ديشب به خانهي عمهام رفته بودم. او معمولا هر چند روز كارگري را استخدام ميكند براي نظافت ساختمان خانوادگي چهار طبقهاي كه در آن سكونت دارد.
تاكنون دو برادر افغان به نامهاي اسد و عزيز براي او كار ميكردند اما با رفتن آنها، عمه خانم به يك جواني كه لباس كارگري شهرداري بر تن داشت و در كوچه داشته نظافت ميكرده گفته براي نظافت خانه، او را كمك كند.
عمه ميگويد وقتی ديدمش احساس كردم اين با بقيه تفاوت دارد، اين مساله از حرف زدنش پيدا بود.
وقتي پسر كمي دربارهي خودش گفت معلوم شد كه دانشجوي شيمي در يكي ازدانشگاههاي آزاد شهرهاي آذربايجان است و تاكنون توانسته با همين درآمدها، هزينهي دانشگاه آزاد را تامین کند.
با خود فكر ميكنم كه من چگونه درس خواندم و اين جوان چطور؟ من فرصت كار سياسي را هم داشتم، او قطعا وقت سر خاراندن ندارد، كار براي تحصيل! كار براي زنده ماندن! ...
و اين واقعا بهترين راه كنترل يك جوان است كه بايد پرسشگر باشد. «برو كار كن مگو چيست كار، چون گر نكني موي دماغ ميشوي»!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com