
دقيقا دو سال پيش 2 مرداد 1383 بود كه خر شدم، اين خر شدن البته بد نيست. روز عروسي در گلفروشي، گل فروش گفت كه آقا داماد چه حالي داري؟ گفتم بالاخره خر شدم، چاهي بود كه افتادم توش! خنديديم و خداحافظي كرديم. يه ساعت بعد ديدم گل فروشه توي مراسم عقد اومده، سرم كلاه رفته بود، طرف گل فروش نبود، دايي مطهره خانم بود و همه فهميدند كه «خر شدم».
اين را نوشتم تا بلكه دوري از همسر مهربانم فراموشم شود اما نميشه؛ او تهران است و من باكو. چه كنم، من كه نميخواستم، داشتم زندگيام را ميكردم كه مجلور به تغيير شغل شدم، اما الخيرفيماوقع.
با مطهره يك سالي بود كه همكار بودم، 4 يا 5 ماه قبلش پيشنهاد دادم، يه جلسهي زنانه، يه خواستگاري شبه بله برون، عقد و عروسي، به همين راحتي؛ مطهره خانم اولين كسي بود كه به خواستگارياش رفتم و من هم اولين خواستگارش بودم، مامانش هيچ وقت فكر نميكرد به اين زوديها از دخترش جدا بشه اما الحمدالله همه چيز خيلي زود انجام شد.
توصيه ميكنم مجردها زود ازدواج كنند، چون زندگي مفهوم و برنامه پيدا ميكنه، توصيهي پيامبر هم كه هست. البته نه حول حولكي از نوع وام ازدواج احمدينژادي يا جشنهاي نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاهها كه با آن روشها يه زوج بي كار چند شبي در يك رختخواب با هم ميخوابند و بعد ميفهمند كه زندگي فقط همخوابگي نيست، براي همين هم آمار طلاق زباد شده، طلاقهايي بعد از فروكش كردن لذت گذراي همخوابگي! انگار موضوع داره سياسي ميشه، پس بس است.
برعكس پدر و مادرم كه وسط زمستان ازدواج كردند، ما درست در وسط تابستان، اما در روزي باراني در تهران جشن گرفتيم، روزي به يادماندمي، و بعدش هم براي اولين بار از ايسنا يك شش روز مرخصي گرفتم تا به محل زندگي پدر و مادرم و محل بزرگ شدنم در نوشهر برويم و فاميلهايي كه از شهرستان نتوانسته بودند بيايند را ببينيم، بعد هم برگشتيم سر كار و زندگي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com