داشتم با يك مستخدم زحمتكش صحبت ميكردم، دخترش شاگرد ممتاز دورهي راهنمايي است، در منطقهي 9 زندگي ميكند ولي ميخواهد دخترش را در منطقهي 10 ثبت نام كند كه به قول خودش مدسهي بهتري است، خانهي آنها اين طرف خيابان است كه منطقهي 9 محسوب ميشود اما آن طرف خيابان منطقهي 10 محسوب ميشود و گفتهاند تنها در صورتي ثبت نامش ميكنيم كه پدر دانشآموز جانباز يا شهيد باشد! اين پدر اين را برايم تعريف كرد و گفت «چه كنم كه تركش به من نخورد»! تعجب كردم كه چه ميگويد اما ادامه داد «... سالهاي 62 تا 64 سرباز بوديم در خرمشهر، شرايط جنگ خيلي سخت بود، براي اين كه معاف شيم با چند تا از بچههاي ديگه ميرفتيم آنجاهايي كه بيشتر خمپاره ميخورد تا بلكه تركشي به ما بخوره و معاف بشيم، حتي يك بار توبيخ شديم كه چرا اين كار را ميكنيم. يك سال اول خيلي از اين كارها كرديم اما نشد كه نشد، اصلا شانس نداشتيم، سال دوم هم كه ديگه نميصرفيد. حتي يك بار خمپاره چهار متري من خورد و منفجر شد اما تركشش از كنارم رد شد!».البته همه مثل اين بابا خوش شاس نبودند، ميگفت «... يكي از بچهها هيچ وقت با ما اين كارها رو نميكرد، اما يك بار خمپاره لت و پارش كرد و شهيد شد. يا يكي ديگه كه خيلي پسر خوبي بود، دكتراي تخصصي قبول شد و همين كه ترخيص شد، هنوز 10 متر دور نشده بود كه به شهادت رسيد».از پول گرفتن زياد نناليد، ميگفت «... ميگويند كه نميگيرند، اما همهي مدرسهها پول ميگيرند ...»، برايش مهمتر اين بود كه مدرسهاش خوب باشد ولي حسرتش به دلش ماند «... ما كه هر كاري كرديم، تركش به سراغ ما نميآمد و ما حالا سالم هستيم، انگار كار بدي كرديم كه به جنگ رفتيم ولي سالم برگشتيم!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com