۱۳۸۵ مهر ۱, شنبه

جان مادرت زن نگير



ديروز خيلي ناراحت بودم و اعصابم ريخت به هم، براي تحويل خونه ي سابقمون تو تهران، يعني جمع کردن اساس هاي خونه، تحويلش به صاحب خونه که عمه ام باشه و انتقال اساس ها به يه انباري، که مطهره خانم قرار بود زحمتش رو بکشه، واقعا چه کار سختيه، اما بچه ها خيلي کمک کردند، من هم از راه دور همه رو به زحمت انداختم، علي حکمت، اکبر حداد، علي سميع زاده، کريم نصراللهي، ... واقعا شرمنده، احتمالا ديگه وقت نشد به نماز جمعه برن، واقعا ببخشيد! خارج از شوخي مطهره هم که خيلي تو زحمت افتاد. نمي تونم زياد شفاف مساله رو بگم، فقط همين بس که به علي حکمت گفتم جان مادرت زن نگير! به خدا از روي دل سوزي گفتم، اصلا چشمت کور، بگير ببين چي ميشه! آدم عاقل دو قدم جلوتر رو مي بينه، نه زير پاشو! اما آدم عاشق اصلا نمي بينه، عقل چي، تعطيله. ببخشيد من حالم خوب نيست، اين چند جمله از دهنم پريد، هزيون گفتم، اگه کسي به مطهره بگه اين ها رو نوشتم پوست از کلش مي کنم، حتي از همين راه دور.
هشت تا بچه





اين بچه ي همکارمه که مطهره خانم بغلش کرده، اسمش صوفيا، عجيب اجتماعيه، اصلا به درد سرويس اجتماعي مي خوره، شش ماهشه اما با همه ارتباط برقرار مي کنه، اصلا هم گريه نمي کنه، ماشاءالله، خدا نگهش داره. آدم از اين بچه ها داشته باشه، هشت تا، چهار تا پسر، نه؛ پنج تا پسر، سه تا دختر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com