي موفقيت حزب الله لبنان هم دعا كرد. اينها نكاتي بسيار مهم است مي‌تواند موضوع يك تحقيق باشد نه اين كه همين‌طوري الكي يكي از كنارش بگذره و بگه طبيعي است و يكي هم فحاشي كنه كه پول گرفتن! روي لباش يكي از جواناني كه اطراف نوحه خوان بود هم تصوير شيخ حسن نصرالله را ديدم. پرچم‌هاي يا حسين(ع) كه در مراسم بود هم ايراني بودند.

اون وسطها دو تا ايراني رو ديدم، يكي عكا و يكي خبرنگار؛ خبرنگاره اهل چالوس بود، چالوس چسبيده به نوشهر ما؛ به عبارتي همشهري درآمديم. البته براي تهيه‌ي خبر نيامده بودند باكو، يك نمايشگاه عكسي از پريروز افتتاح شده تو باكو از عكاسان آذربايجان غربي و اين دو نفر هم از طرف اداره‌ي ارشاد آنجا آمده بودند باكو.

به هر حال عكس‌هايي كه از آنجا گرفتم رو گذاشتم تو فوتو وبلاگم مي‌توانيد آن ها را ببينيد.