چند وقت پيش يادداشت مبهمي درباره ي اخراج يک دوست از جايي نوشتم که نمي خواستم به آنجا اشاره کنم، تا دو سه روز پيش که فهميدم آفتاب نيوز خبرش رو داده. البته به قول يکي از بچه ها، آفتاب تازه دوزاريش افتاده، خبر مال چند ماه پيش است، آن هم خبري که بهتر بود نه خبرش و نه اصلش اتفاق نمي افتاد.
و اما دوست دارم درباره ي فلسفه ي ايجاد سرويس نگاهي به وبلاگ هاي ايسنا کمي بنويسم. آقاي فاتح عزيز به درستي از بچه ها مي خواست تا زماني که کار خبري در حوزه اي مثلا اجتماعي مي کنند، در همان حوزه براي رسانه اي ديگر کار خبري نکنند يا مثلا يادداشت و تحليل در آن حوزه ي خبري در روزنامه ها نداشته باشند. سياستي که به شخصه از آن دفاع مي کردم. زماني رسيد که آقاي فاتح ديد بچه هاي ايسنا به حدي رسيده اند که خيلي هايشان دوست دارند درباره ي مسائل اظهارنظر کنند، بايد چه کرد، اگر نکنند زمينه ي رشدشان کور مي شود، از طرفي ديد که خيلي از بچه ها وبلاگ هم مي نويسند، جلوي اين کار را نگرفت، يعني سياست ايسنا اين نبوده و انشاءالله نخواهد بود، براي همين حدود دو سال پيش سرويس نگاهي به وبلاگ ها راه افتاد تا در کنار انتشار مطالب وبلاگ هاي غيره، مطالبي از يادداشت هاي بچه هاي ايسنا در وبلاگ هاي شخصي آنها هم در آن سرويس منتشر شود. از وبلاگ خود من هم چندين بار تحليل سياسي در اين سرويس منتشر شده بود.
منظور اين که آقاي فاتح با وبلاگ و ويژگي هاي آن آشنايي داشت و مي دانست که بچه ها در آنها کمي راحت تر مي نويسند، همين طور مي دانست که پيغام(کامنت) وبلاگ را نمي توان هر لحظه کنترل کرد که خداي ناکرده کسي بر خلاف قوانين فلان نظام سياسي در آن ها چيزي ننويسد. داستان اين دوست ما هم چنين بوده، يعني کسي در وبلاگش کامنتي گذاشته که البته توهين کرده، اما اين هيچ ربطي به آن دوست ندارد. بالاخره اصلا کار نبايد به آنجا مي رسيد که متاسفانه رسيد. مثل اين است که بگوييم چون اين کامنت در اينترنت منتشر شده پس بايد «اينترنت» را ببنديم! يا بگوييم بچه ها از سيستم وبلاگي استفاده کنند که امکان کامنت گذاري نداشته باشد!
از اين هم بگذريم، پارسال قبل از انتخابات رسايت جمهوري نهم بود، تبليغات عليه ايسنا خيلي زياد شده بود، خيلي ناراحت بوديم، توي هر سايتي نامردها زيراب ايسنا را مي زدند، راست و چپ نداشت، از طرفي خدايي آقاي فاتح تنها طرفدار ميرحسين موسوي بود که از همان اول مي دانستيم نمي آيد، همين براي ايسنا يک حسن بزرگ بود، ديگر کسي نمي توانست بگويد از اين کانديداهاي موجود حمايت مي کنيد، نه ايسنا ديگر براي همه يکسان بود. اما چطور بايد استراتژي ايسنا را فرياد مي زديم، هيچ راهي نبود، پيشنهاد کردم در وبلاگم چند جمله بنويسم که استراتژي ما چيست. قبول کرد، آخر وقت که کار تمام شده بود و من شيفت شب بودم آمد، چند جمله اي خودم نوشته بودم، بقيه اش را هم گفت و من نوشتم که «شنيده هاي شده آقاي فاتح در جلسه اي با خبرنگاران ايسنا گفته که ...(لينک به آن يادداشت) ».
گفتم آقاي فاتح، يادش افتادم، از وقتي به باکو آمده ام از او خبر ندارم، فقط چند روز پيش تو وبلاگ محمد تاجيک، دوست بسيار خوبم خواندم که آقاي فاتح به او تلفن زده بود. هر جا هست خدا نگه دارش باشد، دلم برايش تنگ شده.
دوستان سايت آفتاب هم بدانند که بهتر است از انتشار اخبار سبک اينچنين بپرهيزند، آن حرف ها شايد جايش در يک وبلاگ باشد نه در يک رسانه ي خبري. مثلا بنويسند که الان آقاي حسن روحاني در حال چه کاري است، علت انتشار آن سخنراني اش در آن تاريخ چه بود، برنامه اش براي کانديداتوري در خبرگان چيست، آيا حاضر است در طول هشت سالي که عضو خبرگان مي شود، هشت بار،
يعني به ازاي هر سال تنها يک بار چنين گزارش هايي از عملکرد خبرگان بدهد؟ عکس: مجيد بشيري همکار سابقم در ايسنا، معمولا سيبليلش رو نمي زنه، اما مرتبش هم نمي کنه براي همين بهش نمياد، نمي دونم چرا خودش از خودش اين شکلي خوشش اومده، من که وقتي سيبيلش رو کوتاه نمي کرد مي گفتم، آهاي صدام! حالت چطوره؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com