۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۳, شنبه

استعفا از ايسنا پس از 6 سال

با اميد به آينده امروز از ايسنا رفتم تا شايد روزي ديگر كه نمي دانم چه وقت است. تازه مي‌فهمم كه چقدر ضعيفم، دل كندن از ايسنا برايم خيلي سخت بود، البته ايسنايي كه مي‌شناختمش. نمي‌دانم من تغيير كرده‌ام يا آن، اما ديگر تحملش برايم سخت بود ولي بچه‌هايش، خاطراتم و بخشي از هويتم را مگر مي‌شود به راحتي گذاشت و رفت؟ ايسنا دو ماهه بود كه در بهمن 78 عضو افتخاري آن شدم، يك سال و سه ماه بدون يك ريال به صورت افتخاري در شهرستان كار كردم تا اينكه اول ارديبهشت 80 به دفتر مركزي در تهران رفتم تا امروز كه 22 ارديبهشت 85 است. خبرنگار افتخاري، خبرنگار سياسي، خبرنگار پارلماني، دبير IT، دبير سياسي، دبير پارلماني، دبير بخش دانشجويي سياسي، و اين آخري كه يك ماه بيشتر دوام نياورد دبيري سرويس شهرستانها(اين آخري رو انگار با دنده عقب رفتم!)، همه‌ي وظايفي بود كه در اين چند سال بر دوشم بود.

مطهره خانم برايم خيلي ناراحت بود، تمام نزديكانم از چند وقت پيش متوجه سرگشتگي ام بودند، فقط مطهره و همكاران نزديكم خوب مي دانند به من چه گذشته در اين چند ماه. يكي پرسيد كجا مي‌روي؟ به طنز گفتم كه ها ايلنا و فارس و شرق و كيهان! داغ آن را بر دل كساني مي‌گذارم كه بخواهند بگويند قبل از رفتن از ايسنا با جاي ديگر بسته است! من در اين مدت همكاري با ايسنا همزمان در هيچ جاي ديگري كار نكردم، دهاتي‌ها خوبي‌شان به همين است كه صاف و ساده هستند، اما ... بگذريم.

چند نفر از همكاران مي‌گفتند كه «با رفتنت موافقت شد؟» البته من تصميمم را گرفته بودم و همانطور كه خودم آمدم و كسي براي آمدنم تصميم نگرفته بود مي‌خواستم بروم، البته گفتند پاره‌وقت بمان؛ گفتم رفتني ديگر نمي‌ماند، مي‌روم. وقتي داري مي روي تازه بعضي ها براي يك موجود ذي شعور داستان «كي بود كي بود من نبودم ...» در مي آورند!

داستان حق و حقوق ما هم شنيدني است، مي گويند كه جهاد دانشگاهي كه ايسنا هم جزو آن است مشمول قانون كار نمي شود براي همين هم وقتي كسي از ايسنا برود فقط به ازاي هر سال كار در آن 15 روز حقوق به عنوان سنوات خدمت مي پردازند در صورتي كه طبق قانون كار اين ميزان بين يك ماه تا 45 روز است. توي نمايشگاه مطبوعات آقاي شمس الواعظين را در غرفه ي انجمن صنفي روزنامه نگاران ديدم، گفتم اين طوري است، گفت عجب! و من به نتيجه رسيدم!!! بايد خودم پيگيري كنم ببينم وضعيت چطوري است، فقط خنده دار است كه قرارداد ما كه كارگر محسوب مي شويم مشمول قانون كار نيست، زمان عيد كه مي شود عيدي كارمندي مي دهند كه كمتر از كارگري است و در بقيه ي سال كارگر هستيم! اين هم از سنوات!

كار اقتصادي تا به حال نكرده‌ام، وقتي از چند ماه پيش در فاميل گفتم دارم از ايسنا مي‌روم همه تعجب كردند، يكي هم براي اين كه متاهلم و بي‌كار نمانم گفت كه به كسي نياز دارد كه كمكش كند، براي همين قبول كردم تا بلاتكليفي و رسيدن به آنچه علاقه دارم به آنجا بروم، هر چند شايد چند ماه و يا چند سال طول بكشد. در نمايشگاه يكي از دوستان خبرنگار گفت كه يك خبرگزاري در حال راه افتادن است، دعوت كرد به آنجا بروم. آقاي مشفق كه مديركل انتخابات وزارت كشور دولت خاتمي بود به من بسيار محبت دارد وقتي فهميد كه اين طوري است دعوت كرد كه به اعتماد ملي بروم، خودش عضو شوراي سردبيري آنجاست. يكي از دوستان سياسي هم در نمايشگاه پيشنهاد همكاري با يكي از احزاب را داد، البته قبلا گفته بود اما با توجه به عضويتم در ايسنا معذوريت داشتم، اما حالا قبول مي كنم.

كار نوشتن و خبرنگاري را كه ديگر از مدرك مهندسي برق بيشتر دوستش دارم كنار نمي‌گذارم، با يكي از دوستان دارم همكاري مي‌كنم تا هفته‌يي يه نصفه روز براي انتشار دو هفته‌نامه اي وقت بگذاريم، البته فقط براي خالي نبودن عريضه چون من عادت داشتم هفته‌يي شش ـ هفت روز در ايسنا كار خبري كنم؛ روزي هم 10 ساعت.

ياد دوران آقاي فاتح عزيز مي‌افتم، مدير موفقي است، اختلاف سليقه ي سياسي من با او انكار ناشدني است، اما به ندرت اين اختلاف سليقه در كار اطلاع رساني باعث اختلاف ما مي شد. يك بار ديگر هم قبل از انتخابات سال 84 بود كه تصميم به خروج از ايسنا گرفتم، هنوز آقاي فاتح بود و به شدت از مهندس موسوي حمايت مي كرد، با او صحبت كردم، به نقدش كشيدم، داشتم به بن بست مي رسيدم، مشورت كردم و تصميم گرفتم بمانم، ماندم و تا آنجا كه توانستم مقاومت كردم، مي گفت كه موسوي سرمايه ي ملي است، بيايد خيلي خوب است، تنها اختلافمان اين بود كه حاضر نبود هر كسي مهندس موسوي را نقد كند، با نيامدن مهندس موسوي اتفاقا موضوع به نفع ايسنا تمام شد چون ديگر كسي ما را به حمايت از كانديداهاي حاضر در رقابت متهم نمي كرد. بگذريم، درباره ي اين موضوع بعدا خواهم نوشت(اين عكس مربوط به روز رفتن آقاي فاتح از ايسناست).

براي رفتن از ايسنا تصميم نداشتم استعفا نامه بنويسم، اصلا تازه يادم آمد كه قراردادم هم با آقاي فاتح بود كه دارد تمام مي‌شود، به او تلفن نزدم چون قطعا مخالفت مي كرد اما حالا به او مي گويم. به خودم گفتم يك روز ديگر به سر كار نمي روم، اما با خود كنار نيامدم، چند خطي نوشتم فقط از روي ادب وگرنه اين را هم نمي نوشتم، يعني جايي نمانده بود كه بنويسم.

بسمه تعالي
جناب آقاي نادعلي‌زاده
مديرعامل محترم ايسنا
سلام عليكم
پيرو اعلام شفاهي در چند روز گذشته، به اطلاع مي‌رساند اينجانب پس از بيش از شش سال همكاري با ايسنا - كه آن را مايه‌ي افتخار خود مي‌دانم - متاسفانه ادامه‌ي همكاري را علي‌رغم ميل باطني ديگر ممكن نمي‌بينم، لذا استعفاي خود را تقديم مي‌كنم.
واقعيت اين است كه در ماه‌هاي اخير شرايط كار در ايسنا برايم سخت و دشوار مي‌آيد، از خود مي‌پرسم آيا من در اين مدت تغييري كرده‌ام؟ با اين كه جواب را مي‌دانم اما فكر مي‌كنم اگر هم تغيير نكرده باشم قطعا شرايط تغييراتي كرده است، پس از اين بابت شايد ماه‌ها دير هم شده است و بايد پيش از اين‌ها براي رفتن تصميم مي‌گرفتم.
برادر گرامي آقاي نادعلي‌زاده يا به قول خودمان آقاي حاجي! ايسنا بزرگ است به وجود بچه‌هايي پاك و بي‌ريا كه با صداقت‌شان از حركت قلم بر روي كاغذ علي‌رغم تمام عوامل درون و برون سازماني دخيل در كار رسانه‌يي به ويژه رسانه‌هاي دولتي و نيمه دولتي، رسانه‌اي خلق كرده‌اند كه در ايران عزيز واجد حداقل‌هاي رسانه است و قطعا به پيشرفت بسيار نياز دارد، پس بايد قدر اين بچه‌ها را دانست، و دكتر فاتح عزيز خوب مي‌دانست، اميدوارم بكوشيد آن گونه باشيد. همچنين توصيه‌ي من به عنوان برادري كوچك اين است كه تا وقتي مسووليت داريد نگذاريد ايسنا مقهور اصحاب قدرت شود و رسالت اطلاع‌رساني را با اميد به خدا و پشتوانه‌ي مردمي به انجام برسانيد؛ قطعا مردم به ويژه دانشجويان انتظار دارند كه رسانه‌اي مستقل و معتمد داشته باشند.
«ميان ماندن و رفتن، درنگ مي‌كشدم» ولي به هر حال معتقدم «الخير في ما وقع»، بهانه‌اي دست داده است تا از اين پس زندگي سياسي اجتماعي‌ام را در فضايي غير از ايسنا تجربه كنم.براي ايسناي عزيز آرزوي موفقيت دارم و اميد كه در مقطعي ديگر شرايط همكاري مهيا شود، هر چند همه عمر خود را خبرنگار ايسنا مي‌دانم.
و من الله التوفيق
علي‌اصغر شفيعيان
دبير خبر سرويس شهرستان‌ها
بيستم ارديبهشت ماه 1385

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۵, جمعه

نگراني از فاصله‌ي مردم و مراجع تقليد

از سر درد اين يادداشت را مي‌نويسم، مراجع عظام تقليد براي ما شيعيان از جايگاه والايي برخوردارند اما نگرانم كه فاصله‌اي بين مردم و آنها بيافتد، همچنان كه الان آن را احساس مي‌كنم؛ بايد فكري كرد.

در چند سال اخير درباره ي اين موضوع تقصير تمامي نيروهاي اصلاحي خيلي زياد است اول از همه چون مدعي اصلاح طلبي هستند، چرا از آنها بريده‌ايم، چرا ارتباط با اين مراجع تاثيرگذار ديني بر جامعه كم است، مگر قرار است آنها تكليف سياسي مشخص كنند كه سختمان مي‌آيد با آنها ارتباط داشته باشيم؟ يا خداي ناكرده تصور مي‌كنيم در ديدگاه اصلاحي ديگر اساسا مردم نبايد به مراجع تقليد نياز داشته باشند؟! اصلا آيا بايد آنها را داراي ديدگاه سياسي خاصي بدانيم؟ همين نگاه كه آنها را به يك سو مي‌راند، برخي به اصطلاح روشنفكران مسلمان ـ عرفي يا ديني ـ بين آنها فرق قائل مي‌شوند و به نوعي سعي مي‌كنند فقط با برخي از آنها ارتباط داشته باشند، اين مسخره‌ترين كاري است كه مي‌شود كرد.

(آنها سرمايه‌هاي اين مردم هستند، چه معنا دارد كه يكي را كنار مي‌گذاريم و به جاي آيت الله العظمي در رسانه‌ها او را آيت الله مي‌خوانيم مثل آقاي منتظري، آن هم تنها در چند رسانه به صورت محدود؛ به ديدگاه سياسي‌اش كار ندارم، هر چند ديدگاه سياسي او هم به من و هر كس ديگر اصلا ربطي ندراد، بگذريم، در اين باره حرف تكراري زياد است اما كو گوش شنوا).

البته شنيده‌ام كه گاهي برخي از آقايان حاضر نمي‌شوند با اعضاي فلان گروه سياسي ديدار كنند، آنها هم همين را بهانه مي‌كنند براي اصرار نكردن؛ اما معتقدم بايد به هر نحو ممكن با آنها ديدار كرد تا فاصله‌ها زياد نشود، چقدر خوب است مردم عادي به ويژه جوانان بروند و با آقايان ديدار كنند، مطمئنم تاثيرش در شناخت دو طرف بسيار خوب خواهد بود، مگر آن پسر جوان كه گيس مي گذارد، آهنگ ديپس ديپس در ماشينش مي شنود، مسلمان نيست و يا آن دختر خانمي كه پاچه‌هاي شلوار و آستين مانتويش كوتاه است، بخش‌هاي زيادي از موهايش را بيرون مي‌اندازد و لباس چسبان مي‌پوشد مسلمان نيست؟!

بايد زمينه‌هايي فراهم كنيم كه علماي ديني حوزوي بيشتر با جامعه و متقابلا جامعه با آنها ارتباطي بيشتر داشته باشند وگرنه نتيجه همين مي‌شود كه الان رخ داده، حتي با تفكر آقاي احمدي‌نژاد و طرفدارانش رفتن زنان به ورزشگاه‌ها مشكل ندارد اما چنان فتواهايي صادر مي‌شود، قضاوت نمي‌كنم ولي معتقدم با ارتباط بيشتر قطعا نظر آقايان در جامعه تاثير بيشتر خواهد داشت چون با شناخت بيشتري از جامعه خواهد بود. امروز در داخل يك تاكسي نشسته بودم، راننده كه جواني حدود 30 ساله با ظاهري مذهبي بود، به شدت از چنين نظراتي انتقاد داشت، در اين چند روز با چند زن و مرد ديگر هم در اين باره صحبت كرده‌ام، تقريبا هيچ كدام توجيه نشده‌اند، هر چند اندكي از آنها آن نظرات را لازم الاتباع مي‌دانستند و بقيه اگر ورزشگاه‌ها را باز كنند بدون توجه به نظر آقايان حضور پيدا مي‌كنند، اين نگران كننده است، هشدار بايد داد.

فقط يك مثال مي‌زنم، آقاي سيستاني كه در بين ايرانيان هم مقلدان بسياري دارد در پاسخ به اين استفتا كه « آيا بانوان مي‌توانند به انواع مختلف ورزش بپردازند و آيا آنان مي‌توانند اندام لخت كشتي گيران را مستقيم و يا در صفحه‌ي تلوزيون بدون لذت جنسي تماشا كنند؟» و ايشان پاسخ داده‌اندكه « هر چيزي كه به انسان ضرر بزند حرام است و بنابر احتياط واجب، زن، اندام مرد نامحرم را بدون لذت حتي در صفحه‌ي تلوزيون هم ننگرد مگر دست و پا آنچه كه معمولاً، پوشانده نمي‌شود.».

حالا پرسش من اين است كه چند درصد زنان مقلد ايشان به اين نظر احترام مي‌گذارند و در تلويزيون هم كشتي‌گيران يا فوتباليست‌ها را نگاه نمي‌كنند؟!

بايد نگران باشيم كه آيا اخبار و اطلاعات درستي از جامعه به آقايان داده مي‌شود يا بولتن‌هايي را مي‌بينند كه در آن واقعيات جامعه درست منعكس نمي‌شود كه در اين صورت شايد من و تو هم اگر بوديم از جامعه فاصله مي‌گرفتيم و همين نگران كننده است. تقاضاي من اين است كه برويم با آقايان ارتباط بيشتري داشته باشيم. اگر مدعي هستيم كه فقه ما پوياست پس بايد اين را در عمل نشان دهيم، پويايي هم به شرايط جامعه بستگي دارد تا علماي دين با توجه به آن حكم دهند و جامعه هم آن را با راحتي درك كند. اما آيا الان اين چنین است و و مي‌توانيم مطمئن باشيم كه جايگزيناني در اين دنياي پر جاذبه براي جامعه‌ي در حال حركت پيدا نشود؟!

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

ديالوگ هاشمي - بني‌صدر

بني‌صدر چه زود پاسخ پرسش‌هايي را داد كه هاشمي رفسنجاني در خطبه‌هاي نماز جمعه‌ي تهران خطاب به او مطرح كرده بود؛ ديالوگي بي سابقه اما ناقص، يكي از پشت تريبون نماز جمعه در تهران و ديگري در سايت‌هاي اينترنتي! اما محتوا بحثي است درباره‌ي علت صدور دستور معدوم كردن هلي كوپترهاي آمريكايي به جا مانده از توطئه‌ي طبس است، هاشمي شك دارد كه به قصد از بين بردن اسنادي در آنها بني‌صدر چنين كرده اما بني‌صدر مدعي است كه دستور معدوم كردن نداده و پس از استعلام ارتش از او، گفته كه تنها ملخ‌هاي هلي كوپتر را بزنند تا كسي نتواند آنها را برگرداند!
اتفاقا يكي از همكاران بني‌صدر هم اظهارات مرحوم صادق خلخالي را منتشر يادآوري كرده كه در کیهان یک شنبه 7 اردیبهشت 1359 منتشر شده بود به اين مضمون كه « در یکی از هلی کوپترها مبلغ 700 هزار تومان پول ایرانی و مقادیری اسناد و مدارک که جزئیات مسیر پرواز را نشان می دهد، نزد من است که به کارشناس مطمئن تحویل خواهم داد .».
هاشمي در آن مقطع رييس مجلس بود و بني‌صدر فرمانده‌ي كل قوا؛ هاشمي گفته مسوول پيگيري ماجرا شده بود اما همچنان آن سوال برايش باقي است و بني‌صدر پرسيده كه هاشمي چطور و از طرف چه كسي مامور شده بود؟
هاشمي به صراحت بني‌صدر را مخاطب قرار داده بود كه پاسخ دهد و داد، اين به نظر اوليب بار است كه اولين رييس جمهور ايران كه از سمتش خلع شده بود مورد خطاب و پرسش قرار گرفت كه همين مي‌تواند مبارك باشد، اما آيا هاشمي درباره‌ي پاسخ‌هاي او توضيح مي‌دهد؟ من واقعا منتظرم بشنوم چون اين ديالوگ ناقص تنها تاثيرش افزودن بر ابهامات حادثه بوده است. معتقدم اگر اين ديالوگ فارغ از خصومت دو طرف نسبت به هم با ادبياتي منطقي و به دور از احساسات كامل شود هم اين مساله روشن مي‌شود هم چنين ديالوگ‌هايي باب مي‌شود تا ديگر اين طور نباشد كه پس از 26 سال هاشمي از پشت تريبون نماز جمعه پرسشي مربوط به آن سال بپرسد!