سلام. نوشتهي شما را در واكنش به «پاسخ ايراني مقيم باكو به محقق تبريزي» را خواندم. پاسخ ميدهم، يك بخشش را در زير ميتوانيد بخوانيد و بخشي از آن را هم اگر خواستيد تماس بگيريد تا تلفني به خود شما بگويم چون شايد خلاف منافع ملي باشد كه در اينجا درج شود. اما در زير سعي كردم دربارهي تمام بندهاي نوشتهي شما، نوشتنيها را بنويسم.
دوست عزيز! زندگي موقت در باكو، بيشتر از سر ناچاري بود، داشتم زندگي خودم را ميكردم كه اين طور شد. الحمدالله آزادهتر از اينها هستم كه بخواهم تحت هر شرايط كاري را بكنم. يك سال و هشت ماه است امدهام، شايد همين زوديها هم برگردم. در جاي ديگر هم دربارهي من از «اقامت و کسب و کار منجر به وابستگي در باکو» سخن گفتهايد؛ انشالله خدا كه بخشاينده ترين است تهمتهايت را ببخشد. بروم سر اصل مطالب غير شخصي.
نوشتهايد كه نامهي بنده «گزنده و فحش آلود» بوده، البته تاييد ميكنم كه گزنده بود، اما فحش آلود نبود. خود كار خبري ميكنيد، بفرماييد كه كجاي آن «فحش» بود؟ گزندگي آن هم از اين لحاظ بود كه با نگاه آن محقق تبريزي زمين تا آسمان تفاوت داشد. هر چند در ابتداي آن نامه تاكيد كرده بود كه با كليت نامهي او موافق بودم اما آن را داراي نقص ميدانستم. يك بار ديگر آن نامه را خوب بخوانيد.
آقاي حشمتي! نوشته بوديد كه «نامهي آن محقق تبريزي به الهام علياف در واقع پاسخ به نامهي صابر رستمخانلو بود». جالب است، در آن نامه كه در سايت تابناك منتشر شد، نه نام نويسنده بود نه در آن كوچكترين اشارهاي به اين موضوع كه ميگوييد شده بود. علم غيب داريد يا خودتان آن محقق تبريزي هستيد؟ من كه آن نامهي مورد نظر شما را نديدهام؛ اما نديده ميگويم اگر كسي چنين نسبتهايي به آذريهاي ما داده، محكوم است، غلط هم كرده. اما حتي اگر چنين باشد كه شما گفتهايد و در واقع آن نامه خود واكنشي بوده است، باز هم تفاوتي در اصل نوشتهي اينجانب خطاب به آن محقق تبريزي نميكرد.
بنده هم مانند شما دربارهي «فرق ميان مناقشهي قره باغ و فلسطين» فكر ميكنم. يادتان هست كه شش ماه پيش در مصاحبه با روزنامهي مردمسالاري گفته بوديد «ما نبايد منطقهي قفقاز را فراموش شده تلقي کنيم و همان قدر که براي مسائل فلسطين، لبنان، عراق و افغانستان اهميت قائليم براي مسائل قفقاز به ويژه جمهوري آذربايجان هم اهميت قائل شويم و اخبار تحولات آنجا را نيز پوشش دهيم». خدا حفظت كند، مگر حرف من غير از اين است؟ مگر من گفتم كه دولت ارمنستان مانند اسرائيل رسميت ندارد؟ تنها به منطقهي اشغال شده توجه داشتم. اين هم كه دولت جمهوري آذربايجان از كمكهاي ايران امتناع كرده باز هم اصل نيست، مهم همين «اظهار حمايتهاي اصولي از تجاوزشده» است تا همانطور كه گفتم مردم مسلمان اينجا فرقي بين سياست جمهوري اسلامي در قبال قره باغ و فلسطين نبينند و ديگران هم نتوانند مواضع دوگانه را دستمايهي تضعيف ايران و اسلام در اينجا قرار دهند.
برادر عزيز! خودتان هم گفتهايد كه آن «يک ديپلمات ايراني خوب نمي تواند حرف بزند»! خب، ميدانيد كه در كجا اين حرف زده شده، در جمع خبرنگاران، آنها هم اين مساله شايد از باقي اظهارنظرهاي سفير برايشان مهمتر باشد. بازتاب هم پيدا ميكند، حالا ميخواهيد آنها بگويند اين سياست آمريكاست كه از دهان سفير ما درآمده؟ يا فكر ميكنند اين موضع جمهوري اسلامي ايران است؟ خودتان هم گفتهايد آن سخنان «نامتناسب بود». دربارهي اين كه پيچشي بود بود يا غير پيچشي هم خود قضاوت كنيد!
اگر لازم باشد در اين زمينه توضيح ميدهم كساني كه در آذربايجان ديدگاه تندي نسبت به ايران ندارند و ما از ديدگاههاي اينچنين حمايت معنوي ميكنيم هم از ما به خاطر اين مسائل گلايهمند هستند چه برسد به ديگران. (نگاهي به پوستر زير بياندازيد، خود متوجه ميشويد)
درست است از سياست دولت آقاي احمدينژاد در اين مورد انتقاد كردم، پايش هم ايستادهام، درست است كه در مسائل داخل كشور خودمان من منتقد او هستم، اما در اتاقم عكس آقاي احمدينژاد نصب است، چون او رييس جمهور ايران است و در مقابل ديگران از او دفاع ميكنم. اما حق انتقاد از او و عملكرد دولتش را هم به همين علت دارم.
دربارهي «بيسوادي يکي از سخنرانان»، بايد بگويم من خجالت كشيدم نام ايشان را بياورم، اما اينكه چرا آن را نوشتم، باز شما را به خواندن مجدد آن نامه ارجاع ميدهم كه ميخواستم نمونهاي از نقص كار فرهنگي ما در اينجا را به چالش بكشم. اعتقاد دارم مردم جمهوري آذربايجان كشش بسياري نسبت به اسلام و تشيع دارند، فقط ميبايست در اين همه سال بهتر از اينها عمل ميشد، كه معتقدم نشد. تا نيازمند اين نباشيم كه نامه بنويسيم و به دولت آقاي علياف التماس كنيم تو را به خدا براي فعاليتهاي ديني محدوديت ايجاد نكن! اگر دين به خوبي به اين مردم ارائه شود، هيچ كس نميتواند جلوي آن را بگيرد، اما اگر دين بد ارائه شود، خود بهانهاي ميشود براي برخورد و گاهي آدم از آن حمايت هم ميكند. مثلا در مورد وهابيون در اينجا يا بهائيان در ايران اين نكته بارز است. اما در منطقهي نارداران باكو الحمدالله حتي شوروي هم نتوانست از ماندگاري تشيع جلوگيري كند.
اينكه در روز اشغال شوشا و لاچين جشن گشايش خيابان دوستي با اسراييل در باکو برگزار شد، نتيجهي بي توجهيهاي امثال كشور ما به اين قضيه است كه اسرائيل در اينجا شلنگ تخته مياندازد. من تصور ميكردم نتوانند برگزار كنند، حتي يك بار هم عقب افتاد، اما با زرنگي و نفوذ آنها، برگزار شد و برنامههاي آنها به اين مساله هم ختم نميشود.
دوست عزيز! ديشب به دوست مشتركي گفتم كه والله من اصلا نميدانستم كه سايتي به نام مديا فروم وجود دارد. اما بعد از اين كه شما نوشتيد رفتم ببينم داستان چه بوده، بله، درست است، فردي به نام «مسي آقا محمدينيا» آن را در وبلاگ خود با نگاه خاص خودش به صورت ناقص ترجمه كرده بود. مثلا تاييد كليت نامهي آن محقق تبريزي(پاراگراف اول)، تاييد سير تاريخي منطقهي «اران» كه امروز جمهوري آذربايجان خوانده ميشود و ما آن را به رسميت ميشناسيم(پاراگراف چهارم)، و چند نكتهي كليدي آن را ترجمه نكرده بود كه بدون آنها كليت نامه و هدف نامهنگار ناقص فهميده ميشود. سايت مديا فروم هم همانطور آن را منعكس كرده بود(لينك 2008-05-30 )، در آرشيوشان كه نگاه كردم، مطلب سايت تابناك هم در آن منعكس بود(لينك 2008-05-21).
خب اينها خبر صحبتهاي آقاي احمدينژاد را هم همين طور منعكس ميكنند، سرش را ميزنند، تهش را هم ميزنند، بعد آن را توي بوق ميكنند. يعني واقعا شما با اين سابقهي كار خبر هنوز به اين درك نرسيدهايد كه نميتوان از آنها انتظار داشت در خبر دست نبرند؟ البته اين با سياست صدا و سيماي خودمان در حوزههاي خبرهاي سياست داخلي همخوان است به ويژه دربارهي ما اصلاحطلبان. بگذريم.
آقاي حشمتي! در پايان جوابتان خطاب به بنده نوشتهايد اين نوشته «انشاء الله که شما را به خود آورد و براي رسيدن به يک لقمه نان بخور و نمير در باکو اين گونه عليه ميهن خود فعاليت نکنيد». حرمت شما را نگه ميدارم و به حساب اشتباهتان ميگذارم كه اگر جواب كلوخ شما را با كلوخ بدهم، قبل از شما شان خودم را پايين آوردهام. اما نكتهاي را علاوه بر جواب به نوشتهي شما بنويسم.
برعكس من، جنابعالي كه پنج سال به باكو مامور شديد و با آن حقوق - الهي بميرم برايتان - ناچيز؛ فكر ميكنيد در اينجا گل كاشتيد؟ واقعا شما در اين پنج سال چه كرديد؟ خب به جاي اين درگيري و دادگاه كشي با تلويزيونهاي آنها در آن سالهاي حضورتان، بهتر نبود روابط متقابل صدا و سيما با راديو و تلويزيون آنها را گسترش ميداديد؟ به شما نمايندگي صداوسيما را داده بودند تا در باكو از طريق رسانه، سيمايي برادرانه بين دو كشور ترسيم كنيد نه اينكه كارهايي بكنيد و بهانه - يا به عبارت ديگر رو - بدهيد كه شبكهي كوچك آ.ان.اس، صداوسيماي جمهوري اسلامي را دادگاهي كند. آيا شما با اين گونه گافها و به قول خودتان زدن «ترفندهاي تبليغاتي» براي مقابله با آنها، اقتدار ما را نشكستيد؟ آيا شما با اين كارها بهانه به دست دشمنان نداديد؟
منظورم اين است كه اگر از بيت المال مسلمين، پولي به كسي داده ميشود تا روابط ما با كشور همسايه را بهبود ببخشد، واقعا براي آن كار تلاش شود. پول نميدهيم كه پايشان را روي پا بياندازند و از اين تحليلهاي آب دوغ خياري از تويش دربيايد كه خيري در آنها نيست. دو هفته پيش كه مطهره خانم اينجا بود، به اتفاق در كنار ساحل شلوغ انتهاي «تارگوي» داشتيم قدم ميزديم، ميدانيد كه آنجا چه وضعيتي دارد! اگر بگويم كدام دوستان ايراني را به صورت مجرد در كنار ساحل ديدم و با آنها صحبت كرديم باور نميكنيد(شايد هم از نظرتان طبيعي باشد و باور كنيد!)، نگويم بهتر است، تلفن بزنيد به خود شما ميگويم اما اينجا نمينويسم.
پاسخ محقق ارموی به مدیر شبکه آذری سحر
پاسخحذفدر این دنیای سپنج از هیچ به اندازه سیاست، سیاسی بازی و سیاسی نویسی متنفر نیستم. اما در این بخش از دنیای سپنج که ایران نام دارد و ما محکوم به زیستن! در آن شدهایم هماره در انتظار گردباد سیاست باید نشست تا که را از جای برکند و که را بر زمین زند و...
پاسخ مدیر شبکه آذری! سحر، به یک هموطن شمالی که نامه یک هموطن احتمالا تبریزی را نقد کرده بود جزء آن دسته از گردابهاست که انسان را مجبور به واکنش میکند.
نامه هموطن شمالی نوشتهای بود منطقی و از سر درد. لیکن نامه مدیر شبکه آذری نامهای پر از توهین و نیش و کنایه است که گویا مسئول محترم در اتاق خود با یکی از کارمندان فرودست در عصبانیترین و حق به جانبترین شرایط صحبت میکند.
آقا اجازه! کمی آرام! ما نیز انسان هستیم و حق سخن داریم.
آقا اجازه! این هموطن شمالی یک بحثی را در فضای آزاد با آرامش مطرح کرده است و یک سری واقعیتها و حتی گیرم که ناواقعیتها را مطرح کرده است. گمان نمیکنم شما نیز مثل آن کارگری که ده ماه است حقوق نگرفته است، مثل آن بنایی که از میدان کار دست خالی به خانه برگشته، مثل آن کاسب خردهپایی که از واریز کردن پول دانشگاه دخترش عاجز مانده و مثل هزاران و ملیونها هموطن دیگر، مشکلاتی از این دست داشته باشید تا موجب به هم ریختن اعصابتان شده باشد. لطفا نگاهی دوباره به فیش حقوقی خود بیندازید، به وامهایی که گرفتهاید، به پاداشها، به حق الجلسهها به اضافهکارها و هزینهی سفرها. به هتلهایی که خوابیدهاید و همه از جیب این ملت و پول بیتالمال پرداخت شده است. آقا اجازه! دیگران که مثل شما نیستند. باید یک لقمه نان بتوانند بخورند. آقا! این سرکوفت زدن دارد؟ مینویسید: «تا وقتي که امثال شماها که بخاطر بازکردن دکان و راه انداختن کاروکاسبي بخور و نمير در باکو به هر شرايطي جهت زندگي در باکو تن مي دهيد »
مگر راه انداختن کار و کاسبی بد است؟
ببخشید آقا! یک سوال دیگه نیز داشتم. مگه باکو فاحشه است که نوشتهاید: «به هر شرایطی جهت زندگی در باکو تن میدهید» مگر آذربایجان نسبت به جمعیتش بالاترین درصد شیعه را ندارد. ببخشید آقا! مگر زندگی در میان شیعیان تن دادن به چیزی است؟ یعنی باکو بدتر از بحرین و امارات است؟ البته این را باید از کارگردان فیلم فقر و فحشا پرسید.
مینویسید: « نامه صابر رستمخانلو که مملو از دروغ و جفنگيات بود و آذريهاي ايران را همانند برده و توسري خور و منگل جلوه مي داد ، ناراحت مي شديد و پاسخي به آن مي داديد.» ببخشید آقا! بهتر نبود خود شما به آن نامه یک پاسخ میدادید؟ ما وارد بازی بزرگان نمیشویم، خودتان میدانید که آری!
رستمخانلی با یک امضای حقیقی نامهاش را امضا کرده است. اما این محقق تبریزی کیست؟ اصلا چرا وقتی صدایی از باکو شنیده میشود حتما باید با نام تبریزی و اندیشه تهرانی پاسخ داد؟ ببخشید آقا! حالا که قرار بر نام مستعار بود بهتر نبود آن نام مستعار محقق تهرانی باشد؟
نوشتهاید: « نامه صابر رستمخانلو که مملو از دروغ و جفنگيات بود و آذريهاي ايران را همانند برده و توسري خور و منگل جلوه مي داد »
ببخشید آقا! خود شما در مورد آذریهای ایران چه فکر میکنید؟ وقتی از عزاداری حسینیههای تهران و قم فیلم برمیدارید و در شبکه سحر پخش میکنید اما برای همین مردم در تهران و قم برنامههای فارسی پخش میکنید و محصولات حسینیهها و مساجد خودشان را از خانواده و فرزندان و همشهریانشان دریغ میکنید، آنها را منگل و توسری خور نمیدانید؟
آنها اگر منگل نباشند حداقل به اندازه اهالی باکو و لبنان و افغانستان در بیت المال ایران سهم دارند و میتوانند برنامههای سحر را در داخل ایران ببینند.
ماجرای قرهباغ که نیاز به این همه راست و دروغ ندارد. شما اگر از قره باغ حمایت میکردید و دولت باکو نگذاشت فقط یک سوال کوچکم را پاسخ بدهید.
نزدیک به پنجاه هزار افغانی در دانشگاههای ایران مدارک علمی رده بالا اخذ کردند و ملیونها مهاجر افغانی سالها در ایران زیستند، اگر جسارت نباشد بپرسم چرا یک آواره شیعه قره باغی به ایران نیامد؟ حتمن خودشان نیامدند و الا شما که با این همه رافت و محبت مرزها را باز کرده بودید.
بلی آقا!
یه خورده یاواش!
شما که قرض ندارید عصبانی میشید. لطفا یک دفعه دیگر به فیش حقوقی خود نگاه کنید و بعد به فرستندههای شبکه ترکی سحر که از تهران تا باکو برنامه میفرستد بی آنکه یک قطره بر زمین بچکد و چهل ملیون ترک ایرانی تشنه زبان خود از آن استفاده کنند.
حقيقتا قلم اقاي شفعيان و تعصيشان نسبتبهب برخي تحولات داخلي و خارجي عليرغم مشغله كاري قابل تحسين است
پاسخحذفمناسبت است نيروهايايراني به جاي تضاد و تعارض بايكديگر به فكر منفعت كلان ملي و مملكتي باشند