مديرعامل سابق ما يا به قول بچهها «پزشك بزرگ» امروز ساعتي به جايي بازگشت كه شش سال خانهاش بود، ايسنا براي او مولودي بود برخاسته از تواناييهاي دانشجويان جوان كه آن قشر را پيش از آن در انجمن اسلامي دانشجويان آزموده بود و چه خوب اين بار هم نشان دادند كه كسي از اعتماد به جوانان ضرر نميكند.
ابوالفضل فاتح امروز با غبطه به خبرنگاران و ايسنا نگاه ميكرد، او اما اين دوري را براي آنها مفيدتر ميدانست؛ و البته خود نيز فرصت پيدا كرده تا در انگلستان، در زمينهي رسانه تحصيل كند تا پزشكي را به كلي فراموش كند.
فاتح عزيز چند روزي است كه برادرش فوت كرده و براي همين پس از چهار ماه مجبور به بازگشتي موقتي به ايران شد، توي اين چهار ماه، ايسنا غم حسن قريب و اسماعيل عمراني را هم تحمل كرده بود و براي فاتح كه هزاران كيلومتر با ما فاصله داشت خيلي سخت بود.
او در اين مدت فرق كرده، بالاخره بنا به اقتضاي مطالعه و شرايط، خبرنگاران و گزارشگرهاي غربي را بيشتر ميبيند، امروز خيلي تاكيد داشت كه به ما بفهماند بايد از ايني كه هستيم فراتر برويم، خيلي خيلي بيشتر.
يه چيزي هم دلم ميخواهد بنويسم؛ بعضيها، منظورم تعداد بسيار كمي از بچههاست كه هميشه دنبال فزولي كردن و اختلاف انداختن بودند و زيراب بچهها و ايسنا رو همه جا ميزدند، وقتي فاتح ميخواست برود چهها كه نكردند، چون تنها هويت خودشان را از ايسنا گرفته بودند و بدون آن هيچ هيچ هيچ بودند! آدم بايد آزاده باشد، چه احترام ميگذارد چه نه.
امروز پيش فاتح يه حس خوبي داشتم، او از ما قطعا انتظار داشت ميراثش را پاس داشته باشيم و واقعا چنين بود، بچهها مثل قبل كار ميكردند، بلكه بهتر.
منم ميخواهم مثل اين روضهخوانها در پايان اين مراسم يه دعا كنم: «خدايا! انشاءالله زمينهي راهاندازي راديو ايسنا رو هر چه زودتر فراهم بگردان»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com