۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

دوباره باكو

توي تهران و نوشهر براي دسترسي به اينترنت، راحت نبودم، البته وصل شدم اما ننوشتم، از دوشنبه شب هم كه برگشتيم باكو وقت نكردم بنويسم چون مهمان دارم. به هر حال سه روز تهران ماندم، سه روز به نوشهر رفتم و يك روز و نيم دوباره در تهران بودم تا اينكه برگشتم.
(علي شمس وسطي، مجيد بشيري سمت راستي، روز اول عيد)

سر سال تحويل با مطهره خانم صداي توپ را شنيديم و دعاي تحويل سال را خوانديم، مطهره مثل قبلش خوابيد، من پيام نوروزي رهبري و رييس جمهور را گوش كردم، با توجه به شرايط كشور، نمي‌توانستم تا صبح منتظر بمانم. پيام رهبري از نظرم با سال‌هاي گذشته تفاوت جالبي داشت، به ويژه كه عيد نوروز را «جشن ملي ايرانيان» خواند، در حالي كه يادم نمي‌آيد امام خميني هيچ گاهي چنين نظري درباره‌ي نوروز داشته است، يا خود رهبري تاكنون چنين جمله‌اي را نگفته بود. شايد براي همين بود كه آقاي هاشمي هم در نماز جمعه‌ي اول امسال درباره‌ي نوروز آنچنان صحبت كرد. سخنان رهبري در مشهد هم به نظرم خوب بود، تهديد خوبي كرد كه اگر آنها غير قانوني عمل كنند ما هم غير قانوني جواب مي‌دهيم.
(كنار ساحل چالوس، جاده‌ي راديو دريا)

در عيد ديدني‌ها يكي از مهمترين بحث‌هاي عمومي مردم درباره‌ي شهرام جزايري بود، من كه هيچ كسي را نديدم باورش شده باشد قضيه مثل خبرهاي رسمي بوده، يعني شهرام جزايري فرار كرده و دولت او را گرفته، خيلي‌ها داستان‌هايي مي‌گفتند و برداشت‌هاي خودشان را داشتند؛ فقط پدرم مي‌گفت اگر اين حرف‌ها را كنار بگذاريم واقعا وزارت اطلاعات اقتدارش را نشان داد كه در يك كشور ديگر توانست او را بگيرد. نظر من هم بماند براي بعد؛ فقط بگويم از يك بنده‌ي خدايي شنيدم كه يكي از دوستان كه با چند سال پيش با جزايري به واسطه‌ي كار خبري ارتباط داشت گفته كه شهرام خان پيشنهاد كرده بود كه تو اخباري از من منتشر نكن تا موضوع من در بين مردم فراموش بشود، اگر بشود من آزاد مي‌شوم، آن وقت به اندازه‌ي وزنت به تو پول مي‌دهم!
(در بازار روز نوشهر)

عصر روز عيد يك سري به ايسنا زدم، علي شمس عزيز و مجيد خان بشيري شيفت بودند. با حاجي نادعلي‌زاده تلفني قرار گذاشتم بروم ديدنش اما متاسفانه جور نشد. روز اول در تهران به ديدار فك و فاميل هم رفتم.
(مطهره خانم و مادرم در حياط منزل پدري - نوشهر)

صبح روز دوم از جاده‌ي كندوان رفتيم نوشهر، جاده خوب بود و زياد هم شلوغ نبود. توي نوشهر هم رفتيم ديد و بازديد، دوست و فك و فاميل. با بعضي از دوستانم هم فقط توانستم تلفني صحبت كنم، اما رفتم مجيد ابراهيمي همكلاسي دبستان و راهنمايي را ديدم، محمد رحمت‌نيا همكلاسي هنرستان را هم ديدم، علي شيخ الاسلامي همكلاسي دوره‌ي دانشگاه هم از دامغان آمده بود شمال يه سري به من زد. به منزل پدري كريم نصراللهي عزيز هم رفتم. با چند دوست عزيز ديگرم هم تلفني صحبت كردم. خدا را شكر اوضاعشان خوب بود، به غير از نادر رمضانپور كه در يك شركت خصوصي برق كار مي‌كند و چند وقت پيش بيچاره را برق گرفت و نيمي از بدنش سوخته. به هر حال صبح يكشنبه هم راه افتادم به سمت تهران، جاده خوب بود، از زماني كه رسيدم دوباره ديدار با دوستان و فاميل شروع شد، از جلال محمدلو عزيز كه وقت گذاشت و همديگر را ديديم، اما حسين نوراني‌نژاد عزيز را نتوانستم ببينم، همينطور احسان تقدسي عزيز.

(با آقاي حسن‌زاده در كنار يادبود حسن قريب و اسماعيل عمراني)

اما عصر روز دوشنبه يك سري ديگر به ايسنا زديم، اول آقاي خش‌انديش و خانم محمدپور را ديدم، كمي گپ زديم، خانم مهرگان را هم ديدم، احوال سعيد جباري عزيز را پرسيدم، تلفني از همانجا با او صحبت كردم. محمد كشفي و خانمش و آقاي سخن‌دان و آقاي نگهبان را هم ديدم. آقاي حسن‌زاده هم كه چند روزي رفته بود خوي آمده بود تهران اما بچه‌ها گفتند كه ديشب پدر حسين شاكري عزيز در گرگان فوت كرده، آقاي حسن‌زاده رفته مراسم تشييع؛ اما وقتي بيرون مي‌آمدم او را ديدم كه برگشته بود، خوش و بشي كرديم و گپي زديم و خداحافظي. به حسين جان هم تلفني تسليت گفتم و معذرت خواهي كردم كه نتوانستم در آن مراسم شركت كنم. در سال گذشته تعدادي از دوستانم بستگانشان را از دست داده بودند كه تلفني براي آنها سال شادي را بر خلاف سال گذشته آرزو كردم، عليرضا غمخوار، علي شمس، سعيد حبيبي، حاج آقا فراهاني، خانم منصوري، حسين سخنور.
(در كنار پدر و مادر، منزل پدري، نوشهر)

نصف شب دوشنبه با پرواز شركت آزال برگشتيم به باكو، خيلي خسته شدم در اين يك هفته، اما خيلي چسبيد. حرف براي نوشتن درباره‌ي اين سفر زياد دارم، از زمان پياده شدن از هواپيما در تهران بگير تا برگشتن، كه بماند به مرور مي‌نويسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

الف ) لـطـفا بــــی رحــمـانـه نــقــد کــنــیــد!
ب ) آدرس ایمیل: aliasghar55@gmail.com