يك دوست دانشجوي دانشگاه اميركبير امروز به من ايميلي زد، همين چند ساعت پيش استعفايش را نوشته است، نامش را هم قرار گذاشتيم كه ننويسم। اعترافي كرد كه برايم تداعي كنندهي اتفاقي بود كه براي رييس دانشگاه علم و صنعت در دو سال پيش افتاد.
دو سال پيش بعد از آن اتفاق دانشگاه علم و صنعت، دو عضو [...] براي اعتراف به ضرب و شتم دكتر صالحي رييس دانشگاه با من تماس گرفتند اما مردد بودند، اول ميخواستند كه بگويند ضاربان از دوستان خودشان بوده؛ نميدانم چه شد كه بعدا با انتشارش مخالفت كردند।
اي ميل امروز اين دوست را بخوانيد:
«سلام آقاي شفيعيان। يادداشت شما را خواندم، درست نوشتيد، نه كار ما بود نه آنها، دوستان من هم اكثرشان حساسند، توهين به مقدسات را چه كسي تحمل ميكند؟ زمينهي انتشار آن توهينها تا حدي در نشريات آن طرفي بود، روزهاي قبل فهميده بوديم كه برنامهريزي شده تا كار انجمنيها يكسره بشود، البته من خودم به بچههاي انجمن پلي تكنيك انتقاد شديدي دارم چون خيلي از آنها واقعا انجمن اسلامي نميخواهند। اما اصل قضيه اين بود كه چندين بار درگيري لفظي در صحن دانشگاه و تجمعات نتوانسته بود انجمنيها را از هم بپاشد و دانشگاه هم نميتوانست جلوي فعاليت آنها را بگيرد، فعاليت نشريات نزديك به آنها هم خوب شده است و به اندازهي زيادي جاي فعاليت سابق آنها را گرفته، اما همين اختلاف نظر براي چگونگي برخورد با آنها بين ما بالا گرفت، هستند بچههاي ديگري مثل من كه از مناظره با انجمنيها مثل سالهاي قبل استقبال ميكنيم اما اهل اين نيستيم كه از پشت خنجر بزنيم. در چند وقت اخير چند جلسه داشتيم كه من فهميدم انگار قرار است معجزهاي شود و يك شبه بچه انجمنيهاي سابق را از پلي تكنيك محو كنند! چگونهاش را نميدانستم، فقط گفته بودند خودمان را بايد آماده كنيم تا كلك آنها كنده شود؛ فقط معلوم بود كه برنامهاي در راه است. به يكي از بچهها گفت آقاي [...] هم كه در انجمن روزنامهنگاران مسلمان است تلويحا گفته به طور هماهنگ روي موضوع كار ميكنند و با موج تبليغاتي در روزنامهها ميتوانيم روي بچه جقلههاي انجمني را كم كنيم! گفتم چه راهي مگر ميتواند وجود داشته باشد به غير از راههاي گذشته؟ از يكي از دوستانم شنيدم كه احتمالا پروژه از بيرون شروع ميشود و بايد در داخل دانشگاه دنبال شود. هيچ وقت دوست نداشتم از بيرون دانشگاه خط بگيرم، هم از لحاظ اخلاقي درست نميدانم هم مقام معظم رهبري به كررات گفتهاند كه با سياسيكاري مخالف هستند و به قول معروف هدف نبايد وسيله را برايمان توجيه كند. همان دوست گفت «الان شرايط حساس است، تازه گناهش كه گردن ما نيست، ما فقط بايد ...» صحبتش را قطع كردم و گفتم من نيستم. اما اصلا فكر نميكردم مجبور شوم بسيج را ترك كنم چون واقعا معتقدم كه بسيج لشكر مخلص خداست. وقتي آن چهار نشريه را در دست بچهها ديدم اول جا خوردم، آن نشريات راديكال بودند اما مطمئن بودم كه بي حرمتي نميكردند، دعوا ميكرديم توي سر و كلهي هم ميزديم، انتقاد ميكردند اما توهين نه. اما بچههاي ما به جاي اين كه ناراحت باشند خوشحال بودند، وقتي پرسيدم به جاي اين كه ناراحت باشيد از توهيني كه به مقدسات شده خوشحال هستيد، تازه فهميدم خوشحالي آنها از موجي است كه عليه آن بدبختها «بايد» راه بياندازيم! در چند ساعت اول اين نشريات را بيشتر در دست بچههاي خودمان ميديدم تا در بقيهي دانشگاه، بچهها دست به دست ميكردند و تلفنهاي بيرون دانشگاه بود كه به چند تا از بچهها زده ميشد و آنها هم متقابلا تماسهايي ميگرفتند. از آن دو سه تا از بچهها كه تلفني صحبت ميكردند هر چه پرسيدم درست جواب ندادند، ديگر شكم به يقين تبديل شده بود، به شدت با آنها برخورد كردم، به بچههاي دانشكدهي خودمان گفتم كه نبايد بازي بخوريم، طرف مقابلمان هم دانشجو هستند، دشمن خوني كه نيستيم، چرا راه غير اسلامي!چند تا از بچهها قانع شدند كه اين يك بازي است كه بچه حزب اللهيها را ميخواهند مورد سوءاستفاده قرار دهند براي اهداف خودشان. همان روز اول كار كه به تجمع كشيد به آنها تذكر دادم كه والله آقا راضي نيست به اين كار؛ ديگر كنار كشيدم و استعفا دادم تا همين بچههاي منتقد ما در انجمن اسلامي بدانند اعضاي واقعي بسيج دانشجويي پيرو آقا هستند و اين سياسيكاريها را تاييد نميكنند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com