آقاي مجيد محبوبي يك طلبهي جوان است كه از مدتي پيش از طريق اينترنت با وبلاگش آشنا شدم، چند روز پيش برايم اي ميلي فرستاد و در چت گفت كه بروم آن را بخوانم. آن را خواندم و ديدم در پاراگراف آخر نوشته:«ببخشید حرفم به درازا کشید. منظور خاصی نداشتم. قصدم این بود که کامنتی در وبلاگتان بگذارم دیدم بیشتر از یک کامنت شد و باید ایمیل کنم. خیلی ببخشید. خوشحال میشوم اگر جوابی در خور این نوشته بدهید.»
چون نوشته بود كامنتي بوده براي وبلاگ بنده و به اين دليل كه بيشتر شده آن را ايميل كرده، آن را به طور كامل و بدون كوچكترين تغييري روي وبلاگ گذاشتم و همانطور كه خواسته بود جوابي برايش بنويسم، در زير آن چند خطي نوشتم.
امروز ايشان در چت نوشتند كه «آقاي شفيعيان من يک ايميل خصوصي فرستاده بودم و نگفته بودم در وبلاگ منتشر کنيد. آن ايميل کاملا دوستانه و خصوصي بود. ممنون ميشم اگر برش داريد. جوابتون خيلي جالب بود. ولي اگر ممکنه لطف کنيد نامهي خصوصي مرا برداريد، ممنون. البته انتظار بيشتري از دوستان دوم خردادي نيست،شما در انتشار اسناد طبقهبندي شده(عباس عبدي در روزنامه سلام) و غيره يد طولايي داريد. من نامه را به پست الکترونيکي شما فرستاده بودم و انتظار داشتم جوابش را به ايميلم بفرستين مومن! من که گفتم از بحثهاي سياسي خوشم نميآيد و الا ميتونستم در وبلاگ خودم بنويسم و مجادلهاي راه بيندازم.»
به اين دوست گفتم كه يادداشتي كه روي وبلاگ ميرود مانند صدايي است كه در فضا منتشر ميشود و از لحاظ اخلاقي نميتوان در آن دست برد يا آن را برداشت، اگر موضوع خيلي مهم است بهتر است توضيحي نوشته شود. در صحبتهايي كه در چت ميكرديم گفت «البته تقصير خودمه که نگفته بودم در وبلاگ نگذاريد»، من هم جواب دادم «نوشتهايد كه كامنت بود وگرنه من هيچ انگيزهاي براي درج آن بر خلاف ميل شما نداشتم همانطور كه در تيتر آن نوشتهام آن يك كامنت بود» اما به هر حال بر برداشتن تاكيد داشت و چون كوتاه نيامدم گفت كه توضيحي مينويسد و نوشت.
يك ساعت پيش آن را بي كم و كاست روي وبلاگ گذاشتم ولي در چت به او گفتم كه بر روي چشم، همهي اين نامهي شما را عينا روي وبلاگ ميگذارم. اما من توصيه كردم كه در چنين مواردي بهتر است براي اين كه وضع از آن بدتر نشود و توجهها بيشتر به موضوع جلب نشود توضيح هم حتي نوشته نشود. اما قبول داريد كه تناقض در حرفهاي شما بيشتر از آن است كه تصور ميفرماييد، از جمله گفته بوديد نميخواهيد وارد مسائل سياسي شويد، اما در اين «توضيح»، بيشتر از گذشته به سياست پرداختهايد.
چون نوشته بود كامنتي بوده براي وبلاگ بنده و به اين دليل كه بيشتر شده آن را ايميل كرده، آن را به طور كامل و بدون كوچكترين تغييري روي وبلاگ گذاشتم و همانطور كه خواسته بود جوابي برايش بنويسم، در زير آن چند خطي نوشتم.
امروز ايشان در چت نوشتند كه «آقاي شفيعيان من يک ايميل خصوصي فرستاده بودم و نگفته بودم در وبلاگ منتشر کنيد. آن ايميل کاملا دوستانه و خصوصي بود. ممنون ميشم اگر برش داريد. جوابتون خيلي جالب بود. ولي اگر ممکنه لطف کنيد نامهي خصوصي مرا برداريد، ممنون. البته انتظار بيشتري از دوستان دوم خردادي نيست،شما در انتشار اسناد طبقهبندي شده(عباس عبدي در روزنامه سلام) و غيره يد طولايي داريد. من نامه را به پست الکترونيکي شما فرستاده بودم و انتظار داشتم جوابش را به ايميلم بفرستين مومن! من که گفتم از بحثهاي سياسي خوشم نميآيد و الا ميتونستم در وبلاگ خودم بنويسم و مجادلهاي راه بيندازم.»
به اين دوست گفتم كه يادداشتي كه روي وبلاگ ميرود مانند صدايي است كه در فضا منتشر ميشود و از لحاظ اخلاقي نميتوان در آن دست برد يا آن را برداشت، اگر موضوع خيلي مهم است بهتر است توضيحي نوشته شود. در صحبتهايي كه در چت ميكرديم گفت «البته تقصير خودمه که نگفته بودم در وبلاگ نگذاريد»، من هم جواب دادم «نوشتهايد كه كامنت بود وگرنه من هيچ انگيزهاي براي درج آن بر خلاف ميل شما نداشتم همانطور كه در تيتر آن نوشتهام آن يك كامنت بود» اما به هر حال بر برداشتن تاكيد داشت و چون كوتاه نيامدم گفت كه توضيحي مينويسد و نوشت.
يك ساعت پيش آن را بي كم و كاست روي وبلاگ گذاشتم ولي در چت به او گفتم كه بر روي چشم، همهي اين نامهي شما را عينا روي وبلاگ ميگذارم. اما من توصيه كردم كه در چنين مواردي بهتر است براي اين كه وضع از آن بدتر نشود و توجهها بيشتر به موضوع جلب نشود توضيح هم حتي نوشته نشود. اما قبول داريد كه تناقض در حرفهاي شما بيشتر از آن است كه تصور ميفرماييد، از جمله گفته بوديد نميخواهيد وارد مسائل سياسي شويد، اما در اين «توضيح»، بيشتر از گذشته به سياست پرداختهايد.
گفت كه «حالا اين تناقض طبيعيه چون ماها مجبوريم، و ديانت را عين سياست که ميدانيم لاجرم پيش ميآيد».
پرسيدم من چطور آن كامنت را با دبدبه و كبكبه منتشر كردهام؟ استفادههايم از آن چه ميتوانسته باشد؟گفت: «اين دبدبه و کبکبه است ديگه، عکس و آدرس وبلاگ مرا هم ضميمه فرمودهايد. لابد داشته ديگه، من که علم غيب ندارم».
گاهي پيش مياد كه مطهره خانم ميگه تو خيلي حتي زيادي صبوري، مثلا اينجا وقتي آقاي محبوبي نوشته «برادر بزرگوار! امیدوارم مخاطبان شما این نکته را درک بکنند که خیلی از مطالب نامه چیزهایی است که میشود فقط به یک دوست نوشت. دوستی که این قدر شعور دارد که از نشر آنها به هر دلیلی پرهیز کند»، بايد چه جوابي به ايشان بدهم؟ اين ادبيات قشنگي است؟ طلاب ما در قديم كه سواد ادبي بالايي داشتند و روي انتخاب كلمات هم دقيق بودند، شايد اين دوست طلبهي ما قصدي نداشته، اما مشكل تغيير سيستم حوزههاي علميه اين فرصت را از آنها گرفته كه از ادبياتي خوب برخوردار شوند.
در ادامهي همان پاراگراف هم نوشته كه «من این کار شما را کمال نامردی میدانم و عواقب ناگوار آن را متوجه خودتان میدانم. البته این تهدید نیست یک هشدار دوستانه است.»
در ادامهي همان پاراگراف هم نوشته كه «من این کار شما را کمال نامردی میدانم و عواقب ناگوار آن را متوجه خودتان میدانم. البته این تهدید نیست یک هشدار دوستانه است.»
اما برعكس، من مرد بودن را در اين ميدانم كه اين طلبهي جوان بعد از نوشتن آن كامنت، نميهراسيد و زير حرفهايش نميزد. آدم مومن و مسلمان بايد شجاعت دفاع از حرفي را كه زده داشته باشد، بايد از حق دفاع كند، چه در يك محفلي نشسته، چه در نامهي خصوصي (كه البته آن نامه يك كامنت بود همانطور كه خود در زير آن نوشته بود)، چه حتي در دل خود. عواقب ناگوارش را هم من ميپذيرم، عواقب حرفي را كه ايشان زده، نياز به تهديد و هشدار نبود.
جواب سه مورد سياسي را هم بعدا مينويسم، دوست ندارم تنها با مراجعه به وبلاگ ايشان و تمجيدهايي عجيبي كه ايشان از آقاي احمدينژاد ميكند و گفتوگو با ايشان را قطع كنم.
جواب سه مورد سياسي را هم بعدا مينويسم، دوست ندارم تنها با مراجعه به وبلاگ ايشان و تمجيدهايي عجيبي كه ايشان از آقاي احمدينژاد ميكند و گفتوگو با ايشان را قطع كنم.
پي نوشت: آقاي محبوبي شعر هم ميگويد، يكي از شعرهاي اخيرش را كه مربوط به سخنراني آقاي احمدينژاد در دانشگاه كلمبياست ميتوانيد در وبلاگش ببينيد، به نوع نگاه ايشان نسبت به آقاي احمدينژاد دقت كنيد؟ براي نمونه بخشي از شعر آقاي محبوبي با عنوان «صبر صبر تا پيروزي را در پايين آوردهام و كاملش در وبلاگ ايشان است
«...
توان زانوهايت را ميستايم،
که از سنگيني اين همه تهمت به ستوه نيامدهاند!
اي قهرمان سترگ دانشگاه کلمبيا!
شمشير زبانت را ميستايم،
که الحق شمشير حيدري بود!
...
و اما بعد،
من همه قلمها را نفرين ميکنم اگر ننويسند بر تو چه ميگذرد!
همه علما را متهم ميکنم به هر اتهامي، اگر حمايتت نکنند!
همه دنيا را به چالش ميکشانم اگر در مقابلت سر تعظيم فرود نميآورند!
خدا را اما؛
شکر ميکنم که چنين تو را بالا برد تا بعضيها براي هميشه زبون بمانند!!
از دوي خرداد تا سهي تير چقدر فاصلههاست!!
يک ماه و يک روز نه،
هزاران روز، هزاران سال، هزاران هزار سال نوري!
که از سنگيني اين همه تهمت به ستوه نيامدهاند!
اي قهرمان سترگ دانشگاه کلمبيا!
شمشير زبانت را ميستايم،
که الحق شمشير حيدري بود!
...
و اما بعد،
من همه قلمها را نفرين ميکنم اگر ننويسند بر تو چه ميگذرد!
همه علما را متهم ميکنم به هر اتهامي، اگر حمايتت نکنند!
همه دنيا را به چالش ميکشانم اگر در مقابلت سر تعظيم فرود نميآورند!
خدا را اما؛
شکر ميکنم که چنين تو را بالا برد تا بعضيها براي هميشه زبون بمانند!!
از دوي خرداد تا سهي تير چقدر فاصلههاست!!
يک ماه و يک روز نه،
هزاران روز، هزاران سال، هزاران هزار سال نوري!
...»(بخشي از شعر آقاي محبوبي)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com