۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

رحیم مشایی نعمت دو سویه است

اسفندیار خان رحیم مشایی این روزها دارد تبدیل به موضوعی در حد و حدود زمان وزارت مرحوم کردان می شود. آقای احمدی نژاد اما همچنانکه آنجا اشتباه کرد، همچنان بر نظرش ایستاده و می ترسد از "اصول"، "عدول" کند! اصلاح طلبان هم مانده اند از برکناریش حمایت کنند یا بقایش.

مساله ی مشایی هر چقدر برای اصولگرایان باعث گرفتاری است، برای اصلاح طلبان حسن است. البته بودنش در مصدر قدرت برای اصولگرایان هم محاسنی دارد، اما برای اصلاح طلبان هم ماندنش حسن است و هم رفتنش.

ماندن مشایی برای اصولگراها تنها دو حسن دارد:
اول: آقای احمدی نژاد نشان می دهد که بر حرف خود ایستاده و حتی یک وجب عقب نشینی نکرده است.
دوم: منتقدین با مشغول شدن به حرکات و سکنات مشایی، سرگرم شده و تا حدی از پرداختن به باقی حوزه ها جا می مانند.

اما مضراتش برای اصولگراها با فوایدش قابل مقایسه نیست:
اول: اصولگرایان هم بنابر اصل چاه کن همیشه ته چاه است، نه تنها رقبایشان را هر همیشه مشغول حواشی مشایی کرده اند، بلکه خود نیز مشغول آن خواهند شد و از بخشی از  کارهای روزمره باز می مانند.
دوم: اصولگرایان مجبور می شوند در موضع دفاع از او برآیند و این تایید اشتباهات، زیر سوال بردن "اصول" خودشان است.
سوم: حرکات مشایی هر روز باعث می شود کسانی از حمایت اصولگرایان منصرف شوند. خود انتقادی معدودی از اصولگراها، برای جلوگیری از این ریزش هاست.

غیر از این موارد که ضرر اصولگرایان از ماندن مشایی به نفع اصولگرایان خواهد بود، فواید از جنس دیگری هم برای اصلاح طلبان دارد از جمله:
اول: بخشی از ضعف ها یا اشتباهاتی از جنس حرف ها و اشتباهات مشایی در اذهان عمومی مرتفع می شود.
دوم: یکسری تابوها در ورود به برخی مسائل حتی در حد اظهارنظر، شکسته شد؛ که خواست اصلاح طلبان بود اما مشایی زحمتشان را کشید.
سوم: آستانه ی تحمل امثال آقای روانبخش بالا رفت، همان کسانی که که در زمان اصلاحات، هر چه می شد کفن پوش آماده بودند و به خیابان می آمدند. الان آقای روانبخش مجبور شده قبل از اعتراض، صد تا دلیل بیاورد و بگوید که مثلا شاید منظور آقای مشایی چیز بدی نبوده!

اما در صورت استعفا یا برکناری رحیم مشایی، تنها یک گروه ضرر می کند و آن اصولگراها هستند که بعد از این همه دفاع از مشایی و اصرار بیجا بر ماندن، بالاخره به کنار رفتن پدر داماد احمدی نژاد رضایت بدهند، مسی که شاید او را رییس جمهور یازهم تصور می کردند.

بنابر این، هرچند برای اصلاح طلبان ماندن مشایی هم از لحاظ سیاسی مفید است، اما باید ضرورت برکناری او را هم فریاد بزنند تا در صورت برکناری، منافع برکناری او به حساب اندک اصولگرایان منتقد واریز نشود.

یک شوخی هم کرده باشم با دستکاری گلستان سعدی شیراز که:

" منت رحیم را پدرداماد محمود که استخوان لای گوشت دولت است و نیشگون ما مزید نعمت؛ هر حرکتی که می کند مضر راست و چون کنار رود مفرح چپ. پس در رحیم دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب ".

۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

حزب، جایگزین اعتراضات خیابانی

بها دادن به فعالیت حزبی راه جلوگیری از حرکات افراطی و جمع کردن اعتراضات از کف خیابانها یا به عبارتی لشگرکشی های خیابانی ماه های اخیر است. باید اجازه داد تا مردم هر چه بیشتر در قالب احزاب متشکل شوند، که در آن صورت خود به خود حرکتها حالت معتدلی به خود خواهد گرفت.

در این هفت – هشت ماه، حضور مردم عادی از دو طرف ماجرا در خیابان ها، که شخصا احساس تکلیف می کردند، نشان دهنده ضعف جایگاه احزاب و البته رسانه ها بود. طبیعی است وقتی کسی به وکالت عده ای نتواند حقی را پیگیری کند، موکلان، خود برای اعاده حق در صحنه حضور پیدا می کنند.

البته همین که آقایان احمدی نژاد و موسوی به کاندیداتوری از سوی احزاب اعتقاد نداشتند نیز کمک کرد که بعد از انتخابات، طرفدارنشان تمایل نداشته باشند مطالباتشان را را از سوی احزاب به عنوان نمایندگان سیاسی خود پیگیری کنند. بعد از انتخابات هم می بینیم که نوع ارتباط آنها با طرفدارنشان، مستقیم و بدون واسطه قرار دادن نهادهای مدنی مانند احزاب است. آقای موسوی شخصا بیانیه می دهد و آقای احمدی نژاد سخنرانی می کند.

ناگفته نماند که احزاب موجود نیز آنچنان ظرفیت پذیرش این مسوولیت ها را ندارند. این احزاب که 200 تایشان ثبت شده هستند، بیشتر به محفل های چند نفره می مانند تا حزب. این محافل یا معمولا مرام خاص و ثابتی را دنبال نمی کنند و هوادار شخص یا اشخاصی صاحب قدرت هستند که حرکتی موجی دارند، یا به دلیل آموزش ندیدن کار حزبی، مشغول اختلافات داخلی و به دنبال انشعاب هستند. نمونه اخیر آن، همین انتخابات خرداد بود که بیشتر این احزاب بدون توجه به اصول و مبنایی مشخص، بر سر حمایت از کاندیداها، چند پاره شدند!

احزاب موجود اینقدر در موضع ضعف قرار گرفته اند که حتی ماه پیش نتوانستند نشست فصلی خانه احزاب را برگزار کنند؛ خانه ای که چپ و راست و میانه در آن عضو هستند. چه برسد به اصلاح طلبها که به دلیل محدودیت های بعد از انتخابات، در ماه های اخیر موفق به برگزاری کنگره سالیانه خود نشدند و "مردمسالاری" شاید تنها حزبی در این طیف بود که به رغم کوچک بودنش نسبه به احزاب شناخته شده تر اصلاح طلب، شاید به خاطر این که دبیرکلش نماینده مجلس است توانست کنگره برگزار کند.

در این اوضاع، وزارت کشور به جای اینکه به احزاب کمک کند تا با قانون احزاب فعلی، محدودیت برگزاری نشست ها و کنگره های حزبی و پلمپ درب تعدادی از احزاب قانونی، برداشته شود؛ احتمالا با طرح بازنگری قانون احزاب، به دنبال محدودیت های بیشتر برای آنهاست. هر چند نباید زود قضاوت کرد؛ اما همین بی سر و صدا بودن دولت و عدم اطلاع رسانی به احزاب برای دخالت در این فرآیند که خود در آن ذی نفع هستند، چشم انداز روشنی از نیت دولت به دست نمی دهد.

هر چند رویه چند ماهه اخیر حدود نشریه 10 توقیف شده اند، نمی توان در حوزه احزاب انتظار عمل بسیار متفاوتی داشت، اما اگر به قول خود آقای احمدی نژاد، روحیه دیکتاتوری چیز بدی است، پس تحمل مسئولان در برابر احزاب منتقد را باید بالا برد. در آن صورت است که وزارت کشور می تواند برای آرام کردن جو سیاست زده جامعه، بحث های موجود در کشور را از خیابان ها به داخل احزاب قانونی هدایت کند که هم باعث تخلیه التهابات می شود و هم می توان نظارت بیشتری بر آن داشت.

به عنوان مثال، چه اشکالی دارد اگر وزارت کشور بگوید که بیانیه همه احزاب قانونی را در سایت اینترنتی خود منتشر می کند؟ در آن صورت آیا احزاب که طبق قانون موجود از وزارت کشور مجوز می گیرند و وزارت کشور می تواند عملکردشان را بررسی کند، قطعا سعی می کنند بیشتر مراعات کنند تا نسبت به زمانی که برخی از آنها دفترشان بسته می شود، نشریاتشان در توقیف یا فیلتر است، اعضایشان محبوس هستند.

حکومت البته چارچوب ها و خطوط قرمزهایی برای فعالیت احزاب مشخص کرده و این طبیعی است، اما احزاب باید در چارچوب تعیین شده آزادی عمل داشته باشند. اگر هم قرار است قانون اصلاح شود، راههایی برای تشویق یا الزام به جذب عضو در این قانون جدید دیده شود و مکانیزمی که بر اساس تعداد اعضای احزاب، به آنها اختیار داده و مسوولیت خواسته شود؛ یا تعداد اعضا معیاری باشد برای اختصاص یارانه به آنها.

اکنون در دهه چهارم انقلاب هستیم اما از فقدان احزاب نیرومند رنج می بریم. اگر ادعای مردمسالاری داریم، باید احزاب نیرومند شوند، به مردم برنامه بدهند، عضو و هوادار جذب کنند و با پشتوانه مردم قدرت را به دست بگیرند و برای این که دوباره از همین مردم رای می خواهند، مجبورند به وعده هایی که داده اند عمل کنند.

خلاصه اینکه اولا حکومت از باز کردن فضای فعالت حزبی نه تنها ضرر نمی کند، بلکه امروز باید همه بکوشیم فعالیت سیاسی به احزاب که متخصص امر سیاسی هستند سپرده شود. از آن طرف، سیاستمداران هم بکوشند فعالیت هایشان را در قالب احزاب مشخص دنبال کنند تا مردم فردا بتوانند عملکرد آن افراد را مورد قضاوت قرار دهند.

پی نوشت: این یادداشت در روزنامه ی بهار، شماره ی 10 بهمن 88 منتشر شده است.

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

تاخیر فاحش سبزها در تایید رسمیت دولت

از ماه ها پیش به دوستان تاکید می کردم که موسوی و کروبی باید بعد از تنفیذ رهبری، دولت احمدی نژاد را به رسمیت می شناختند اما اینقدر تعلل کردند که حالا مجبور شده اند این کار را بکنند در حالی که حالا دیر شده و از طرفی به دلیل بالا رفتن انتظار هواداران، این کار یک عقب نشینی اشتباه خوانده می شود و هم حکومت می گوید دیدید اشتباه کرده بودید و مجبور به این کار شدید؟!

خب، به رسمیت شناختن دولت یک طرف است که باید هم اعلام می شد؛ و می توان در عین حال، به نتیجه ی انتخابات همچنان اعتراض داشت و موضوع را پیگیری کرد. از یک سیاستمدار بعید است اینگونه حرف بزند؛ انگار برخی از دوستان اصلا در باغ نیستند.

پریروز که گزارش دوست خوبم آقای منتجبی را در ایراندخت خواندم، خیلی خوشحال شدم که آقای خاتمی در نامه ی اخیر خود به رهبری، صراحتا و رسما اعلام کرده که اصلاح طلبان دولت را به رسمیت می شناسد. البته من کاملا این کار آقای خاتمی را پیش بینی می کردم و لذا تعجب نکردم.

آقای کروبی هم امروز در مصاحبه با فارس اعلام کرد که رییس جمهور را به رسمیت می شناسد. پسرش حسین هم آن را تایید کرد و البته حسین کروبی از واژه ی «رییس دولت» استفاده کرد، اما من فکر می کنم همان که فارس نوشته بود درست است، فقط فارس مثل همیشه در خبر شیطنت کرده و تیتر را از خودش درآورده که "رییس جمهور منتخب ملت"، در حالی که در متن خبر آمده که کروبی فقط گفته "رییس جمهور".

متاسفانه هنوز سایت مهندس موسوی "کلمه"، دولت را به رسمیت نمی شناسد. هر چند در بیانیه ی هفدهم درباره ی انتخابات سکوت شده و میرحسین پاسخگویی دولت در قبال مجلس (البته در حالت کلی) را ضروری خوانده، اما در آن بیانیه و قبل و بعد از آن صراحتا از به رسمیت شناختن دولت طفره رفته است. کلمه بعد از بیانیه هفدهم هم وقتی خبری درباره ی دولت می هواهد منتشر کند، می نویسد "دولت حاضر"، یعنی اینکه دولت را به رسمیت نمی شناسد. در کامنت هایی که در سایت کلمه منتشر می شود هم همین هفته پیش چند مورد دیدم که نوشته بود "رییس جمهور میرحسین موسوی".

خب، عزیز دل برادر! آقای میرحسین! شما که نتوانستید از شکل گیری و فعالیت دولت احمدی نژاد جلوگیری کنید، تا الان هم نتوانسته اید و نخواهید توانست، پس چرا بی خود زور می زنید؟ از اولش هم اشتباه بود. آقایان! همان زمان که دولت احمدی نژاد مطابق قواعد همین نظامی که شما در آن تعریف می شدید و با آن کاملا آشنا بودید، شکل گرفت، باید اعتراضاتتان را دنبال می کردید، اما رسمیت دولت را هم تایید می کردید. با به رسمیت نشناختن دولت، سنگ روی سنگ بند نمی شود.

یکی از دوستان نزدیک به آقای مهندس، می گفت که اصلا چه دلیلی دارد که مهندس بعد از تنفیذ اعلام می کرد که دولت رسمیت دارد یا نه؟! می گفت که دولت کارش را می کند و به ما کاری ندارد!

به هر حال، الان ما را عقب انداخته اید، هم بخشی از هوادارانمان را این طوری از دست می دهیم که می گویند "ببین اولش می گفتند می ایستیم، اما چه راحت شکستند" و البته اینها را نمی شود به این راحتی توجیه کرد. و هم این بازی را که حیثیتی شده، به طرف مقابل می بازیم و آنها می گویند که "بالاخره عقب نشینی کردید، آن هم بعد از هشت ماه!

می گویند هر جای ضرر را بگیرید، استفاده است. همین الان هم دیر شده، اما دیرتر نشده، دم آقای خاتمی و کروبی گرم که جلوی ضرر بیشتر را می گیرند وگرنه کش دادن این مساله فایده ای نداشت.

پی نوشت:
یکم اینکه : درباره ی موضوع اعلام تقلب در انتخابات، خاطره ی جالبی را درباره ی روز انتخابات و فردای آن روز خواهم نوشت. انشالله طی روزهای آینده. دوم اینکه : به دوستانی که برای یادداشت های قبلی کامنت گذاشته بودند هم قول می دهم که در یک یادداشت به آنها بپردازم.

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

حرکت پرهزینه ی میرحسین

احتمالا آقای مهندس موسوی به دلیل دوری از مردم در 20 سال اخیر، درک و برداشت درستی از تحمل و ظرفیت جامعه ندارد. فکر می کند مردم اصلا صبر ندارند و رفتار پرهزینه را برای رسیدن به اتوپیایی که برایشان تصویر شده، تحمل می کنند، در حالی که خود من به عنوان نمونه، حاضر به پرداخت هزینه ی بیش از اندازه و نامعقول نیستم.

تازه امثال منی که الحمدالله نه مقام و منصبی داریم که از دست دهیم و نه ابایی از برخورد شدن داریم، اما خودکشی سیاسی یعنی پرداخت هزینه برای آرزوهای دست نیافتنی و از ره ترکستان. آقای مهندس موسوی باید بداند که مردم عادی چقدر کشش دارند؟ و چقدر باور می کنند که تخم ایشان دو زرده است و اینقدر تفاوت دارد که نگو!!!

بله، زمانی از جبهه ی مشارکت یک نفر معمولا همیشه در زندان بود، به هر حال می شد تحمل کرد، من هم در حد خودم تحملش کرده ام و دوستان تصدیق می کنند که در هیچ جا غرغر نکردم مانند بسیاری از دوستان. اما آیا مردم عادی می توانند این همه هزینه را تحمل کنند؟ آخر تا چه زمانی؟

بیشتر دوستانم در این مدت به زندان افتاده اند و هنوز هم تعدادیشان در زندان هستند. خیلی ها از کار بی کار شده اند، خیلی ها زندگیشان دچار دگرگونی شده در این تحولات. این از قشر فعالان سیاسی، اما مردم عادی هم در این ماه ها زندانی داشته اند، هم کشته و دادگاهی و هزار مصیبت دیگر.

شاید بگویید که آن اتفاق به آن دلیل بود و آن یکی به دلیل دیگر و همه را به گردن این و آن بیاندازید. مهم نیست، مهم این هزینه هاست که به هر دلیلی داده شده است. مثلا این چند بنده ی خدا که اخیرا ترور شده اند، برای من اول از همه مهم نیست که چه کسی آنها را کشته، مهم کشته شدن آنهاست. (در اینجا به سوءاستفاده هایی که از ترورها به نفع این و آن یا علیه این و آن در اظهارنظرهای سیاسی می شود کاری ندارم که خیلی شرم آور است). می گویم جامعه از هزینه دادن خسته می شود و ریزش خواهیم داشت؛ منظورم دو طرف است که ریزش دارند.

آقای رمضان زاده بعد از چند ماه زندان، چند روز است به مرخصی آمده؛ همان روز به دیدارش هم رفتیم، کاملا قبراق و سرحال بود. او هفته ی گذشته گفته که « باید تلاش کرد تا هزینه های عمومی را کاهش داد، هر چند این تلاش موجب افزایش هزینه های نخبگان شود. بالارفتن هزینه های عمومی می تواند عواقب وخیمی داشته باشد که بی برنامگی یکی از عوارض آن می تواند باشد. گاه اشتباهات کوچک می تواند خسارات های بزرگ و جبران ناپذیری به همراه داشته باشد. امیدوارم گفتگو، مفاهمه و انعطاف جانشین رفتارهای پر هزینه کنونی شود. »

چه کسی فکر می کند مخاطب سخنان آقای رمضان زاده، فقط جناح حاکم است؟ نخیر، منظورش قطعا بیشتر از آنها، خودمان هستیم. منظور تلاش برای آرام کردن فضاست و البته انتقاد به تندروی ها و بی ملاحظه گری های برخی دوستان!

آقایان! آیا نمی شد با هزینه ی کمتری این هفت ماه را سر کرد؟ حتما باید این اتفاقات می افتاد تا بیانیه صادر می شد که خشونت چیز بدی است؟! حتما خود را از همه ی دلایل منجر به این هزینه ها هم مبرا می دانند که می دانند و یک کلام فقط طلبکار هستند.

به هر حال، از این به بعد باید سعی شود مردم کمترین هزینه را بدهند. اگر قرار است کسی محاکمه شود، زندان برود، با کسی برخورد شود، اول خودتان، بعد سیاسیون پایین تر و بعد مردم عادی. مردم را جلو نیاندازید تو را به خدا.

دلم برای سیاسیونی می سوزد از جمله میردامادی و تاج زاده و دیگرانی که همان روز بعد از انتخابات یعنی قبل از همه ی این اتفاقات بازداشت شدند. دلم برای مردمی که در این ماه ها هزینه های سنگین داده اند می سوزد. دلم برای سرمایه های مادی و معنوی از دست رفته ی کشور در این مدت می سوزد. همگی همدیگر را خراب کرده ایم، شما دلتان نمی سوزد؟

منظورم به آن طرفی ها هم هست، اما آنها وقت بگذارند و ایراد خود را بگیرند و آن را اصلاح کنند. آنها بیش از همه به خود صدمه زدند، به آبروی خود، به وجاهت خود و البته به طور شراکتی با ما، به وجاهت و اقتدار کشور لطمه زدیم.

اصلا کسی پشیمان هست؟ یعنی پشیمان از تقصیری که به هر اندازه داشته! اما چه هستید و چه نه؛ کمک کنیم که رفتارهایمان کم هزینه شود؛ حداقل از این به بعد. و همه ی هزینه هایی که این طرفی ها می دهند را به گردن آن طرفی ها نیاندازیم و بالعکس.

در این باره بیشتر خواهم نوشت؛ از جمله درباره ی این که مهندس دیر بی خیال انتخابات شد. همانطور که پیشتر به دوستانم گفته بودم، مهندس موسوی باید خیلی پیش از این پرونده ی انتخابات 88 را تمام شده تلقی می کرد. این به نفع مردم بود. درباره ی این پاراگراف، حتما در روزهای آینده می نویسم.

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

موسوی و "حس" لق شدن حکومت مرکزی

شوخی نکنیم، خیلی ها در این مدت "احساس" کرده اند که با اتفاقات این چند ماهه، حکومت مرکزی کمی تق و لق شده. حالا راستی ها می گویند دلیلش کارهایی است که این طرفی ها کرده اند و این طرفی ها هم بالعکس؛ گردن آنها می اندازند.

اما این احساس تق و لق شدگی، تبعات بدی دارد؛ اولینش بر اقتصاد است. حالا که دولت خودش شلوارش را نمی توانست بالا بکشد، با این بحران ها، حق دارد که بخش قابل توجهی از آن را به گردن اتفاقات بعد از انتخابات بیاندازد.

آیا مهم است که بیشتر تقصیر که بود؟ نه این که اصلا نیست، اما در اولویت دوم است. اولویت اول، این که نباید حکومت مرکزی را تق و لق کرد. به نظر من اولویت اول باید حفظ حکومت مرکزی باشد، حتی این که نظام مستقر چیست در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد.

حالا اینکه یک بخش مخالف براندازی نظام جمهوری اسلامی هستند یک طرف، اما طرف دیگر این است که بخشی از مردم اساسا مخالف همین تضعیف حکومت مرکزی هستند. مردم حق زندگی کردن دارند، حق دارند که زندگی با ثباتی داشته باشند. این حق نیست؟ این جزو حقوق بشر نیست؟

در این وضعیت، بخشی از معترضان به این خیال هستند و متاسفانه ادبیات رهبران جنبش سبز هم در این مدت همین را جا انداخته که خب! اگر حکومت هر چه سریعتر مطالبات ما را محقق نکند، از روی اجبار یا طبیعی است که حکومت تغییر کند. این را هم هر کسی برای خود توجیه می کند بدون اینکه این مساله اصلا باید در فکرمان جزو خط قرمزها باشد.

دلیل دارم، اجازه بدهید ... پدر پدربزرگ هایمان انقلاب کردند، پدربزرگ هایمان هم همینطور، پدرانمان هم، اما تا به کی باید و می توان بدون تجربه فقط به تغییر اصل حکومت فکر کرد؟ به خدا بس است. این سیاست بیگانه هایی است که سودشان در همین به جان هم افتادن های ماست.

فکرش هم آزارم می دهم که دوباره انقلابی و بگیر و ببندی و 30 - 40 سال عقب افتادن و دوباره انقلاب ضروری می شود. آقایان رهبران جنبش اعتراضی، چه بخواهند و چه نه، اما انتظاراتی ایجاد کرده اند و با لحنی که به کار برده اند، حامیان جنبش را در مقابل حکومت قرار داده اند در حالی که باید خود یک پایشان را در حکومت بگذارند تا خواسته ها دنبال شود.

آیا دوستی هست که مدعی باشد حامیان جنبش سبز در این ماه ها برای یک بار هم که شده چنین احساسی نکرده اند که یا می پذیرند یا باید بروند؟

البته از عامه ی مردم انتظاری نیست، آنها اساسا چنین وظیفه ای ندارند که به همه ی این موضوعات فکر کنند، چون در یک کشور به هر حال یکی نانوا می شود، یکی مدیر صنعتی، دیگری کارمند و یکی هم سیاستمدار. همانطور که نانوا وظیفه دارد نان را درست بپزد، سیاستمدار هم باید درست رفتار کند.

در این شکی نیست که اقدامات آقای احمدی نژاد و دوستانش به تضعیف جایگاه حکومت کنندگان در بین مردم کمک کرده، اما در این احساس سست شدن سیستم، هر دو طرف مقصرند و نمی شود از این بخش گذشت کرد.

می دانم که دوستانی خواهند گفت که «مهندس موسوی هیچ وقت به دنبال براندازی نبوده است، در بیانیه هایش هم این را گفته!». بله، البته، منظورم تبعات کارها و نحوه ی اظهارنظرها و حتی گاهی سکوتی است که به چنین دیدگاهی دامن زده است.

مگر نمی گویید که مهندس موسوی گفته باید به جمهوری اسلامی زمان امام خمینی برگردیم؟ مهندس موسوی اگر خواب دیده که با این روش ها می شود، خوابش خیر باشد! با ساختار شکنی، کل موضوع فرو می ریزد، فضا برای بازسازی باقی نمی گذارد. راه اصلاحات متفاوت از این راه است جناب آقای موسوی.

وقتی در یادداشت «آیا موسوی دیکتاتور نیست »، به شباهت های رفتاری موسوی و احمدی نژاد اشاره کردم، دوستانی براق شدند که چه می گویی؟ می پرسم که آقای موسوی و احمدی نژاد، هر دو برای برنامه هایی که در سر دارند، راه های انقلابی و یک شبه را انتخاب نمی کنند؟ من معتقدم می کنند. برای همین باید آنها را کنترل کرد و مدام به آنها متذکر شد.

خب، وقتی شعارها به سمت تند شدن رفت، اتفاقا روزی بود که کروبی و موسوی هر دو حضور داشتند، در مراسم تشییع جنازه ی مرحوم منتظری. یکی بگوید ببینیم که واکنش آنها چه بود؟ اتفاقا در آن روز بیشتر شعارها بسیار بسیار هم تند بوده و نمی شود گفته شود که آنها نشنیده اند یا بخش اندکی از آنها چنان شعاری می داده اند.

یادمان نرود که شب قبلش آقای خامنه ای آن پیام را صادر کرده بود که هرچند برخی ایرادی هم به یک خط آن می گیرند، اما الحق والانصاف کمتر کسی فکر می کرد در چنین فضایی آن پیام صادر شود و توصیه هایی هم برای چگونگی و جای تدفین داشتند. آیا جواب آن کار را باید آن گونه می دادیم که موسوی و کروبی در آن جمع باشند و آن شعارها سرداده شود و آنها کاملا سکوت کنند؟

اصلا برایم قابل هزم نیست که چرا واکنشی نداشتند و معتقدم اگر در آن روز یا در فاصله ی آن روز تا روز عاشورا واکنش قابل قبولی در آن باره می داشتند، هم مراسم های ختم و هفتم آقای منتظری آبرومندانه برگزار می شد و هم روز عاشورا وضعیت آن گونه نمی شد.

9 دی در واکنش به روز عاشورا بود، روز عاشورا غاطبه ی معترضان حرکتشان، عکس العملی تلاش نامتعادل کردن حکومت مرکزی بود. البته من همه ی روایت های حکومتی صدا و سیما را درباره ی اتفاقات روز عاشورا نه که نمی پسندم، با آن هم مخالفم، اما تصویر کلی اتفاقات آن روز، حس تق و لق شدن را القا می کرد. راستش روز 9 دی به خیابان نرفتم، اما الان دارم فکر می کنم اشتباه کردم، باید می رفتم و بر لزوم ثبات حکومت مرکزی تاکید می کردم، هر چند اصلا با شعارهای آن روز هم موافق نبودم اما آیا جای دیگری هم هست که هم فکران ما باشند و بر این موضوع پافشاری شود؟

آن روز، یعنی روز عاشورا دیدید رسانه های اروپایی و آمریکایی و اسرائیلی، به خصوص صادق صبا رییس بی بی سی فارسی چونه هیجان زده گزارش می داد؟ انگار محصول این همه تلاش هایشان داشت نتیجه می داد! این را من می فهمم، آقایان موسوی و کروبی متوجه نمی شوند یا خود را به کوچه ی علی چپ زده اند؟

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

احسنت به اعتراف خاتمی

حدود دو ماه پیش، خدمت آقای نبی حبیبی، دبیرکل موتلفه رفته بودم برای انجام مصاحبه. در بین مصاحبه، داخل پرانتز به ایشان گفتم که البته من معتقدم جناح چپ در زمان امام خمینی، از جایگاه و قدرت خود سوءاستفاده کرده اند و شما در آن زمان مظلوم واقع شده بودید، اما این درست نیست که حالا بخواهید همان کارهایی را که خود نمی پسندیدید، علیه آنها انجام دهید. آقای حبیبی البته در جواب، خواست حرف سیاسی بزند، گفتم این برای مصاحبه نبود، فقط خواستم یادآوری کنم.

این واقعیتی است که وقتی جناح چپ از مصدر قدرت در اواخر دهه ی شصت کنار رفت، عموم مردم یک نفس راحتی کشیدند؛ از بس که آنها را انحصار طلب و ضد قانون می دانستند.


البته نباید یادمان برود که همه ی ما در زندگی خود بالا و پایین داریم و اشتباهاتی می کنیم و زمانی بالاخره با تجربه ی گذشته، سعی خواهیم کرد که جبران مافات کنیم. چپ ها هم مثل بقیه ی ما، آدم هایی عادی و جایز الخطا بودند. هر کسی بگوید که نخیر، من هیچ وقت اشتباهی نکرده ام، خل و چل است.

همان چپ های دگم، با بازسازی خود در سال 76 زمینه ساز جنبش دوم خرداد شدند و بخش های بسیاری از مردم این بازسازی آنها را پذیرفتند.

یادداشت قبلی، یادآوری آن زمان و هشدار این بود که نکند دوباره اجازه دهیم کسانی به آن وادی بیافتند. ما باید قدم به جلو برداریم نه عقبکی برویم.

امروز وقتی سخنان آقای خاتمی را خواندم، خیلی خوشحال شدم که اعترافی کرد؛ اعترافی که مهندس موسوی را بکشی از این اعترافات نخواهد کرد. این همان ایراد من به امثال موسوی است و برای همین تاکید دارم که باید نظارتمان را بر آنها بیشتر کنیم و دائم با نقد عملکردشان مراقب باشیم به خطا نروند؛ یا جلویشان را بگیریم و به راه راست بکشانیم! به اضافه ی اینکه باید آن طرفی ها را هم از خر شیطان پایین بیاوریم.

خاتمی امروز به تاریخ استبداد‌زده ی ایران اشاره کرده و چه زیبا گفته که : «متاسفانه ‌هرجا که قدرت بیشتر باشد بی‌تحملی نیز بیشتر می‌شود و حتی این مساله درباره خود ما اصلاح‌طلبان نیز مصداق پیدا می‌کند. ما چقدر مخالفانمان را تحمل کردیم؟‌ آیا ما نیز مخالفانمان را متهم به اسلام آمریکایی و ارتجاع و عناوین دیگر نمی‌کردیم؟ امروز هم مخالفانمان به میزان بیشتری همین‌گونه عمل می‌کنند و ما را به ضدیت با اسلام، امام، نظام، امام حسین(ع) و حتی خدا محکوم می‌کنند. اینها نشانه بی تحملی و عدم استقرار فرهنگ مردم سالاری در جامعه است که کار بزرگ روشنفکران خیرخواه باید تلاش برای ایجاد و بسط و تقویت این فرهنگ باشد.»

به کامنت دوستانی که برای یادداشت قبلی لطف کرده بودند در یادداشتی دیگر حتما پاسخ می دهم.

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

آیا میرحسین دیکتاتور نیست

« ... آنانی که به جنون قدرت مبتلا هستند، اگر بخت آنها را یاری کند و نحوه تفکرشان با نیاز تحولات اجتماعی زمانه هم خوانی داشته باشد ، آینده بسیار درخشانی در پیش خواهند داشت. سرنوشت این افراد زمانی رقم می خورد که علاوه بر داشتن این باور که آن ها ویژگی های خاصی داشته و بار رسالت مهمی را بر دوش می کشند ، پیام آور یک نظریه ریشه دار اجتماعی نیز شوند که درآن شرایط خاص اجتماعی قابلیت پاسخ دهی به برخی از مسائل را داشته باشد. در چنین شرایطی پس از مدت کوتاهی فرد قدرت طلب را در راس یک تشکیلات یا جنبش می بینیم. او به سرعت رشد می کند. او از آرمان انقلاب سخن خواهد گفت و خود را پیام رسان و مبلغ آن آرمان معرفی خواهد کرد. او در حالی که خود را تجسم آن "آرمان" می داند ، فریاد خواهد زد : " برای استقرار آرمان های مقدس انقلاب به پیش !" که البته مقصود آن است که با "تلاش خود مرا بر اسب قدرت بنشانید" و چون این گونه شد ، یک بار دیگر تاریخ فرصتی خواهد یافت تا به خیل بی شمار انسان ها در خصوص "نظام استبداد و خود کامگی" درس عبرتی دیگر بدهد.» 


سالها پیش کتاب «نقد جباریت» مانس اشپربر، روانشناس اتریشی را خوانده بودم که این جملات بخشی از آن بود. اشپربر، به خوبی تشریح می کند که این روحیه ی جباریت درخیلی ها وجود دارد، اما آن کسی که فرصتش را پیدا کند آن را بروز می دهد؛ حتی در احوالات شخصی. زیاد فکر نکنید و شبیه سازی نکنید که منظورم کیست، منظورم همگی ماهاست.

بیایید درباره ی شعار «مرگ بر دیکتاتور» که در تجمعات سبزها اخیرا گسترش پیدا کرده کمی فکر کنیم. این شعار سالهاست که به صورت بسیار پراکنده شنیده می شد و البته در برخی تجمعات دانشجویی. بعد از انتخابات 22 خرداد 88، در تجمعاتی که تاکنون برگزار شده هم سر داده می شد، اما بسیار پراکنده. ولی به طور مشخص، در تشییع جنازه ی آیت الله منتظری ( که مهندس موسوی و آقای کروبی هم در آنجا حضور داشتند ) و در روز عاشورا، قریب به اتفاق شرکت کنندگان این شعار را یا مشابه آن (و بسیار سبک تر از آن) را سر می دادند.

شعاردهندگان منظورشان که یا چه کسانی هستند؟ کاملا واضح است، اما آیا صرفا تصمیمات حکومت وضع کشور را اینچنین بحرانی کرده است؟ هر چند همیشه اولین کسی که متهم می شود، حکومت کنندگان هستند، ولی بی انصافی نکنیم و لحظه ای بیاندیشیم که آیا احتمال (حتی فقط احتمال) دارد اشکال در خودمان هم باشد؟ حتی یک سر سوزن؟ نیست که نیست، ها؟ عجب!

قصد توجیه کردن عمل اشتباه هیچ شخص و گروهی را ندارم، دیدگاه و خط سیاسیم هم کاملا روشن است، اما یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به دیگران. یعنی تمام اشتباهات مربوط به دیگران است و ما پاک پاک؟!

با افتخار می گویم که به میرحسین موسوی ارادت داشته ام؛ اتفاقا در بین دوستان مشارکتی ام، شاید از اولین کسانی بودم که تاکیدم بر لزوم کاندیداتوری او بود و وقتی دوستانم یادداشت های تندی علیه او می نوشتند یا درباره اش بی انصافی می کردند، از او حمایت می کردم، اما بیاییم با احدی تعارف نداشته باشیم و منصفانه به عملکرد همه ی نیروها بعد از انتخابات نگاه کنیم تا راه گم نشود.

با یک سوال شروع کنم: آیا رفتار و منش مهندس موسوی در دوران نخست وزیری اش نماد احترام به رای مردم و دموکراسی بوده که الان برخی او را دموکرات ترین دموکراتان می دانند؟ آیا نحوه ی خاص استفاده از حمایت امام خمینی(س)، در برابر رای مجلس در آن دوران، احترام به رای مردم بود؟ خب اگر این طور بود که آن نماینده ی مجلس نمی گفت بهتر بود پوزه بند برای نمایندگان بفرستند!

در این بیست سال هم که آقای موسوی اصلا کسی را تحویل نمی گرفت و هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشت. حالا طوری رفتار می کند که انگار باید همه در کشور دست به سینه ی او باشند؛ حرف، حرف اوست و راه فقط راه اوست و او سخنگوی همه ی مردم ایران زمین است.

هیچگاه رفتاری را که موقع کاندیداتوری با آقای خاتمی کرد، فراموش نمی کنم. یک طوری از موضع قدرت، خاتمی بنده ی خدا را ضایع کرد که اگر با دیگری اینچنین کرده بود، بر خلاف منش خاتمی، جواب موسوی را طوری دیگر می داد. همین رفتار، بعد از انتخابات طور دیگری ادامه پیدا کرده است.

چند وقت پیش، در محفلی خانوادگی، یکی از اقوام هی گفت و گفت و یک طرفه به قاضی رفت. از او پرسیدم آیا از زمان انتخابات تاکنون، در عملکرد آقای موسوی ایرادی می بینی؟ هیچ اشتباهی در این مدت نداشته؟ کمی فکر کرد و با صراحت و قاطعیت جواب داد که "نه". گفتم هیچ؟ مکثی کرد و با تاکید گفت "نه". خیل عظیمی از سبزها، باور کرده اند که در رهبران سیاسی آنها ایرادی وجود ندارد و اساسا آنها هر کاری می کنند عین راستی و البته ذاتی آنهاست.


من روحیه ی آقای میرحسین موسوی را آن قدرها بی شباهت به آقای احمدی نژاد نمی دانم. همانطور که آقای موسوی در تصمیمگیری هایش فردی عمل می کند و قابل پیش بینی نیست، تیم اندکی را دور خود جمع کرده، به حرکت حزبی و گروهی اعتقاد ندارد، دقیقا آقای احمدی نژاد همین ویژگی ها را دارد؛ با کمی تفاوت و البته راه های متفاوت سیاسی. طرفداران هر کدام از آن دو که بتوانند آنها را زودتر و بهتر کنترل کنند، در این مبازره ی سیاسی پیروز می شوند و آینده از آن آنها خواهد بود وگرنه، این هر دو رهی که می روند، به ترکستان است.


بیایید تلاش کنیم برای باز کردن این گره ی پیچیده، خودمان پیش قدم شویم و واقعی به اتفاقات دور و برمان نگاه کنیم. نباید باورمان شود که این بزرگانی که از بین مردم یارگیری کرده اند، یکی دیو است و دیگری فرشته. نه این دیو و نه آن فرشته است، نه این یزید و نه آن حسین(ع) است. اما هر دو طرف اگر کنترل نشوند، بشری هستند مانند دیگران و زمینه ی این را دارند که تبدیل به دیکتاتور شوند؛ چه در قدرت باشند و چه خارج از آن.


باز تاکید می کنم که بنا بر مخالفت با راه گذشته ندارم، کسی را هم به این کار فرا نمی خوانم، تنها می گویم هر کسی ببیند کیست، دنبال چیست، آیا راهی که رفته به آنجا ختم می شود که فکر می کرده است؟ اصلاح طلبی که از اصلاح رفتار خود ابا داشته باشد، اصلاح طلب نیست؛ اما مطمئنم که ما می توانیم. در این یادداشت، صرفا می خواستم قبول شود که ما هم می توانیم اشتباهاتی بعد از انتخابات داشته باشیم؛ صرفا همین.



پی نوشت:
اول اینکه واقعا از ساحت دوستان عذرخواهی می کنم که اینچنین خط قرمزی را زیر پا گذاشته ام. چون دوستان چند ماهی است ( و فقط چند ماهی است ) که انتقاد از میرحسین را هم جزو خط قرمزها تصور می کنند! دوم هم اینکه تا کی می شود دست روی دست گذاشت تا میدان در دست افراطیون باشد؟ سعی می کنم نوشتنم را قطع نکنم و از دوستانم هم درخواست می کنم هم من را نقد کنید و هم خودتان با رویکرد انتقاد از خود برای اصلاح، بنویسند. می گویم انتقاد از خود، چون ساده ترین کار برای اصلاح است، اکا اگر فقط از طرف مقابل انتقاد کنیم، باید دست به دامنش شویم تا اصلاح کند، اما ایرادات خودمان را بلافاصله بعد از ایستادن مقابل آینه و مشاهده، می توان برطرف کرد.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

چرا نباید سکوت کنیم

فضای بدی است. یعنی فکر نمی کنم کسی از این فضا احساس خوبی داشته باشد. من که از روز انتخابات، یعنی نیمه شب پایان انتخابات دیگر راحت نبودم.
چرا؟ الا این که در دوره ی انتخابات، جانب یکی از کاندیداهای تایید صلاحیت شده را گرفته بودیم و البته برای انتخابش تلاش هم می کردیم، کار دیگری نکرده بودیم.
چقدر از دوستانمان که الان در زندان هستند، تاج زاده، خانم منصوری، میردامادی، عرب سرخی و دیگران و دوستان نزدیک تر به ویژه حسین نورانی نژاد. البته بازداشت ها همچنان ادامه دارد و هر چند روز خبر می رسد که یکی دیگر از دوستان یا برادر آن یکی یا پدر آن یکی دیگر.
در این مدت، ساختمان مشارکت بسته شد، روزنامه های دوستانم یکی یکی بسته شدند، خیلی ها اصلا خودشان را گم و گور کردند. برخی اصلا زدند توی یک کار دیگر.
منی که سالها کار رسانه یی و سیاسی کرده ام، دوستانم هم از همین قماش هستند؛ یعنی دقیقا دوستانم. منظورم فقط سیاسی نیست، ما با هم دوستیم. در این مدت اما خیلی هایمان جرات نداشته ایم همدیگر را اگر در خیابان دیدیم با هم دو کلام حرف بزنیم. این را بی اغراق می گویم. حتی شب نشین هم خیلی ها همدیگر را ندیده اند، چون تصور این بود که نکند بریزند و بگیرند!

در این فضا، که دوستانی حتی دیگر نه صدایی ازشان شنیده می شود و خیلی ها وبلاگ هایشان را هم به روز نمی کنند، حالا من می خواهم دوباره بنویسم. و مطهره خانم مخالف است. درست، قبول که خودش روزنامه نگار است، اما واقعیت این است که این استرس لامصب بد جوری افتاده توی همه ی دوستان من.

و اما چرا اصرار دارم بر نوشتن؟
خب در این هفت ماه، بالاخره گاهی به طور پراکنده با دوستانم گپ زده ام، اما آن تضارب آرا کجا و این پراکندگی کجا؟ من به عنوان یک عضو مشارکت، الان نمی دانم سایت مشارکت در دست کیست؟ بیانیه های آن را چند نفر می نویسند؟ به هر حال بخشی از اعضای شورای مرکزی داخل زندان هستند، بخشی تازه با هزار تا وثیقه و گرفتاری آزاد شده اند. مگر در شرایط اینچنینی، می شود انتظار همفکری کاملی از دوستان داشت؟
وقتی حرب نبود، وقتی در دانشگاه ها سخنرانی و مناظره نبود، وقتی جمع های تشکیل نشد که در آن حرف ها زده شود، آن وقت هر کسی تنهایی فکر می کند، به نتیجه می رسد. وقتی رسانه ها محدود شدند، رسانه های بیگانه محبوب می شوند و هیچ بدیلی نخواهند داشت، تاثیرگذار می شوند و فضای رادیکال هم محصول همین هاست.
این مثال را زدم که بگویم کار احزاب اصلاح طلب الان چه وضعیتی دارد. کسانی که اگر آنها را بکشی حاضر به تضعیف جمهوری اسلامی و به طور کل حکومت مرکزی نیستند و قطعا از وضعیت پیش آمده ناراحتند.

معتقدم اگر امثال میردامادی بیرون از زندان باشند و بتوانند حرفشان را بزنند، در حد توان به کنترل این فضای بد کمک می کنند. ببینید وقتی آقای رمضان زاده به مرخصی آمده در دانشگاه تهران به دانشجوها گفته که باید جلوی رادیکال شدن فضا گرفته شود. خب، این برای کسانی که بیرون بوده اند قطعا تعجب آور است که مگر می شود رمضان زاده بعد از این همه بازداشت، اصل نگرانی اش این باشد؟
حالا رمضان زاده که در دوره ی بازداشت از آن مصاحبه های جنس عطریانفر نکرد حرفش تاثیرگذارتر است یا عطیانفر که هفته ی پیش مصاحبه ی مطبوعاتی داشت؟ منظورم اصلا تخریب عطریان نیست، منظورم تاثیر نیروها برای آرام کردن فضاست. وقتی عطریان الان صحبتی می کند، اتفاقا تاثیر منفی می گذارد و این امثال رمضان هستند که می توانند به جلوگیری از تههیج جامعه کمک کنند.
معتقدم اگر الان زور نزنیم، الان سکوت کنیم، هر چه جلوتر می رویم کمتر حرفمان شنیده می شود، تاثیرمان از این که هست هم نزول می کند و آن وقت باید حسرت بخوریم که چرا کوتاهی کردیم. نمی خواهم بعدا پشیمان باشم.
هر چند دوستانی که من را می شناسند، می دانند که در قضاوت کردن، ملاحظه ی کسی را نخواهم کرد و آنچه ته دلم باشد خواهم گفت. تصمیمم بر نقد منصفانه ی اول خودمان دارم و بعد دیگران. چون انتقاد از خود، راه درمان دارد در حالی که وقتی از دیگران انتقاد کردی، تازه باید خواهش تمنا کنی که خودش را اصلاح کند. بنابراین اول خودمان را نقد کنیم تا ابزار اصلاحش هم دست خودمان باشد. بهتر نیست؟

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

تبرئه شدم اما

بالاخره دادگاه ویژه ی کارکنان دولت و رسانه ها، در پرونده ی شکایت آقای سرهنگ طایران فرمانده ی سابق بسیج وزارت علوم، تبرئه کرد. جناب سرهنگ البته راضی نشد و تجدیدنظر خواهی کرد که البته دادگاه تجدید نظر استان تهران هم حکم دادگاه بدوی را تایید کرد و تبرئه ی من دو قفله شد!

رای دادگاه بدوی را که دیدم، خیلی خوشحال شدم، نه از این نظر که من تبرئه شده ام، بلکه از این نظر که خیلی ها با شنیدن چنین خبرهایی، دیگر همه ی قضات و دستگاه قضایی را به یک چشم نگاه نمی کنند و نخواهند گفت که همگی سیاسی هستند و وجدان کاری ندارند. البته که بخش هایی از آنها سیاست را وارد کار می کنند اما نباید همه را به یک چشم نگاه کرد.

اتفاقا آقای سرهنگ طایران بنده ی خدا هم مثل خیلی ها، این نگاه اشتباهی را داشت و به همین خاطر رفت و آن طور شکایت کرد. وقتی در اردیبهشت ماه ابتدا به اداره ی آگاهی و بعد هم به دادسرا مراجعه کردم، به نظرم رسید که آقای سرهنگ ما، طوری برخورد کرده که انگار جنایتی کرده ام و کارم تمام است! همان لحظه برایم قرار کفالت صادر شد و اگر یکی از دوستان که همان نزدیکی ها بود، برای گذاشتن مدارک کفالت، نیم ساعت  دیرتر می رسید، با پایان وقت اداری، آن سب را باید آب خنک می خوردم.

در این فضا که دفتر جبهه ی مشارکت را بسته اند، دبیر کل و تعدادی از شورای مرکزی آن در زندان هستند، مطمئنم سرهنگ تصور می کرد من عضو مشارکت که اتفاقا در دفاع از مشارکت به او اعتراض کرده بودم، باید در دادگاه سوسک می شدم. زهی خیال باطل که آن حرف ها را کاملا بجا و مطمئن نوشته بودم، و مو لای درزش نمی رفت و نرفت.



ماجرا چه بود؟


ماجرا این بود که سه سال پیش جناب سرهنگ طایران، که آن وقت فرمانده ی بسیج وزارت علوم بود، در دانشگاه تربیت معلم گفته بود که مشارکتی ها نماینده ی آمریکا و انگلیس در ایران بودند(ایسنا: کد خبر 8412-11586). من هم همان موقع نوشتم که برادر من! این گونه اتهام زدن ها به جای کمک به وحدت، انشقاق ایجاد می کند. و با همین نگاه، یادداشتی البته گزنده نوشتم.


در رای شعبه ی 1083 دادگاه ویژه، آمده : "از توجه به مجموع اوراق و محتویات پرونده و ملاحظه ی متن مورد نظر شاکی، آنچه که متهم به عنوان ارتباط نامشروع شاکی عنوان کرده در قالب سوالی از وی بوده که آیا ایراد اتهام به افراد و ... جایز است؟ اگر جایز است، پس بنده هم این اتهام را به شما وارد می کنم و ... که به نظر دادگاه متن فوق حاوی ایراد افترا یا نشر اکاذیب نسبت به شاکی نبوده فلذا دادگاه ضمن رد اتهام انتسابی در کیفرخواست مستندا به اصل 37 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و نیز ماده ی 177 قانون آیین دادرسی کیفری به لحاظ عدم احراز بزه رای برائت صادر و اعلام می نماید رای صادره ظرف 20 روز پس از ابلاغ قابل تجدیدنظر در مرجع تجدیدنظر استان تهران می باشد."

خب، آقای سرهنگ طایران فرزند غضنفر که احتمالا با توجه به دفاعیات بنده متوجه شده بود احتمال شکایت من بعد از اتمام این پرونده وجود دارد، تجدیدنظر خواهی کرد تا شاید در آن دادگاه محکوم شوم؛ که نشدم و در رای شعبه ی 11 دادگاه تجدیدنظر هم آمده است که "رای دادگاه مطابق موازین و مقررات قانونی و با استدلال صحیح اصدار یافته"، برای همین اعتراض رد و رای دادگاه بدوی عینا تایید شد.

آقای صالح نیکبخت وکالتم را پذیرفته بود اما قبل از ورودش به پرونده، دادگاه حکم را داد و خلاص! جرئیات ماجرا بیش از این حرف هاست، مثلا اظهارات بدتر از گناه وکیل آقای طایران که می گفت جناب سرهنگ آن حرف ها را با دستور مقام بالاتر از خود زده بوده! و من هم این حرف او را دقیقا در بخشی از دفاعیاتم به عنوان اشتباه دیگرش نوشتم و آن را هم نقد کردم.

بگذریم. یادم می آید وقتی آن روز خبر دادند(یعنی تلفنی احضار کردند) که باید به آگاهی و بعد به دادسرا مراجعه کنم، چه استرسی به خانمم مطهره، وارد شد. آیا ارزشش را داشت که این همه مدت گرفتار یک پرونده ی بی خود بشویم؟ مگر من غیر از نصیحت آن برادر بسیجی و دعوت او به وحدت و پرهیز دادنش به نکاشتن تخم نفرت از هم، هدف دیگری داشتم که باید گرفتار دادگاه شوم؟


حالا الان، من مانده ام و اتفاقا وعده ای که همان سه سال پیش داده بودم که اگر سرهنگ طایران روزی برود و برای این نوشته ی من شکایت کند، من هم از او شکایت می کنم! امروز اما من برائت گرفته ام و حالا اوست که باید برود حرفش را ثابت کند. البته فعلا در این فضا چنین قصدی ندارم و به بخشش او فکر می کنم. اصرار مطهره هم بر بخشش اوست. اما پس آن حرف هایی که درباره ی من و دوستانم زده بود چه؟ پس این دادگاه و استرسی که به خانواده ام وارد شد چه؟ آیا باید او را ببخشم؟



جمله ی آخر همان یادداشت سه سال پیشم خطاب به آقای طایران این جمله بود که " دلت رو دريا کن، وقتي گذشت کني، فکرت آزاد مي شه که پيشرفت کني و بري جلو، ولي نفرت، کينه و عداوت مانع پيشرفت مي شه. دلم نمي خواست به گفته هاي اين آقاي سرهنگ اصلا فکر کنم، فقط بهانه بود، که بگم نه من دشمنم، نه تو، هيچ کسي هم دلش براي تک تک ماها نمي سوزه، فقط وقتي تک باشيم راحت مي شکنندمان."

آیا باید او را ببخشم؟


آن یادداشت ضمیمه ی پرونده است، بد نیست آقای طایران یک بار دیگر آن را بخواند. برای این روزها هم همین اتفاقات تکرار خواهد شد. قصه، قصه ی من تنها و دیروز و امروز نیست، برای فرداها دیگر هم داستان همین است.

پی نوشت:
دفعه ی قبلی که گفتم دوباره می نویسم، ننوشتم. اما این بار ضرورت ایجاب می کند که دوباره بنویسم.