۱۳۸۷ فروردین ۴, یکشنبه

مطهره دوباره رفت تهران

مطهره خانم از هفته‌ي پيش كمي مريض احوال بود، براي همين هم من احضار شدم، دو سه دكتر هم رفتيم، گفتند عفونتي در سيستم گوارش است و خوب مي‌شود، يكي گفت دوا نمي‌خواهد، دو تا هم آنتي‌بيوتيك دادند. علي‌رغم اين كه مطهره حال ندار بود اما چون من مجبور بودم برگردم هفته‌ي اول را در باكو باشم، اصرار داشت كه سر سال تحويل تنها نباشم و گفت كه مي‌آيد.
برنامه‌هاي عيدمان از قبل معلوم بود و بليط‌هاي هواپيما را از قبل گرفته بوديم چون زمان عيد ديگر بليط گير نمي‌آيد، اما چون سفر اخيرم اتفاقي بود، مجبور بوديم زميني به باكو برويم، دوشنبه بعد از ظهر حركت كرديم و شب در رشت مانديم. صبح نيم ساعتي رفتيم تا ميدان شهرداري دوري زديم (عكس بالا، ميدان شهرداري رشت است كه در آن مجسمه‌ي ميرزا كوچك خان جنگلي سوار بر اسب نصب است) و بعد رفتيم به ايستگاه سواري‌هاي آستارا. چند تا پرايد نوبتشان بود اما يك پژو خارج نوبت آمد، ما عقب را گرفتيم، يك نفر ديگر لازم بود، يك حاج آقايي آمده بود و چانه مي‌زد براي دو هزار تومان، به راننده اشاره كردم كه اضافه‌اش را من مي‌دهم، سوار شدند و حركت كرديم.
همين كه حركت كرديم راننده شروع كرد به بحث كردن با آن حاج آقا كه داستانش را بعدا خواهم نوشت. ساعت حدود دو و نيم يا سه بعد از ظهر از مرز آستارا گذشتيم و با يك تاكسي ديگر به باكو آمديم، وقتي رسيديم دير وقت بود، حدود ده و نيم شب.
چهارشنبه روز كاري بود، اما از پنج‌شنبه تعطيلات شروع شد، پارسال 4 روز تعطيل بود اما امسال يه جورهايي از پنج‌شنبه گذشته تا دوشنبه‌ي هفته‌ي آينده، يعني يازده روز تعطيل اعلام شده است!
مطهره روزهاي چهار شنبه، پنج‌شنبه و جمعه باز هم حال ندار بود، پنج‌شنبه شب و صبح جمعه به دو دكتر ديگر مراجعه كرديم اما نگران حالش بود، براي همين شنبه صبح رفتيم دفتر هواپيمايي و توانستم يك بليط برايش بگيرم.
صبح روز عيد اولش توي خونه بوديم، وقتي توپ را در كردند و ساز و دهل؛ ما هم كنار سفره‌ي هفت سين نشستيم، قرآن خوانديم و تفعلي به حافظ زديم. بعد رفتيم به درون شهر تا جشن‌هاي آنها را هم ببينيم، جالب بود كه باكو اين روزها در غرق ايراني‌هاست كه براي ايام عيد آمده‌اند. در ساحل، كودكان و نوجوانان به جشن و سرور مشغول بودند و ايستاديم آنها را تماشا كرديم. بعد رفتيم به «ايچري شهر»، بخش قديمي شهر؛ در ايچري شهر، از «قيزقله‌سي» تا ورودي قلعه، گله به گله جشن داشتند، هر كدام مربوط به يك «رايون» بود، رايون يكي از تقسيمات كشوري جمهوري آذربايجان است، مثل شهرستان. سعي مي‌كنم چند عكس از مراسم آنها روزهاي بعد روز وبلاگ بگذارم.
بالاخره مطهره خانم اين چهار روز كوفتش شد و از دماغش درآمد، فقط خوشحال بوديم كه در روز عيد از هم فاصله نداشتيم. ديشب بردمش به فرودگاه و راهي تهران شد، امروز هم قرار است به پيش دكتر برود، البته در اين تعطيلات كه دكتر متخصص به سختي پيدا مي‌شود.
امشب - يكشنبه - علي آقاي شمس، كه از بچه‌هاي ايسناست راه مي‌افتد و به اينجا مي‌آيد، از فردا شب ميهمان دارم، احتمالا دو سه روزي مي‌ماند. من هم روز نهم كه به نظرم جمعه باشد البته ساعت ده شب براي تعطيلات به تهران مي‌روم.

۵ نظر:

  1. سلام برادر
    اولاسال نو را به شما تبریک می گویم ثانیا وفات مادربزرگ نیز به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض کرده و علو درجات برای مرحومه و صبر برای بازماندگان خواستارم
    ثالثا سلامتی و بهبود مطهره همسر مهربانتان آرزو میکنم .
    جمشید - خبرنگار ایسنا - دبی

    پاسخحذف
  2. خوشا به حال تو که یار یارت هستی هر دم
    سلام،من عباس هستم و همین جوری وارد این بلاگ شدم
    داشتم میبستم که اسم مطهره نظرم رو جلب کرد !!! آخه اسم نامزد من هم مطهره است و روی این اسم حساسم
    دلم گرفت و در عین حال برای خوشبختیتون دعا کردم
    من و زندگیم از هم دوریم و این دوری ثانیه هارو تبدیل سال تبدیل میکنه
    نمیدونم اینارو چرا گفتم اما خواستم فقط حسم رو نسبت بهتون بگم .شاد باشیدو برای کنار هم بودن ما در منار هم بودناتون دعا کنید که دعای عاشق در حق عاشق زود میگیره

    پاسخحذف
  3. سلام اسم من مطهره است -من پرستارم -خيلي خوشحالم كه اسم به اين زيبايي دارم(( مطهره ها دوستون دارم))

    پاسخحذف
  4. از صمیم قلب ( خیلی عالی بود من که اطلاعات فراوانی کسب نمودم)

    پاسخحذف

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com