۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه

من، ايسنا، منتظري

دو روز پيش آقاي طيبي رييس جديد جهاد دانشگاهي از ايسنا بازديد كرد، البته او چند روز ديگر بر صندلي مديريت خواهد نشست، فعلا در حال ايجاد هماهنگي با زير مجموعه هاي جهاد و زمينه سازي آغاز مديريتش است.


نگراني ام براي ايسنا بوده و هست كه مرا واداشت تا اولين كسي باشم كه از بركناري دكتر منتظري رييس جهاد دانشگاهي به عنوان پدرخوانده ي ايسنا مطلع شوم. براي ايسنا خيلي زحمت كشيديم و البته آقاي منتظري علي رغم تمام اختلاف نظراتي كه با او دارم و ديگر دوستانم داشتند اما به هر حال در اين سال ها فضايي را فراهم كرد تا در آن ايسنا متولد شد و آنچنان پيشرفت كرد.


ياد دكتر فاتح عزيز به خير كه توانست در جهاد دانشگاهي ظرفيت سازي كند، هر وقت آقاي منتظري ايرادي به خبرها داشت به او زنگ مي زد و انتقاد مي كرد اما آقاي فاتح سعي مي كرد اول او را آرام كند و بعد ببيند دليل ارسال آن خبر به آن شكل چه بوده، البته خدايي آقاي منتظري هم شايد اگر آن ايرادها را نمي گرفت تا به حال در ايسنا را بسته بودند.


شنيدم به بچه هاي ايسنا گفته شده است(چه كسي گفته؟ بماند!) كه نگران نباشند، حاجي نادعلي زاده مدير عامل ايسنا خواهد ماند! بعضي از بچه هاي ايسنا مي گفتند كه از ظاهر آقاي طيبي خوششان آمده، باطنش را خدا مي داند، اما بالاخره وقتي سال ها همكار آقاي احمدي نژاد در دانشگاه علم و صنعت بوده و حالا با حكم او كه رياست شوراي عالي انقلاب فرهنگي را عهده دار است بر مسند جهاد قرار مي گيرد قطعا پايش را از رشته ي تحصيلي اش كه برق است فراتر مي گذارد و به مهمترين بخش سياسي جهار دانشگاهي كه ايسناست هم نگاهي خواهد داشت.


چه نگاهي؟ تغيير سياست، هر چند ايسنا آن ايسناي قبل نيست اما همين را هم تحمل نمي كنند، اوايل آبان كه در ايران بودم روزي به ايسنا رفتم، يكي از مديران ايسنا(كه به دلايلي دوست ندارم فعلا از او نام ببرم) درد دل مي كرد كه "فلاني تاب و تحمل ها خيلي كم شده، خط قرمزهايشان را پايين كشيده اند، فشار خيلي زياد شده"
بعد از روي كار آمدن دولت آقاي احمدي نژاد، دكتر فاتح رفت به انگليس براي ادامه ي تحصيل، چند سالي بود كه بورسش آماده بود اما هي مي گفت كه اين انتخابات مهم است، باشد سال بعد، تا اين كه بعد از آن انتخابات ديگر صلاح ديد كه براي كاهش فشارها خودش برود، اما طرف كوتاه نيامد، همه اش را مي خواست، فشارها زياد شد، من كه در آن چند ماه دبير سياسي در حوزه ي دانشگاه ها بودم بدون تغيير لحن و سياست كار را ادامه دادم، تلفن ها بود كه مي شد و از گوشه و كنار انتقادها را مي شنيدم، در جلسات حضوري با مخالفان اصلاحات كه در حاشيه ي بازديدها و يا ميزگردها و مصاحبه ها داشتيم، به صراحت به سياست هاي كاري ام انتقاد مي كردند، انتقاد كه طلب كار بودند، تيكه هم مي پراندند كه "شما ديگر بايد برويد". تا وقتي اين فشارها از بيرون بود مشكلي پيش نمي آمد تا اين كه روزهاي پاياني اسفند ماه فهميدم اگر بخواهم در ايسنا باشم بايد از سرويس سياسي بروم، همين شد كه بعد از تعطيلات نوروز يك ماه بيشتر در ايسنا نماندم و با استعفا از آن بيرون آمدم، كاري كه اشكم را درآورد، ايسنا خانه ي من بود.


حالا داستان آقاي منتظري است كه بايد صندلي اش را ترك كند، خدا حفظش كند، اما دوست داشتم خاطره ي خوب متولد شدن ايسنا در دوران او اين شكلي برايم تمام نمي شد. 14 اسفند ماه 84، تشكل دانشجويي موازي كه چند سالي است به موازات اتحاديه ي انجمن هاي اسلامي دانشجويان دانشگاه هاي سراسر کشور(دفتر تحكيم وحدت) تشكيل شده و به نامش فقط "مستقل" را اضافه كرده، نامه اي سرگشاده به آقاي دكتر منتظري نوشت و به قول خودش پيشنهاد داد كه سياست هاي ايسنا نقد شود، نامه اي 15 صفحه يي كه يك نسخه ي آن را هم همراه با سي دي آن براي من فرستاد، يكي هم براي آقاي نادعلي زاده.(لينك به متن كامل نامه)


در آن نامه ي بلند بالا كه سايت خبري سازمان بسيج دانشجويي آن را به طور كامل منتشر كرد برخي دغدغه هاي آنها كه به درستي نوشته اند به طور حضوري و تلفني قبل از آن با بخش دانشجويي سرويس دانشجويي(از جمله خود من و همكاران خبرنگارم) در ميان گذاشته بودند را تكرار كردند. عقده هاي دروني جناح راست نسبت به جايگاه ايسنا را به خوبي مي توان در آن نامه ديد. از جمله انتشار نظرات خاتمي، ارائه ي تصویري غير واقعي از فضاي دانشگاه و اعلام درست جايگاه تشكل هاي دانشجويي در دانشگاه. آنها به صراحت از اين كه گزارش از وضعيت دفتر تحميم وحدت دو ماه در قسمت پايين صفحه ي سياسي قرار داده شده بود انتقاد كرده بودند چون در آن به طور بسيار كامل و جامعي مشخص شده بود كه طيف شيراز تحكيم حدود 5 حق راي دارد، در مقابل طيف اكثريت مطلق علامه كه بيش از 60 حق راي دارد.


در آن نامه چند مورد درباره ي اخبار خودشان هم نوشته شده بود كه به تفصيل پاسخ به آن بندها را از طريق آقاي نادعلي زاده به دست آقاي منتظري رساندم اما به 10 روز نكشيد كه بوي الرحمان گرفتم.


باز هم تاكيد مي كنم كه با اين يك سال اخير كاري ندارم، چشم هايمان را بايد بر اشتباهات جزئي ببنديم، بالاخره كه بايد مي رفتيم، يكي زودتر، يكي ديرتر، يكي با استعفا، يكي با عدم تمديد رياست.

۱ نظر:

  1. امان از جوجه های خروس نشده . امان از عقده های سر باز نکرده . جز دریغ وافسوس برای امثال آقای علی اصغر شفیعیان چه می توان کرد ؟

    پاسخحذف

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com