فکر که مي کنم مي بينم 18 سال اين نامه ي محرمانه ي امام خميني به ائمه ي جمعه توي آب نمک بوده تا چنين روزي بازي ايران رو تو معادلات جهاني پيچيده تر کنه، به بزرگي توانايي ايراني ها آدم احسنت مي گه. هر روز بايد منتظر خبرهايي باشي که دنيا رو انگشت به دهن نگه مي داره. حالا تا چند وقت بازم هر چي اين آمريکايي ها مي خواهند خودشون رو بکشند و تبليغات کنند کار ساز نيست. يه وقت هايي مي شه تو خونه، محل کار يا هر جايي که جمع هستيم دو نفر با هم بلند بلند درباره ي يه چيزي بحث مي کنند، بقيه هم ساکت مي شوند تا ببينند چي مي شه، بيشتر وقت ها يکي از اون دو تا دنبال تاثيرگذاري روي جمعه تا يه پروژه اي رو جلو ببره، بهترين کاري که اين جور وقت ها ميشه کرد اينه که يه بهانه اي پيدا کني براي اين که همه ي حواس ها رو براي يه لحظه از اون مساله پرت کني، مثلا با هماهنگي يکي از دوستان مي زنم تو گوشش! تمومه، ديگه يارو نمي تونه حداقل تا چند لحظه کارش رو ادامه بده. توي تبليغات هم وقتي بتوني يه لحظه اون روند رو قيچي کني طرف بايد دوباره از اول شروع کنه. توي اين مساله هم بي بي سي وقتي يه روز کامل وقتش رو روي اين بگذاره که نامه چي بوده، بعدش هم سرگرم بشه که چرا اول کاملش رو فرستادند بعد سانسورش کردند، تموم برنامه هاي تبليغاتي اونها درباره ي مساله ي هسته يي دود ميشه ميره هوا.
بي بي سي رو که ديدم، فهميدم خبر پنج شنبه منتشر شده، آن هم از سوي همه ي رسانه ها، اما جالب بود که بي بي سي فهميده ايلنا تو خبر دست برده، يعني چند ساعت اصل نامه رو سايت رفته بعد احتمال قوي بازتابش بين خود آقايان خوب نبوده، براي همين هم به رسانه ها گفتند آن جمله را برداريد و به جايش سه نقطه بگذاريد! بيچاره آقاي خميني که مثل خيلي هاي ديگه مي گفت مردم قيم نمي خواهند، حالا اين ها برايش قيم شده اند و مي گويند که چه بايد مي گفته و چه به صلاح نبوده، يا فکر مي کنند هاشمي نمي فهمد بايد اين کار را بکند يا نه، اگر هاشمي مصلحت نظام را نمي داند، پس که مي داند؟ و اگر نمي داند چرا کنارش نمي گذارند؟!
البته مهم تر از خود نامه که به درخواست آقاي رضايي از امام براي تامين اعتبار ادامه ي جنگ بود و نيز براي تهيه ي نيروهاي مسلح بيشتر و قدرت ساخت مقدار قابل توجهي از سلاح هاي ليزر و اتم؛ زمان انتشار اين نامه آن هم از طرف هاشمي است.
ايراني باهوش، و به نظر من وقت شناسي که معتقدم همه ي کارهايش در اين چند سال با برنامه بود، حتي باختش در انتخابات مجلس ششم، حضور انگيزه بخشش براي مخالفت با او در انتخابات 84 که حتي با حمايت تمام نيروهاي سياسي داخلي و حتي بخش هايي از اپوزسيون هم راي نياورد، همگي نشانه ي توان بالاي هاشمي است.
و حالا اين نامه، نمي دانم چرا بايد همه ي عالم آدم بدانند که چنين نامه اي وجود داشته و در آن چه نوشته، اما در داخل کشور هيچ کس نبايد اطلاعي داشته باشد. ماجراي سانسور آن تنها کمک مي کند که مردم خودمان نامحرم به نامهي محرمانه تلقي شوند و مخاطبان بي بي سي و همه ي کساني که در خارج کشورند محرم آن باشند! حداقل دوستان رسانه يي وقتي نمي خواهند بخشي از نامه را بنويسند، حتما بايد ذکر کنند که در بخشي از اين نامه آمده که فلان. اين از لحاظ اخلاقي درست نيست که مي نويسند متن کامل، بعد در آن دست مي برند. بالاخره سانسور و خودسانسوري هست، اما اخلاق را رعايت کنيم و بگوييم که اين همه ي آن نامه نيست، هر چند شايد آن بخش حذف شده يک کلمه يا يک جمله باشد.
نکات ديگري هم نامه داره، مثل اين که واقعا آقاي رضايي به عنوان فرمانده ي سپاه براي دفاع از کشور مجبور بوده با هر آنچه امکانات داشته به کارش ادامه بده و انصافا در آن سال که به اعتراف نامه ي محرمانه، همه نااميد بودند چقدر باروحيه بوده، کاري که از فرمانده ي سپاه انتظار مي رفت. توجه رهبر به وضع آن زمان و شجاعت او براي پذيرش شکست، شکستي در برابر يک دنيا که پشت سر صدام بودند؛ اين هم طبيعي بود، اما اعتراف به اين که توان نداريم براي ادامه، کاري بود عقلاني؛ همه ي عالم مي خواستند با ادامه ي تهاجم عراق کاري را بکنند که با پذيرش آتش بس، اين همه سال گذشته و هنوز نتوانسته به هدفشان برسند که شکست انقلاب مردمي ايرانيان بود. اين نامه به خوبي نشان داده که جنگ شيره ي جان مردم را کشيده بودند، اما هنوز سوال باقي است که براي ادامه ي جنگ بعد از آزادسازي خرمشهر هم آيا چنين نامه هاي روشن کننده اي وجود داشته؟
يکي از درس هاي آن نامه هم براي مسوولان نظام است، با بررسي واقعي شرايط به بازي با دنيا ادامه دهيد، بازي هسته يي کنوني غرب با ايران کم از جنگ تحميلي ندارد. غربي که سلاح هاي شيميايي به کسي مي فروخت که الان دارد به عنوان جنايتکار جنگي او را محکوم مي کند، جاي ما خالي است که هر دوي آنها را محاکمه کنيم.
از اين نامه بگذريم، خيلي دوست داشتم باقي چنين نامه هايي هم منتشر مي شد، يعني درباره ي زندانيان سال 67 يا وقايع سال 60، قضيه ي آقاي منتظري، ديگران، واي خداي من چه اطلاعاتي هست و ما ازش بي خبريم. بالاخره يه وقتي «رييس مصلحت کشور»! شايد مصلحت بداند يه ذره از اونها رو بده ما هم بخونيم، آمين.
در سالروز آغاز جنگ چيزي ننوشته بودم تا اين نامه پيش آمد؛ دست همه ي کساني رو که از اين خاک دفاع کردند مي بوسم، ياد شهدا هم گرامي.
حاشيه : امروز صدق گوي کاشي زنگ زد گفت که کاشي ها شاکي ميشن و مثل ترک ها ... خودش هم مي دونست چي داره مي گه، خنديد و گفت که چند سال پيش کاشي ها مي خواستند به مناسبتي راهپيمايي کنند، پليس تهديدشون کرد، هيچکي نيومد! مي گفت که کاشي اگر خون ببينه بايد بره بيمارستان، البته نگفت خون، گفت «همون که نوشتي». از علي سميع زاده هم خبردار شدم همين که تو يادداشت «خون» رو ديده بود، غش کرد، البته بعد از خوردن آب قند چند ساعته به هوش اومده.
حاشيه 2 : چه کنم با اين خانمم، اين خانم مهربان ما، تا وقتي باکو بود همه اش هواي ايران داشت، حالا هم برعکس.
عکس: يه نقاش دوره گرد روس توي 50 متري خونه، شب که داشتم مي رفتم خونه يه جوري نگاهم کرد و گفت بيا «کاراکاتوور» بکشم، ديدم که الحمدالله براي کشيدن کاريکاتور من اشکال شرعي وجود نداره، اينجا هم فکر نکنم اگه خودم شکايت نکنم کس ديگري به عنوان مدعي العموم بياد سراغ طرف، مگه اين که از ايران درخواست محاکمه ي طرف رو بکنند به جرم اين که کاريکاتور «ما» رو کشيده!