
يکشنبه که به رسم ارمني ها روز تعطيل توي آذربايجان هم هست، تو کتاب هاي يه دست فروش نزديک خونه يه کتاب فارسي ديدم به نام «منتخب» که منتخبي از آثار ادبي دهه ي 20 بود، البته چاپ دهه ي چهل شمسي در باکو؛ تو پارک نزديک خونه نشسته بودم داشتم مي خوندمش که يه مرد ميان سالي چند متر اونطرف تر توجهم رو جلب کرد، به نظر ايراني مي آمد، گفت داري کتاب فارسي مي خوني؟ با همين جمله رشته ي گفت و گويي يک ساعته با او باز شد. مي گفت که حدود 12 سالي است که هر چند ماه به باکو مياد تا آب و هوايي عوض کنه؛ حالا چرا اينجا، چون خودش هم آذري زبانه و البته بزرگ شده ي تهران.
خيلي دل پري از حکومت خودمون داشت، به قول خودش اينجا رو کشوري آزاد مي دونست! کاري ندارم به اين چيزها، داشت مي گفت که قبل از عيد يه خونه تو تهران خريده 90 تا، فروخته 120 تا. بعد يکي ديگه خريده 95 تا فروخته 140 تا، حالا يکي ديگه خريده 100 تا اما جرات نداره بفروشه چون معلوم نيست بازار چه خبره. مي گفت امسال قيمت خونه تو تهران حدود دو برابر شده، از اجاره و رهن گرفته تا خريد و پيش فروش. همين خونه اي که ما تو تهران داشتيم، دو سال پيش تا به حال با هشت ميليون رهن از عمه ام گرفته بوديم. الان انگار حدود 23 تا قيمت روش گذاشتند براي رهن!
من البته همه چيز رو به احمدي نژاد ربط نميدم چون واقعا هم تقصير يه نفر نمي تونه باشه، اما عمق فاجعه دردناکه، آن که دارد خيالي نيست، هر روز باتر مي رود، اما آن کس که ندارد چه. مثلا آن کارمندي که مثل من تا چند ماه پيش با 250 هزار تومان حقوق، خونه اي با هشت ميليون رهن کرده بود، حالا از کجا بياره 23 تا بده؟
اون آقا که نمونه اي است از خيلي آمدم هاي ايراني، برداشت درستي از اتفاقات سياسي نداشت، مثلا کوي دانشگاه رو يه جور ديگه فهميده بود، درباره ي اصلاح طلب ها ديد بسيار منفي اي داشت، مي گفت که چرا اون پيرمردها بايد توي مجلس خبرگان قانون گذاري کنند، چرا جاشون رو به جوان ها نمي دهند؟ مثلا همين آخري، درباره ي خبرگان بيچاره نمي دونست که خبرگان اصلا قانون گذاري نمي کنه. مي گفت که ببين اين ها همه چيز دارند ولي ما ايراني ها نداريم! نمي دونست که اينها صنعتشون؛ اصلا صنعتي ندارند، تنها چيزي که اينجا آزاده، لباس پوشيدن و خورد و خوراکه! مي گفت که ايراني ها از اول تولدشون سياسي هستند، بعد کاملا همه چيزشان سياسي مي شود، آخر هم با بدبختي کامل مي ميرند!
اين ها رو نوشتم تا بگم واقعيت اينه که توي اين چند سال چقدر از مردممان دور افتاديم که يک نفر، آره حتي يک نفر اين طوري فکر مي کنه. نه به احمدي نژاد اعتماد داره، نه به خاتمي، نه به يزدي و نه به اپوزسيون و نه به حتي به سگ و گربه ي ايراني. راهش اين نيست که بگيم «نمي خواهد که نخواهد، هري»، يا او را که نبايد اعدام کرد، او يک قرباني است که اعتمادش جلب نيست، نتوانسته ايم به او بگوئيم مشکل چيه، برنامه کدومه، فرقي هم نمي کنه، هيچ نيروي اجتماعي نتونسته او را جلب کنه.
اين طور نيست که فقط غريبه ها به ما بي اعتماد باشند، بلکه بخشي از ايراني ها اگر بي اعتماد باشند، فاتحه ي همه ي نيروهاي اجتماعي خوانده چه اين وري چه اون وري چه اون يکي وري، کاري به نظام سياسي هم ندارم.
حاشيه : مشکلات شخصي ام زياد است، کارم به کنار، تا چند سال پيش مسووليتي در قبال خيلي ها نداشتم، اما الان احساس وظيفه مي کنم، در قبال همسرم که موظفم زندگي آرامي برايش فراهم کنم، پدر و مادرم که سني از آنها گذشته و در نوشهر زندگي مي کنند ولي از اين راه دور نمي توانم عصاي دستشان باشم، برادرم که حتما به کمک من در حل مشکلات شخصي اش نياز دارد، مادربزرگم که موظفم حال که بيمار است حداقل به لحاظ روحي تقويتش کنم اما از او هم دورم. خيلي از مشکلات زندگي هست که آدم گاهي فراموش مي کنه شايد فقط براي ديگرن نباشه، تا اين که به سراغش مي آيند. دوست داشتم مي توانستم همه جا باشم، يعني بايد باشم اما انسان ناتوان است از اي کار، تنها وظيفه سنگيني مي کند اما نمي توان همه ي اين دين ها را ادا کرد. خدا البته خود مي داند که هر کدام از ما در چه شرايطي هستيم، پاسخي در اندازه ي توان انساني خواهد خواست، اما با عذاب وجدان چه کنيم که ابراز ناتواني آن را جبران نمي کند. مي دانم هم کدام از ما هزار مشکل شخصي داريم، من هم يکي از اين ما هستم. به قول پدرم شايد هر کسي بايد قبل از هر چيز به فکر خودش باشد. اما خودم دوست دارم الان برم توي يه روستاي دور دور دور، چند روز فقط هواي خوب، صداي طبيعت، آسايش، آرامش، ...
عکس : اين هم اصل کاريکاتوري که آقاي نقاش روس ازم کشيد، اسمش «ايگر»(igor) است؛ با کسره ي گاف تلفظ مي شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com