۱۳۸۵ مرداد ۹, دوشنبه

پيامد فوت اکبر محمدي

اکبر محمدي که اسمش حالا به اندازه‌ي اکبر گنجي شناخته شده است، امروز در زندان اوين فوت کرد، در خبرها آمده بود که ديروز دهمين روز اعتصاب غذايش است. او که بود که به اين اندازه مهم شده است و شناخته شده، مگر شناخته‌شدنش دليلي غير از کوتاهي حکومت در برخورد صحيح با بحران دارد؟ اکبر محمدي و برادرش منوچهر معروف به منوچ مورچه، در حوادث کوي دانشگاه تهران در سال ۷۸ کوچکترين اهميتي از لحاظ تاثير گذاري بر حرکت دانشجويان نداشتند و اتفاقا دانشجويان آنها را طرد مي‌کردند اما با دستگيري و محکوميت آن دو به همراه دانشجويي مثل احمد باطبي که کمترين تاثيري در آن حوادث نداشت، در واقع تمام وقايع را به نام آنها نوشتند و تريبوني را دو دستي به آنها تقديم کردند تا از موضع دانشجويان سخن بگويند، هر چند حرف آنها در داخل در بين دانشجويان آگاه نفوذي نداشت. بالاخره اين که همين امروز وقتي چندين بار اس ام اس هاي خبر فوت محمدي را از طرف سه دوست خواندم، فهميدم چه خاکي دوباره بر سر فعالان اجتماعي سياسي جامعه آمده و آن اينکه از امروز منوچهر محمدي و همفکرانش او را شهيد مي‌خوانند، شهيد راهي که در کوي دانشگاه هيچ طرفداري نداشت، اما امروز به يمن و برکت پرورش شخصيت‌هاي ناشناس در زندان‌ها، آنها مي‌توانند کمبودهاي فکري خود را اينچنين جبران و جاي نيروهاي آگاه جامعه را تنگ‌تر از پيش کنند. من واقعا نمي‌فهمم اگر در زندان نگهداشتن امثال محمدي‌ها فايده‌اي غير از به شهرت رسيدن آنها داشته است؟
از سوي ديگر، يک زنداني هر که مي‌خواهد باشد حق دارد زنده بماند، وقتي اعتصاب غذا مي‌کند يعني اعتراض دارد، بايد به وضعيتش رسيدگي شود، غذا نخود که بميرد، اعتراض داشت، بايد به بهداري و بيمارستان منتقل مي‌شد، هر چقدر هم که در اخبار بگويند قبلش خوب بود فايده ندارد، جوان ه به اين راحتي نمي‌ميرد، مگر وضعيتش خيلي خراب بوده باشد، بالاخره بهتر است اين ان جي او ي آقاي باقي گروهي را براي تحقيق درباره‌ي موضوع بفرستد و نمايندگان اقليت مجلس هم که ديروز به اوين رفتند و در روزنامه‌ها به به‌به و چه‌چه کردن پرداختند کمي بيشتر دقت کنند که در زندان‌ها چه مي‌گذرد.
خدا بيامرزدش اکبر محمدي را، چندين بار با او تلفني صحبت کرده‌ام، از زندان اوين تماس مي‌گرفت و مي‌خواست که وضعيتش در رسانه‌ها منعکس شود، منوچهر هم همين‌طور. پدر و مادر و خواهرشان هم هميشه آه ناله داشتند، بندگان خدا نمي‌دانستند از دست اين بچه‌ها چه کنند، درباره‌ي افکارشان که هيچ نمي‌دانند، اما فرزند است و امروز به داغ يکي از آنها نشستند.

واهمه از ايران

رو كم كردن لبنان و فلسطين به عبارتي كم كردن روي ايران و تمام جهان اسلامي و عربي است، البته به غير از ايران كه روي همه كم شد است و آنها بر سر جاي خود نشسته‌اند، تنها بايد روي ايران را كم كنند! چرا؟ چرا ندارد، چون ايران در غير اين صورت محبوبيت و محوريت ايران در منطقه و جهان اسلام روز به روز افزايش مي‌يابد.
اتفاقا بهانه كردن مساله‌ي هسته‌يي هم براي همين است، همه از قدرت گرفتن ايران مي‌ترسند و براي همين هم «همه» با هم، دست در دست هم با اعمال زور بر ايران موافق هستند، موضع مشترك مي‌گيرند، نبايد گول ظاهرشان را بخوريم كه چين و روسيه گاهي نرمش نشان مي‌دهند، آنها به دنبال باج گيري «هم» هستند! اما يكي از آنها هم با اين مخالف نيست كه ايران دارد قدرت مي‌گيرد و اين دست آنها را از منطقه هر چه بيشتر كوتاه مي‌كند.اين روزها من هم مثل همه تنها ود خبر مهم را دنبال مي‌كنم و براي همين هم هست كه در اين موقعيت هر كسي هر كاري دلش مي‌خواهد مي‌كند، لايحه‌ي تجميع انتخابات تصويب مي‌شود، لايحه‌اي براي تغيير شرايط كانديداتوري رياست جمهوري ارايه مي‌شود كه خلاف قانون اساسي است، و و و، اين موقعيت خوبي است براي هر كاري.

فكر مي‌كنم اگر بمب اتم داشتيم چه مي‌شد، محشر بود، موازنه‌ي قدرت نظامي ايران و اسرائيل زمينه‌ي صلح را فراهم مي‌كرد و كودكان لبناني بي دليل كشته نمي‌شدند، اسرايشان مبادله مي‌شد، مردم فلسطين به راحتي زندگي مي‌كردند، عراق هم به اين وضع دچار نبود، نبايد اين قدر باج به روسيه و چين و ديگران مي‌داديم، ... حيف كه نداريم، اما باز هم دوست دارم فردا صبح كه بلند مي‌شوم از خواب، راديو بگويد ايران كلاهك هسته‌يي خود را مثلا در فلان كوير آزمايش كرده است. همين جا در پاسخ به دوستاني كه احيانا مي‌نويسند چرا از داشتن سلاح كشتار جمعي دفاع مي‌كني بگويم كه بمب اتمي تنها سلاحي بازدارنده است و قابل استفاده نيست.

به هر حال اين همه بلبشو تنها به دليل واهمه از ايران قدرتمند در منطقه است كه برايشان سر خر شود.

۱۳۸۵ مرداد ۷, شنبه

سرداران در مدارس

چند وقت پيش كه درباره‌ي سرداران بسيج دانشجويي نوشتم، بد نديدم كه فقط اشاره‌اي به وضعيت بسيج دانش آموزي كنم كه از نظر من به مراتب خنده‌دارتر است، البته شايد حكمتي دارد و از ادراك همچون مني خارج باشد!

سردار سرتيپ "جوکار" رییس سازمان بسیج دانش آموزی، سردار "سعيد فرجيان زاده "جانشين سازمان بسيج دانش آموزي كشور، سرهنگ "ماشاالله خاني" مسوول بسيج دانش‌آموزي استان مازندران، سرهنگ "حميد رضا مجدي نسب" مدير سازمان بسيج دانش آموزي منطقه‌ي خوزستان، سرهنگ پاسدار "ناصر حسين زاده" مسوول بسيج دانش آموزي استان بوشهر، سرهنگ "زين‌العابدين كريمي" رييس سازمان بسيج دانش‌آموزي استان قزوين، سرهنگ پاسدار "سيد نعمت‌الله سجادي" مسوول بسيج دانش آموزي منطقه مقاومت بسيج سپاه پاسداران ناحيه خراسان، سرهنگ "رضا پاك سرشت" رييس سازمان بسيج دانش‌آموزي استان گيلان، سرهنگ پاسدار "نعمت‌اله سجادي" رئيس سازمان بسيج دانش آموزي استان رضوي.

حرف اين است كه مگر مي‌شود اسم نهادي را بگذاري بسيج دانش آموزي كه مسوولانش سرهنگ و سردار باشند؟! شايد من كم اطلاعم و اينها دانش آموز هستند، يعني اينقدر رفوزه شده‌اند كه هنوز بعد از اين كه سردار و سرهنگ شده‌اند، اما دانش آموز ابتدايي، راهنمايي يا دبيرستاني هستند!!!

بابا مدرك دكترا كه براي اينها مفتي در مي‌آيد، حداقل نفري يه دكترا به آنها بدهيد و به جاي اين كه سرهنگ و سردار خطابشان كنيد كه امثال من دست بگيريم، بگوييد دكتر فلاني! بر وزن دكتر قاليباف، دكتر رضايي، دكتر ...

گفتم دكتر رضايي، ياد روزنامه‌ي ابرار افتادم، هر وقت خبري درباره‌ي محسن رضايي مي‌نويسد، حتي اگر منبع اصلي انتشار خبر هم از لقب دكتر برايش استفاده كند، حتما مي‌نويسد سرلشگر رضايي، عكس آقا محسن را هم با لباس نظامي مي‌اندازد!
.
.
.
.
.
.
توضيح عكس: ياد ماهي سفيد افتادم، مادرم خيلي خوب ماهي مي‌پزد، اين ماهيه رو هم پارسال نوشهر خوردم، جاتون خالي، ماهي سفيد، اون هم گردبيج بشه، خيلي حال مي‌ده.

۱۳۸۵ مرداد ۵, پنجشنبه

سي ساله شدم


امروز 5 شنبه، 5 امين روز 5 امين ماه سال، سالروز به دنيا آمدنم در 5 / 5 / 55 است، اين پنج ها نمي دونم چطوري اين قدر دقيق بغل هم رديف شده اند. اين هم عكس چند ماه بعد از آن واقعه‌ي تاريخي البته براي من! بالاخره آب و نان و اكسيژن من را مثل بقيه تا به اينجا رسانده و تا وقتي اين‌ها مهيا باشد زندگي به همين منوال ادامه دارد، اما آينكه از كجا آمده‌ام، به كجا مي‌شوم؟ نمي‌دانم. خوش به حال آنان كه مي‌فهمند آمدنشان بهر چه بود، رفتنشان هم همين‌طور. در سالروز تولد بيشتر ذهنم به جستجوي پاسخ اين سوال معطوف مي‌شود، اما پاسخي رخ نمي‌نماياند
بگذريم، امروز حدود ظهر بود كه به ايران رسيدم، مطهره خانم هم با يك هديه به همين مناسبت منتظرم بود تا شب در منزل پدر و برادرش كه در غياب مادر و عروسشان ـ كه در سفر حج هستند ـ مجردند جشن خودماني بگيرد و به قول معروف ذوق زده‌ام كند، پدر و مادرم از نوشهر و مادر بزرگ، عمه، پسر عمه، عمو و زن عمويم، خاله‌هاي مطهره، دختر خاله‌اش و چند تا از دوستان ديگر زحمت كشيدند و حضوري يا تلفني تبريك گفتند، از همه‌ي آنها ممنونم.

۱۳۸۵ مرداد ۴, چهارشنبه

كميته‌ي امداد امام به مردم باكو!

گزارش بازتاب از «سفر به اروپا از كيسه‌ي مستضعفان» و «توضيحات كميته امداد درباره سفرهاي خارجي نيري» را كه ديدم، ياد چند روز پيش افتادم كه از كنار محوطه‌ي بزرگي در مركز شهر باكو رد مي‌شديم، همراه ايراني‌ام گفت اين محوطه‌ي كميته‌ي امداد امام خميني است! البته كمك‌هايش براي مردم اينجاست و به ايراني‌هاي اينجا بي پول خدمات نمي‌دهد!
بعدا كه تحقيق كردم بيشتر درباره‌اش مي‌نويسم.
فردا براي چند روز به ايران مي‌آيم، دلم خيلي تنگ شده.

۱۳۸۵ مرداد ۳, سه‌شنبه

خرج سفر خارجي احمدي‌نژاد

يك ايراني مقيم جمهوري آذربايجان درباره‌ي سفر چند ماه پيش احمدي‌نژاد به باكو داشت تعريف مي‌كرد، ديدم آقا محمود تشريف بردن به تركمنستان و تاجيكستان، كه آنها هم از كشورهاي شوروي سابق هستند، بد نديدم نقل كنم كه اين هموطن گفت:
آقاي احمدي‌نژاد 15 ارديبهشت به باكو آمده بود، از طرف سفارت دعوت كردند كه در جلسه‌ي ديدار با او حضور پيدا كنيم، من هم كه عريضه‌اي داشتم، رفتم. محل جلسه رستوران فيدان بود كه حدود هزار ايراني در آن حضور پيدا كرده بودند. آن رستوران از بهترين و گران‌ترين‌ها بود، غذاهايش حدود 40 تا 50 دلار براي هر نفر است، غذا هم از عصر تا شب سرو مي‌شد، اصلا هم از نان و پنير خبري نبود!
گفتم الحمدالله كه نان و پنير خوردن رييس جمهور تكذيب شد، بالاخره راييس جمهور بايد ناي كار كردن داشته باشد، از همان اول هم اين شايعه‌ي نان و پنير خوردن را باور نكرده بودم!

۱۳۸۵ مرداد ۲, دوشنبه

نفت خزر را دريابيد



اينجا تو باكو پر است از دستگاه‌هاي استخراج نفت، عين مسجد سليمان، نفت خزر را در مي‌آورند و مي‌فروشند، دلم مي‌سوزد، چه بنويسم از كوتاهي دولتمردانمان درباره‌ي خزر كه ترك‌ها و بقيه‌ي حاشيه‌نشينان خزر مي‌توانند و ما خاك بر سرها نمي‌توانيم. چه خوب بود امثال خانم كولايي كه درباره‌ي خزر اطلاعات خوبي دارد كمي در اين زمينه فعال بشود. بالاخره حق ايران در خزر را بايد احيا كرد، هر چند نمي‌دانم نفتي باقي مانده هنوز يا نه؟!اين عكس مال ديروز است، سواحل زيباي باكو. آنجايي كه در عكس نشان داده‌ام، احتمالا نوشهر، محل تولد و خانه‌ي پدري‌ام است.

۱۳۸۵ مرداد ۱, یکشنبه

مانا نيستاني در باكو

امروز در تلويزيون آذربايجان صحنه‌هايي را ديدم كه بسيار تاسف خوردم و بر آن شدم تا به اطلاع هم‌وطنان ترك زبان برسانم كه اين‌ها برنامه‌هايي را پخش مي‌كنند كه در آن به جاي صداي خر و اسب و سگ و چند حيوان ديگر صداي تركي شنيده مي‌شود!
وقتي مانا نيستاني آن كاريكاتور را براي بچه‌ها در صفحه‌ي بچه‌هاي روزنامه‌ي ايران كشيده بود و يك كلمه به طنز نوشته بود «نمنه» اين آذربايجاني‌ها هم در باكو پرچم كشور ايران را آتش زده بودند، حالا هم بجاست كه هموطنان ترك زبان ما در اعتراض به پخش برنامه‌ي تلويزبوني «يوگي و دوستان» به زبان تركي از تلويزيون آذربايجان از خود واكنش نشان بدهند!
واقعا چه معني دارد كه خري در تلويزيون به تركي صحبت كند؟!
پي نوشت بعد از 12 ساعت: يك دوست عزيز درباره‌ي اين پست از طريق مطهره پيغام داد كه برش دار، صلاح نيست! شايد نياز به توضيح نباشد اما بگويم بهتر است گرچه توضيح واضحات است كه منظورم چيست. من خواستم بگويم مانا تقصيري و منظور بدي نداشته، همچنان كه اين دوبلورهاي آذربايجاني كارتن «يوگي‌ودوستان» منظور بدي ندارند. اگر مانا مقصر است - كه نيست - پس اين‌ها هم به مراتب بدتر هستند! اين خنده‌دار است كه بگوييم كارتن و يا شوخي‌اي به فلان زبان ترجمه نشود! مثلا بعضي برنامه‌هاي شوخي و يا كارتن‌هايي كه در آنها حيوان‌ها حرف مي‌زنند را در تلويزيون ترجمه نكنند، و يا اصلا به زبان آدمي نگويند، صامت باشد، اين كار خنده‌دار نيست؟اين نوشته‌ام مثال حكايت آن كسي بود كه از عوام خواسته بود بگويند «مار» درست است يا تصويرش؟! اعتراض به مانا، از نوع عوامانه بود كه متاسفانه باسوادهاي جامعه هيچ تاثيري نتوانستند بر آنها بگذارند. بگذريم.
راستي درباره‌ي مساله‌ي قوميت‌ها در ايران دارم مقاله‌اي مي‌نويسم، آماده شد بخشي‌اش را روي وبلاگ خواهم گذاشت.احمد آقاي حائري خواسته درباره‌ي شيعيان اينجا تحقيق كنم، به روي چشم، مي‌نويسم، اما الان نمي‌توانم، باشد چند روز بعد.

دومين سالگرد خر شدنم


دقيقا دو سال پيش 2 مرداد 1383 بود كه خر شدم، اين خر شدن البته بد نيست. روز عروسي در گل‌فروشي، گل فروش گفت كه آقا داماد چه حالي داري؟ گفتم بالاخره خر شدم، چاهي بود كه افتادم توش! خنديديم و خداحافظي كرديم. يه ساعت بعد ديدم گل فروشه توي مراسم عقد اومده، سرم كلاه رفته بود، طرف گل فروش نبود، دايي مطهره خانم بود و همه فهميدند كه «خر شدم».
اين را نوشتم تا بلكه دوري از همسر مهربانم فراموشم شود اما نمي‌شه؛ او تهران است و من باكو. چه كنم، من كه نمي‌خواستم، داشتم زندگي‌ام را مي‌كردم كه مجلور به تغيير شغل شدم، اما الخيرفي‌ماوقع.
با مطهره يك سالي بود كه همكار بودم، 4 يا 5 ماه قبلش پيشنهاد دادم، يه جلسه‌ي زنانه، يه خواستگاري شبه بله برون، عقد و عروسي، به همين راحتي؛ مطهره خانم اولين كسي بود كه به خواستگاري‌اش رفتم و من هم اولين خواستگارش بودم، مامانش هيچ وقت فكر نمي‌كرد به اين زودي‌ها از دخترش جدا بشه اما الحمدالله همه چيز خيلي زود انجام شد.
توصيه مي‌كنم مجردها زود ازدواج كنند، چون زندگي مفهوم و برنامه پيدا مي‌كنه، توصيه‌ي پيامبر هم كه هست. البته نه حول حولكي از نوع وام ازدواج احمدي‌نژادي يا جشن‌هاي نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه‌ها كه با آن روش‌ها يه زوج بي كار چند شبي در يك رخت‌خواب با هم مي‌خوابند و بعد مي‌فهمند كه زندگي فقط هم‌خوابگي نيست، براي همين هم آمار طلاق زباد شده، طلاق‌هايي بعد از فروكش كردن لذت گذراي هم‌خوابگي! انگار موضوع داره سياسي مي‌شه، پس بس است.
برعكس پدر و مادرم كه وسط زمستان ازدواج كردند، ما درست در وسط تابستان، اما در روزي باراني در تهران جشن گرفتيم، روزي به يادماندمي، و بعدش هم براي اولين بار از ايسنا يك شش روز مرخصي گرفتم تا به محل زندگي پدر و مادرم و محل بزرگ شدنم در نوشهر برويم و فاميل‌هايي كه از شهرستان نتوانسته بودند بيايند را ببينيم، بعد هم برگشتيم سر كار و زندگي.

۱۳۸۵ تیر ۳۱, شنبه

روس‌ها و نيروگاه بوشهر


يه نفر اينجا باكو در حياط خلوت سابق روس‌ها، بيذره(يه ذره) شبه چرنديات تحويلم داده كه فكر مي‌كنم ارزش تحقيق داشته باشه، او از به روسه كه توي نيروگاه بوشهر كار مي‌كرده نقل مي‌كرد كه نيروگاه بوشهر تا به حال خيلي افتضاح خرج برداشته، 2.5 ميليارد به جاي 800 ميليون دلار، آن هم قرار بوده 1998 تحويل بدهند نه 2007! توي اين سال‌ها بين 2002 تا 2005 براي هندي‌ها يكي مشابه فقط با يك ميليارد ساخته‌اند، براي چيني‌ها هم از 2005 شروع كرده‌اند تا 2008 تمام مي‌شود اما معلوم نيست مال ما تمام شود!
مي‌گفت تمام نيروهاي كار را از روسيه آورده‌اند، حتي كارگر براي بستن پيچ و مهره‌ها و اپراتور جرثقيل! در جمع 800 روس در آنجا هستند، تازه قبلا بيشتر از 2000 نفر بوده‌اند، كار هم كه نمي‌كنند، فقط طولش مي‌دهند!
واقعا سازمان انرژي اتمي ما انگار ماهيتش را با وزارت كار روسيه اشتباه گرفته.به نظرم كه ارزش تحقيق داره، بايد با دوستانم مشورت كنم تا اگر موافق باشند دسته جمعي يه درخواست بازديد از هم بوشهر هم اصفهان و نطنز بدهيم تا ببينيم در آنجاها چه مي‌گذرد؟!

(اين هم عكس روز گذشته‌ام با لنين در باكو. ديروز نتوانستم عكس را آپ كنم)

۱۳۸۵ تیر ۳۰, جمعه

عكس با لنين

كارخانه حدود 15 كيلومتر با وسط شهر فاصله دارد، امروز عصر با يك هموطن ترك بيرون رفتيم، همه به غير از ما دو تا خارجي بودند!
جمهوري آذربايجان مثل باقي جمهوري هاي تازه استقلال يافته، شايد در بهترين شرايط قبرستان ابهت و عظمت دوران هستند. امروز با مجسمه اي از لنين عكس يادگاري گرفتم، اما نتوانستم از موزه ي لنين بازديد كنم. همه ي ساختمان هايي كه سرشان به تنشان مي ارزد قديمي هستند ولي ابهت دارند.
آذربايجاني ها باخوش گذراني خيلي بها مي دهند، اما آدمهاي تميزي نيستند، البته شخصا خوبند اما در خانه ي خود، راه پله ي خانه ها انگار هم سطل آشغال و هم توالت است!متروي باكو خيلي سريع حركت مي كند، خيلي هم خط و مسير دارد، البته اين هم بازمانده ي دوران سابق است.
وضعيت اداري اينجا از ايران ما خيلي بدتر است، رشوه بيداد مي كند، پليس كه وضعش خراب است، مصداق "واي به روزي كه بگندد نمك" هستند.

۱۳۸۵ تیر ۲۹, پنجشنبه

سفر به باكو

امروز صبح به قصد بررسي يك پيشنهاد كاري به باكو، پايتخت جمهوري آذربايجان آمدم، كار در يك كارخانه! ببين دنيا با سرنوشت آدمها چه ها كه نمي كنه.
مطهره خيلي ناراحت بود، آخه مامانش هم ديشب به همراه عروس مطهره اينا به حج مشرف شدند، خوش به حالشان.
من اما در سرزمين "بادكوبه" با زبان نفهمي خودم دست به گريبانم، كشوري با وضعيتي به مراتب از ايران ما اسفتاك تر. اميدوارم بتوانم هفته ي آينده برگردم و اگر خوب بود با مطهره براي چند وقتي در باكو مستقر شوم.
امروز نتوانستم عكسي بگذارم، فردا بيشتر مي نويسم و البته با عكس.عكس الهام علي اف و پدرش بر در و ديوار شهر آويزان است، نمي دانم اگر در عكس چسباندن مسابقه اي باشد مسوولان ايراني اول مي شوند يا آذري ها؟!

راستي چه مي كنه اين عباس آقاي عبدي. من كه كارش را مي پسندم، رك است و عيوب همه را مي گويد. مصاحبه ي عبدي با روز را خواندم، خيلي با او احساس نزديكي مي كنم، خدا قوتش بدهد كه سعي در به فكر فرو بردن اصلاح طلب ها را دارد.

۱۳۸۵ تیر ۲۷, سه‌شنبه

آماده‌ي جهادم براي دموكراسي

فقط براي دفاع از حقوق بشر حاضرم به لبنان بروم، تنها منتظر دستور جهاد از مراجع هستم. اين را بشنود اسرائيل غاصب كه دموكراسي در دل خود تناقضاتي دارد كه مصداق آن تناقض خود اين رژيم است و مجبوريم براي حل آن دست به جراحي‌اش بزنيم، آري اكنون اين مخالف دموكراسي بايد محو شود، البته نه در قدم اول، قدم اول و چندم را برداشته‌ايم، امروز سال‌هاست كه رژيم اشغالگر فرصت داشت دموكراسي را بپذيرد و مساله را حل كند، حتي مردم مظلوم فلسطين به صلح و قبول مرزهاي 1967 هم رضايت داشتند، ولي اسرائيل فرصت‌ها را يكي يكي از دست داده و نمي‌خواهد حق ديگران را بپذيرد، پس بايد جراحي شود.

جامعه‌ي جهاني به ويژه مسلماناني كه هزينه‌ي اين مخالفان دموكراسي را مي‌پردازند ديگر خسته شده‌اند از حضور اين غده‌ي چركين. ببخشيد كه برخي از دوستان وقتي اين يادداشتم را مي‌خوانند احتمالا حالت بدي از لحاظ مزاجي به آنها دست مي‌دهد اما به نظرم همه‌ي دموكرات‌هاي جهان امروز بايد براي دموكراسي و البته حقوق بشر هم كه شده آماده‌ي جهاد باشند، مردمي كه در فلسطين، چه منطقه‌ي اشغالي و چه غير اشغالي موسوم به اسرائيل زندگي مي‌كنند چه گناهي دارند كه هر روز بايد هزينه‌ي جنگ طلبي صهيونيست‌ها را بپردازند؟

تناقض دموكراسي همين است كه با مخالف دموكراسي بايد چه كرد، تا كجا بايد مخالفت عملي آن را پذيرفت و تحمل كرد؟ آيا بايد به جاني ديوانه‌ي كه در منطقه آتش بازي مي‌كند اجازه داد تا ابدالدهر هر غلطي مي‌خواهد بكند؟ بالاخره من كه طاقتم سر آمده، از زماني كه يادم هست هر روز تلويزيون دارد خبر كشته و زخمي شدن و تجاوز صهيونيست‌ها به مردم فلسطين را منعكس مي‌كند كه در خانه‌ي خود مي‌خواهند زندگي كنند. اين چه دنياي كثيفي است كه همه‌ي رسانه‌ها براي كشته‌شدن يا قتل زهرا كاظمي بيانيه‌ها صادر مي‌كنند و محروميت‌ها در نظر مي‌گيرند كه البته قطعا همه‌ي مردم خودمان هم چنين واكنش‌هايي با اين جنايت نشان دادند، اما تبعيض آنها براي موارد به مراتب جنايت‌آميزتر نشانه‌ي دروغ بودن آن دلسوزي‌هاست، چه سازماني و دولتي غربي به صراحت صهيونيست‌هاي كثيف و جاني را محكوم كرده است؟

به هر حال من كه آماده‌ام در صورتي كه مراجع عظام تقليد حكم جهاد دهند براي دفاع از حق حاكميت مردم فلسطين و مردم منطقه و جلوگيري از ادامه‌ي جنايات عليه بشري صهيونيست‌ها به لبنان بروم و حاضرم جان ناقابلم را در اين راه تقديم همه‌ي مسلمانان طرفدار دموكراسي و حقوق بشر كنم.

يادداشتم تمام شد اما يك چيز يادم رفته بود؛ ما مسلمانيم و لذا تا لحظه‌ي آخر از صلح البته استقبال مي‌كنيم تا حقوق بشر محترم شمرده شود و خواهان پذيرفتن حق حاكميت تمام ساكنان فلسطين بزرگ، اعم از مسلمان، مسيحي و يهودي هستيم.
آخرين خبر:

گنجي جزام نداشت

همه‌ي ما در رسيدن گنجي به وضعيت و ديدگاه فعلي مقصريم. وقتي اكبر پس از شش سال از زندان آزاد شد مي‌دانستم كه اگر او را دوره نكنيم و به نقدش نكشيم تا فضاي واقعي بيرون را درك كند، فضاي ذهني و اعمال او در نهايت به نفع محافظه‌كاران سوق پيدا مي‌كند و اتفاقا اينچنين شد. كوتاهي از ما هم بود، قبول كنيم، انگار گنجي جزام داشت، به غير از تعدادي امثال خودش، باقي از او دوري مي‌كردند، يك بار هم نشنيدم جلسه‌اي جدي با او گذاشته بشود و درباره‌ي دوران اصلاحات با او گفت‌وگوي جدي كنند.

قبل از آزادي‌اش حداقل دو بار اين مساله را كه اصلاح‌طلبان پس از آزادي گنجي مي‌خواهند با او چه كنند را مطرح كردم تا به فكر برويم كه راهكار «مساله‌ي گنجي» براي اصلاح‌طلبان چيست؟ نه من به نتيجه‌اي رسيدم و نه ديگران و حاصل آن تلاش طاقت‌فرساي ما همين است كه مي‌بينيم! او در توهم ضرورت انقلابي جديد به سرمي‌برد و كسي كنارش نمانده به جز حاصل تنهايي‌هاي زندانش، مانيفست جمهوري‌خواهي! گرد و خاكي كرد كه از آن سر دنيا مي‌خواهد اعتصاب غذايي سه روزه در سراسر گيتي راه بياندازد، نهايتش 20 نفر هم در مقابل سازمان ملل جمع نشدند! مضحكه‌ي عام و خاص شد كه چرا فراخوانش را پاسخ نداده‌اند، هر چند مانور خبري رسانه‌هاي غربي فريبنده بود. حالا هم شايد تصور شود بايد به او بي اعتنايي كرد، اصلا بايد فرياد زد كه با او نيستيم! چرا؟ چون او متفاوت با ما مي‌انديشد كه آن را نمي‌پسنديم! خب او هم راهكارهاي ما را نمي‌پسندد، همچنانكه در انتخابات پارسال اكثريت مطلق مردم چنان نظري داشتند. نمي‌شود كه همه‌ي دوستان سابق را به همين بهانه كنار گذارد، مي‌شود؟ آن هم كسي را كه به خاطر اصلاحات هزينه داده است.

شايد پرسيده شود كه چرا اصلاح‌طلبان بايد او را حتما توجيه مي‌كردند؟! چون او يك اصلاح‌طلب بود، انگار كنيد كه برادرتان مثلا معتاد شده است، آيا بايد از او دوري كنيد؟ نه بر عكس، بايد بيش از گذشته به او نزديك شويد، با او صحبت كنيد تا آن راهي را كه براي برون رفت از شرايط ذهني‌اش پي گرفته بود، ترك كند. شايد توهم لزوم تلاش براي براندازي نظام كه معلوم نيست از درون آن چه درمي‌آيد، از نظر اصلاح‌طلبي بدتر از اعتياد هم باشد، براي همين هم چنين مثالي زدم.

درون گنجي پر است از استعداد، انگيزه و انرژي كه فقط بايد آن را در راستاي بهترين راه اصلاح و توسعه‌ي ايران سوق داد، او فرصت مي‌خواهد تا با فضايي كه شش سال از آن بي‌خبر بود دوباره اخت شود. بخواهيم يا نه، گنجي را تا پايان عمرش با اصلاح‌طلبي‌هايش مي‌شناسند، بايد خودمان جمع و جورش كنيم، بگذاريم نظراتش را بدهد، با او گرم بگيريم، ببينيم از كداممان براي چه دلخور است، انتقاداتش چيست، و ... بالاخره اگر چنين نكنيم، هم از كيسه‌ي اصلاح‌طلبان رفته كه نمي‌توانند يك دوست قديمي را همراه كنند، هم بهانه‌اي به دست محافظه‌كاران مي‌افتد براي تنگ كردن فضا. مگر ما هماني نبوديم كه مدعي بوديم بايد معاند را به مخالف و مخالف را به موافق تبديل كرد؟! گنجي امروز به گذشته و گذشته‌گان اعتماد ندارد، چگونه اعتمادش را جلب كنيم؟

۱۳۸۵ تیر ۲۶, دوشنبه

ديدار 6 ميليون توماني!

هر وقت من از اخبار براي بابام تعريف مي‌كنم، اون هم خاطرات جالبي برام تعريف مي‌كنه. وقتي چند سال پيش صحبت از مبارزه با مفاسد اقتصادي شد گفت كه تو تاريخ معاصر خيلي از اين طرح‌هاي سرگرم كننده اجرا شده از جمله در زمان شاه، چند تا نمونه با جزئيات برايم تعريف كرد كه چه رنگ و لعابي داشته اما همه‌اش سركاري بوده است. الان هم به نظر مي‌رسه اين شعار مسوولان كاملا كشكه، مگر بخواهند و بتوانند عكسش رو ثابت كنند كه بعيد به نظر مي‌رسه، مردم هم خيلي در اين موارد آگاهند و زود مي‌فهمند كه داشتان از چه قراره. مبارزه با مفاسد فقط اين نيست كه بگردي ببيني چه كسي دزدي كرده بلكه اول از همه بايد راه دزدي رو بست.
براي مبارزه با مفاسد اقتصادي ستاد و مركز و هيات و كوفت و زهر مار راه مي‌اندازند و جلسه مي‌گذارند و بيانيه و گزارش مي‌دهند و طرح و لايحه و مصوبه‌ي هيات دولت مي‌گيرند كه شاخ غول را خم كنند و مثلا اسامي مفسدان اقتصادي فاش شود، اما عين آن ضرب المثل است كه آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هيچي! يعني اسم هيچ مفسد اقتصادي تا به حال اعلام نشده و البته انگار كشف هم نشده! الحمدالله، مفسد اقتصادي نداريم و مي‌توانيم سر راحت بر روي بالش بگذاريم، اين اتفاقاتي هم كه گوشه و كنار شايع مي‌شود همه دروغ است و همه‌ي راوي‌ها دروغ‌گو هستند، پس بايد مركز و ستاد و هيات و دم و دستگاه كشف و انحدام دروغ‌گو بسازيم!
الغرض كه شنيدم جلسات ديدار عمومي هفتگي با آقاي رييس قوه‌ي قضاييه كه به منظور ارتباط رفع و رجوع مشكلات قضايي برگزار مي‌شه، خودش حواشي جالبي داره. يكي مي‌گفت يك كسي كه پرونده‌اي در دادگاهي داشت و طرفش نهادي دولتي بود، براي اين كه پرونده‌اش را كه 300 ميليون به خاطرش داشت ضرر مي‌كرد، در آن جلسه حضور پيدا كند و از آقاي شاهرودي دستور تغيير حكم بخواهد، حدود شش ميليون تومان به صورت غير رسمي خرج كرده ولي الحمدالله مشكل اين بنده‌ي خدا حل شده است! خب خدا را شكر.در اين باره دو تذكر دارم:
1 . فارغ از صحت و سقم خبر كه البته آن را اصلا دور از ذهن نمي‌دانم، خبرنگاران محترم حوزه‌ي قضايي بهتر است براي اين كه به بي خاصيتي متهم نشوند، كمي ... هم بكشند و بلند شوند به اين گونه ديدارها بروند و دنبال حاشيه‌هايي اينچنين باشند نه فقط پوشش روال عادي مراسم؛ كه وظيفه‌ي آنهاست. حداقل ببينند چگونه اسامي در ليست ديدارها قرار مي‌گيرد، يعني عرضه‌ي اين را هم ندارند؟! متاسفم كه بگويم خبرنگاران معمولا به اين جلسات نمي‌روند و فقط خبرش را از طريق فاكس دريافت مي‌كنند.
2 . قبول دارم كه آقاي شاهرودي شرايط خيلي سختي را دارد، شايد اگر هر كس ديگري هم بود و در راس سيستمي اداري در ايران قرار بگيرد، اگر خودش هم بخواهد به اين راحتي‌ها نمي‌تواند به اصلاح آن دست بزند كه از فردايش ديگر زيردستانش رشوه نگيرند و حق را ناحق و بالاعكس نكنند، اما تذكر مي‌دهم كه بايد بيشتر جنبيد، بدبين هم كه نباشيم، اين سرعت اصلاحات قضايي كه ايشان مدعي آن است، از لاكپشت هم كمي كندتر حركت مي‌كند. اين داستان رشوه گرفتن از ديداركنندگان عمومي هم كه اگر صحت داشته باشد افتضاح است.

۱۳۸۵ تیر ۲۵, یکشنبه

تركش نخورديم!

داشتم با يك مستخدم زحمتكش صحبت مي‌كردم، دخترش شاگرد ممتاز دوره‌ي راهنمايي است، در منطقه‌ي 9 زندگي مي‌كند ولي مي‌خواهد دخترش را در منطقه‌ي 10 ثبت نام كند كه به قول خودش مدسه‌ي بهتري است، خانه‌ي آنها اين طرف خيابان است كه منطقه‌ي 9 محسوب مي‌شود اما آن طرف خيابان منطقه‌ي 10 محسوب مي‌شود و گفته‌اند تنها در صورتي ثبت نامش مي‌كنيم كه پدر دانش‌آموز جانباز يا شهيد باشد! اين پدر اين را برايم تعريف كرد و گفت «چه كنم كه تركش به من نخورد»! تعجب كردم كه چه مي‌گويد اما ادامه داد «... سال‌هاي 62 تا 64 سرباز بوديم در خرمشهر، شرايط جنگ خيلي سخت بود، براي اين كه معاف شيم با چند تا از بچه‌هاي ديگه مي‌رفتيم آنجاهايي كه بيشتر خمپاره مي‌خورد تا بلكه تركشي به ما بخوره و معاف بشيم، حتي يك بار توبيخ شديم كه چرا اين كار را مي‌كنيم. يك سال اول خيلي از اين كارها كرديم اما نشد كه نشد، اصلا شانس نداشتيم، سال دوم هم كه ديگه نمي‌صرفيد. حتي يك بار خمپاره چهار متري من خورد و منفجر شد اما تركشش از كنارم رد شد!».البته همه مثل اين بابا خوش شاس نبودند، مي‌گفت «... يكي از بچه‌ها هيچ وقت با ما اين كارها رو نمي‌كرد، اما يك بار خمپاره لت و پارش كرد و شهيد شد. يا يكي ديگه كه خيلي پسر خوبي بود، دكتراي تخصصي قبول شد و همين كه ترخيص شد، هنوز 10 متر دور نشده بود كه به شهادت رسيد».از پول گرفتن زياد نناليد، مي‌گفت «... مي‌گويند كه نمي‌گيرند، اما همه‌ي مدرسه‌ها پول مي‌گيرند ...»، برايش مهم‌تر اين بود كه مدرسه‌اش خوب باشد ولي حسرتش به دلش ماند «... ما كه هر كاري كرديم، تركش به سراغ ما نمي‌آمد و ما حالا سالم هستيم، انگار كار بدي كرديم كه به جنگ رفتيم ولي سالم برگشتيم!»

۱۳۸۵ تیر ۲۴, شنبه

الپر معذرت بخواهد

اين آقاي پيرحسينلو كه قبل انتخابات پارسال اصلا معلوم نيست كجا بوده كه در آن مقطع يكهو وبلاگش گل كرد و معيني‌ها فكر كردند الپر براي خودش كسي است و انگار به اشتباه به بازي‌اش گرفتند، آن هم زياده از ظرفيت و اندازه‌اش، همين هم ضربه‌ها به ما زد، از جمله ايجاد توهم تاثير اينترنت كه چند بار با دوستان آن را مطرح كرده‌ام، بگذريم. او به عضويت مشاركت درآمد و رفت و آمدهاي بسياري پيدا كرده اما انگار اصلا درك نكرده كه ديگر فقط خودش نيست كه هر كاري كرد به پاي خودش نوشته شود.
يادم نمي‌رود و خيلي‌هاي ديگر هم يادشان نمي‌رود كه الپر چند وقت پيش در وبلاگش با ادبيات و رويكرد بسيار بدي به مساله‌اي درباره‌ي علي افشاري پرداخت و تاوان آن را مشاركت پرداخت؛ اصل مساله مي‌توانست مهم و مورد بررسي باشد اما با آن ادبيات و رويكرد و ورود به حوزه‌ي خصوصي اقاي افشاري، مساله به ضد خود تبديل شد.

امروز هم ديدم در بخشي از يادداشت آخرش كه به قول خود در لابلاي وقت كارها و جلسات بسيارش آن را تهيه كرده، نوشته كه : «می‌خواستم درباره توی خاکی رفتن‌های مراجع تقلید در فتوا دادن هایشان بنویسم که یک نمونه‌اش همین فتوای پرت و پلایی است که اخیرا در اینترنت دست به دست می‌شد»!

مرد ناحسابي! اين چه طرز حرف زدن درباره‌ي يك مرجع تقليد است؟‌ دوست داري من هم بگويم تو هر چه مي‌نويسي دري وري است؟ آقا! حواست را جمع كن! مگر درباره‌ي چه كسي مي‌نويسي كه به خود جرات مي‌دهي بگويي «فتوای پرت و پلا»!

تو مدعي هستي كه اصلاح طلبي؟ ادعا مي‌كني اصلاح‌طلب ديني هستي؟ واقعا مسخره است، تو متاسفانه حتي قادر به تشخيص شان افراد نيستي چه رسد به اين كه درباره‌ي محتواي نظر علمي مراجع اين گونه نظر بدهي. تو اگر مثلا فلان شخصيت اصلاح‌طلب كه با او خيلي هم رابطه‌ي نزديكي داري، يك نظر سياسي بدهد كه او را نپسندي يا از اساس آن را بي ارزش بداني، آيا مي‌گويي پرت و پلا گفته؟ تا به حال به پدرت درباره‌ي يك اظهارنظر احيانا نادرست گفته‌اي كه پرت و پلا مي‌گويد؟

الپر عزيز! دلم نمي‌آيد بيش از اين درباره‌ي گاف‌هايي كه مي‌دهي بنويسم، فقط فكر مي‌كنم كه بهتر است اولين منتقد جدي به اين ادبيات زشت تو كسي باشد كه دوستت است و بنويسم كه به احتمال قريب به يقين، اشتباه كرده‌اي و به صراحت معذرت خواهي مي‌كني، به ويژه از آن مرجع محترم تقليد. البته من منظورم فقط طرز رفتار و گفتار با مراجع محترم تقليد نيست، بلكه حتي با يك حمال هم نبايد اين گونه صحبت كرد چه برسد به يك عالم.

۱۳۸۵ تیر ۲۲, پنجشنبه

از منتقدان هاشمي دفاع کنيم

چرا بايد منتقدان هاشمي در جلسه‌ي ۱۵ خرداد قم به يک سال حبس و ۵۰ ضربه شلاق و دو سال اخراج از قم و ممنوعيت تردد به آن شهر و ممنوعيت از تصدي مشاغل در موسسات علمي و دولتي و آموزشي و حوزه‌ي علميه و غيره محکوم شوند؟

من ادعا مي‌کنم که از حقوق بشر دفاع مي‌کنم پس بايد از حق پرسيدن سوال و انتقاد به آقاي هاشمي دفاع کمن که از ابتداي انقلاب تا به حال همواره مرد شماره‌ي دوم حکومت بوده است. از دوستانم هم که چنين ادعايي دارند به جد مي‌خواهم عليه اين حکم موضع جدي بگيرند وگر نه روزي هم نوبت من و تو مي‌شود که بخواهيم در جلسه‌اي جلوي هاشمي بايستيم و سوالي بپرسيم ولي بگويند بنشين، سوال کردن نداريم! آن موقع چه مي‌کنيم؟ آيا اصرار خواهيم کرد يا سکوت؟ اين معناي پاسخگويي است آن هم براي کسي که اين همه سال مسوول عالي رتبه‌ي ايران است؟ آيا من از اين فرد در انتخابات سوم تير حمايت کرده بودم حتي در آن شرايط؟ چرا هاشمي نبايد پاسخ بدهد؟ مگر کيست؟ بالاتر از او هم بايد پاسخگو باشد، چه برسد به او. مگر پيامبر است، حتي پيامبر اکرم(ص) هم به مردم پاسخ مي‌داد چه برسد به اين‌ها.

خود هاشمي که زحمت کشيده و نامه نوشته که «... در مورد پرونده‌ي اغتشاش ... از نظر حق شخصي‌ام نه شاكي هستم و نه طالب كيفر و نمي‌توانم به حبس كسي رضايت دهم»، يعني به نظرش اعتراض چند نفر با هر نيتي که بوده، اغتشاش است، اما کرامت به خرج داده و گفته که کيفر نشوند! موضعش کاملا از بالا به پايين و توهين آميز است، انگار براي هيچ کس حقي براي انتقاد از خودش قائل نيست.

گزارش خوبي را که دوست خوبم فريد مدرسي درباره‌ي آن جلسه نوشته در روزنامه‌ي شرق بخوانيد، با او هم صحبت مي‌کردم نظرش تقريبا همين بود گرچه گزارشش بدون قضاوت است. در آن جلسه کسي به هاشمي توهين نکرد، فقط اصرار بر پرسيدن سوالات داشتند، اين نامردي است که چون سوال کنندگان طرفدار مثلا آقاي مصباح بوده‌اند، از حق سوال کردن آنها به راحتي بگذريم، پس بي طرفي ما مدعيان طرفداري از دموکراسي و حقوق بشر کجا رفته؟ همين مي‌شود که بسيج دانشجويي قبل از همه‌ي ماها از فضا استفاده کرده و با اشراف به اين که قضاوت عمومي درباره‌ي آن جلسه به نفع سوال کنندگان است، بيانيه‌اي اعتراضي صادر کرده‌اند و ما هم عينهو گوسفنداني که بايد سر به زير دنبال چوپان راه بيفتيم، امروز بايد از محکوميت به حبس و شلاق و ... پرسش کنندگان از يک صاحب قدرت دفاع کنيم! تا روزي ديگر که شرايط اقتضا کند و چوپانمان بگويد که راه انتقاد و بلکه لجن مالي فلاني را پي بگيريد!

نه، من که براي آزادگي و حريت هم که شده دوستانم را به شکستن اين پوسته‌ي پوسيده فرا مي‌‌خوانم و فرياد مي‌زنم بياييد از حق پرسيدن و وظيفه‌ي پاسخگويي صاحب قدرت، دفاع کنيم. به نظرم اين بار که شرايط دست داده است تا از شاگردان مصباح در اين راه دفاع کنيم، مطمئنم تاثيرش بيشتر باشد، ملاک افراد نيستند، ملاک حق و حقيقت است.

۱۳۸۵ تیر ۲۱, چهارشنبه

سرداران در بسيج دانشجويي !

داشتم اخبار ايسنا را مي‌ديدم، چه حالي به خبر نشست خبري رييس سازمان بسيج به اصطلاح دانشجويي داده‌اند و خبرشان يك روز و يك شب در جايگاه خبر اول صفحه‌ي سياسي بود! كاري كه هيچ وقت راضي به آن نشده بودم، اين را فقط از باب تذكر نوشتم تا تكرار نشود. همين طور كيهان دو روز پيش را مي‌خواندم، ديدم سردار حجازي فرمانده‌ي بسيج «بايد»هايي را براي «جنبش دانشجويي» ترسيم كرده. براي همين بد نديدم اشاره‌اي كنم به رتبه‌هاي اعضاي سازمان بسيج دانشجويي! كاري كه كد آوردن از آن كار آساني نيست و هزينه دارد ولي براي يك خبرنگار جذاب است. انتظار دارم پس از خواندنش دوستان خبرنگارم كمي به فكر فرو بروند كه از درج اخبار بي خاصيت كمي فاصله بگيرند و چيزهايي را بنويسند كه برخي را قلقلك مي‌دهد، حتي اگر كمي هزينه‌بر باشد.

سال گذشته كه در ايسنا بودم خبري از شهرستان محمودآباد برايم فاكس شد، بيانيه‌ي تعدادي از اعضاي بسيج دانشجويي در حمايت از طرح مجلس دانشجويي كه يكي از اعضايشان طرحش را به وزارت علوم داده است. اين بيانيه به همراه نامه‌اي بود از سوي مسوول بسيج دانشجويي شهرستان محمودآباد براي اين كه آن بيانيه منتشر شود. معمولا كسي نامه‌ي روي بيانيه را كه در آن نوشته شده لطفا فلان بيانيه در آن رسانه منعكس شود را روي خط نمي فرستد، اما من منتظر گاف اين دوستان بودم! امضاي مسوول دفتر بسيج دانشجويي شهرستان محمود آباد، آقاي سرگرد پاسدار «سيدصمد علوي» بود. تازه به چند جا رونوشت شده بود، از جمله «فرماندهي منطقه‌ي مقاومت بسيج استان مازندران، ناحيه‌ي بسيج دانشجويي استان مازندران، فرماندهي سپاه ناحيه‌ي محمودآباد». از آنجايي كه حاشيه‌ي اين بيانيه مهمتر از خودش بود، خبر را به طور عجيب و غير معمولي تنظيم كردم و با سه خبرنگاري كه با من در بخش دانشجويي سرويس سياسي كار مي‌كردند مشورت كردم و گفتم كه مي‌خواهم اين كار را بكنم، گفتند آنها ناراحت مي‌شوند، گفتم بشوند، گفتند با ما لج مي‌شوند، گفتم بشوند. بالاخره خبر را فرستادم روي خط و طبق پيش بيني ما چند ساعت نگذشته بود كه تلفن زدند و خواستند كه «خبر را از روي سايت برداريد»! گفتم شرمنده، نمي‌شود، اگر توضيحي داريد بفرسيتد. سريع با كساني كه خبر را فرستاده بودند و خود جناب سرگرد پاسدار علوي تماس گرفتم و صحت ماجرا را تلفني از آنها دوباره تاييد گرفتم و صدايشان را ضبط كردم. تا فردايش بحث داشتيم و تلفن پشت تلفن كه چرا خبر را كار كرده‌ايد؟! فردايش توضيحي فرستادند كه اصل بيانيه را تكذيب و نامه را تكذيب مي‌كرد! با بالاترين مسوولشان در سازمان بسيج دانشجويي تلفني صحبت كردم و گفتم بيانيه در آن شهرستان يك ماه پيش منتشر شده، همه هم آن را تاييد كرده‌اند، اين توضيح را بفرستم حتما عين صدايشان را هم كه ضبط كرده‌ام به همراهش مي فرستم. آنها قبول كردند كه در توضيحشان فقط درج شود سازمان بسيج دانشجويي از نامه و بيانيه اطلاع نداشته. بگذريم، هزينه‌ي زيادي داديم تا همه بدانند كه مسوولان سرگرد پاسدار هم در ساختار بسيج دانشجويي وجود دارد و اين كه مي‌گويند ما دانشجويي هستيم يعني چه.

چند روز قبلش هم البته خبر ديگري از خراسان آمده بود كه سرهنگ شريفان به عنوان اولين فرمانده‌ي ناحيه‌ي بسيج دانشجويي خراسان شمالي منصوب شده است. اينها كه سهل است، پس از اين كه عليرضا زاكاني پس از سال‌ها از رياست سازمان بسيج دانشجويي كنار رفت، آقايي به نام مهران لهراسبي رييس آن سازمان شد كه سردار سپاه است. اما اين كه آيا «زاكاني» و يا آقاي «مرداني» كه در حال حاضر سمت نظامي دارند يا خير، اطلاع ندارم، اما با عقل جور در نمي‌آيد كه در چارت سازماني آنها رييس نظامي نباشد اما زيردستان او مانند مسوولان استان‌ها و شهرستان‌ها نظامي باشند.

چه بهتر است كه با نگاه اصلاحي حتي به بسيج دانشجويي نگاه كنيم و آنها را به دموكراتيك عمل كردن تشويق كنيم، اول اين كه فرمانده‌ي نظامي بي نظامي، يعني اول از فاز نظامي بودن خارج شوند و بعد هم انتخابي شوند، اگر اين دو كار را بكنند، كه قطعا با پافشاري بدنه‌ي آنها به نتيجه مي‌رسد، نهادي نظامي و يا حداقل شبه نظامي و از بالا به پايين، به نهادي از پايين به بالا و دانشجويي تبديل مي‌شود!

۱۳۸۵ تیر ۱۹, دوشنبه

جام جهاني و شموشك!

ايتالياي قهرمان را به فرانسوي‌ها ترجيح مي‌دهم، بازي فينال قشنگ بود، هميشه يه حس نزديكي با ايتاليايي‌ها داشته‌ام، شايد به خاطر تيپ مردمش است. اصل مطلب چيز ديگري است كه مي‌خواستم بگويم آقا بالاخره يكي هم به طرفداران تيم همشهريانم شموشك نوشهر اضافه شد. چند روز پيش دفتر سياسي مشاركت جلسه‌اي تحليلي گذاشته بود درباره‌ي جام جهاني فوتبال كه الپر گزارشي مختصر از آن را نوشته، آقايان دكتر فاضلي‌ها كه هر دو جامعه شناس هستند بحث‌هاي بسيار خوبي در اين باره ارائه كردند به ويژه اشاره‌هايي به واقعيات پشت صحنه‌ي فوتبال آن هم به ويژه در ايران. يكي از بحث‌هايشان هم دخالت فجيع دولت در فوتبال و تيمداري بود كه يكي از آنها به درستي گفت در ليگ برتر تنها شموشك نوشهر غير دولتي است و باقي دولتي هستند. به درستي مي‌گفت كه دولت چه حقي دارد مثلا از بودجه‌ي وزارت رفاه، بودجه‌ي تيم استقلال را تامين كند؟ بقيه هم همين طور، پرسپوليس و استقلال و پاس و فولاد و راه آهن و سايپا و نفت و ... همه دولتي هستند، الا تيم‌هايي مثل شموشك كه هر از گاهي زورش مي‌رسد كه به ليگ برتر بيايد و دوباره به پايين مي‌رود. راست مي‌گفت كه تمام اعضاي هيات مديره‌ي اين تيم‌هاي دولتي را سياسيون تشكيل مي‌دهند، جرات هم نيست به آنها انتقاد كني، به قول آقاي دكتر فاضلي كوچك، گاهي انتقاد به مثلا استقلال يا پرسپوليس، انتقاد به نظام سياسي است! علي تاجرنيا كه عضو شوراي مركزي جبهه‌ي مشاركت است به همراه عشرت شايق كه عضو فراكسيون اصولگراهاي مجلس است با هم عضو هيات مديره‌ي استقلال هستند! نمي‌دانم تاجرنيا قبلا فوتباليست بوده يا شايق؟! اصلا شايق كه طبق نظر مرجع تقليدش حق ندارد به استاديوم برود و بازي‌هاي تيم خودش را ببيند چرا بايد عضو هيات مديره‌ي آن باشد؟! اما شموشك تيمي خصوصي است كه به جاي ولخرجي‌هاي اين تيم‌هاي مسخره‌ي دولتي در خريد بازيكن و مربي از اين طرف و آن طرف و حتي از خارج كشور، شموشك مدرسه‌ي فوتبال دارد و بازيكن تربيت مي‌كند براي همين هم هست كه تيم نوجوانان و اميدهاي شموشك هميشه در كشور مقام‌هاي اول تا سوم را به دست مي‌آورد. جام جهاني رو ولش، زنده باد شموشك.

۱۳۸۵ تیر ۱۸, یکشنبه

تاثير 18 تير در علي‌آباد كتول

سال 78 من سال آخر دانشگاه بودم، ليسانس مهندسي برق در دانشگاه آزاد واحد علي‌آباد كتول! علي‌آباد مراكز موتلفه‌ي استان گلستان بود و مرحوم دكتر صادقي كه گرايش فكري موتلفه‌يي داشت آن زمان رييس دانشگاه بود، بعدا نماينده‌ي مجلس ششم شد و در هواپيماي ياك 140 به رحمت خدا رفت. در آن دانشگاه دورافتاده من و چند تا ديگر از دوستانم به صورت فردي و غير متشكل فعاليت سياسي مي‌كرديم، من هم كه سال آخري بودم يه جورهايي بزرگ جمع بودم، البته بچه‌هاي دوره‌هاي قبلي اصلا فعال نبودند، بيانيه صادر مي‌كرديم، تابلوي اعلانات داشتيم، ميزگرد مي‌گذاشتيم، طومار جمع مي‌كرديم، و هزار تا مارمولك‌بازي ديگه؛ تا اينكه 18 تير رخ داد، من تازه امتحاناتم تمام شده بود و به نوشهر كه اهل آنجا هستم رفته بودم، بايد تابستان در همان نوشهر مي‌ماندم و براي كارآموزي به كارخانه‌ي نورد فولاد نوشهر مي‌رفتم اما براي انتخاب واحد يك روزه برگشتم علي‌آباد و يك مقاله درباره‌ي 18 تير نوشتم و زدم توي تابلو، اما چند ساعت بعد آن را برداشتند. يك ماه قبلش نامه‌اي به اقاي مهاجراني كه آن زمان هنوز وزير ارشاد بود نوشته بودم و از اين كه دانشگاه به من و دوستانم مجوز نشريه‌ي دانشجويي نمي‌داد گلايه كرده بودم، او هم در 45 روزي كه من در نوشهر بودم موضوع را از دانشگاه آزاد استعلام كرده بود، وقتي اواسط شهريور برگشتم به علي‌آباد با وجود هر دو موضوع 18 تير و آن نامه، ديگر فضا براي فعاليت تنگ شد، مهر ماه كه آمد ترم آخر بودم اما هيچ جاي فعاليتي نمانده بود، تابلوي ما هم جمع شده بود، مسوولان دانشگاه به آقاي سياه بالايي استاد كامپيوتر كه براي پنجمين ترم كلاس حل تمرين درس برنامه نويسي كامپيوتر را به من داده بود فشار مي‌آوردند كه اين كار را نكند، البته خوشبختانه او كوتاه نيامد. بچه‌هاي عضو بسيج دانشجويي هم زحمت كشيده بودند و از آنجا كه عقده‌ي انجمن اسلامي را داشتند تشكلي به نام «انجمن اسلامي پيروان ولايت» راه انداخته بودند كه خودشان طبق اساسنامه تا آخر عمرشان همه‌كاره‌ي آن هستند، اما قبل از اين كه اعضاي هيات موسسش دانشجوي آن دانشگاه شوند من و يكي از دوستانم درخواست راه اندازي انجمن اسلامي دانشجويان را داده بوديم كه دانشگاه مجوز نداده بود. من و دوستانم حداقل چند ماهي مجبور شديم فتيله را پايين بكشيم، در ترم مهر ماه با اين كه 20 واحد درس داشتم به اضافه‌ي پروژه‌ي سنگين ليسانس، اما براي اين كه نمي‌توانستم خودم را آن گونه بي‌خاصيت ببينم رفتم كلاس نقاشي، من اصلا هيچ وقت نقاشي نكشيده بودم، فقط مي‌خواستم نيرويم را يك طوري تخليه كنم. يواش يواش كه ابها از آسياب افتاد دوباره فعاليت‌هايمان شروع شد، همكاري با مركز گفت‌وگوي تمدن‌ها و برگزاري جلسات سخنراني در گرگان، همكاري‌ام همراه علي‌اكبر حدادي هرندي دوست عزيزم با ايسنا، و صدور بيانيه‌هايي با عنوان «جمعي از دانشجويان». يادم هست آخرين بيانيه‌ي ما در آخرين روزهايي بود كه داشتم پروژه‌ام را ارائه مي‌كردم، درباره‌ي محكوميت حركت صدا و سيما در موضوع كنفرانس برلين بود. انگار زياده نويسي كردم، ياد 18 تير افتادم و كش پيدا كرد. از آن سال به بعد كه تا دو ماه پيش خبرنگار يا دبير خبر ايسنا بودم، بنا به اقتضاي حرفه‌ام در تمام حركت‌هاي دانشجويي از جمله سالگرد 18 تير حاضر بودم و مقدار متنابهي هم كتك خوردم، بغض تحقير سازماندهي شده‌ي نهاد دانشگاه! امروز كه در برنامه‌ي جبهه‌ي مشاركت به مناسبت 18 تير شركت كرده بودم، تمام آن خاطرات قديمي زنده شد. اما بايد بگويم هر چند در سالگردهاي 18 تير بنابر دستور و گاهي هم توافقي نانوشته رسانه‌ها از پرداختن به آن موضوع منع مي‌شوند، اما هر سال كه مي‌گذرد بغض 18 تير همچنان و حتي بيشتر در گلوي دانشجويان هست.

۱۳۸۵ تیر ۱۷, شنبه

روزنامه‌نگار مستقل نداريم

چند روز پيش ديدم يكي از اعضاي انجمن صنفي روزنامه‌نگاران اين اصل را كه «روزنامه‌نگار كسي است كه از اين كار ارتزاق كند»، باز هم خده‌ام گرفت، با اين كه شايد هزار بار اين جمله را مي‌شنوم و روي آن فكر مي‌كنم. اگر معني روزنامه‌نگار اين است كه ما در ايران اصلا چنين كسي را نداريم، البته مي‌دانم كه كساني با اين تعريف نسبتي دارند كه شايد كمي نزديك و يا دور باشند. كساني را كه ما به نام روزنامه‌نگار مي‌شناسيم اكثرشان از طريق كاري كه مي‌كنند روزي مي‌گذرانند اما آيا همه‌ي آنها روزنامه‌نگار هستند؟! مطمئنا من معتقدم همه‌ي آنها روزنامه‌نگار نيستند چون رسالت روزنامه‌نگاري را نمي‌توانند و يا نمي‌خواهند پي بگيرند. من خودم در رسانه‌اي سال‌ها كار مي‌كردم كه دولتي بود، كنترلش در دست دولت بود(خواهش مي‌كنم دوستانم در ايسنا گير ندهند كه چرا مي‌گويي ايسنا دولتي است، جهاد دانشگاهي هم دولت است، هر چند دولتي در دولت)، خبرگزاري‌هاي موجود ديگر هم اينچنين هستند، يا مستقيما دولتي يا زير نظر نهادي دولتي، روزنامه‌ها هم همين‌طور، يكسري كه مثل روزنامه‌ي ايران ارگان دولت هستند، يكسري هم مثل كيهان نماينده‌ي رهبري مدير آن است، يكسري هم مثل شرق، پشتوانه‌ي هاشمي رفسنجاني را با خود دارد كه از صد تا دولت هم حكومتي‌تر است، يا مثل اعتماد ملي پشتش به شيخ مهدي كروبي گرم است كه عضو مجمع تشخيص و مشاور رهبري و چند دوره رييس مجلس و ... بوده، رسالت مدير مسوولش مرتضي نبوي عضو مجمع مصلحت نظام است، همشهري مال شهرداري است، آفرينش را هم دانشگاه آزاد جاسبي چاپ مي‌كند و ... اطلاعات، حمايت، جمهوري اسلامي هم دولتي هستند، مي‌ماند چند تا روزنامه‌ي درپيت نيمچه مستقل كه هيچ حمايتي نمي‌شوند، يعني اين كه نهادهاي دولتي تعدادي از اين روزنامه‌ها را هر روز مي‌خرند و در ادارات توزيع مي‌كنند، يا آگهي تبليغاتي نهادهاي دولتي فقط به روزنامه‌هاي به اصطلاح خودي و نور چشمي داده مي‌شود تا خداي نكرده ضرر نكنند، مستقل‌ها هم بروند بميرند، اما كسي نمي‌رود بميرد، استقلال را هم كسي انتخاب نمي‌كند، هر كس انتخاب كرد ديگر نمي‌تواند از اين راه نان بخورد، پس در نتيجه روزنامه‌نگاري كه به طور طبيعي بتواند مستقل باشد و بنويسد نداريم، هر چند به كساني كه مجبورند سانسور كنند و حقايق را نگويند يا برعكس جلوه دهند هم عنوان «روزنامه‌نگار» تعلق مي‌گيرد.

راستي روز چهارشنبه ديدم آقاي منتجبي يادداشت كوتاهي در شرق نوشته و در آن مدعي شده كه «آقاي خاتمي در زمان رياست جمهوري‌اش حتي براي پرهيز از هزينه‌ها خبرنگاران را نيز با خود همراه نمي‌برد و تنها نماينده يكى دو رسانه چون خبرگزاري جمهوري اسلامي و صدا و سيما را براى انعكاس اخبار با تيم همراه مي‌كرد». ديدم شايد انصاف نباشد خاطره‌اي را نگويم، در اسفند 82 به عنوان خبرنگار ايسنا همراه آقاي خاتمي به ونزوئلا رفتيم، آن سر دنيا، 15 ساعت پرواز، براي شركت در اجلاس دو روزه‌ي جي‌15، هواپيماي 300 نفره‌ي اختصاصي كه با حدود 70 نفر رفتيم و با حدود 100 نفر برگشتيم، اختلاف تعداد به اين دليل بود كه بخشي از هيات همراه قبل از ما رفته بود، من به همراه مرتضي فرج آبادي از ايسنا كه عكاس است، يك خبرنگار از ايرنا، يك خبرنگار هم كه يادم نيست از كجا بود، يكي از واحد مركزي و چند گروه خبري تلويزيون. اما هيچ كاري در آنجا نداشتيم، به غير از اين كه متن سخنراني آقاي خاتمي در اجلاس را كه در جنب هتل محل اقامت بود و متن تنظيم شده‌ي ديدارهاي او را كه در همان هتل انجام شده بود را با آژانس‌هاي خبري خودمان فاكس كنيم، واقعا تاسف خوردم، شده بودم يك عنصر بي خاصيت كه اين همه راه را براي هيچ رفتم. اما در سفر يك هفته‌يي كه اسفند 83 با حدادعادل به هند رفتم، تنها خبرنگار هيات 25 نفره بودم، يك گروه خبري از صدا و سيما هم بود، البته من تنها عكاس هم بودم، آنهاخواسته بودند خبرنگاري بيايد كه عكاسي هم كند، هيات بسيار جمع و جور بود، من هم به خبرنگاري رسيدم و هم به عكاسي، همه‌اش در حال كار بودم، وقت اضافي هم نداشتم. سر فرصت درباره‌ي اين دو سفر بيشتر مي‌نويسم، اما منظورم به اين مقايسه‌ي هيات‌هاي همراه و تعداد خبرنگاران بود.

۱۳۸۵ تیر ۱۶, جمعه

پيشنهاد عبدي جدي است

چند روزي از پيشنهاد عباس عبدي مي‌گذرد، پيشنهادي به ظاهر شبيه به شعارهاي احمدي‌نژاد؛ عبدي گفته: « بايد پول نفت مستقيم و بدون هيچ واسطه‌اي بين مردم (همهء مردمي كه در ايران هستند) تقسيم شود».
اين حرفي بسيار جدي مي‌تواند باشد كه عبدي آن طور كه من مي‌فهمم تا حد خوبي فكر تبعات سياسي و اقتصادي‌اش را هم كرده، فقط مانده به قول خودش احزاب اين طرح را به عنوان برنامه‌ي خود اعلام كنند تا اگر بر سر كار بيايند اين طرح را عملياتي مي‌كنند.
توصيه مي‌كنم متن كامل پيشنهادش را بخوانيد، من هم سعي مي‌كنم در چند روز آينده با چند تا از دوستان به پيش عبدي برويم و در اين باره با او بيشتر صحبت كنيم، حداقل من يكي كه آن را بسيار جدي گرفته‌ام چون به ضرورت انقلابي اينچنيني در نظام اداري ايران معتقدم. بعدا بيشتر در اين باره مي‌نويسم.

۱۳۸۵ تیر ۱۳, سه‌شنبه

عملي ديگر فراي قانون اساسي

اين كه مقام رهبري سياست‌هاي كلي در مورد اصل 44 قانون اساسي را ابلاغ كرده است يعني چه؟ من مي‌فهمم كه تاثيرش بر اقتصاد چيست، قطعا اگر درست اجرا شود به خصوصي سازي كمك بسياري مي‌كند اما سوال اين است كه اين «ابلاغ» در كجاي قانون بر عهده‌ي ايشان گذاشته شده است؟ بهتر است براي روشن شدن موضوع اصل 44 را دوباره بخوانم:

«نظام‏ اقتصادي‏ جمهور اسلامي‏ ايران‏ بر پايه‏ سه‏ بخش‏ دولتي‏، تعاوني‏ و خصوصي‏ با برنامه‏ ريزي‏ منظم‏ و صحيح‏ استوار است‏. بخش‏ دولتي‏ شامل‏ كليه‏ صنايع بزرگ‏، صنايع مادر، بازرگاني‏ خارجي‏، معادن‏ بزرگ‏، بانكداري‏، بيمه‏، تامين‏ نيرو، سدها و شبكه‏ هاي‏ بزرگ‏ آبرساني‏، راديو و تلويزيون‏، پست‏ و تلگراف‏ و تلفن‏، هواپيمايي‏، كشتيراني‏، راه‏ و راه‏ آهن‏ و مانند اينها است‏ كه‏ به‏ صورت‏ مالكيت‏ عمومي‏ و در اختيار دولت‏ است‏. بخش‏ خصوصي‏ شامل‏ آن‏ قسمت‏ از كشاورزي‏، دامداري‏، صنعت‏، تجارت‏ و خدمات‏ مي‏ شود كه‏ مكمل‏ فعاليتهاي‏ اقتصادي‏ دولتي‏ و تعاوني‏ است‏. مالكيت‏ در اين‏ سه‏ بخش‏ تا جايي‏ كه‏ با اصول‏ ديگر اين‏ فصل‏ مطابق‏ باشد و از محدوده‏ قوانين‏ اسلام‏ خارج‏ نشود و موجب‏ رشد و توسعه‏ اقتصادي‏ كشور گردد و مايه‏ زيان‏ جامعه‏ نشود مورد حمايت‏ قانون‏ جمهوري‏ اسلامي‏ است‏. تفصيل‏ ضوابط و قلمرو و شرايط هر سه‏ بخش‏ را قانون‏ معين‏ مي‏ كند.»

حدود 13 بار! اين اصل 44 را خواندم اما هيچ راهي براي تغيير آن توسط رهبري نديدم، تنها در ابلاغيه‌ي ايشان آمده كه « بنا بر پيشنهاد مجمع تشخيص مصلحت نظام بند ج سياستهاي كلي اصل 44 قانون اساسي ج.ا.ا. مطابق بند 1 اصل 110 ابلاغ مي‌شود » در صورتي كه در بند 1 اصل 110 آمده است: « وظايف‏ و اختيرات‏ رهبر: 1 - تعيين‏ سياست‌ها كلي‏ نظام‏ جمهوري‏ اسلامي‏ ايران‏ پس‏ از مشورت‏ با مجمع تشخيص‏ مصلحت‏ نظام ‏». آنچه ايشان دستورش را داده تغيير اين اصل قانون اساسي است، قانون اساسي صراحت دارد كه بانكداري و بيمه و ... در اختيار دولت است.
امروز به كنايه به سردبير يكي از خبرگزاري‌ها گفتم اگر يكي بلند شود و بگويد كه رهبري بر چه اساسي چنين گفته يا اينكه توجيه قانوني آن را بپرسد آيا جرات داري خبرش را ارسال كني؟! اين كه نه توهين است نه تشويش اذهان عمومي، اما اين دوست من گفت كه «نه، درست مي‌گويي، اما اين كار نياز به تغيير قانون اساسي داشت كه در اين شرايط داخلي امكان تغييرش نيست، پس اين بهترين راهكار بود»!

خنديدم و ديگر چيزي نگفتم، آخر چه مي‌توان گفت، حالا هم من اينجا نوشتم، چه كسي مگر مي‌خواند، هيچ هيچ هيچ.

«بت شكني خميني»

1 . يه نفر به نام «سعيد» روي يكي از يادداشت‌هايم پيغامي گذاشته كه دو روز بعد هم دوباره آن را تكرار كرده، انگار خيلي اصرار داشت كه همه ببينند، در آن نوشته كه:
البته نياز به توضيح نيست چون آنها كه مرا مي‌شناسند مي‌دانند اما: دوست عزيز! نون كدومه؟ البته آقاي خميني آدم بزرگي بود، اما من هيچ گاه مدعي چنين خطي نبوده‌ام، هر چند نبودنش را هم افتخار نمي‌دانم، بالاخره برخي اعتقاد دارند مثل آقاي فاتح كه براي اعتقادش همچنان احترام قائلم، همانطور كه براي اعتقادات اين آقايي كه پيغام گذاشته احترام قائل هستم. استفاده‌ي من از لفظ «آقاي خميني» براي اولين بار كه نبود، هر چند همانطور كه مي‌دانيد استفاده از لفظ «امام» هم به دليل جا افتادن آن در ميان عامه به اسم خاص تبديل شده، پس هر كس كه براي او از اين لفظ استفاده كند به معني اين نيست كه او را پيشواي خود خطاب كرده است، معتقدم مهم اين است كه همانطور كه پدرانمان در زمان انقلاب شعار مي دادند «بت شكني خميني»، ما هم ايشان را بت نكنيم، هم خوبيهايش را بگوييم هم عملکرد دوران او را منصفانه به نقد بكشيم. نكته‌ي بعدي اين كه به كنايه گفته شايد مي‌خواهم به خارج بروم و مي‌خواهم مقدمات آن را فراهم كنم؟! شايد جالب باشد اما اين كنايه‌اش كه صرفا كنايه است دارد اتفاق مي‌افتد، براي مدتي قصد خارج شدن از كشور را دارم اما براي كار و حمالي، نه گدايي سياسی، تازه نه فراري بلكه قانوني، ويزايم را هم گرفته‌ام، اما اين عزيز يا به قول خودش «جيگر» مطمئن باشد كه اشتباه گرفته، با احترام به عقيده‌ي امثال دوست عزيزم علي آقاي افشاري، راه من از او سواست.
2 . مصاحبه‌ي آقاي كروبي با كيهان را خواندم، خوشحال شدم، كروبي تيتر دو كيهان شده، البته ايرادم به اصل مصاحبه كردن با كيهان نيست، بلكه محتوايش را بخوانيد، پیرمرد دارد ذات خودش را نشان مي‌دهد، به دليل همين بي‌اخلاقي‌ها و نپذيرفتن قانون و قواعد بازي بود كه بعد از مجلس سوم كه ديگر حامي فرا قانوني نداشت از مردم نتوانست راي بگيرد تا اينكه در سال 78 اصلاح‌طلب‌ها نام او را در ليستشان گذاشتند و با اين كه نفر 27 شده بود او را به اشتباه به رياست مجلس انتخاب كردند كه از آن زمان خود را شيخ اصلاحات خواند، حالا هم در مصاحبه با كيهان گفته الان حزب اللهي و اصولگراست! الحمدالله.
3 . راستي جلسه‌ي جمعه‌ي پيش هيات توي خونه‌ي ما برگزار شد، اين حاج آقا فراهاني خيلي آدم با حالي است و خوب تفسير قرآن مي‌گويد. نيمه‌ي اول بازي آرژانتين و آلمان را هم به همين خاطر نديديم، هنوز بچه‌ها نرفته بودند كه تلويزيون روشن شد، اما چشمم روز بد رو ديد و تيم محبوبم باخت!

۱۳۸۵ تیر ۱۲, دوشنبه

براي مطهره خانم

چند روز ديگر روز زن است، بالاخره براي پاچه خواري هم كه شده من بايد از همه‌ي ديگر متاهل‌ها جلو بزنم و براي او بنويسم. مطهره همسر مهربانم كه البته شايد با ديگران مانند من مهربان نباشد ـ كه نيست ـ نزديك به دو سال است كه مرا با دنيايي از به هم ريختگي‌ها تحمل مي‌كند. خدايي توقعي ندارد، يا بهتر است بگويم توقعاتش بسيار اندك است. از همان ابتدا به او گفتم كه اميدوارم بتواني مرا تحمل كني، چون من با غريبه‌ها هم مي‌سازم چه برسد به همسرم، مهم اين است كه كسي بتواند با اخلاق من بسازد، قبول كرد اما چه سخت مي‌گذرد برايش. به دلايلي كه دوست ندارم توضيح دهم دكتر به او گفته بهتر است كار نكني، نبايد عصباني شوي، نبايد در محيط گرم بروي، ... اما او هم كار مي‌كند، چون حقوق من كفاف زندگي مشتركمان را نمي‌دهد، البته با شغل جديدم به نظرم به تدريج بتوانم در يك بازه‌ي زماني از كاركردن او بكاهم يا حداقل اين امكان را فراهم كنم كه كمتر كار كند. عصباني هم مي‌شود چون هم خبرنگاري كاري با استرس است و هم من گاهي اعصابش را به هم مي‌ريزم، به خدا قصد ندارم اما زندگي است ديگر، البته بايد سعي كنم اصلاح شوم. هواي گرم را هم كه نمي‌توانم كاري كنم، وقتي مجبور است براي انجام كار به بيرون برود و هوا هم گرم است راهي برايش نمي‌ماند، يك پرايد داريم كه او با خود مي‌برد اما كولر ندارد، هوا هم كه اين روزها در تهران خيلي گرم شده. بالاخره وقتي با هم گپ مي‌زنيم بيشتر پي مي‌برم كه زندگي شهري هم دليل مضاعفي شده بر همه‌ي مشكلات ديگر كه مطهره خانم را آنطور كه بايد قدرش را ندانم، عصري بعد از كار بالاخره كارهاي جانبي پيش مي‌آيد و ساعت 8 يا نه و يا 10 شب خسته او را به خانه مي‌برم، دير كه مي‌شود غر مي‌زند اما مي‌داند كه شرايط من هم خوب نيست، البته همه‌ي زندگي بد نيست، اين كار كردن و مسائل زندگي لذت دارد، زندگي بدون آنها كه هيچ است، منظورم از نوشتن اين چند خط ناقابل فقط تقديري بود با تمام عشق از زني كه با صداقت تمام به من در رسيدن به هدفم و هدف مشتركمان كمكم مي‌كند؛ و البته از او به خاطر همه‌ي ناتواني‌هايم در تامين نيازهايش معذرت مي‌خواهم.