۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

واهمه ی کیهان از اهل مفاهمه و احتمال آرامش

یادداشت زیر پاسخی است به گزارش ویژه ی روزنامه ی کیهان در هفته ی گذشته(31 شهريور 1389) درباره ی یادداشت "از لندن نشینی تا مشی انگلیسی کیهان". آن را برای روزنامه ارسال کرده ام و خواسته ام تا مطابق قانون مطبوعات منتشر شود.

  • پاسخ به گزارش ویژه ی کیهان

گمان می برم روزی که همه ی آب ها از آسیاب بیافتد نیز کیهان همچنان درگیر با خویش باقی بماند، یعنی بنایی که آقای شریعتمداری گذاشته بر همین اختلافات است و مانند ماهی که بدون آب نمی تواند لحظه ای زنده بماند کیهان نیز نمی تواند آنی از فضای اختلاف جدا باشد و آرامش را تحمل کند؛ لذا عصبی شدن کیهان از آن یادداشت حمایت از گفتگو و مفاهمه ی ملی، کاملا طبیعی بود؛ کیهان اینقدر به هم ریخته است که سعی می کند با تهمت های زیاد گوینده را از ادامه ی راه منصرف کند.

 آقای شریعتمداری تاكيد کرده که "وحدت با فتنه گران مادام كه آنها به خاطر جرائم و جنايات خود مجازات نشده باشند معنا ندارد". در واقع کیهان "شرطی برای وحدت" گذاشته است. شرطی کاملا بجاست و همصدا با آقای شریعتمداری از مجازات قانونی تمام مجرمان اتفاقات سال گذشته دفاع می کنیم اما کیست که نداند بیشتر دوستان ما به اتهام جرم های ناکرده هم در دادگاه و زندان تقاص پس داده اند، و این طرف دیگر ماجراست از جمله سردار مشفق ها که ما در آرزوی رسیدگی قانونی به شکایت از او نشسته ایم و قطعا از خواسته ی قانونی خویش کوتاه نخواهیم آمد، ولی تاکنون حتی دادگاهی صوری هم برایش تشکیل نشده است.

حضرت آقای شریعتمداری! اتفاقا سبزهای اصلاح طلب نیز با تصریح و تاکید رهبری کاملا موافق و همراه هستند یعنی "وحدت کردن با کسانی که اصول را قبول داشته باشند". اما یک سوال: کیهان به صورت روزانه بدون محابا به اصلاح طلبان تهمت می زند و دروغ منتشر می کند و به کسی هم پاسخگو نیست. آیا غیر از تخریب و تفرقه انگیزی بین نیروهای انقلاب - حتی آقایان خاتمی و هاشمی - ، شما به "اصل" دیگری هم اعتقاد دارید؟ دروغ و تهمت و توهین در کدام از اصول اخلاقی، قانونی و شرعی می گنجد؟ شما اگر واقعا "شریعت مداری"، این افعال بر مبنای شریعت نیست و با "شریعت نداری" جور در می آید.

مطمئن هستم اصولگرایان واقعی این راه کیهان را نمی پسندند، و رهبری نیز از عملکرد نماینده ی خود - که شما باشید - راضی نباید باشد؛ چشم هایتان را باز کنید و ببینید که مدیر مسوول روزنامه ی اطلاعات نیز نماینده ی رهبری است اما راهش با "سخنان علنی" رهبری همخوانی دارد، راهی که با راه شما 180 درجه فاصله دارد. اطلاعات تنها روزنامه و رسانه ی داخلی است که سخنان این روزهای آقای خاتمی را بی کم و کاست منتشر می کند.

همانطور که اشاره کرده اید اصلاح طلبان دستی را که دراز شود رد نمی کنند و اتفاقا پیش دستی هم می کنند، زیرا اصلاح طلب راهی غیر از تعامل و گفتگو را نمی شناسد. اما شما چطور؟ آقای احمدی نژاد برای ارتباط با باراک اوباما به هر دری می زند که دستی بدهند و قهوه ای بنوشند ولی شما دست دادن با او را متفاوت با دست دادن با مخالفان سیاسی خود در داخل کشور می پندارید. همچنانکه مدافع فراری دادن "سارا شرود" جاسوسه ی آمریکایی می شوید و اگر نتوانستید برایش در هتل استقلال تهران جشن آزادی بگیرید آقای احمدی نژاد در سفر آمریکا با او ملاقات می کند تا کامش شیرین شود و بلکه از دلش درآید. آیا وضع برای بازداشت شدگان داخلی هم اینچنین است؟ با این حال ما پیش دستی هم می کنیم، اما نه به سمت شما بلکه به سمت اصولگرایان؛ همانها که هنوز به اصولی پایبند باشند.

آقای کیهان! اگر نشانه هایی واضح نمی دیدیم قطعا جلو نمی رفتیم از جمله رسیدگی به پرونده ی کهریزک، تعلیق قاضی "مرتضوی" دادستان مشهور و مورد اعتراض همیشگی اصلاح طلبان، تغییر لحن نسبی نسبت به آقایان هاشمی و خاتمی و سید حسن آقای خمینی در تریبون ها و رسانه های رسمی، دعوت آقای صدیقی به وحدت از تریبون نماز جمعه، تبری جستن سپاه و خودسر خواندن حمله کنندگان به منزل آقای کروبی و نیز بازداشت چند روزه ی رییس شورای ائمه ی جمعه ی استان فارس به خاطر حمله به مسجد قبای شیراز. اینها نشانه هایی است از وجود دلسوزانی که نمی خواهند همه ی امور در دست افراطی ها بیافتد. به موازات این موارد، از گرگ های بیگانه ای بیمناکیم که از ورای مرزها به ادامه و تندتر شدن اختلافات درون مرزها دلبسته اند.

حضرت آقای شریعتمداری! اگر سال گذشته آنقدر شعارهای مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر اصل ولایت فقیه و نیز جمهوری ایرانی سر داده شد نه لزوما از روی عقل و منطق، بلکه احساسات و واکنش هایی بود به تندروی هایی از جنس کیهان و قاضی مرتضوی ها و سردار مشفق ها؛ وگرنه مردم ایران نمی خواهند از جمهوری اسلامی ببرند، خون هزاران جوان این مملکت پای درخت انقلاب ریخته شده است. مردم ایران راست و چپ نمی شناسند، همگی همچنان پای همان اهداف اولیه ایستاده اند، استقلال، آزادی و پیشرفت و احترام می خواهند، چرا اصرار دارید بگویید که آنها بریده اند؟ چرا واقعیت را نمی گویید که خود از اهداف انقلاب بریده اید نه مردم. برادر عزیز! مردم مهربان و خوش نیت ما البته تفرقه انگیزی های شما را به پای اشتباه خودتان می گذارند نه به پای حمایت از بیگانگانی که از رفتار شما شاد می شوند.

در ضمن، بنده نویسنده ی سایت کلمه و روزنامه ی کیهان نبوده و نیستم، بلکه سایت کلمه یکی از یادداشت های وبلاگ بنده را که در حمایت از گفتگوی ملی بوده منتشر کرده است همچنان که روزنامه ی کیهان مدتی قبل(12 بهمن 1388) یکیدیگر از یادداشت های انتقادی وبلاگ بنده را نسبت به رفتار برخی سبزها منتشر کرده بود. راستی، آیا مخاطبان کیهان از شما نمی پرسند که چطور وقت نقد رفتاری از آقای موسوی، بنده فردی سرشناس هستم اما این بار "نویسنده ی گمنام"!

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

چند واکنش بدون شرح

چهار واکنشی (دو تا امروز، یکی پریروز و یکی چهار روز پیش) که با آنها مواجه شده ام را بدون شرح منعکس می کنم. البته شاید در روزهای بعد به آنها پاسخی بدهم.


  1. واکنش کیهان به "از لندن نشینی تا مشی انگلیسی کیهان"
  2. نامه ی یک دوست درباره ی نوشته های وبلاگ
  3. تهمت های یک دوست پناهنده شده به اروپا
  4. دوستی که مکالمه ی تلفنی ما را یواشکی ضبط می کرد

روزنامه ی کیهان، چهارشنبه 31 شهريور 1389- شماره 19746
تیتر : وقتي نويسنده گمنام عصباني مي شود! (خبر ويژه)

تاكيد كيهان بر اينكه وحدت با فتنه گران مادام كه آنها به خاطر جرائم و جنايات خود مجازات نشده باشند معنا ندارد نويسنده پايگاه اينترنتي كانديداي وابسته به كانديداي متوهم انتخابات دهم را به شدت عصباني كرد.
علي اصغر شفيعيان، طي يادداشتي در كلمه نوشت: «روزنامه كيهان كه مديرمسئولش عنوان نمايندگي رهبري را به دوش مي كشد متاسفانه نمي شنود كه در يك ماهه اخير رهبري نيز دو بار بر ضرورت وحدت و جذب حداكثري تاكيد كرده است». اما ظاهراً مشكل اين است كه نويسنده «كلمه» جمله كليدي رهبرمعظم انقلاب را دراين باره كه وحدت فقط با كساني معنا دارد كه اصول را قبول دارند، نشنيده است. خوب بود نويسنده كلمه يك بار از خود مي پرسيد ميرحسين موسوي به جز عملگي براي آمريكا و ايجاد ذوق زدگي براي اسرائيل در ماه هاي گذشته آيا به هيچ «اصل» ديگري هم قائل بوده است؟!
نويسنده گمنام كلمه ادامه داده است: «وجه ديگر موضوع اين است كه آقاي شريعتمداري عزيز! لندن نشيني (البته عرض كردم كه فاتح در منچستر است نه لندن) و يا تهران نشيني مهم نيست، مهم فعلي است كه مرتكب مي شويم. آيا ابوالفضل فاتح به انقلاب نزديكتر است كه در اين موقعيت دعوت به گفتگو و مفاهمه ملي مي كند يا شما؟!... از خداوند متعال هدايت شما را خواستارم.
انتشار اين قبيل مقالات ناشي از عصبانيت و در عين حال خنده آور، در سايت رسمي موسوي نشان دهنده آن است كه سران فتنه به خوبي دريافته اند قادر به ادامه وضع موجود نيستند و لذا به روش هاي مختلف براي رساندن اين پيام تلاش مي كنند كه اگر دستي به سوي آنها دراز شود، آن را رد نخواهند كرد! مشكل فقط اين است كه اين افراد گويا نفهميده اند جز دست قانون دست ديگري به سمت آنها دراز نخواهد شد.
گفتني است كه كيهان اسناد غيرقابل انكاري از مزدوري ميرحسين موسوي و برخي از اطرافيان او براي اسرائيل و آمريكا و انگليس ارائه كرده است و درباره آقاي ابوالفضل فاتح و نقش او در فتنه اخير، نوشته هاي مستندي داشته است كه معلوم نيست چرا موسوي و نويسنده گمنام سايت وي از پرداختن به آن وحشت دارند؟!


  • 2 - نامه ی یک دوست درباره ی نوشته های وبلاگ. آن را بدون نام نویسنده ی آن در وبلاگ می گذام به این لحاظ که صرفا دوستان از نوع واکنش ها خبردار شوند.
سلام. باید زودتر از این، نامه‌ می‌نوشتم و راستش اینکه تلفن یا پی.ام ات را جواب ندادم از آنجا بود که تکلیف این موضوع را پیش خودم روشن کرده بودم اما در نوشتنش تاخیر داشتم و نتیجه این شد که در این فاصله زنگ زدی و هر چه کردم نشد تلفن را جواب بدهم. گمانم در رفاقت اخلاقِ الواتی دارم و سخت دلم به کاری که نخواهد راضی می‌شود.
همانطور که برایت معلوم است ماجرای نوشته‌هایت است. که تقریبا همه را و حداقل چند خطش را خوانده‌ام. حالتِ نوشته در این مدت طولانی اثرش را گذاشته، جنس آدمی که آن‌ها را نوشته نمی‌فهمم! و به قول گفتنی از جنس خودم و دوستانم نمی‌دانم.
اما باید بدانی که چندین بار فکر کرده‌ام و حتی یک روز صبح یا دقیق‌ترش سحر بیخواب شدم و جدی به نوشته‌ها فکر کردم به همین جهت نظرم را می‌گویم. تحقیقا هنوز دوستان راستی و چند تایی طرفدار جدی دولت دارم پس مشکل به طرفداری از کسی برنمی‌گردد. اما مشکلی که سعی می‌کنم در اینجا برایت توضیحش بدهم:
لودگی برچسبی است که ذهن من روی بعضی نوشته‌های "گذار: وبلاگ علی‌اصغر شفیعیان" گذاشته خودش این کار را کرده یعنی به طرز ناخود آگاه. سعی‌می‌کنم معنی مخصوصِ «لوده» را در اینجا توضیح بدهم قبل از لودگی باید تکلیف «دلقکی» و «دروغگویی» را معلوم کرد.
مسخرگی یا دلقکی: دلقک یک موقعیت جدی را طنز می‎کند. یعنی او به مخاطبانش چیزی جدید و تازه را نشان می‌دهد طوری که مخاطبانش قبلا موقعیت را به آن صورت ندیده‌اند. کسی که مسخره بازی درمی‌آورد به مقتضیات دلقکی آگاه هستش و می‌داند که دیگران او و اعمالش را در زمینه‌ی (بافت) دلقکی تفسیر خواهند کرد.
دروغگویی: دروغگو موضوع را متفاوت از آن چیزی که بصورت واقعی هست برای مخاطبانش بیان می‌کند. و فکر می‌کند برای مخاطبانش صورت دیگر قضیه پنهان هست یا دست کم او در موقع دروغ گفتن درباره‌ی آن‌ها و اطلاع‌ شان از موضوع چنین برداشتی دارد. پس دروغ می گوید با کارکرد ویژه‌ای که از آن انتظار دارد.
لوده کسی هست که اصرار می‌کند چیزی را که مشخصا یک صورت مورد توافق میان همه‌ی مخاطبانش دارد و او هم از آن ذهنینت مورد توافق خبر دارد بصورت دیگری بیان‌کند. او اصرار می‌کند یعنی با تکرار زیاد بدون شانسی برای موجه بودن و فقط با نیروی مکانیکیِ زیاد گفتن و زیاده گفتن و از رو نرفتن.
و مشکل همین‌جا پیش می‌آید، دروغگو فرض را بر این می‌گذارد که ذهنیت مخاطبش چیزی غیر از واقیعیت هست یا مخاطبش به واقعیت اشراف (دانش) کاملی ندارد. و دلقک در پیشه‌ی دلقکی یا موقع مسخره‌بازی چون قبلا به نوعی اعلام کرده و با مخاطبانش توافق کرده‌‌اند که موضوع را جدی نگیرند در صلح و بدون تضاد مراوده می‌کنند.
اما در مورد لوده این طور نیست و تا خوب روشن بشود دوباره می‌گم؛ او بر خلافِ دروغگو از ذهنیت متضاد مخاطبانش با خودش خبر دارد و از طرفی بر خلافِ مسخره‌باز به وضعیت عنوان مسخره نمی‌دهد و تازه حسابی اصرار و اغراق می‌کند تا چیزی را به عنوان واقعیت بقبولاند یا بچپاند. و از ابزارهای هر دو گروه استفاده می‌کند: هم می‌بافد و می‌لافد و هم ادا و اطوار در می‌آورد.
این به نظرم یک فرمول است برای –بعضی- نوشته‌های گذار. امتحانش کن! از مصداق‌های خارج از این فرمول که عین بی‌ادبی و بی‌اخلاقی بوده نمی‌دانم به جز درمورد شیخ مهدی و آن‌طور که بعد از زندانت از مرام گذاشتن‌اش تعریف‌کنان بودی.
یک گروه عمده‌ی حرف‌ها هم که لزومی به توضیح ندارد حرف‌های جدی است و همین امکان می‌دهد که هنوز دوستانی نزدیک از طرفدارن دولت داشته باشم. چون در« دو دو تا چهار تا» شان و با پیش فرض‌های آن‌ها نتیجه چیز دیگری است که خب در اندازه‌های کوچک جمع ما به جایی هم برنمی‌خورد!
دیگر بماند، که نان و نمک شما را خورده‌ام، و جدا از همه‌ی جهات خودم را شرمنده‌ی شما می‌دانم. و در بسیار چیزها بسیار جای توبیخ و اشکال و ایراد دارم.
به جهت اینکه واسطه آشنایی ما مطهره خانم و دوستان مشترک دیگری بوده‌اند، این نامه را برایشان رو نوشت می‌کنم.
تمام . 30 شهریور 89
بعد التحریر: گفته‌ام جنس آدمی که این‌ها را می‌نویسد نمی‌فهمم، اما به این معنی نیست که شرایطی را‌ که آدم را وادار به این طور نوشتن می‌کند، نمی‌فهمم یا حدس نمی‌زنم. که این درست همان جایی است که شاید روزی نقطه‌ی وصل آدم‌ها باشد.


  • 3 - تهمت های یک دوست پناهنده شده به اروپا
یکی از دوستان سابق اخیرا از اروپا پناهندگی سیاسی گرفته و دی پی اخذ بورسیه ی تحصیلی نیز هست. چند روز پیش به چت آمد و درباره ی چند تا از یادداشت های بنده اعتراضی کرد که مربوط به تاکید بر روش های غیر رادیکال بود و چند جمله ای بحث کردیم. نام این دوست مهم نیست، مهم این است که به لحاظ مخالفت با دیدگاه هایم، از راه دور هر چه توانست تهمت زد. تهمت پشت تهمت.


  • 4 - دوستی که مکالمه ی تلفنی ما را یواشکی ضبط می کرد
پریروز برای انتقال اعتراضم به یکی از رسانه های رسمی در داخل کشور، با یکی از خبرنگاران آنجا که سالها می شناختمش تماس گرفتم. خبرهایی را طی دو روز دیده بودم که به شدت یک طرفه بودند و آنها را مناسب با مشی دعوت به وحدت نمی دیدم، نظرم را گفتم، واکنش مناسبی ندیدم، لذا خواستم که گوشی موبایلش را به دوست دیگری که مسوول بالاتری اش بود بدهد تا موضوع را به او نیز منتقل کنم. هنگام صحبت با آن نفر دوم فهمیدم که صدای بوق هایی می آید، آخرش مطمئن شدم که داشت مکالمه ی ما را ضبط می کرد! خیلی محکم و صریح به رویش آوردم که متوجه شده ام دارند چه می کنند، گفت قصدی نداشتم، می خواستم ضبطش را امتحان کنم!

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

از لندن نشینی تا مشی انگلیسی کیهان


امروز روزنامه ی کیهان 29 شهریور 89 مجددا علیه دعوت به گفتگوی ملی و جذب حداکثری موضع گرفت و یادداشت ابوالفضل فاتح در باره ی جنبش گفت و گو را تاکتیکی خواند که پس از رسیدن کفگیر به ته دیگ حرکت های تند اتخاذ شده است؛ نکته ی قابل توجه متاسفانه همنوایی کیهان و بخش رادیکال سبزها و منافقان و سلطنت طلبان در واکنش به هر ندای گفت و گو و منطق است.

فاتح نگران از گسست های عمیق درون جامعه در شرایط تهدید خارجی و ناکارآمدی های داخلی است که طی یک سال گذشته عمق بیشتر یافته، لذا در یک ماه اخیر سه یادداشت در ضرورت گفتگو و وحدت در شرایط کنونی نوشته است. این نه دغدغه ی فردی او بلکه نیاز جامعه ی خسته و به دنبال آرامش ماست، چه کسانی که در قدرت هستند و چه بیرون قدرت. و اتفاقا این واکنشها حقانیت جنبش گفتگو را ثابت می کند.

چرا امروز اما؟ زیرا اکنون ضرورت مفاهمه ی داخلی بیش از 15 ماه گذشته دیده می شود، تندروی های فراوان اتفاق افتاده و بسیاری تا گرم بودند و جوگیر احساسات، تصورشان از نتیجه ی کار چیز دیگری بود، امروز اما انسانهای معتدل وقتی به گذشته می نگرند و آسیب های پیش روی کشور را می بینند، ندای وحدت خریدار پیدا می کند، کالایی که تا دیروز و ختی امروز افراطی ها حاضر به پذیرش آن نیستند.

امروز اتفاقا انجمن اسلامی دانشگاه تهران با آقای سیدمحمد خاتمی دیدار و گفتگو داشته است، این می تواند بهترین آغاز برای گفتگوهای بعدی در راه شکل گیری گفتگویی ملی باشد، نه فقط با همفکران و نزدیکان فکری، که با دیگران و غیرها. چه اشکالی دارد دیدارهایی با طیف سیاسی مقابل شکل بگیرد؛ فقط در ابتدا دوستان دو طرف واکنش های غیرطبیعی انجام خواهند داد که باید پی آن را به تن مالید اما به تدریج که گفتگوها شکی می گیرد همگان قدر آغلزکنندگان را خواهند دانست.

سرخوشان به راه افراط اما همدلی ملی و گفتگو را مخالف برنامه های خود می بینند، چه در روزنامه ها و سایت ها و خبرگزاری های رسمی و غیر رسمی همین که کوچکترین بانگی برآید که به خود آییم، در صدد خفه کردنش برمی آیند، اگر زورشان نرسد وحدت و گفتگو را محدود به خود می کنند و برای "غیر" جایی در آن نمی بینند، وضعیت همان خواهد بود و تعریف را تغییر می دهند تا ظاهری خوش رنگ و لعاب بگیرند.

ببینید کیهان وحدت را چطور می بیند:

" .. ديگر جايي براي قدم برداشتن و نزديك تر شدن نمانده است! آنهايي كه بايد زير درخت سيب انقلاب باشند، هستند."

روزنامه ی کیهان که مدیرمسوولش عنوان نمایندگی رهبری را به دوش می کشد متاسفانه نمی شنود که در یک ماهه ی اخیر رهبری نیز دو بار بر ضرورت وحدت و جذب حداکثری تاکید کرده است. مدیر مسوول روزنامه ی اطلاعات نیز در جایگاه مشابهی است اما چه می شد حسین شریعتمداری برای حفظ حرمت امامزاده متولی بهتری بود و بهانه به دست کسانی نمی داد که هر روز بنویسند نماینده ی رهبری چنین گفت و چنان گفت و آنها را سندی قلمداد کنند برای اتهاماتی که به پای رهبری می نویسند در صورتی که اگر نظر ایشان این بود پس چرا اطلاعات متفاوت عمل می کند یا ایضا روزنامه ی جمهوری اسلامی. آن ور آبی ها می گویند دعوت رهبری به وحدت نمایشی است و کیهان مهری می شود برای تایید آن. اما آیا اینچنین است؟

"ناشنوایی عمومی" مورد اشاره ی آقای فاتح در یادداشت آخرش از آن جهت عمومی خوانده شده که هم کیهان و همقطارانش آن را نمی شنوند و هم بخشی از سبزها که عینا مانند کیهان نمی خواهند بشنوند، البته تصور نمی کنم کر باشند فقط طاقت ندارند ندای گفتگو سر داده شود و کسی آن را بشنود، زیرا نتیجه ی به راه افتادن گفتگو و آرامش، همان چیزی است که افراطیون از آن بیمناکند.

این مشی کیهان مربوط به دیروز و امروز نیست، سالهاست که اینچنین است و اتفاقا کیهانیان سال گذشته از دست دولت جایزه ی بهترین "منتقد دلسوز" را برای همین مشی گرفتند ولی به یکباره آقای احمدی نژاد هم آنها را مورد عتاب قرار داد، هر چند در دفاع از کارلا برونی همسر نخست وزیر فرانسه اما چه فرقی می کند، شاید احمدی نژاد به اشتباه چندین ساله ی خود در دفاع از مشی کیهان پی برده باشد لذا از این انتقاد دفاع می کنیم و خدا کند کیهان حرف کسی را که منتخب ملت ایران می داند را حداقل آویزه ی گوش کند که گفته "شما دلسوز دولت نیستید، ... منصف باشید، ... نباید تجسس کنید، ... اين نه اسلام است، نه جمهوري اسلامي، نه اخلاق و نه ايراني و نه مردانگي است".

حال جمله ی دیگری حاوی تهمت ها و دروغ های آقای کیهان را می خوانیم که در ابتدای خبر نوشته است:

"ابوالفضل فاتح كه در انتخابات سال گذشته با عجله از انگليس به ايران آمد و مسئوليت كميته رسانه اي ستاد موسوي را برعهده و نقشي پررنگ در دروغ بافي و القاي تقلب و ايجاد فتنه داشت، در يادداشتي از مبدأ لندن خواهان گفت وگو و آشتي شد."

جناب آقای کیهان! یعنی چه که با عجله آمد؟ یعنی خلبان هواپیما بیشتر گاز داد؟ داشتن مسوولیت در ستاد کاندیدای انتخابات مگر جرم است؟ شما با چه دستگاهی رنگ سنجی می کنید که نقش چه کسی در کاری پررنگ تر است؟ ابوالفضل فاتح اصلا در لندن نیست، لندن پایتخت انگلیس است که آقای جواد لاریجانی با نیک براون ملاقات داشت. آقای فاتح بورسیه ی جمهوری اسلامی است که در منچستر آن هم در منزلی بسیار کوچک و محقر زندگی می کند. او نمی خواست در انگلستان به سیاست ورود کند پس به ایران آمد و در انتخابات مشارکت کرد. اگر از آنجا مشارکت می کرد می گفتید در لندن چنین و چنان کرد، حالا هم که آمده و در ایران کار کرده می گویید چرا آمده است. اگر به ستاد احمدی نژاد هم می رفت چنین می گفتید؟ آیا فقط فعالیت در ستاد کسی که شما تعیین می کنید مشروع است؟

بعد از انتخابات نیز برای گذراندن مابقی تحصیلش به صورت قانونی برگشت، فرقی هم نمی کرد که فاتح در ستاد چه کسی بوده، اگر در ستاد احمدی نژاد هم فعالیت کرده بود می باید به دانشگاه برمی گشت. حتما پرس و جو کنید که چه کسی در آن موقع پیگیر مجوز خروجش بود! از این گذشته، مگر آقای دکتر یا پروفسور مولانای کراواتی که مشاور احمدی نژاد است، سیتیزن آمریکا نیست؟ سیتیزن یعنی شهروند آمریکا. اما چرا ما به خود اجازه نمی دهیم بگوییم که او وطنش را فروخته و شهروند آمریکا شده است؟

فاتح در انگلستان تحصیل می کند همچنانکه بسیاری از ایرانی ها و از جمله مسوولان این نظام در انگلیس و دیگر کشورها تحصیل کرده و می کنند، البته نه مانند برخی دکترهای قلابی و نه مانند جناب دکتر رحیمی معاون اول کنونی رییس جمهور که نام دانشگاهی که تحصیل کرده را سایت آقای احمد توکلی نتوانسته در روی کره ی خاکی پیدا کند. آقای توکلی و برادران لاریجانی هم که بهتر می دانید همگی در انگلستان و آمریکا تحصیل کرده اند. می خواهید باز هم نام ببرم؟

اما آیا درست است در زمانی که یک ایرانی در یک کشوری با شرافت مشغول تحصیل است شما در کیهان مردم فروشی کنید؟ آیا همین شما نیستید که با فروش آبرو و حیثیت ایرانیان سبب می شوید که حالا هر کسی به خود اجازه دهد و ایرانی را انگشت نگاری کند؟ فاتح در این همه سال که در انگلیس بوده حتی یک بار هم با یک رسانه ی بیگانه مصاحبه نکرده، در هیچ نشست سیاسی حضور نداشته و نوشته ها و گفته هایش همیشه چهارچوبهایی را رعایت می کند که گاهی ما که در داخل کشور هستیم آنها را فراموش می کنیم. آن روز که دو مقاله در باره ی قران نوشت و آن موج راه افتاد شما خواب بودید. نسبت مواضع محکم فاتح در آن دو بیانیه ی قرآنی در قبال آمریکا و همین طور ضرورت وحدت حداکثری در قبال تهدید بیگانگان با اتهامات پا در هوای شما کجاست؟ چرا آنقدر در تهمت افراط می کنید که همه را به خنده و حیرت وادارید؟

وجه دیگر موضوع این است که آقای شریعتمداری عزیز! لندن نشینی (البته عرض کردم که فاتح در منچستر است نه لندن) و یا تهران نشینی مهم نیست، مهم فعلی است که مرتکب می شویم. آیا ابوالفضل فاتح به انقلاب نزدیکتر است یا شما که در این موقعیت دعوت به گفتگو ی و مفاهمه ی ملی می کند و برای تاکید بر آن خاطره ی بد کودتاهای 1299 و 1332 را در اثر شکاف داخلی یادمان می آورد که انگلستان در هر دو بین نیروهای داخلی تفرقه انداخت؟

تصور من بر عکس شماست آقای شریعتمداری! این شما هستید که رفتارتان به انگلیسی ها شباهت دارد و در موقعیت کنونی با هر دعوتی به گفتگو و وحدت مخالفت می فرمایید، اما کف بینی و غیب گویی نمی کنم که این تفرقه افکنی شما ناشی از مزدوری است یا غفلت ولی در هر دو صورت از خداوند متعال هدایت شما را خواستارم.

ضرورت "جنبش عمومی گفت و گو"

ابوالفضل فاتح - این یادداشت برای اردوی سالانه ی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران نوشته و در سایت این انجمن منتشر شده است.

بسمه تعالی

با گرامیداشت یاد امام و شهیدان و با سلام ارادت به انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران که دیرپاترین نهادهای مدنی بومی را شکل داده و آموزگار صبر و صلاح است.

جنبش سال گذشته ملت مسلمان ایران دستاوردها و پیامدهای تلخ و شیرین فراوان داشت. جدای از دستاوردهای نظری در پیشبرد جامعه ی ایرانی، در عرصه ی عملی هم نتایج چشمگیر داشت. در این دوره، برخی نقاط ضعف داخلی جامعه ی ایران به ویژه حاکمان و نخبگان و همچنین برخی نقاط قوت جنبش های برپایه ی مردم آشکار شد.

یکی از اساسی ترین مسائل سال گذشته انشقاق جامعه ی ایران به دو قطب اساسی بود. مشارکتی حد اکثری به وقوع پیوست که نمونه های آن را می توان فقط در شرایطی چنان قطبی و یا شور پسا انقلابی تجربه کرد. اما هیجانات سرریز شده و شور پیش از انتخابات فضای سیاسی حامعه را در مواردی از عقلانیت دور کرد که هر که توانست هیمه ای بر آتش ریخت و جنبش سبز در این هیمه گداخت. فضای بسته ی امنیتی و رسانه ای کار را بر نخبگان دشوار ساخت و عرصه برای تندروی های نااهلان هر دو قظب فراختر شد. به تدریج میدانداری به سخنگویان خودخوانده ای در هر دو قطب رسید که در بیان و عمل تغییر اساسی نه تنها در نظام سیاسی که در سنت و اجتماع ایرانی را دنبال کردند. یکی در جستجوی خالص کردن نظام بود و و وعده ی "فتنه ی جدید" می داد و دیگری در اندیشه ی خلاصی از نظام و در این میانه رویکرد اصلاح دچار لکنت زبان گردید. پس نگرانی ها درباره ی آینده نظام و حد مطالبات جنبش فزونی یافت. با تشدید فضای امنیتی تظاهرات بیرونی جنبش کمرنگ شد و اعتراضات در باطن جامعه قویا ریشه دواند و درونی گردید.

اکنون یک سال و پس از آن، این تجربه در منظر ماست. جامعه ی ایرانی حد اقل دوبار دیگر هم این شرایط را تجربه کرده است. یکی پس ار انقلاب مشروطه که تشدید تعارضات و استعمار خارجی منجر به کودتای سوم اسفند شد و دیگری نهضت ملی شدن صنعت نفت، که باز هم هر دو عامل منجر به کودتای بیست و هشت مرداد شد.

شرایط اکنون جامعه ی ایرانی، با عدم وفاق گسترده و "ناشنوایی عمومی" به ویژه نزد حاکمان و نخبگان، و نیز فشارهای گسترده ی خارجی، مشابه دو تجربه ی پیشین است. دو تجربه ای که در آن مردم کنار کشیدند و انقلابیون (دموکراتها و اعتدالیون؛ مصدق و کاشانی) به هر دلیل از هم نشنیدند و با هم ننشستند و در نهایت استبداد داخلی و استعمار خارجی از آن بهره گرفتند.

تجربه ی مخالف آن پاییز و زمستان 57 است که همه ی جناح های مبارز در انقلاب، زیر درخت سیب (تحت الشجره) گرد هم آمدند و انقلاب اسلامی شکل گرفت.

گذشته چراغ راه آینده ماست، یک سو بهمن 57 و دوم خرداد است و یک سو مرداد 32 و اسفند 1299. انجمن اسلامی که بنیانگذاران آن، بزرگترین ضعف جامعه ی ایرانی را در شعار "زود و زور" دیده بودند و معتقد بودند که جز با تلاش جمعی همه جانبه و دراز مدت، بهبودی حاصل نمی شود، می تواند پیشقدم گفت و گو در عرصه ی عمومی شود و این لکنت زبان ملی را تصحیح کند. وفاق و تفاهم در جامعه ی مدنی جز از طریق گفت و گوی آزاد بدون پیش شرط حاصل نمی شود. هر کسی در هرجا که هست تلاش کند "از جای برخیزد و یک قدم به سمت آنکه اندکی با او فاصله دارد پیش برود". منطق اخلاقی جامعه ی ایرانی، پیش قدم شدن را فضیلت می شمارد.

انجمن اسلامی دانشجویان در فضای نسبتا آرامتر دانشگاه، "جنبش عمومی گفت و گو" را بنیان نهد. گفت و گو با هر که غیر ما می اندیشد و می اندیشید، و می تواند و می خواهد سخن بگوید و چیزی برای گفتن دارد و متکی به منطق هتک و زور نیست. در تجربه ی نظام های توتالیتر و پوپولیستی آنها نه برای مردم و نا با مردم سخن نمی گویند بلکه برای خود و خطاب به مردم سخن می گویند. در منطقی زبان را الکن می کنند و داغ و درفش و زندان به میان می آورند و در منطقی قرآن پاره می کنند. باید منطق دیگری برای گفت و گو به میان آورد و رسمیت داد.

سخن بزرگترین سرمایه ی جنبشی است که بر پایه ی اندیشه بنا شده است و آغاز مردم سالاری پایدار است. راه های دیگر فرجامی مبهم دارد.
باشد که خداوند یاری فرماید.


ابوالفضل فاتح
24 شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

میدان داری خاتمی مبارک است + خبر مهم

سید محمد آقای خاتمی اخیرا مواضع صریح تر و با چارچوب های مشخص تری نسبت به 15 ماه گذشته می گیرد که تصور می کنم بر همین مبنا هفته ی گذشته گفته است "باید «خردمندان خیرخواه» به جای «متوهمان خشونت‌گرا» میدان‌دار شوند".

منظور آقای خاتمی البته یک طرف ماجرا نیست و به دو طرف بر می گردد؛ کاری که شاید می توانست پیشتر هم آغاز شود اما اکنون هم حرکتی مبارک و مقوم اصلاحاتی است که خود پرچمدار آن بوده است و می باید مبنای فعالیت هایمان قرار گیرد.

اعلام مواضع صریح و بی پرده که خط و مرزهایش مشخص باشد باعث ریزش هایی خواهد شد، ریزش کسانی که چون هدف و استراتژی کلی جریان پشت سر خاتمی را می بینند و با راه خود مقایسه می کنند دو راه انتخاب دارند: یا در پیش گرفتن راه خود یا پذیرش اصلاحات مورد نظر خاتمی که حرکتی برای رسیدن به استقلال، آزادی و توسعه است اما راهی زمانبر و ضد خشونت است.

ریزش اصلی اما نه در سخنان آرامش بخش خاتمی بلکه در تندروی های یک سال و اندی گذشته ی آن دوستان! دیگر پیش آمد، امروز وقتی تندروها پشت سر خود را نگاه می کنند غیر از اندکی کسی باقی نمانده است. باید واقع بین بود که حرکت های افراطی نتیجه ای غیر از این ندارد، از ابتدا نیز وضع امروز برای کارکشته های سیاست قابل پیش بینی بود. آن روزهای اول کسانی می گفتند که "خاتمی اهل ایستادن نیست"، چه ایستادنی که امروز اگر یک نفر در بین اصلاح طلبان ایستاده باشد او خاتمی است.

آقای خاتمی به صراحت گفته است :
شما جوانان عزیز نپندارید و انشالله نمی‌پندارید كه آن سوی نظام، رهایی و بهروزی است. نه ما خیر جامعه را در همین نظام می‌جوییم و می‌گوییم به نام نظام و انقلاب هم نباید نظام و انقلاب را خدشه دار و خدای ناخواسته بدنام كرد.
این "صراحت کلام" از جانب آقایان موسوی و کروبی در جنبش سبز وجود ندارد حال آنکه در طیفی که همه آن جنبش سبز خوانده می شود دو راه کاملا متفاوت پیش روست، دسته ای از سبزها با اصلاحات تبیین شده از سوی آقای خاتمی موافق هستند که من نام آن را "جریان اصلاحات سبز" می نامم و دسته ای به غیر از براندازی جمهوری اسلامی تن نمی دهند یا برایشان حفظ حکومت مرکزی در عین پیگیری خواسته هایشان از اهمیت ویژه ای برخوردار نیست.

به خاطر همین مواضع غیر شفاف این دو دسته یا فعالان این دو دسته و عدم مرزبندی مشخص و پررنگ، هر دسته به نوعی از دیگری سوءاستفاده می کند اما به دیگری اعتقاد ندارد. این عدم مرزبندی ها خالی از فایده و البته مضر است زیرا با وضعیت شفافی روبرو نیستیم و هیچ کدام از فعالان این دو دسته نمی توانند جواب بدنه ی خود را به صورت صریح بدهند و لذا در بین بدنه ی خود نیز به موضع گیری های غیر شفاف متهم می شوند و به تدریج ریزش می کنند.

نمی شود که مثلا من نوعی عضو یک جنبشی باشم که یک سرش سیدرضا اکرمی و سر دیگرش رضا ربع پهلوی باشد، این چه جنبش سیاسی متناقضی است که یکی به ولایت فقیه اعتقاد دارد و دیگری به نظام پادشاهی؛ و تنها وجه مشترکمان همین تظاهر به سبز بودن بی معنی است. اینها قابل جمع نیستند لذا اظهارات بی پرده ای از جمله سخنان هفته ی گذشته ی آقای خاتمی مرز بین سبزهای اصلاح طلب را با غیر آن مشخص کرده است.

پس از فضای غبارآلود یک ساله، آقای خاتمی برداشتی اصلاح طلبانه از اتفاقات ارائه داده است: "بعد از انتخابات جامعه یا لااقل بخش مهمی از آن چه گفت و چه می‌خواست، اگر اعتراضی داشت به چه بود؟ به اصل نظام که اعتراض نداشت و اعتراضش را هم با شیوه‌های مدنی و پرهیز از خشونت مطرح كرد. راه کار منطقی مساله چه بود؟".

طبیعی است کسانی که با اصل نظام و حفظ حکومت مرکزی مشکل دارند از سخنان آقای خاتمی درمی یابند که نوع برداشتشان از نظر مردم هم با برداشتی که آقای خاتمی دارد متفاوت است. خاتمی نمی خواهد اجازه بدهد که در سکوت اکثریت مردم، به جای آنها این صدای آمریکا و بی.بی.سی و از سوی دیگر کیهان و جوان نظر خود را در بوق رسانه هایشان بکنند و بگویند که غالب اعتراض ها به اصل نظام بوده است.

فراز مهم دیگر این سخنرانی، اشاره به سخنان رهبری است درباره ی وحدت و جذب حداکثری. آقای خاتمی گفته که "الان هم مي‌گوييم در آستانه عيد سعيد فطر همگي بنا را بر اين بگذاريم راه درست را بپيماييم، چرا بايد وقتي سخن از وحدت و جذب حداكثري است كه مي‌تواند باعث اميد شود شاهد رفتار‌هايي هستيد كه وضع را بدتر كند؟"

صرف اشاره ی خاتمی به آن سخنان هم خشم طیف خشونت طلب افراطی دو سوی عرصه ی سیاسی را در می آورد. تندروهای اصولگرانما آن را نشانه ی نفاق خاتمی و تندروهای سبزنما آن را نشانه ی خفت خاتمی می خوانند. و اما ما آن را نشانه ی شخصیت اصلاح طلب خاتمی می دانیم. خاتمی یک اصلاح طلب است و در اصلاحات مورد نظر او، گفتگو مبنایی برای تفاهم و حل اختلافات با مخالفان سیاسی است تا دست در دست یکدیگر بتوان ایران را سرافراز کرد.

به یاد بیاوریم که شعار کلیدی خاتمی همواره تبدیل معاند به مخالف بوده، مخالفی که به رسمیت شناخته شود. حذف مخالف از صحنه ی روزگار نه مفید است و نه ممکن. اگر می گوییم به دنبال دموکراسی و مردمسالاری هستیم پس باید طرف مقابل را تحمل کنیم و البته طرف مقابل هم متقابلا.


و خبر مهم اینکه:

عقب نشینی دولت از منع تصویر و خبر خاتمی


وزارت ارشاد از بخشنامه ی معاونت مطبوعاتی خود که خاتمی و موسوی و کروبی را ممنوع التصویر و خبر اعلام کرده بود عقب نشست و خاتمی را از این فهرست خارج کرد. البته بخشنامه ی مورد اشاره به صورت مکتوب به روزنامه ها و خبرگزاری ها ابلاغ شده بود اما استثنا شدن آقای خاتمی از آن گویا به صورت شفاهی به مدیران رسانه ها اعلام شده است.

اعلام این خبر از آنجا ضروری است که رسانه ها از بس از محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد وحشت دارند که الان هنوز جرات چاپ خبر و تصویر از خاتمی را ندارند.

سانسور دو نامه ی خاتمی
بعد از انتشار نامه های جداگانه ی آقای خاتمی به اسقف اعظم مسجد جامع واشنگتن و دبیر اتتلاف گفتگوی تمدنهای سازمان ملل برای پیشگیری از قرآن سوزی در هفته ی گذشته، با مدیران دو رسانه تماس گرفتم تا خبر را کار کنند اما گویا از ترس آقای رامین از انتشارش امتناع کردند.

آقای رامین به صورت مشکوکی فردای تاکید رهبری بر جذب حداکثری و دفع حداقلی، بخشنامه ای به رسانه ها نوشت و این سه نفر را ممنوع التصویر و خبر کرده بود اما الحمدالله تا این لحظه در مورد آقای خاتمی عقب نشینی کرده یا مجبور به عقب نشینی شده است.

سانسور دادستانی
البته این تماس ها و فشارهای غیر قانونی آقای رامین نه فقط درباره ی آقای خاتمی که درباره ی برخی اخبار حتی دستگاه قضایی هم وجود دارد. آقای جعفري‌دولت‌آبادي دادستان تهران دیروز در جمع خبرنگاران درباره ی علت تاکیدش براستقلال رسانه‌ها در انتشار اخبار، تصریح کرد: "خبرهايي شنيديم كه برخي به مطبوعات و رسانه‌ها فشار آورده‌اند كه اخبار دادستاني استفاده نشود در حالي كه فشار آوردن به مطبوعات براي عدم انتشار اخبار جرم است، مگر اينكه شورايعالي امنيت ملي تصويب كند يا اينكه به دستور مرجع قضايي از رسانه‌ها براي انتشار خبري جلوگيري شود. هيچ‌يك از مقامات دولتي حق ندارند كه بگويند مطبوعات و رسانه‌ها خبري را منتشر كنند يا خير و اينكه افراد به خود اجازه دهند كه به مطبوعات فشار بياورند خلاف قانون بوده ، چراكه جمهوري اسلامي به آزادي مطبوعات معتقد است".



"رامین را جدی نگیرید"
در این چند روز درباره ی تقارن صدور آن بخشنامه و سخنان رهبری با چند نفر با دیدگاه اصولگرایی و دو نفر از شخصیت های اصولگرا صحبت کردم، همگی گفتند که "رامین را جدی نگیرید". این نگاه مشابه همان نگاهی است که سایت دفتر رهبری نسبت به حرکات و سکنات او داشته است.


پیام خبرگزاری فارس
چند روز پیش خبرگزاری فارس مصاحبه ای کوتاه با آقای سید محمد خاتمی منتشر کرد. موضوع آن مصاحبه ی کوتاه روز قدس بود. اما خیلی ها به دلیل بی اعتمادی ناشی از عملکردش این خبرگزاری را متهم کردند که آن مصاحبه را با چه هدفی منتشر کرده است؟!

خبر دارم که فارس برای انتشار این مصاحبه تحت فشار قرار گرفته است. با این حال اکثریت مطلق دوستان نسبت به تغییر شیوه ی فارس بسیار بدبین هستند. حق هم دارند چون باید نیت پاک را ثابت کرد وگرنه رویه ی فارس چیز دیگری بوده است. همچنین در هفته ی گذشته هفته نامه ی پنجره نیز در آخرین شماره ی خود اظهارات آقای خاتمی را منتشر کرده است.

به نظرم اینها سیگنال هایی است که علی رغم تمام بی اعتمادی ها باید به آنها توجه کرد. نمی گویم فارس برگشته، خیر اما می شود وارد گفتگو شد و دلایلشان را پرسید همچنانکه به جای انتقاد از آقای خاتمی باید پرسید آیا واقعا فارس و پنجره و امثالهم خط قرمز ما هستند؟ اگر هستند پس برای آنها هم باید ما خط قرمز باشیم.

ادمه ی بی اعتمادی به آنجایی کشیده می شود که برخی دیگر مصاحبه با العربیه و وی.او.ای و بی.بی.سی را برای خود مباح می دانند و برخی هم برای کوبیدن طرف مقابل حاضرند در رسانه های خود از رادیو اسرائیل و سازمان منافقین و رضا ربع پهلوی فکت بیاورند.

این موضوع را فقط برای طرح بحث نوشتم چون دیوار بی اعتمادی بلند است و با یک مصاحبه هیچ کسی قانع نمی شود که طرف مقابل هدفش از این کار چیست و آیا در رویه ی خود تغییری خواهد داد یا خیر؟ آیا حاضریم ادبیاتمان را درباره ی طرف دیگر کمی تعدیل کنیم؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

همه به احترام قرآن بایستیم

ابوالفضل فاتح -

علی رغم هشدارها مبنی بر ضرورت پیشگیری از تعرض به حریم قران کریم، متاسفانه هشدارها موثر نیفتاد و شد آنچه نباید می شد. فاجعه ای بس عظیم که باید از خسران آن به خدا پناه برد رخ داد و در عصر طلایی تمدن و آگاهی، سیاه ترین جلوه ی جهالت، تباهی و بربریت با قرآن سوزی به تصویر کشیده شد.

اینکه چرا چنین شرم سیاهی در خاک آمریکا پدیدار می شود و نام آمریکا در کنار طوماری از فجایع یک صد سال اخیر با این تباهی نیز آمیخته می گردد، باید از آمریکائیان پرسید و قطعا آنان نیز بهتر از هر کس دیگری به پاسخ آن وقوف دارند.

می دانیم که جریاناتی در صدد انحراف افکار مسلمانان از مسائل اساسی آنان بوده اند. می دانیم که نفرت آفرینان در جستجوی پاشیدن دور جدیدی از بذر خشونت در میان ملل و ادیان هستند. می دانیم که اکثریت مسیحیان جهان و قاطبه ی ملت آمریکا با چنین اقدامی موافقتی نداشته و از آن برائت می جویند. می دانیم که در منازعات و رقابت های داخلی آمریکا چه بسا جریانات افراطی داخلی زمینه های این اقدام را علیه دولت مرکزی فراهم آورده باشند، اما هیچکدام دلیل نمی شود که مسلمانان و آزادیخواهان جهان تنها به دلیل چند محکومیت لفظی از آمریکا پاسخ لازم را نطلبند و مسئولیت بزرگ و بی چون و چرای این دولت را که خود را امپراتور جهان می داند در قبال چنین رخداد جگرسوز و دهشتناکی یادآور نشوند و پاسخ نطلبند.

قرآن سوزی در چند نقطه آن هم به شکل همزمان حاکی از برنامه ریزی و سازماندهی توسط مجموعه هایی با شناسنامه و تشکیلات معین دارد و با توجه به هشدارهای چند روز اخیر، کوتاهی دولت مرکزی آمریکا در پیشگیری ازاین اقدام به هیچ وجه مورد پذیرش نمی باشد و باور بی اطلاعی از آن را محال می سازد. در دکترین سیاست خارجی آمریکا اگر در گوشه ای از جهان منافع این دولت مورد تهدید قرا گیرد، نهایت مساعی و تمامی شیوه ها برای تامین مصالح این حکومت به کار بسته می شود، حال چگونه است که اجازه داده می شود در چند نقطه ی آمریکا به حریم معنوی ادیان الهی و بیش از یک میلیارد مسلمان تعرضی تا این اندازه بی رحمانه و تکان دهنده صورت پذیرد و دولت مرکزی تحرکی مناسب برای پیشگیری به انجام نرساند؟ آنان براستی چگونه از این شرم ابدی رهایی خواهند یافت و چگونه این خسارت عظیم معنوی را جبران خواهند کرد؟ آیا گمان می برند که ترور معنویت کمتر از ترور بشریت است؟

یازده سپتامبر جنایت علیه بشریت بود که متاسفانه با تهاجم آمریکا و همپیمانانش به افغانستان با جنایتی به مراتب بزرگتر پاسخ داده شد و اینک با قرآن سوزی مرحله ی جدیدی از جنایت علیه انسانیت، فرهنگ و معنویت و غم انگیزترین فاجعه معنوی معاصر رقم خورده است. آمریکا با پذیرش این اقدام در خاک خود نه تنها ستمی عظیم در حق مسلمانان روا داشت بلکه حتی به خود نیز ستم کرد. آنان نه تنها بزرگترین تباهی معنوی و تناقضات تمدنی را به نام خود ثبت کردند، بلکه جهانی را که یک صدا در محکومیت فاجعه ی تروریستی یازده سپتامبر با آنان همدل شده بود، اینک بی استثنا بر خود شوراندند.

باکی نیست. خداوند فرموده است که هم ایشان حافظ قرآن خواهند بود و لذا ایمان داریم که از قبال این جریحه که بر مقدس ترین کتاب الهی وارد شد، غباری بر ساحت قرآن کریم نخواهد نشست و این کتاب آسمانی را نه تنها در چشم و دل مسلمانان که در نزد عالمیان عزیزتر خواهد ساخت. مسلمانان و دل آگاهان سایر ادیان نیز در هر گوشه از جهان به احترام قرآن خواهند ایستاد. آنان آگاهانه مراعات ادب و آداب اعتراض را خواهند داشت و مراقب خواهند بود که در دام آشوب و خشونت گرفتار نشوند.

چنان که گفته شد این تهدید و تعدی اخیر به رغم آمران و عاملان تهی مغزش، فرصتی برای نمایش میزان عمق و علاقه ی مسلمانان به کتاب رهایی بخش قرآن را پدید آورده و انشاء الله همگان با برترین شیوه و والاترین منطق، عالی ترین جلوه های دلبستگی به قرآن را به منصه ی ظهور خواهند رساند و پوچی و زوال منطق دشمنان قرآن را بر سینه ی تاریخ حک خواهند کرد.

ابوالفضل فاتح
21 شهریور 1389

حسین علیزاده شیاد است

این بار شخصی به نام "حسین علیزاده" بازیچه ی رسانه های غربی شده برای تبلیغاتی که زمینه اش در داخل ایران مهیاست. او به صورت کاملا بارزی کلاش به نظر می رسد و جریان سبز اصلاح طلب باید هوشیار باشد تا فریب این شیاد را نخورد.

سخنان حسین علیزاده دیپلمات سابق ایران در فنلاند کاملا متناقض است، می گوید حامی جنبش سبز بوده است ولی حالا یک سال و نیم بعد از انتخابات در اعتراض به نحوه ی برخورد با معترضان استعفا داده است!

وقتی بی.بی.سی از این فرد کلاش پرسیده که چرا تاکنون استعفا نداده بودید می گوید باید در دولت می مانده و اطلاعاتی که به بیرون درز نمی کرده را دریافت می کرده و مدعی است که "اسنادی محرمانه در دست دارم که نشان ﻣﻰدهد در انتخابات سال ١٣٨٨، تقلب شده است. آنها را به زودی منتشر خواهم کرد و به همه نشان خواهم داد. البته ابتدا باید واکنش رژیم را بسنجم."

داستان آقای علیزاده به قول خودش این طور بوده که بعد از انتخابات دوست داشته استعفا بدهد اما برای اطلاع یافتن از برنامه های دولت مانده و اطلاعاتی کسب کرده. قاعدتا آن اطلاعات را باید به جایی می داده وگرنه به چه درد می خورده؟ اتفاقا خودش می گوید که چون به او مشکوک شده اند حالا استعفا داده است. بنابر این باید کاری کرده باشد که به او مشکوک شده باشند. مثلا در هنگام دادن اطلاعات محرمانه به تیم آقای موسوی لو رفته است. حال آنکه نزدیکان آقای موسوی اصلا این فرد را نمی شناسند و اطلاعاتی از او دریافت نکرده اند. بعد هم، مگر یک دیپلمات در سفارت ایران در فنلاند به چه اطلاعات محرمانه ای درباره ی انتخابات دسترسی دارد که آقای علیزاده مدعی است آنها را در اختیار دارد؟

در مورد این مساله سه سناریو قابل تصور است:
الف) جاسوس غرب است و اطلاعات واقعا محرمانه ای را برای آنها تهیه کرده است . با این تبلیغات رد هم گم می کند.
ب) نفوذی دولت است برای اینکه ببیند غرب با بریده ها چطور رفتار می کند و بعد چند روز گم و گور خواهد شد.
ج) به خاطر پناهندگی به یک کشور اروپایی دست به تبلیغات زده است و هیچ اطلاعاتی در دست ندارد، بلوف تبلیغاتی است.

به نظر بنده درباره ی این کارمند با درآمد پایین، گزینه ی سوم محتمل ترین سناریوهاست چون نفر قبلی هم که انگار دیپلمات ایران در نروژ بود در ماه های گذشته دست به اقدامی مشابه زد و احتمالا الان به راحتی دارد در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کند.

آقای حسین علیزاده! پناهندگی - یا همان وطن فروشی - چه شیرین است در کام جنابعالی که حاضری برای رسیدن به آن دست به هر کاری بزنی. مرتیکه ی خر، حداقل قبل از این جنگولک بازی ها سناریویت را یک بار می دادی به همسرت یا یکی از دوستانت تا ایرادهایش را بگیرند و بعد دست به این کار می زدی. به خدا حتی همان خبرگزاری ها هم ادعاهایت را باور نمی کنند.

باز بودن جنبش همین بدی ها را هم دارد، این ولنگ و وازی باعث سوءاستفاده های زیادی شده است. اساسا تمام مجموعه های این شکلی مورد سوءاستفاده قرار می گیرند. ببینید سرکار خانم "شادی صدر" مدافع حقوق خودش است یا زنان؟ او الان دارد خودش را در شبکه های آن طرف آبی از جمله بی.بی.سی و وی.او.ای مطرح می کند یا به فکر زنان ایرانی است؟ مگر با قر دادن در آن سوی آبها می شود به فکر ایران بود؟

رسانه های غربی برای روز به روز ما برنامه دارند، یک روز سکینه آشتیانی را علم می کنند، یک روز حسین علیزاده را و آن روزهایی که آنها بهانه ای نداشته باشند هم حزب "خودسرها و نادانها" در داخل بهانه های مانند حمله به منزل آقای کروبی را دو دستی تقدیم آنها می کنند.

فقط در یک صورت می شود حرف های آقای علیزاده را بررسی کرد، آن هم وقتی است که مرد و مردانه به کشور بازگردد وگرنه حرف های او برای ما چندر غاز نمی ارزد، حتی اگر غربی ها برای آن صد ها هزار دلار بپردازند و کیهان و جوان هم از این طرف او را بزرگ کنند و به ما بچسبانند.

نه یک طرفدار موسوی و کروبی و نه حامی رضایی و احمدی نژاد دست به چنان کاری نمی زنند که علیزاد زده است؛ رنگ حسین علیزاده سبز نیست، رنگ او رنگ بدبختی و خودفروشی است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ضرورت پیشگیری از یک شرم ابدی

ابوالفضل فاتح
بسمه تعالی 
مغایرت آشکار برنامه ها ی یک کلیسا در فلوریدای آمریکا (مرکز کمک رسانی جهانی کبوتر)برای آتش زدن قرآن، کتاب مقدس مسلمانان در سالگرد یازده سپتامبر با اصول شناخته شده ی احترام به ادیان الهی و همزیستی مسالمت آمیز موحدان بر کسی پوشیده نیست. عملی که با هیچیک از تعاریف و منطق های پذیرفته شده ی آزادی بیان و مصالح انسانی سازگاری نداشته و اقدامی تهاجمی با پیامدهای بس ناگوار و آسیب زاست. سخره آنکه این اقدام توسط مرکزی صورت می گیرد که مطابق نامش باید پیام آور صلح و آرامش باشد نه خشونت و نفرت. 

یازده سپتامبر جنایتی آشکار علیه بشریت بود که یکپارچه از سوی پیروان همه ی ادیان به درستی محکوم شد. بازی خوردگان و تروریست های القاعده و طالبان گرچه خود را به اسلام منتسب کرده اند، اما سمبل انحراف از قرآنند و نسبتی با اسلام پذیرفته شده ی اکثریت مسلمانان ندارند. مسلمانان و خاورمیانه خود قربانیان درجه ی اول شیوه ها و تفسیرهای ناصواب آنانند و عمل این گروه نباید به نام دین رحمانی و کتاب رهایی بخش قرآن نوشته شود. 

مسلمانان آگاه با هر نوع خشونت بین دینی و تعدی به هر یک ازادیان و کتب الهی مخالفند و آن را بر خود حرام می شمارند، اما متاسفانه بیش از دو دهه است که با موجی از اهانت های حساب شده به ارزشهای اسلامی مواجهند که دامنه ی وسیعی از اماکن و شخصیت ها ی مذهبی، به ویژه اهانت به پیامبر اکرم (ص) را شامل شده و اینک قرآن کریم را هدف قرار داده است. 

بعید است که برنامه ی رسوا و خطرناک قرآن سوزی صرفا از اندیشه های انحرافی و اسلام هراسانه ی یک کشیش نشات گرفته باشد و چه بسا که همچون بسیاری از موارد پیشین توطئه ای حساب شده برای انحراف افکار، رنجش مسلمانان، تعمیق شکاف بین ادیان و تثبیت افراطی گری ها باشد. این چنین گناهی عظیم در خاک آمریکا سند گناه و شرم ابدی ملتی خواهد بود که همچنان به مذهبی بودن مفتخر است و معتقد به نقش خود در پیشبرد تمدن بشری و احترام به آزادی ادیان است. بعید است آمریکائیان از میزان حساسیت مسلمانان به کتاب مقدسشان بی اطلاع باشند و بعید است ندانند که کتاب سوزی برای هیچ کیش و آیینی افتخار و حیثیت نیاورده است چه رسد به قرآن سوزی که جریحه ای عمیق بر دل و جان مسلمانان بر جای خواهد گذاشت و آمریکا را در منظر آنان بیش از پیش فرو خواهد کاست. 

تا همینجا روشن می شود که تا چه اندازه جریانات افراطی و خشونت آفرین در جامعه ی آمریکا ریشه دوانیده است. اندکی تامل برنامه ی کشیش منحرف کلیسای فلوریدا را آن روی سکه ی یازده سپتامبر و در ردیف ترور معنویت و اخلاق و اقدام عیه صلح و امنیت جهانی قرار می دهد. جهانی که خسته از خشونتها و شکاف های بشری محصول قدرت طلبی ها و افراطی گری ها بیش از هر زمان نیازمند به آرامش، اخلاق و معنویت است. 

گرچه آمریکا اقدام به محکوم کردن این برنامه نموده، اما مسئولیت خطیر دولت و کلیسای آمریکا در پیشگیری و ممانعت از این اقدام همچنان باقی است واستناد شهردار نیویورک به حق آزادی بیان مندرج در متمم اول قانون اساسی آمریکا در این مورد رویکردی بسیار ناموجه، غیر عاقلانه و غیر مسئولانه است. در این مقطع ابراز مخالفت بی تعارف با این پدیده ی شرم آور و خشونت آفرین وظیفه ی آزادی خواهان شمرده شده و بر دولت و کلیسای آمریکاست که با اقدام پیشگیرانه نگذارند چنین برگ سیاهی در تاریخ مناسبات آنان با مسلمانان نگاشته شود. 

ابوالفضل فاتح
منچستر
17 شهریور 1389



In the Name of God 
September 8, 2010 

Pre-empting an Eternal Embarrassment 

The alleged plan of Pastor Terry Jones and the Dove World Outreach Center to burn the holy Quran on the anniversary of September 11 directly conflicts with established principles of respect for other religions and peaceful coexistence of all believers and people irrespective of their beliefs. It is in direct contradiction with accepted credos of freedom of speech and human rights, and it can lead to dire consequences. Ironically, this plan is propagated by an organization whose name symbolizes peace and friendship, not violence and hatred. 



September 11 was an evident crime against humanity, and it was unanimously condemned by all religions around the globe. Although Al-Qaede and Taliban terrorists and their pawns associate themselves with Islam, they are the symbols of deviation from Islam, having nothing to do with the religious beliefs of the majority of Muslims. The Middle East and its Muslim population are indeed the first victims of the mistaken interpretations and practices of these groups, whose deeds should by no means be attributed to this compassionate religion and its holy book Quran. 



Learned Muslims oppose any violence against other religions, their practitioners, and their holy books. While they have strong sanctions against such violence, for the last two decades they have been subject to calculated offenses against Islamic values, sacred places, and religious figures, especially the Great Prophet Mohammad (May God’s Peace be upon Him). The offense is now being directed to the Holy Quran. 



The perilous plan for burning the Quran is unlikely to merely derive from the deviant and Islamophobic ideas of a pastor and, like many other similar incidents of the past, it might be a calculated plot to mislead public opinion, offend Muslims, deepen the differences among religions, and bolster extremism. Such an act will be a source of awful sin and eternal embarrassment for Americans who take pride in being religious and who deem themselves at the frontier of human civilization and proponents of religious freedoms. It also seems unlikely for Americans not to be aware of the sensitivity of Muslims to their Holy Book and not to be cognizant of the fact that burning books has brought about dignity and pride to no creed and religion. This is particularly true of burning the Quran, which will leave a profound wound on the hearts and souls of the Muslims around the world, increasingly denting the image of the U.S. in their eyes. 



These observations reveal the extent to which extremist and aggressive ideologies have penetrated the American society. They underscore the plan of the Floridian church as the flip side of September 11 and as a terror campaign against morality, ethics, and world peace and security — a world that, thwarted by violence and conflicts deriving from power mongering and extremism, is in need of peace, morality, and spirituality more than any other time. Although the U.S. has condemned this plan, halting it remains the strict responsibility of the U.S. government and its religious groups. Resorting to the First Amendment rights of freedom of speech by New York mayor Michael Bloomberg does not count as a judicious, justifiable and responsible approach here. They should take strong pre-emptive measures to prevent such a dark episode in their relationship with the Muslims around the world. Overt opposition against this reprehensible act is the responsibility of all freedom seekers. 



Abolfazl Fateh 


پی نوشت(علی اصغر شفیعیان) :
چند روز پیش خبرش را دیده بودم اما از آنجا که غرق در سیاستیم اصلا فراموش کردم که درباره اش چیزی بنویسم. ضرورت تلاش برای جلوگیری از این اتفاق یعنی آتش سوزی قرآن در یازدهم سپتامبر برای جهان باید مهم باشد. خیلی از مصائب امروز به خاطر همین تندروی ها و خشونت ورزی هاست. واقعا چه تفاوتی بین حرکت القاعده و کلیسایی است که قصد دارد کتاب مقدس مسلمانان را به آتش بکشد؟ تنها تفاوتشان این است که فعل القاعده ماضی است و بازگشت به عقب غیر مممکن، اما فعل کلیسای آمریکایی آینده است و قابل پیشگیری. فقط وقت محدود است و باید تلاش بیشتری کنیم. از دوستان دعوت می کنم در این باره یادداشت بنویسند، در شبکه های اجتماعی آن را مطرح کنند تا انشالله بتوانید جلوی این عمل را بگیریم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

“نیروهای خودسر” یا “اژدهای چندسر” ؟


ابوالفضل فاتح: در تداوم سلسله عملیات حزب “خود سرها” این بار منزل حجت الاسلام و المسلمین کروبی مورد تهاجم قرار گرفت. این جریان به ظاهر خودسر بیش از دو دهه است که به نام ارزشها و با شعار ولایت از خلوتخانه های نظام گرفته تا اقصی نقاط کشور خودنمایی می کند. روزی در قلب حکومت دانشگاه تهران و کوی دانشگاه را زیر چکمه های خود له می کنند و روزی در قلب وزارت اطلاعات به قتل های زنجیره ای دامن می زنند. روزی حرمت مرقد امام را می شکنند و روزی تهدید به توپ بستن مجلس می کنند. هنوز خانه ی مرجعی در قم را ترک نکرده سر به شیراز می کشند و از آنجا فارغ نشده منزل روحانی سرشناس معترضی چون مهدی کروبی را هدف می گیرند. و همه ی اینها در برابر دیدگان حیرت زده ی مردم و گویی بی عملی و انفعال دستگاه های مسئول و غیبت مدعی العموم صورت می پذیرد. پوشیده نیست که چنین پدیده ای جز با معاونت و مساعدت اشخاص و سازماندهی نهادهایی ذی نفوذ امکان وقوع ندارد. نام “خودسر” بیشتر به یک شوخی شبیه است، اینان اجماع “غالی و یاغی” و اژدهای چند سرند. وقتی بسیاری برای حضور در یک راهپیمایی مسالمت آمیز که اکثریتی از مردم مشارکت داشته اند مورد مواخذه و محاکمه قرار می گیرند، چگونه ممکن است کسانی با خیال راحت و در ملاء عام آن هم به مدت چند شب و با ابزارهایی که صرفا در اختیار نهادهای خاص است به ضرب و جرح و تخریب و هتک و ارعاب بپردازند، جز آنکه از محافلی خاص و مقتدر اطمینان و پشتگرمی داشته باشند.


باید پذیرفت که اینک کشور با سازمانی خطرناک مواجه است که تنها نامش “خودسر” اما به واقع متشکل است. “خودسر” تنها عنوانی برای فرار از مسئولیت این پدیده ی خطرناک است که سایه ی شوم خود را بر امروز و آینده ی کشور گسترانیده است. متاسفانه عده ای گمان می کنند که با چنین اعمالی با کمترین هزینه منتقدان خود را منکوب کرده و در بدترین شرایط عوارض چنین عملکردی تنها متوجه عاملان سطوح پایین خواهد بود که نامشان را خودسر نهاده اند، غافل از آنکه قطعا روزی رسوایی آمران نقابدارشان را نیز بدنبال خواهد داشت. علاوه آنکه چنین اقداماتی آن هم در قلب حکومت هزینه ی هنگفتی را به اعتبار نظام در عرصه ی داخلی و بین المللی وارد می آورد.


مردم از خود خواهند پرسید اگر مسئولان ذیربط به چنین اقدامات فوق العاده ظالمانه و قانون شکنانه ای رضایت ندارند چرا واکنش مناسبی از خود بروز نداده و انگیزه ی لازم برای برخورد نشان نمی دهند. یا می دانند و نمی خواهند پیش گیری کنند، یا می دانند و نمی توانند مقابله نمایند. خدا نکند، در صورت نخست که دیگر جای سخن نمی ماند جز حسرت و دریغ برای انقلابی که هدفش برپایی عدالت و برابری در برابر قانون بوده و اینک میراث دارانش به چنین مرتبه ای رسیده اند. و در صورت دوم، یعنی ناتوانی از مقابله با این قانون شکنی کریه و عریان که دیگر چه توجیهی برای این تعداد سازمانهای عریض و طویل انتظامی و امنیتی و چه ادعایی برای دفاع از جان و مال و ناموس و عرض مردم؟


هزینه های بین المللی چنین “خودسری های سازمان یافته” نیز نباید از چشم دور بماند. اینان با اتخاذ چنین رویکردهایی نظام را در منظر جهانیان به غایت غیر قابل اعتماد یا متزلزل جلوه می دهند. اینان همصدا با دوستان ماجراجوی داخلی خود دقیقا در جهت منافع دولت هایی حرکت می کنند که تلاششان متقاعد کردن جهانیان به خطرناک بودن و غیر قابل اعتماد بودن ایران است. دولت هایی که ایران را نظامی خودسر یا دارای سازمانهای بسیار قوی خودسر معرفی می کنند و اینگونه ایران هراسی را توسعه می دهند.


جای تامل است که اقدامات اخیر دقیقا در شرایطی صورت می پذیرد که احتمال باز شدن روزنه ها و کورسویی از امید برای درک بهتر شرایط حساس کشور می رفت.البته پیش بینی می شد و دور از انتظار هم نبود که جریان منحرف متحجر نفوذی که جز از خشونت ارتزاق نمی کند و جز با خشونت حیات نمی یابد، به شدت نگران و مضطرب شود و تمام امکان خود را به کار بندد تا نفوذ خود در مجاری حساس تصمیم گیری را به رخ بکشد و با کشیدن خط و نشان راه را به سوی احتمال هر گونه تامل ملی ببندد.


اینک بیم آن می رود که مراکز مدیریت این جریان خطرناک در صورت احساس خطر و با تعجیلی که برای سیطره تام و تمام بر کشور دارند، اگر بتوانندروی به اقدامات بسیار خطرناک آورده یا راه را بر آن باز کنند تا در سایه ی شرایط فوق العاده و در یک لحظه ی حساس ضمن تصفیه حساب داخلی، به خیال واهی سلطه ی خود را بر کشور و همه ی شئون نظام دیکته و تمام کنند. آنها جریانی نوظهور هستند که اگر کشور را در انحصار خود نبینند، سرنوشت و آبروی نظام و انقلاب، عقب ماندگی کشور، فلاکت مردم یا حتی تجزیه و بود و نبود ایران نگرانشان نمی سازد. آنان تشیع و ایران را یکجا نشانه رفته اند. از این روی تا دیر نشده ضرورت حفظ هشیاری، همفکری و تدبیر موثر پیشکسوتان، دلسوزان و بزرگان انقلاب برای کنترل، انزوا و قطع ید این غده ی سرطانی و عبور از شرایط بسیار حساس کنونی با باز کردن روزنه های امید به شکل استراتژیک نه تاکتیکی دو چندان می نماید.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

حق شهروندی کروبی و اشتباه رادیکال ها

با تجمع در خانه ی شیخ مهدی کروبی و فحاشی به او چه چیزی عایدشان می شود؟ می دانید دشمنان جمهوری اسلامی در پس حمایت های ظاهری از کروبی چه لبخندها که به همه ی ما نمی زنند؟ خواه ناخواه کروبی بخشی از این نظام است و اگر او و امثال او را بگیریم، به تدریج این "نظام" است که لاغر و لاغرتر می شود. کروبی خود نیز می داند که در این نظام او کروبی است وگرنه همین که تکانی بخورد دیگر "نه تو مانی و نه من" است.

یک استراتژی در قبال کسانی که اشتباهاتی را مرتکب شده اند این است که اگر پوست موزی به زیر پایشان افتاد با فشاری مضاعف آنها را حل دهید که به قعر چاه سقوط کنند و راه دیگر گرفتن دستشان است که حداقل بیشتر پایین نروند و یا کمک شوند تا به بالا کشیده شوند.

اما این پوست موز که سال گذشته به زیر پای همگی ما اعم از اصولگرا و اصلاح طلب و غیره افتاد چه بوده؟ تبلیغات و تشویق های زیرکانه ی رسانه های بیگانه و نیز عوامل مشکوک داخلی که با زیرکی موفق شدند افکار عمومی را شکل دهند و سر رشته ی کار را تا حدود زیادی هدایت کنند.

البته این دو طرفه است، اصولگرایان می توانند تمام شعارهای سرداده شده ی سال گذشته را به گردن کروبی و موسوی ننویسند، می توانند نیت آنها را از ابتدا بر هم زدن بازی ندانند، می توانند آنها را همانطور که رسانه های بیگانه تبلیغ می کنند به دنبال براندازی نظام ندانند، می توانند شکسته شدن حرمت مقامات عالی نظام را هدف از پیش تعیین شده ی آنها ندانند، می توانند از برقدرت بودن خود علیه مخالفان سیاسی استفاده نکنند و بخشی از نیروهای سیاسی که از ابتدای انقلاب با آنها متفاوت می اندیشیده اند را شری ندانند که باید از آن خلاصی یافت، آن را فرصت بدانند و در صدد اصلاح آن باشند.

اطلاح طلبان هم می توانند اشتباهات طرف مقابل را به حساب مقامات عالی نظام ننویسند و همه ی کوتاهی ها را به ایشان نسبت ندهند یا اینکه بین تحریک کنندگان و متخلفانی همچون قاضی مرتضوی و مقامات عالی نظام تفاوت قائل شوند، تخلفات اعضای شورای نگهبان را اشتباهات شخصی بدانند و نه دستور مقامات عالی کشور، استراتژی امثال سردار مشفق و دوستانش را تصمیم اشتباه و تخلف آنها بدانند و نه استراتژی نظام و برنامه ی دیکته شده ی مقامات عالی کشور.

خدایا دشمنان ما را از احمق ها قرار بده و نه دوستان و مخالفین را. گویا اگر ما در رشته های علمی در جهان پروفسورا نداشته باشم اما در بلاهت و حماقت اینقدر داریم که دشمنان و مخالفین از آن به خوبی بهره مند هستند ولذا با فتنه ی پارسال بیگانگان دیگر به حمله ی نظامی خارجی و تحریم های بین المللی نیاز نداریم، خودمان اینقدر تواناییم که ایران و اسلام را با دست خودمان و یک باره به خاک می نشانیم.

اما درباره ی کروبی به یک نکته اشاره می کنم. در اتخابات پارسال کاندیدای اصلاح طلبان آقای موسوی بود اما آقای کروبی هم کاندیدا شده بود. شاید در نگاه اول ما باید یا خودشکی می کردیم که ایشان کناره گیری کند یا در انتخابات او را رقیب خود می دیدیم و به رقابت با او برمی خیزیدیم اما ارزیابی ما این بود که چون رای کروبی بسیار ناچیز خواهد بود لذا بودنش از رای ما کم نخواهد کرد و اگر با او مخالفتی کنیم همین مخالفت ما می تواند برای او بهترین تبلیغ باشد. نتیجه ی انتخابات که اعلام شد هم آقای موسوی و هم آقای کروبی و رضایی به نتیجه اعتراض داشتند اما آرای آقای کروبی اینقدر کم بود که اگر بگوید رای او 10 برابر هم بوده باز هم می شود سه میلیون رای!

منظور اینکه جوجه افراطیان اصولگرا که هر شب به در خانه ی کروبی می روند و به فحاشی و شیطنت می پردازند غیر از بزرگ کردن مخالفشان هیچ کاری نمی کنند. آقای کروبی اگر 100 سال شعار می داد و می گفت که به هر نفر یک میلیون تومان پول می دهد هم اینقدر حامی پیدا نمی کرد که الان مردمی به خاطر حماقت های اینچنینی از مظلوم حمایت می کنند.

من با اشتباهاتی که آقای کروبی سال گذشته کرده و هنوز هم دارد مخالفم و این را به صراحت اعلام کرده ام ولی وقتی می بینم کروبی در خانه است و احمق هایی به نام اسلام در شب احیا به در خانه اش می روند و فحاشی می کنند، ناچارم از مظلومیتش بنویسم و بی رحمی مخالفان. نگران این بزرگ کردن های بی حساب و کتابم که آن وقت چطور می شود کروبی را کنترل کرد. این چند روز کروبی بیش از هر زمانی رسانه ای شده است و دیشب همسر کروبی هم برای اولین بار با بی.بی.سی مصاحبه کرد، این تنها نتیجه ی حماقت های افراطیان اصولگراست.

یک جمله هم درباره ی نفاق این افراطیان بگوییم، همانها که منافقانه خود را طرفدار رهبری می خوانند و ما را مخالف. مگر پارسال رهبر برای چندمین بار نگفته بود(نقل به مضمون) که جوانان شور ورشان ندارد و اعمال خلاف قانون انجام ندهند و بگذارند کارها قانونی پیش برود پس چرا لباس شخصی ها اینچنین بهانه به دست دیگران می دهند؟ چرا نیروی انتظامی جلوی این شعبان بی مخ ها را نمی گیرد یا دیر وارد عمل می شود؟

من از اعمال آقای کروبی و نامه ی احمقانه ای که فاطمه کروبی به رهبری نوشته است دفاع نمی کنم، اما از حقوق شهروندی کروبی دفاع می کنم، همانطور که اگر کسی بخواهد با قاضی مرتضوی یا سردار مشفق برخوردی خلاف قانون کند برآشفته می شوم. اگر قرار به برخورد قانونی با کسی باشد آقای کروبی هم مانند دیگران با شکایت قانونی به دادگاه احضار خواهد شد اما این برخوردها نتیجه ی کاملا معکوسی دارد. اگر شکایت شد دادگاه باید به شکایت رسیدگی کند و آقای کروبی موظف به تبعیت از قانون است. ایراد ما این است که با کروبی اینچنین خلاف قانون برخورد می شود و کسی هم پاسخگو نیست و از طرف دیگر وقتی دوستان ما از سردار مشفق به صورت قانونی شکایت می کنند تاکنون پاسخی به آنها داده نشده؛ البته همچنان امیدوار به رسیدگی هستیم.

و اما در خبرها بود که تجمع کنندگان در مقابل خانه ی کروبی از اعضای بسیج بوده اند. نمی دانم یا چنین نیست که خدا کند نباشد پس چرا تکذیب نمی شود و اگر چنین است که فاجعه؛ از یک طرف حفاظت از کروبی بر عهده ی پاسداران است و از طرفی بسیجیان به خانه ی او حمله می کنند! این کارها خنده دار است، خب بگویند همان پاسدارها به جای محافظت او را کتک بزنند و به او فحش بدهند! امیدوارم چنین خبرهایی واقعیت نداشته باشد اما متاسفانه بر مبنای سخنان منتشر شده و تکذیب نشده ی سردار مشفق چنین خبرهایی بسیار باورپذیر شده است.

فکر می کنم جنس برخورد با آقای کروبی مانند برخورد با مرحوم آقای منتظری است. هر چند آقای کروبی در آن ماجرا خودش بی تاثیر نبود و الان دارد به سر خودش می آید اما از منظری دیگر می خواهم بگویم نحوه ی برخورد با مرحوم آقای منتظری اتفاقا به تاثیرگذاری بیشتر آن مرحوم در زمینه ی سیاسی کمک کرد، همان اشتباهی که پرفسورهای مرده زنده کن ما دارند با نفر پنجم انتخابات سال گذشته می کنند.

هر کس به دنبال بازگشت امور به قانون است ابتدا خود باید به قانون برگردد، برخورد غیرقانونی فقط به طرف مقابل مجوز عمل غیر قانونی را می دهد.


پی نوشت:
"مصاحبه ی آقای خاتمی با خبرگزاری فارس" یا "مصاحبه ی خبرگزاری فارس با آقای خاتمی"، اتفاق بیسار مهم و نشانه ی مهمی می تواند باشد. در یادداشت بعدی احتمالا این موضوع را بررسی خواهم کرد.

پی نوشت 2 :
تا پیارسال تقریبا هر ساله چه زمانی که در نوشهر بودم و یا زمان دانشجویی در گرگان و چه در این سالها در تهران در راهپیمایی روز قدس شرکت می کردم و تکلیفم هم معلوم بود. روز قدس تعریف خودش را دارد و به این و آن مربوط نمی شود. حتی اگر در ایران جمهوری اسلامی هم نباشد روز قدس روز قدس است. اما پارسال شرکت نکردم. دیروز اما به خاطر اینکه شب احیا تا سحر بیدار بودم خوابم برد و نتوانستم برسم، البته بعد از ظهر که از میدان هفت تیر رد شدم و آن همه نیروهای پلیس ویژه را دیدم زیاد هم دلم نسوخت که نرسیدم شرکت کنم چون فضا که سیاسی می شود به آدم نمی چسبد. به جایش اینجا برای روز قدس می گویم "مرگ بر اسرائیل" و در باقی روزهای سال هم می گویم "جانم فدای ایران".

پس نوشت:

بعد از ارسال این یادداشت، یک دوست بسیجی خبر داد که در روز قدس از حاج علی فضلی جانشین بسیج شنیده که گفته است:
"اتفاقات شب گذشته (پنج شنبه شب در منزل کروبی) هیچ ربطی به بسیج نداشت و افراد خودسر مجری این کار بودند."
این دوست بسیجی همچنین درباره ی این اتفاق نوشته است:
"به نظر بنده هم آنهایی که رفتند در خونه کروبی و آن اتفاقات را اجرا کردند صددرصد کاراشتباهی کردند و با این کارها همان کاری را می کنند که کروبی می خواهد. 
به عنوان یک بسیجی از کارهای انجام شده در جلوی منزل کروبی تبری می جویم به مانند خیل عظیم بسیجیان در آن شب عزیز مشغول استغفار و طلب عزت برای ایران اسلامی و رهبر عزیزتر از جانشان بودند."