۱۳۸۵ مهر ۲۷, پنجشنبه

گپ با يک توده يي پناهنده

داستان اوستا جواد موزائيک کار شنيدني است. موزائيک کاري که فروشنده ي ايراني موزائيک فرستاد تا سالن جديد کارگاه را فرش کند از شانس ما يک ايراني بود. من هم که سرم براي باز کردن سر حرف با مردم درد مي کنه، بعد چند ساعت در بين رفت و آمدها به سالن فهميدم طرف به قول معروف مخالف شديد جمهوري اسلامي است و به اينجا تو باکو پناهنده ي سياسي شده.

اوستا جواد 38 ساله، ترک همدان ولي تهراني است، 14 ساله اومده اينجا و تا به حال هم بر نگشته، لهجه اش کاملا آذری است و نمی توانی از طرز حرف زدن و حرکات ظاهری اش بفهمی اهل آذربایجان نباشد. ميگه مثل خودش حدود 20 هزار نفر توي جمهوري آذربايجان هستند، البته خودش «توده يي» است اما همه ي اين 20 هزار نفر توده يي نيستند، فدايي خلق و از اين دسته هم هستند.

با موزائيک کاري و سنگ کاري روزگارش مي گذرد، سنگ کار بسيار خوبي است، مي خواهد که دستش توي جيب خودش باشه، از آنهايي که با پول ديگران مبارزه ي سياسي مي کنند متنفر است. تعريف مي کنه با چند نفر که به قول خودش کار نمي کردند و فقط دنباس سياست بودند بحث کرده که از کجا پول مي گيريد؟!

اوستا جواد وبلاگ هم داره، دو تا يکي تو بلاگ اسکاي و يکي توي پرشين بلاگ يا به قول خودش «پرسين بلاگ». کارت هم برای خودش چاپ کرده، عکس خودش رو هم زده، رنگی، خوش تیپ، با کراوات، عمرا بهش بیاد که سنگ کار باشه، زیر کارت هم آدرس ای میل و وبلاگ اوستا رو می بینی. يه بار به وبلاگهاش رفتم، کمتر از انگشتان دست يادداشت نوشته بود، اون هم توي مقطع زماني يکي دو ماهه در چند ماه پيش، بيشترش هم شعرهايي از ديگران بود، يکي دو تا هم از يادداشت هاي خودش را خواندم، عجيب تند بود. از گنجي بسيار بدش مي آيد، مي پرسد اين اکبر گنجي چه حرف تازه اي دارد که اين رفقا همه دورش جمع شده اند؟ اما اوستا جواد دلش به همين وبلاگ هم خوش بود و ازش خيلي تعريف مي کرد، شمارنده ي يکي از وبلاگ هاش نشان مي داد که در چند ماه گذشته در مجموع 380 بازديد داشته که قطعا بيشترش خودش بوده. مهم اين بود که يه موزائيک کار مي دونه وبلاگ چيه و داره ازش استفاده مي کنه.

تازه توي پالتاک هم عضو است، تعريف مي کرد که توي چندين جلساتشان شرکت کرده و چه چيزهايي گفته و شنفته.

14 ساله که به ايران نرفته، واقعا عزمي قوي مي خواهد که براي مبارزه چنين کار کني و هنوز هم اميد داشته باشي. از 13 سالگي شروع کرده به فعاليت سياسي، 15 سالگي به سازمان جوانان حزب توده ي ايران پيوست، 16 سالگي ازدواج کرد، بعد از برخورد با حزب در ايران زندگي برايش مشکل شد تا اين که بعد چند سال به آذربايجان آمد، تعریف می کنه که وقتی اون اواخر تو ایران بوده، هر جا که کار می گرفته همه اش به صاحب کارهاش شک داشته و فکر می کرده که اونها از گرایش فکریش خبر دارند، برای همین هم هر اعتراض صاحب کاری رو به همین چیزها ربط می داد.

الان 38 سالشه اما هيچ کس از ظاهرش نمي فهمه که اين قدر سنش کم باشه، چروک های صورتش، قپقپ و هیکلش، حدود 50 ساله نشان مي دهد، کمي از موهايش هم سفيد شده، چند دندانش طلاست تا شباهتش به آذری ها بيشتر باشه. يکي از کليه هايش را به دوستي اهدا کرده؛ و در همين سن کم، قلبش هم به قول خودش سه عيب مختلف داره.

از ويژگي هاي شخصي اوستا جواد اينه که سر سازگاري نداره، تعريف که مي کنه با خيلي از صاحب کارهاش دعوا کرده، اصلا زير بار حرف کسي نمي ره، حقش رو به زور هم که باشه مي گيره خيلي حساسه از اين لحاظ.

وقتي بين کار کردن و سیگار کشیدنش و حرف زدنمان به او گفتم دوست داري به ايران برگردي اما با رژيم در نيافتي، آنها هم با تو کاري نداشته باشند، اولش گفت «اگر من هم بخواهم آنها]از روي کينه[ هيچ چيز را فراموش نمي کنند». بعدش البته با لحني که مي خواست به غرورش بر نخورد گفت «اگه ميشه باهاشون صحبت کني دوست دارم برگردم، ميشه؟» اينجا واقعا دلم سوخت براي کساني مثل او که نمي دانند چه کنند، واقعا بس نيست براي کسي که اين همه سال براي هدفش سختي کشيده، حالا برگردد به محله ي خودش و يک زندگي آرام داشته باشد، فقط همين. اما اين مساله دو طرف دارد، انگار هيچ کدام نمي خواهند. اوستا جواد خيلي هواي ايران داشت.

مي گفت يک بار يک روس در روسيه به و گفته براي چه به اينجا آمده اي، پاسخ داده چون در کشورم آزادي نيست، روس گفته که اينجا جاي تو نيست، ما خودمان براي آزادي زحمت کشيده ايم. اين حرف روي اوسا جواد تاثير گذاشت، همان زمان يک بار به صورت مخفي به ايران برگشت اما نتوانست بماند.

او البته در تئوري، قدرت را در مبارزه ي مسلحانه مي بيند و بس؛ از اين که پايش بيفته اين کار را مي کند يا نه اطلاعي ندارم يا اين که تا به حال اين کار را کرده يا نه. نمي توانستم بيشتر جويا شوم چون دارم اينجا زندگي مي کنم، او اگر بي جهت به من شک کند حالا بيا و درستش کن، توي کشور غريب اول کاري درگيري هم براي خودم درست کنم ديگه خيلي خر تو خر ميشه وضعم. براي همين از يه حدي بيشتر از کارهاش دوست نداشتم اطلاع داشته باشم.

منظور اين که مي گفت کار سياسي به شکل احزاب داخل کشور نمي تواند جواب دهد چون همه ي احزاب مجبورند از دولت مجوز بگيرند و به خواسته هاي دولت هم تمکين کنند. نه این که همه ی حرف های اوستا جواد در این باره غلط باشه اما اصلاحات تدریجی هم راهی است که بخش هایی از فعالان سیاسی در ایران انتخابش کرده اند، چند بار خواستم یه کمی براش از مزایای حرکت اصلاحی بگم، خیلی سخته، به خصوص بعد از شکست های اخیر اصلاح طلبها، از خاتمی بگیر تا همه ی ما.

اوستا جواد بسيار تحت تاثير نوشته هاي صمد بهرنگي است، بهرنگي از نويسندگاني است که با تفکر سوسیالیستی مي نوشت، يک کتاب داستان کودکانش به نام «اولدوز و کلاغها» را خوانده ام، براي بچه ها نوشته شده اما واقعا شاهکاري است براي تاثيرگذاري سياسي بر روي کودکان. این کاری است که در داخل ما از آن غافلیم، وقتی او از کار فرهنگی حزب توده می گفت، همه اش در این فکر بودم.

مي گويد که نویسنده ی مسنی به نام زهتاب که از همفکرهایش بوده دو سال پيش در تبريز کشته شد، او آن را در ادامه ي قتل هاي زنجيره يي مي داند ولي مي گفت که «خودشان مدعي اند قتل عادي بوده نه سياسي»!

همان طوری که توي اين شبکه هاي فارسي زبان درباره ي سپاهي ها صحبت مي کنند، همان طور همه ي اتفاقات را زير سر سپاه و وزارت اطلاعات مي داند. اما مي گويد که «البته آن اوايل سپاهي ها واقعا خوب بودند، قديمي هايشان اصلا با اينها کاري هم ندارند. آن اوايل انقلاب حاضر بودم ناموسم را به دست يک سپاهي بسپارم اما به دست پدرم ندهم، مي داني چرا؟ سپاهي هاي آن موقع با ايمان بودند، به آدم مومن و با اعتقاد مي شود اعتماد کرد اما از پدرم که عرق مي خورد و اعتقاد به چيزي ندارد هر کاري بر مي آيد. الان ديگر نه، نظرم درباره ي سپاهي ها 180 درجه برگشته، آنها مزدور و حقوق بگير هستند».

درباره ي وزارت اطلاعات اما چيزهاي جالبي مي گفت «وزارت اطلاعات زمان خاتمي خيلي تغيير کرد، ديگه کاري نداشت، چند تا از دوستانم برگشته بودند ايران، البته وزارت چند وقتي آنها را نگه داشت، اما از آنها خوب تعريف مي کردند. البته اين دوستانم برگشتند اينجا، چون در آنجا هميشه تحت نظر بودند».

به همه بي اعتماد است، حتي فکر مي کند شايد من هم مامور باشم، مي گويد اينجا زندگي براي ما سخت تر از ايران است، حتي بيشتر از ايران تحت نظريم.

بچه هايش ديگر فارسي بلد نيستند مکالمه کنند، ديگر هم به ايران نخواهند رفت چون با فرهنگ اينجا بزرگ شده اند، اما گفت که خانمش رفته بوده ايران، علي رغم يک هفته اي که براي تحقيقات گويا بازداشت بوده، از آزادي در ايران براي اوستا جواد تعريف کرده و دوست داشته همون جا بمونه.

اما تعريف آقا جواد از آزادي هم جالب توجهه «اين آزادي نيست که هر کسي هر کاري دلش خواست بکند، بايد هر کاري قانون داشته باشد مثل خود آزادي». اين يعني اين که اوستا جواد هم براي آزادي حد و مرزي قائل است.

از دوره ي انتخابات خاتمي هم چند بار تعريف کرد که «خيلي از توده يي هايي که اينجا هستند زمان خاتمي به او راي دادند»، خودش هم از او طرفداري مي کرده اما فکر نمي کنم راي داده باشه، مي گفت يکي از افتخارات خانوادگي اش اين است که شناسنامه اش هيچ وقت مهر نخورده.

چنين کسي که به نظر با عالم و آدم مشکل داشته باشه، چيزي گفت که بدنم لرزيد: «دو سه سال پيش که بحث احتمال حمله ي آمريکا به ايران بود، دوستانم مي گفتند نظرت چيه؟ گفتم اگه حمله کنه ميرم ايران در کنار جمهوري اسلامي از ايران دفاع مي کنم». ميگه دوستانش که شنيدن داشتند شاخ در مي آوردند.

از طرفي دوست داره برگرده، از طرفي از نظر خودش امکار فعاليت آزاد براي ترويج افکارش رو نداره و به قول خودش دنبال مبارزه ي اساسي است، براي همين مجبوره همين جا بمونه، قيافه اش هم مثل اهالي همين جاست، دندان طلا در دهان و زبان ترکي.

اين گزارش حاصل گپي بود با يک هموطن ساکن باکو، اين نمونه اي است از ويژگي هاي يک پناهنده ي سياسي در خارج کشور. به شخصه از اين که با نگاه ايراني ها از اقشار و ديدگاه هاي مخلف سياسي آشنا بشم بسيار لذت مي برم، ارتباطي کاملا مستقيم، حتي اين کار برايم از روزامه خواني لذت بيشتري داره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com