7 و نيم تا 45 دقيقه ي صبح که از خونه راه مي افتم، پنج شش دقيقه اي پياده ميرم تا به ايستگاه مترو برسم، ايستگاه ساحل. توي اين مسير معمولا آدم هايي رو مي بينم که کارمند هستند يا دانش آموز، بعضي ها آب و جارو مي کنند، سوپورها هم دارند خيابون رو تميز مي کنند، به مترو که مي رسم بايد مواظب باشم پليس گير نده، کاري نداره ها، فقط شايد بعد از اين که پرس و جو کنه و وقتت رو بگيره، اخاذي هم بکنه که تا به حال چند بار نگهم داشتند، دو دقيقه صحبت کرده اند که اهل کجايي و اينجا چه مي کني، اما تا به حال پولي نخواسته اند، حتي يک بار هم از من مدرک نخواستند، اما چند تا از ايراني ها که اينجا ديدم همه از دست پليس شاکي هستند. بالاخره متروي قديمي باکو خيلي تند حرکت مي کنه، خيلي هم خوب شهر رو پوشش مي ده، اما سر صبح وارد ساختمان مترو که ميشي قبل از سوار شدن به مترو و وقتي هم از مترو پياده شدي تا به بيرون برسي، بوي سيگار سر صبحي حالت رو بهم مي زنه. من که سيگاري نيستم، اما فکر کنم سر صبح کشيدن ديگه نوبره. اون ايستگاهي که من بايد پياده بشم توي يه ترمينال ميني بوسه که اکثرا به اطراف باکو ميره، خيلي هم کثيفه. سوار ميني بوس که ميشي اين قدر که بد رانندگي مي کنن و خيابون هاشون هم بعضي از قسمت هاش افتضاحه که واقعا تکميل کننده ي همون بوي سيگار ميشه تا دل و رودت به هم بخوره. حدود 10 يا 11 دقيقه هم با ميني بوس تا کارخونه راه دارم. در برگشتن ساعت پنج ، شش عصر هم وضع همين طوره فقط فرقش اينه که خسته ام و زودتر دوست دارم به شهر برسم براي همين کمتر به اين مساله ها توجه مي کنم.
حاشيه : ديشب مطهره خانم زنگ زد و گفت که رفتم حوزه ي شمال پيش بچه ها، بالاخره همه جمع بودن و دلم رو سوزوند، با مهدي افروزمنش که خيلي دلم براش تنگ شده بود چند کلمه اي حرف زدم، اما واقعا جايم خالي بوده، نه؟! مطهره از طرف من بردشون نايب و يه شام درست و حسابي اين گشنه ها خوردن بالاخره! اي کوفت کسي بشه که جاي منو خالي نکرده باشه. چاخان کردم، نايبم کجا بود، اما شام رو راست گفتم. قبلش هم که افطاري مشارکت بودند. امروز تو sms هايي که برام رسيد حامد کاظم زاده دوست عزيز خويي من کشف کرده بود که من چند روز پيش به تهران اومده بودم! والله به خدا نيومدم، بعدش هم گفته جاش رو اينجا خالي کنم که خدا رو چه ديدي، يه روز شايد اومد اينجا. بابا ما که بخيل نيستيم، مهدي، حسين، جلال و چند تا لات و لوت ديگه هم مي خواهند بيايند. قدمشان روي تخم چشمام. گارداش بويروز.
حاشيه 2 : من که خبر ندارم تو ايران چي مي گذره، اين آيت الله ناشناخته کيه که رسانه هاي کشکي ماهواره مي گن عليه نظام قيام کرده، کاظميني بروجردي! ديشب با صداي آمريکا مصاحبه مي کرد، حرف زدن يوميه رو بلد نبود، چه برسه به قيام! ببخشيد ها، عصبي شدم قبول، اما خدايي خنده دار هم شده، صداي آمريکا از اين به بعد از «کارشناسان روحاني» هم استفاده مي کنه و ديگه نمي گه «آيت الله ها»! مي گه «جناب آقاي آيت الله». يکي از مخاطبان اين تلويزيون هم بعد از به فيض رساندن مخاطبان، زنگ زده بود و شاکي که اين بابا رو جمهوري اسلامي ساخته و آلت دسته!
حاشيه : ديشب مطهره خانم زنگ زد و گفت که رفتم حوزه ي شمال پيش بچه ها، بالاخره همه جمع بودن و دلم رو سوزوند، با مهدي افروزمنش که خيلي دلم براش تنگ شده بود چند کلمه اي حرف زدم، اما واقعا جايم خالي بوده، نه؟! مطهره از طرف من بردشون نايب و يه شام درست و حسابي اين گشنه ها خوردن بالاخره! اي کوفت کسي بشه که جاي منو خالي نکرده باشه. چاخان کردم، نايبم کجا بود، اما شام رو راست گفتم. قبلش هم که افطاري مشارکت بودند. امروز تو sms هايي که برام رسيد حامد کاظم زاده دوست عزيز خويي من کشف کرده بود که من چند روز پيش به تهران اومده بودم! والله به خدا نيومدم، بعدش هم گفته جاش رو اينجا خالي کنم که خدا رو چه ديدي، يه روز شايد اومد اينجا. بابا ما که بخيل نيستيم، مهدي، حسين، جلال و چند تا لات و لوت ديگه هم مي خواهند بيايند. قدمشان روي تخم چشمام. گارداش بويروز.
حاشيه 2 : من که خبر ندارم تو ايران چي مي گذره، اين آيت الله ناشناخته کيه که رسانه هاي کشکي ماهواره مي گن عليه نظام قيام کرده، کاظميني بروجردي! ديشب با صداي آمريکا مصاحبه مي کرد، حرف زدن يوميه رو بلد نبود، چه برسه به قيام! ببخشيد ها، عصبي شدم قبول، اما خدايي خنده دار هم شده، صداي آمريکا از اين به بعد از «کارشناسان روحاني» هم استفاده مي کنه و ديگه نمي گه «آيت الله ها»! مي گه «جناب آقاي آيت الله». يکي از مخاطبان اين تلويزيون هم بعد از به فيض رساندن مخاطبان، زنگ زده بود و شاکي که اين بابا رو جمهوري اسلامي ساخته و آلت دسته!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com